دستورات عملی علامه حسن زاده آملی (روحی فداه) در ماه مبارک رمضان

حضرت علامه حسن زاده آملی (روحی فداه) در نامه ای برای کسی که برای سلوک در ماه رمضان دستوری خواسته بود اینچنین نوشت: ( این نامه در کتاب تازیانه سلوک/ص۹ آمده است)

 

hamzehesmaili.ir

 متن نامه به این شرح است :

 

تن به دنیا دار و دل به مولا

 

«ربّ أدخلنی مُدخَل صدق و أخرجنی مُخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا» «الإسراء.80»

 

ربّ أنزلنی منزلا مبارکا و أنت خیر المنزلین «المؤمنون.29» کتب الله تعالی علیکم الرحمة

 

آقا در چه حال است؟آیا چون «رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله» النور.37؛

 

از زرق و برق دنیا رهایی یافته است واز ما سوا روی بر تافته است و یا چون صبیان خاکبازی

 

می کند که : التراب ربیع الصبیان(خاکبازی بهار کودکان است) آیا در حضور است یا دور است؟

 

حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ متی ما تلق مَن تهوی دع الدنیا و أهملها

 

«حضوری»را علایم است،رأس آنها الأدب مع الله است

 

[یعنی متأدب به آداب الهیه بودن ودرهمه حال خودرادرمحضرحق دیدن وجانب حق رارعایت نمودن]

 

الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم«آل عمران.191»

 

از خــدا جویـیم توفیــق ادب بی ادب محروم گشت از لطف رب

 

در سورة «والنجم»از اوصاف رسول الله(صلی الله علیه و آله) است که :

 

«و ما ینطق عن الهوی إن هو إلا وحی یوحی»

 

از آن بزرگوار باید سر مشق گرفت که میزان قسط[اعتدال]است

 

«لقد کان لکم فی رسول الله أسوة حسنة» احزاب/21 که زبان اگر یله و رها شود از مار گزنده تر است ،

 

در زیان زبان داستانها گفته اند.

 

آقای عزیز

 

هیچ موهبتی از نعمت ترک علایق دنیوی بزرگتر نیست که همة مفاسد به این علاقه متعلق است.

 

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

 

اگر دستور العمل می خواهی مگر این آیه را تلاوت نکرده ای ؟

 

«ومن اللیل فتهجد به نافلة لک عسی أن یبعثک ربک مقاما محمودا» أسراء/79 ،

 

و مگر نشنیده ای؟

 

دوش وقت سحر از غضه نجاتم دادند وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

 

و مگر برایت نخونده ام؟

 

در خلوت شبهای تارت می توانی آری بکف سرچشمة آب بقا را

 

خلاصه مرد سحر باش که :

 

صمت و جوع و سحر و خلوت و ذکر به دوام نا تمامان جهان را کند این پنج تمام

 

و دست از دامن دوست بر مدار.

 

بــه واللّـه و بــه بـالله و تــاللـه بـه حق آیة نصـــرٌ من الله

که مو از دامنت دست بر ندیرُم اگر کشته شوم الحکم لله

 

اگر در شب نگرفتی در روز بگیر،و اگر روز را به رایگان از دست دادی شب را دریاب.

 

این راه و رسم گدایی را خود جناب دوست به ما یاد داده است که فرمود:

 

«وَهُوَ الّذی جعل اللیل و النهار خلفةً لمن اراد اَن یذّکّر او اراد شکورا»الفرقان/62.

 

سرّش این است که جواد است و جود ،گدا می خواهد.

 

بانگ می آیــد که ای طـالب بیــا جـود محـتاج گـدایان چون گـدا

جود محتاج است و خواهد طالبی همچــنانکـه توبه خواهـــد تائبی

جود می جویـــد گدایان و ضعاف همچو خوبان کآینه جویند صاف

روی خوبـــــان زآینـه زیبــا شــود روی احســان از گدا پیـــدا شود

چون گـــدا آیینۀجــود است هــان دَم بـود بــــر روی آیینــه زبـــان

پس از این فرمود حـق در والضّحی بانگ کـم زن ای محمـــّد بر گدا

(مثنوی ملّای رومی)

 

وچون جناب معشوق فرماید:«وامّا السائلَ فلا تنهر »والضّحی/10 ،

 

خود با سائل چگونه بود؟ عارف رومی نثراً و نظماً چه خوش گفت؟! نظمش آن بود و نثرش این:

 

«چنان که گدا عاشقِ کریم است، کریم هم عاشقِ گدا است.اگر گدا را صبر بیش بود کریم بر در او آید،

 

و اگر کریم را صبر بیش بود گدا بر در او آید،امّا صبر،کمال گداست و نقص کریم.»

 

این بنده اگر چه هنوز در خواب خرگوشی است ولی به ظاهر در بدو بیداریش می گفت:

 

«الهی اگر چه درویشم ولی داراتر از من کیست که تو دارای منی».

 

و پس از مدتی می گفت:«الهی تو را دارم چه کم دارم پس چه غم دارم.»

 

تا پس از چندی می گفت"«الهی شکرت که از شرق تا غرب عالم به حسن خدمت می کنند.»

 

این نیز بگذشت و تا اینکه می گفت:

 

«الهی تاکنون می گفتم جهان را برای ما آفریدی ولی الان فهمیدم که خودت هم برای مایی.»

 

این هم بسر آمد و اینک می گوید:«الهی داراتر از من کیست که تو دارایی منی.» غرض اینکه:

 

خدا آنِ تو و تو مانده عاجز زتو بیچاره تر کس دید هرگز

(گلشن راز شبستری)

 

خوشا به طیور أولی أجنحه که با جناح عشق و همّت از دامگاه علایق برجسته اند..

 

ألا یا أیهـا العنقـا ألا یا نفحـة الرحمــان أیا یا جنة المأوی ألا یا نفحة الرضوان

تذکَّر عُشَّک العرشی و اطلع ذلک المطلع و أهمل هذه الأوکار للأبوام و الغرابان

(دیوان حضرت آقا)

 

امید است که در حال حضور تامّ و توجّه کامل ،شکارهای خوبی نصیب آقا بشود..به قول عارف رومی:

 

آن خیــالاتـی کـه دام اولی عکس مه رویان بستان خداست

 

آری عکس مه رویان بوستان خدای متعالی خیالات روحانی اولیاء الله است که آنان را به سوی دوست می کشانند که می نمایـند و می ربـایند،نه خیالات بـوالهوسان دنیاوی کـه چنان آنـان رادر غواسق طبـیعت پـابند کرده اند که در یک عمر یک آن از خود سفر نکرده اند و گامیاز خودکامی برنداشته اند.آن خیالاتی که دام وپابند اولیاء الله است و آنان را الهی کرده است،تجلیّات و مکاشفاتی اند که از بطنان وممکن غیب خزنه «کن فیکون» بر سر سالک شیدا افاضه می شوند،و رؤیت صوربی مادّه روحانیان وتشرّف در حضور انبیا و ائمّه و وسایط فیض الهی است که مه رویان بوستان خدایند.صور این مه رویان ازماورای طبـیعت کـه عالَم مثال و خیـال است در صـفحـه نورانی قـلب عـارف منعکس می شونـدخیالات اولیاءالله علّیّینی اند،خیالات بوالهوسان سِجّینی.آن خیالات فرشتگانند و انها دیوان.آنها سماوی اند واینها ارضی.آنها نورانی اندو اینها ظلمانی.آنها به خدا کشانندو اینها به دنیا.صاحبان آن ملائکۀاولی اجنحه اند اینها بهائم و سباع.

 

آه آه اگر وقتی بیدار شویم که کاروان رفته اند و خبردار شویم که این نبود که ما می پنداشتیم و

 

بدان دلخوش بودیم.

 

پی نوشت : امسال هم پنج شهید گمنام از ما پذیرایی میکنند... الحمدالله

 

 

 

دلیل تاکید بر مناجات شعبانیه چیست؟/آیت الله جوادی آملی

 
اکثر ادعیه، مناجات، زیارات و دستورات اخلاقی برای توده مردم است که از راه علم عامل بشوند یعنی یک سلسله مطالبی را بفهمند بعد عمل کنند اما راه جذبه برای خواص است.
 
تقریبا در تمام ادعیه‌ای که در طول سال مطرح است دعایی مانند مناجات شعبانیه کم دیده می‌شود تا در آن به خداوند عرض کنیم خدایا توفیق بده که من به طرف تو سیر کنم، اول منادات داشته باشم چون از دور با تو سخن می‌گویم ندا داشته باشم بعد وقتی نزدیک شدم چون جای ندا نیست با تو مناجات کنم و از منادات به مناجات منتقل شوم و وقتی خیلی نزدیک شدم باید ساکت باشم تا شما از آن طرف حرف بزنید.
 
شما از آن طرف منادات ندارید چون نزدیک‌اید، لذا با من مناجات می‌کنید بعد عرض کنم خدایا شما مناجات کنید من آرام آرام گوش می‌کنم بعد شما یک جوری به من نگاه کنید که من صعقه بزنم و بیهوش شوم. این چنین مناجاتی در بین ادعیه و مناجات بسیار کم است چون افرادی که این راه را طی کنند بسیار کم اند. مردم یا بیراهه می‌روند یا اگر به راه بروند همان راه زهد و اخلاق و عبادات و اینها است. اما راه حارثه ابن مالک راه عملی و راه خاصی است او عبدی بود که خداوند قلب او را نورانی کرده بود  و این برای همگان نیست.

منبع:مهر
 
پی نوشت : براستی که هزار سنگر آمل شده هزار زینبیه ...
 
hamzehesmaili.ir
 
 
شهید رضا حاجی زاده
که در حمله ناجوانمردانه تکفیری‌ها در منطقه خان‌طومان سوریه به شهادت رسید
 
 

ببین محبّت مولی، چه کارها با تو کند !


ببین محبّت مولی، چه کارها با تو کند !
=======================

در آیۀ "يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَريمِ" (6 انفطار)
اى انسان! چيست كه تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور ساخته؟

می‌گوییم همین که خود فرمودی " بِرَبِّكَ «الْكَريمِ» " کریم بودن پروردگارش.

و اما شیعه ...
شیعه، در حین گناه کردن تائب است و این محبّت مولی علی (ع) است که حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند:

"حُبُّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حَسَنَةٌ لَا تَضُرُّ مَعَهَا سَيِّئَة"
دوستی علی ابن ابیطالب نیکی است که با آن سیئه‌ او را ضرر نمی‌زند.
(ارشاد القلوب ديلمی، ج2، ص: 234)

و آیۀ زیر شاهد حدیث فوق است:

"... حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ"(7حجرات)
... خداوند ايمان را خوشايند شما قرار داد و آن را در دلهايتان آراست، كفر و فسق و عصيان را براى شما ناخوشايند ساخت.

و این فراتر از این آیه است که فرمود "إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ" (هود 114)
چرا که حدیث "حبّ علی ابن ابیطالب ..." خبر از «دفع» سیئات دارد و آیۀ 114 هود خبر از «رفع» سیئات دارد. و این کجا و آن کجا !
__________________________________________________________
مطلب تمام است. اما برای بیشتر نوش جان کردن :

"وَ الَّذينَ «إِذا» فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ" (135 آل عمران)
و كسانى كه «هنگامی که» كار زشتى كردند يا بر خود ستم نمودند خدا را ياد كنند و براى گناهان خويش آمرزش طلبند، و جز خدا چه كسى است كه گناهان را بيامرزد؟ و دانسته بر خلافهايى كه كرده‌اند پافشارى نكنند.

إِذا »» همین کلمۀ "اذا" نشان میدهد که در حین گناه ، یاد خداست . پس در عین گناه تائب است.
در روایات است که کسی که با محبّت مولی علی (ع) از دنیا برود ، شهید و مغفور از دنیا رفته است. و نمی‌فرماید هر کس با کلمۀ "استغفار" از دنیا برود ، چنین و چنان میشود ...

حضرت رسول اکرم (ص) می‌فرمایند :

"مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ شَهِيداً أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ مَغْفُوراً أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ تَائِباً أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ مُؤْمِناً مُسْتَكْمِلَ الْإِيمَانِ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِ آلِ مُحَمَّدٍ بَشَّرَهُ مَلَكُ الْمَوْتِ بِالْجَنَّةِ ثُمَّ مُنْكَرٌ وَ نَكِيرٌ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِ آلِ مُحَمَّدٍ فُتِحَ لَهُ فِي قَبْرِهِ بَابَانِ إِلَى الْجَنَّةِ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِ آلِ مُحَمَّدٍ جَعَلَ اللَّهُ قَبْرَهُ مَزَارَ مَلَائِكَةِ الرَّحْمَةِ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ عَلَى السُّنَّةِ وَ الْجَمَاعَة "
(بحار الأنوار ، ج23، ص: 233)



الحمد لله کما هو اهله

 

پی نوشت اول : عیدتون پیشاپیش مبارک

پی نوشت دوم : پدر جان روزت مبارک، از آن بالاها دعایم کن ...

 

hamzehesmaili.ir

پی نوشت دوم : حال و هوای نجف را عشق است ...

 

hamzehesmaili.ir

 

 

نمونه هايى از فضايل و سيره فردى امام محمد بن على الجواد(ع)

از ‏جانب مادرم فاطمه (س) طواف كنيد

1- موسى بن قاسم گويد: به أبى جعفر ثانى (امام جواد) (ع) گفتم: خواستم به عوض شما و پدرتان طواف كنم، ولى مى‏گويند از طرف اوصياء، طواف صحيح نيست؛ فرمود: نه، هر قدر بتوانى طواف كن، اين كار جايز است.
بعد از سه سال، به آن حضرت گفتم: من از شما اجازه خواستم كه از جانب شما و پدرتان طواف كنم، اجازه فرمودى، آنچه خدا خواست از طرف شما طواف كردم، بعد چيز ديگرى به نظرم آمد و به آن عمل كردم؟ امام فرمود: آن چيست ؟
گفتم: يك روز از طرف رسول الله (ص) سه بار طواف كردم، در روز دوم از طرف اميرالمؤمنين (ع) طواف به جاى آوردم، در روز سوم از جانب امام حسن و در روز چهارم از طرف امام حسين، روز پنجم بعوض على بن الحسين، روز ششم از أبى جعفر محمد بن على، روز هفتم از جعفر محمد، روز هشتم از جانب پدرت موسى بن جعفر روز نهم از جانب پدرت على بن موسى، روز دهم از جانب شما اى آقاى من!. اينها آنان هستند كه به ولايتشان عقيده دارم.
فرمود: آن وقت به خدا قسم به دينى اعتقاد دارى كه خداوند از بندگان غير آن را قبول ندارد، گفتم: گاهى هم از جانب مادرت فاطمه (س) طواف كردم وگاهى نكردم، فرمود: اين كار را زياد كن، اين انشاء الله أفضل اعمالى است كه مى‏كنى(19)

نامه امام رضا (ع)به پسرش امام جواد(ع)‏

2- أبى نصر بزنطى فرموده: نامه امام رضا (ع) را خواندم كه به پسرش امام جواد نوشته بود: به من خبر رسيد كه چون سوار شدى غلامان تو را از در كوچك بيرون مى‏ كنند، اين كار از بخل آنهاست، تا كسى از تو خيرى نبيند، تو را به حق خودم قسم مى‏دهم دخول و خروجت فقط از در بزرگ باشد و چون سوار شدى مقدارى پول طلا و نقره همراهت بردار تا هر كه سؤال كند چيزى به او بدهى.
هر كه از عموهايت از تو احسانى خواست كمتر از پنجاه دينار نده، بيشتر از آن به اختيار توست، هر كه از عمه‏ هايت چيزى از تو خواست كمتر از بيست و پنج دينار نده، زيادى به اختيار توست، من مى‏ خواهم خدا تو را رفعت بخشد، انفاق كن، از جانب خدا از تنگدستى نترس. (20)

* * *

نامه امام جواد (ع)به حاكم سجستان‏

3- مردى از بنى حنيفه گويد: در اولين سال خلافت معتصم عباسى كه امام جواد (ع) به حج رفته بود، با وى رفيق راه بودم روزى در سر سفره طعام كه عده‏اى از رجال خليفه نيز بودند، گفتم: فدايت شوم، والى ما مردى است كه شما اهل بيت را دوست دارد و من به دفتر او ماليات بدهكارم، اگر صلاح بدانيد نامه‏اى بنويسيد كه به من ارفاق كند.
امام فرمود: من او را نمى‏شناسم،گفتم: فدايت شوم، او همانطور است كه گفتم: از دوستان شماست، نامه شما به حال من مفيد است، امام (ع) كاغذ به دست گرفت و نوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم آورنده نامه من از تو مذهب خوبى نقل كرد، از حكومت فقط كار نيك براى تو مى‏ماند، به برادرانت نيكى كن، بدان خداى تعالى ازاندازه ذره و خردل از تو سؤال خواهد كرد.
آن مرد گويد: چون وارد سجستان شدم، به حسين بن خالد كه والى آن جا بود خبر داده بودند كه از جانب امام صلوات الله عليه نامه‏اى براى او مى ‏آورم، والى در دو فرسخى شهر خودش را به من رسانيد نامه را به او دادم، گرفت و بوسيد و آن را بر دو چشم خويش گذاشت.
گفت: حاجتت چيست؟ گفتم: در دفتر تو ماليات بدهكارم، آن را از ديوان محو كرد و گفت: تا بر سر كار هستم ديگر ماليات مده، بعد گفت: خانواده‏ات چند نفر است؟ گفتم: فلان قدر، فرمود به من و آنها احسان كردند، تا او زنده بود ديگر ماليات ندادم، و تا زنده بود مرتب به من احسان مى‏ كرد. (21)

* * *

نامه امام جواد (ع)به على بن مهزيار اهوازى‏

4- امام جواد (ع) به ثقه جليل القدر على بن مهزيار اهوازى چنين نوشتند: بسم الله الرحمن الرحيم يا على! خداوند پاداش تو را نيكو گرداند و در بهشت خودش جاى دهد، و از خوارى دنيا و آخرت بدورت دارد، و با ما اهل بيت محشور فرمايد.
يا على! تو را امتحان كردم و در نصيحت و اطاعت و خدمت و توقير و احترام به امام و قيام به آنچه بر تو واجب است، صاحب اختيارت گردانيدم، اگر بگويم نظير تو را نديده‏ام اميدوارم راست گفته باشم.
خداوند پاداشت را جنات فردوس قرار بدهد، نه مقامت بر من پوشيده است و نه خدمتت در گرم و سرد و شب و روز، از خدا مى‏خواهم چون اولين و آخرين را براى قيامت جمع كند، رحمتى بر تو عنايت فرمايد كه بوسيله آن مورد غطبه ديگران باشى كه او شنونده دعاست.(22)

ناگفته نماند: على بن مهزيار اهوازى از امام رضا (ع) حديث نقل كرده و از خواص امام جواد (ع) بود و از جانب آن حضرت وكالت داشت و نيز از جانب امام هادى (ع)، درباره وى توقيعاتى از آن حضرت صادر شد كه مقام و عظمت او را در نزد شيعه روشن كرد، او در روايت، موثق بود و كتابهاى مشهور نوشت. (رجال نجاشى).

* * *

دستور به مدارا با پدرناصبى ‏

5- بكربن صالح گويد: به امام ابى جعفر ثانى (ع) نوشت: پدرم ناصبى و خبيث الرأى است، از او بسيار سختى ديده ‏ام، فدايت شوم براى من دعا كن و بفرما: چه كنم، آيا افشاء و رسوايش كنم يا با او مدارا نمايم؟
امام (ع) در جواب نوشت: مضمون نامه‏ات در باره پدرت فهميدم، پيوسته انشاء الله براى تو دعا مى‏كنم، مدارا براى تو بهتر از افشاگرى است، با سختى آسانى هست، صبر كن «ان العاقبة للمتقين» خدا تو را در ولايت كسى كه در ولايتش هستى ثابت فرمايد. ما و شما در امانت خدا هستيم خدايى كه امانتهاى خويش را ضايع نمى‏كند.
بكربن صالح گويد: خدا قلب پدرم را به من برگردانيد بطورى كه در كارى با من مخالفت نمى‏كرد. (23)

* * *

معجزه ‏اى از جواد الائمه صلوات الله عليه

6- شيخ مفيد رحمةالله از محمد بن حسان از على بن خالد نقل كرده: گويد: در سامراء بودم، گفتند: مردى را از شام آورده و زندان انداخته ‏اند چون ادعا كرده كه من پيغمبرم، اين سخن بر من گران آمد، خواستم او را ببينم، با زندانبانان آشتى برقرار كردم تا اجازه دادند پيش او بروم.
بر خلاف شايعه ‏اى كه راه انداخته بودند، ديدم آدم وارسته و عاقلى است، گفتم: فلانى درباره تو مى‏گويند كه ادعاى نبوت كرده‏ اى و علت زندان رفتنت همين است؟
گفت: حاشا كه من چنين ادعايى كرده باشم، جريان من از اين قرار است:
من در شام در محلى كه گويند: رأس مبارك امام حسين را در آن گذاشته بودند مشغول عبادت بودم، ناگاه ديدم شخصى نزد من آمد و به من گفت: برخيز برويم، من برخاسته و با او براه افتادم، چند قدم نرفته بوديم كه ديدم در مسجد كوفه هستم، فرمود: اين جا را مى‏شناسى؟
گفتم: آرى، مسجد كوفه است، او در آن جا نماز خواند، من هم نماز خواندم، بعد با هم از آن جا بيرون آمديم، مقدارى با او راه رفتم ناگاه ديدم كه در مسجد مدينه هستيم .
به رسول خدا (ص) سلام كرد و نماز خواند، من هم با او نماز خواندم، بعد از آن جا خارج شدم، مقدارى راه رفتيم ناگاه ديدم كه در مكه هستيم، كعبه را طواف كرد، من هم طواف كردم. (24)
بعد ازآن جا خارج شدم چند قدم نرفته بوديم كه ديدم در جاى خودم كه در شام مشغول عبادت بودم، هستم. آن مرد رفت، من غرق تعجب بودم كه خدايا او كى بود و اين چه كار؟! يك سال از اين جريان گذشت كه ديدم باز همان شخص آمد، من از ديدن او شاد شدم، مرا دعوت كرد كه با او بروم، من با او رفتم، و مانند سال گذشته مرا به كوفه و مدينه و مكه برد و به شام برگردانيد.
و چون خواست برود گفتم: تو را قسم مى‏دهم به آن خدايى كه بر اين كار قدرت داده بگو تو كيستى؟! فرمود: من محمد بن على بن موسى بن جعفر هستم:

«قلت سألتك بالحق الذى أَقدرك على ما رايتُ منك إلاّ أَخْبر تَنى من انت قال: أنا محمد بن على بن موسى بن جعفر (ع)».
من اين جريان را به دوستان و آشنايان خبر دادم، قضيه منتشر گرديد تا به گوش محمد بن عبدالملك زيات (25)رسيد، او فرمان داد مرا به زنجير كشيده به اين جا آوردند و اين ادعاى محال را به من نسبت دادند، گفتم: جريان تو را به محمد بن عبدالملك زيات برسانم؟ گفت: برسان .
من نامه‏ اى به محمد بن عبدالملك وزير اعظم معتصم عباسى نوشته، جريان او را باز گفتم، وزير در زير نامه من نوشته بود: احتياج به خلاص كردن ما نيست، به آن كس كه تو را از شام به كوفه و از كوفه به مدينه و از مدينه به مكه برد و باز به شام برگردانيد و همه را در يك شب انجام داد، بگو تا تو را از زندان آزاد كند.
على بن خالد گويد: من از ديدن جواب نامه، از نجات او مأيوس شدم، گفتم: بروم و به او تسلى بدهم و چون به زندان آمدم ديدم مأموران زندان همه غرق در حيرتند و بى خود به اين طرف و آن طرف مى‏دوند، گفتم: جريان چيست؟!
گفتند: آن زندانى در زنجير و مدعى نبوت، از ديشب مفقود شده، درها بسته قفلها مهر و موم است، ولى معلوم نيست به آسمان و يا به زير زمين رفته و يا مرغان هوا او را ربوده‏ اند؛ على بن خالد، زيدى مذهب بود، از ديدن اين ماجرا معتقد به امامت گرديد و اعتقادش خوب شد. (26)

* * *

معجزه ای دیگر

7- کلینی رحمةالله در کتاب «کافی» بابی تحت عنوان « آنچه به سبب آن ادعای حقّ و باطل از یکدیگر جدا می گردد» تشکیل داده و در آنجا از محمّد بن ابی العلاء نقل کرده است که گفت:

از یحیی بن اکثم قاضی سامراء – بعد از آن که او را بسیار امتحان نمودم و با او مناظره و گفتگو و مراسله داشتم و از علوم آل محمّد علیهم السلام سؤال کردم – شنیدم که گفت: روزی وارد مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شدم تا قبر مبارک او را طواف کنم، حضرت جواد علیه السلام را دیدم که در آنجا طواف می کند، درباره  مسایلی که در نظر داشتم با آن حضرت گفتگو کردم و او همه را جواب فرمود.
به ایشان عرض کردم: می خواهم سؤالی از شما بپرسم ولی بخدا قسم خجالت می کشم. امام علیه السلام فرمود:

من از آن سؤال به تو خبر می دهم قبل از آن که بپرسی، می خواهی سؤال کنی که امام  کیست؟

عرض کردم: بخدا قسم سؤال مورد نظرم همان است.

فرمود: من امام هستم، عرض کردم نشانه ای می خواهم تا یقین کنم.

آن حضرت در دست خود عصایی داشت، وقتی من چنین گفتم فوراً آن عصا شروع به صحبت کرد و گفت:

"إنّ مولای امام هذا الزمان و هو الحجّة."

به راستی مولا و صاحب من امام این زمان است و او حجت پروردگار است.(27)

پی نوشت ها

1- الحیاة السیاسیة للامام الجوادعلیه السلام، ص 65.

2- الارشاد، ص 319.

3- همان، صص319-320.

4- شیخ طوسى، رجال، الطبعة الاولى، نجف، منشورات المكتبة الحیدریة، 1381 ه. ق، ص 397-409. مؤلف «مسند الامام الجواد» تعداد یاران و شاگردان امام جواد را 121 نفر مى‏داند (عطاردی، شیخ عزیز الله، مسند الامام الجواد، مشهد، المؤتمر العالمی للامام الرضاعلیه السلام، 1410 ه. ق) و قزوینى آنها را جمعا 257 نفر مى‏داند (قزوینی، سید محمد كاظم، الامام الجواد من المهد الى اللحد، الطبعة الاولى، بیروت، مؤسسة البلاغ، 1408 ه. ق)

5- آقاى عطاردى در مسند الامام الجواد با احصائى كه كرده مجموع احادیث منقول از پیشواى نهم را در زمینه‏هاى مختلف فقهى، عقیدتى، اخلاقى، و... ، تعداد مذكور در فوق ضبط كرده است.

6- تاریخ بغداد، بیروت، دارالكتاب العربی،ج3، صص54 و55.

7- امین، سید محسن، اعیان الشیعة، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات،1403 ه. ق،ج2، ص 35.

8- ابن شهرآشوب،قم،المطبعة العلمیة،ج 4، ص384.

9- الکافی، ج1، صص492-493.

10- الارشاد، ص 326.

11- تاریخ گزیده ، صص 205-206.

12- الائمه الاثنی عشر، ابن طولون، ص 103؛ شذرات الذهب، ج2، ص 48.

13- بحارالانوار، ج50، ص8.

14- الفصول المهمه، ص 275.

15- مروج الذهب، ج3، ص 464.

16- الائمة الاثنی عشر، ابن طولون ص 104، الفصول المهمه، ص 276. ام فضل، خواهرزاده معتصم بود.

17- الارشاد، ص 323.

18- الکافی، ج 1، ص 323.

19- كافى: ج 4 ص 314 كتاب الحج باب الطواف والحج عن الائمه (ع).

20- عيون اخبار الرضا: ج 2 ص 8.

21-كافى: ج 5 ص 111 كتاب المعيشة باب عمل السلطان و جوائزهم.

22- بحار: ج 50 ص 105 از غيبت شيخ.

23- بحارالانوار : ج 50 ص 55.

24- در نقل كافى آمده كه گويد: اعمال حج را با او به جاى آورد.

25- محمد بن عبدالملك زيات مردى ناكس و توانائى بود و در تنور ميخ دارى كه براى شكنجه مجرمين به وجود آورده بود كشته شد، ماجراى عبرت انگيزى دارد.

26- ارشاد مفيد: ص 305، مرحوم كلينى آنرا در كافى: ج 1 ص 492 باب مولد أبى جعفر محمد بن على الثانى (ع) نقل كرده است، مجلسى رضوان الله عليه آنرا در بحار: ج 50 ص 38 - 40 از بصائرالدرجات نقل مى‏كند و مى‏ گويد: آنرا شيخ مفيد در ارشاد و طبرسى در اعلام الورى از ابن قولويه از كلينى نقل كرده ‏اند.

27- اصول کافی،  ج 1، ص 353.

 
پی نوشت : شب رحلت حضرت زینب کبری (ع) با دوستان ، مهمان هیات حضرت جوادالائمه (ع) هستیم
                قدم به دیده
 
hamzehesmaili.ir

حسد، تكبر، خودبيني، بخل و طمع ورزي در كلام امام هادي عليه السلام

قالَ الإمامُ الهادي - عليه السلام - :

الْحَسَدُ ماحِقُ الْحَسَناتِ، وَالزَّهْوُ جالِبُ الْمَقْتِ،

وَالْعُجْبُ صارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ داع إلَي الْغَمْطِ وَالْجَهْلِ، وَالبُخْلُ أذَمُّ الاْخْلاقِ، وَالطَّمَعُ سَجيَّةٌ سَيِّئَةٌ.

 

امام علي النقي حضرت هادي - عليه السلام - فرمود:

حسد موجب نابودي ارزش و ثواب حسنات مي گردد.

و تكبّر و خودخواهي جذب كننده دشمني و عداوت افراد مي باشد.

و عُجب و خودبيني مانع تحصيل علم خواهد بود و در نتيجه شخص را در پَستي و ناداني نگه مي دارد.

و بخيل بودن بدترين اخلاق است;

و طَمَع داشتن خصلتي ناپسند و زشت مي باشد.

 

 «بحارالأنوار، ج 69، ص 199، ح 27»

 

پی نوشت اول : ماه رجب همدیگر را بیشتر دعا کنیم .

پی نوشت دوم : جمعه پیش رو برای حضرت امام نقی علیه السلام اقامه عزا داریم، بشرط حیات.

پی نوشت سوم : فرصت نشد عرض کنم که امسال هم مثل سنوات قبل،

                       لحظه سال تحویل رو محضر شهداء بودیم، جاتون سبز ...

 

محترق الشهداء حمزه اسماعیلی

نیایش امام سجاد ع هنگامیکه روزی بر او تنگ میشد!

دعای بیست و نهم صحیفه سجادیه:
 
1. اللَّهُمَّ إِنَّكَ ابْتَلَیتَنَا فِی أَرْزَاقِنَا بِسُوءِ الظَّنِّ، وَ فِی آجَالِنَا بِطُولِ الْأَمَلِ حَتَّى الْتَمَسْنَا أَرْزَاقَكَ مِنْ عِنْدِ الْمَرْزُوقِینَ، وَ طَمِعْنَا بِآمَالِنَا فِی أَعْمَارِ الْمُعَمَّرِینَ.
 
2. فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ هَبْ لَنَا یقِیناً صَادِقاً تَكْفِینَا بِهِ مِنْ مَئُونَةِ الطَّلَبِ، وَ أَلْهِمْنَا ثِقَةً خَالِصَةً تُعْفِینَا بِهَا مِنْ شِدَّةِ النَّصَبِ.
 
3. وَ اجْعَلْ مَا صَرَّحْتَ بِهِ مِنْ عِدَتِكَ فِی وَحْیكَ، وَ أَتْبَعْتَهُ مِنْ قَسَمِكَ فِی كِتَابِكَ، قَاطِعاً لِاهْتِمَامِنَا بِالرِّزْقِ الَّذِی تَكَفَّلْتَ بِهِ، وَ حَسْماً لِلِاشْتِغَالِ بِمَا ضَمِنْتَ الْكِفَایةَ لَهُ.
 
4. فَقُلْتَ وَ قَوْلُكَ الْحَقُّ الْأَصْدَقُ، وَ أَقْسَمْتَ وَ قَسَمُكَ الْأَبَرُّ الْأَوْفَى «وَ فِی السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ».
 
5. ثُمَّ قُلْتَ «قَوَ رَبِّ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنْطِقُون».َ
 
ترجمه دعای بیست و نهم صحیفه سجادیه:
 
1. خدایا، تو مارا به بدگمانی در روزی‌هایمان، و به آرزوی دراز در مدت عمرمان، آزمودی، تا آن جا كه روزی‌های تو را از روزی خوارانت طلب كردیم، و به سبب آرزوهای دراز، در عمرِ پیرانِ كهنسال طمع ورزیدیم.
 
2. پس بر محمد و خاندانش درود فرست و ما را یقینی درست عطا فرما كه با آن از رنج طلب بیاساییم، و اطمینانی خالص به ما ببخش كه دشواری كارها را از ما بردارد.
 
3. آن وعده‌ای را كه در وحی بر پیامبرت آشكارا بیان داشته‌ای و در پی آن در كتاب خود بدان سوگند یاد كرده‌ای، سبب قرار ده تا دل مشغولی ما را به رزقی كه خود آن را بر عهده گرفته‌ای، و كاری كه سامان دادن آن را ضمانت كرده‌ای پایان دهد.
 
4. تو خود گفته‌ای، و گفته‌ی تو راست‌ترین گفتار است، و سوگند خورده‌ای، و سوگند تو راست‌ترین سوگند است، كه «روزی‌تان و آنچه به شما وعده داده می‌شود، در آسمان است.»
 
5. و آن گاه فرموده‌ای: «سوگند به پروردگار آسمان و زمین كه این سخن حق است، مثل آن سخن كه می‌گویید.»
 

منبع:باشگاه خبرنگاران

پی نوشت اول : سال نو همتون مبارک ، ان شاءالله زیر سایه حضرت امام زمان عج موفق و پایدار باشید.
 
پی نوشت : امسال هم مثل سالهای گذشته حضرات آل الله ع لایق دونستند و حقیر رو به همراه تعدادی از رفقای هیات دعوت کردند زیارت عتبات عالیات ...جا همتون خالی بود
شکر نعمت نعمتم افزون کند ...
 
 hamzehesmaili.ir
 

فدك چه بود و حضرت زهرا (س) چگونه مالك آن شد/معنای حقیقی "فداها ابوها"

بخشی ازپرسش ها وپاسخ های آیت الله العظمی مظاهری درخصوص حضرت صدیقه طاهره که درکتاب «اندیشه های ناب» به چاپ رسیده را در ادامه بخوانید.

 
*- چرا به حضرت زهرا (س)بضعة‌النّبي‌ (پارة تن رسول الله (ص) مي‌گويند؟

 

اين مطلب، اخذ شده از رواياتي است كه از نبّي مكّرم  نقل شده است. و حکايت از شدّت تعلّق آن حضرت به وجود مقدّس حضرت زهرا (س)دارد، زيرا نسل مبارک پيامبر اکرم ، يعني وجود مبارک ائمّة اطهار( از ناحية مقدّسة حضرت زهرا(س) است.
 
*- معناي حقيقي كلام نبيّ اكرم  كه خطاب به حضرت زهرا(س) مي‌فرمودند: «فِداها اَبوها» چيست؟ آيا صرفاً يك بيان عاطفي است يا حقيقتي بالاتر از آن؟
 
  اين‌گونه عبارت‌ها ـ كه در زيارات مختلف نيز نسبت به حضرات معصومین(، به طور مكرّر آمده است، مانند «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي‏»، يا «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ مَالِي وَ أُسْرَتِي» که در زيارت عاشورا و زيارت جامعة کبيره وارد شده است ـ كنايه از شدّت محبّتي است كه معلول شناخت حقيقت و درك شأن و شخصيّت آن حضرات بوده است و كنايه از اين‌كه اگر همه چيز فداي آن حقايق قدسي و آن عظمت‌هاي معنوي و آن شخصيّت‌هاي الهي گردد، به‌جا و شايسته است؛ بنابر اين تعبير «فِداهَا أبوها» که پيامبر اکرم  خطاب به حضرت زهرا(س) مي‌فرمودند و نيز تعبيرهاي مشابه به آن، که به صورت مکرّر بيان فرموده‌اند، معلول شناخت ايشان از مقام رفيع و قدسي حضرت فاطمة زهرا(س) است.
 
* سخن نبيِّ اكرم  که‌ مي‌فرمايند: «وقتي مشتاق بوي بهشت مي‌شوم، فاطمه را مي‌بويم» به چه معنایی است؟

 

  اگر چه همة‌ اهل بيت( رايحة طيّبة سبحاني دارند و منوّر به نور مقدّس الهي هستند، لكن حضرت زهرا&، مظهر لطافت تامّ‌ و نور اتمّ الهي هستند. و چنان‌که پيش از اين نيز گفتيم، منشأ و سرچشمة وجودي آن حضرت، بنـا بر روايات اهل ‌بيـت(، از بـهشت خـداوند تعالي بوده است. و آن حضرت، يک موجود قدسي و ملکوتي بوده‌اند که به شکل انسان در اين عالم، ظاهر و بارز شده‌ است .
 
*-‌ در جريان مهاجرت پيامبر(ص) به مدينه، حضرت‌ زهرا(س) چگونه مهاجرت کردند و همراه با چه کساني به مدينه رفتند؟

 

عدّه‌اي و از جمله حضرت زهرا(س)، به سرپرستي اميرالمؤمنين  مهاجرت کردند.
 
*- فدك چه بوده است و حضرت زهرا(س) چگونه مالك آن شده بودند؟

 

فدك منطقه‌اي واگذار شده از سوي خداوند متعال به حضرت رسول  بوده است كه در قرآن و روايات به اين‌گونه موارد «فيء» گفته شده و در تحت مالكيّت نبّي مكرّم  بوده است و آن حضرت به امر خداوند سبحان، آن را به حضرت زهرا(س)واگذار فرموده‌اند و چنانکه از روايات استفاده 
مي‌شود، اين واگذاري به‌خاطر حقّي بوده است كه حضرت خديجه(س) به اسلام عزيز داشته‌اند.
 
*- تظلّم خواهي اهل بيت(ع) در مورد فدك به خاطر چه بود؟ آيا  دفاع از مال شخصي بوده يا دفاع از مال امّت؟

 

اوّلاً دفاع از مال واجب است؛ به ويژه آن‌كه قصد تقويت اسلام را با آن مال داشته باشند .لكن آن‌چه را بايد توجّه داشت، نكتة دوّم است و آن اين‌كه غصب فدك، به‌عنوان اين‌كه بيت‌المال‌ است و يا به‌‌بهانة اين‌‌كه پيامبر  از خود ارث، باقي نمي‌گذارد، یک بدعت تاريخي و يك ظلم بزرگ بود كه ايستادگي در مقابل بدعت و ظلم از واجبات بزرگ در اسلام است و اهل‌بيت( در مقابل اين بدعت و ظلم ايستادگي فرمودند.
 
*-‌ علّت دشمني برخي از زنان پيامبر  با حضرت زهرا(س) و اميرالمومنين چه بوده است؟

 

 اين‌گونه دشمني‌ها از صفات رذيله، به‌ويژه رذيلت بزرگ حسد سرچشمه مي‌گيرد.
 
منبع:حوزه

به بهانه ولادت بی بی دو سرا حضرت زینب کبری (سلام الله علیها)

حضرت زينب (سلام الله علیها) مظهر صفات اخلاقي
زينب(س) كه تربيت شده مكتب وحي بود همانند پدر و مادرو اهل بيت بزرگوار خويش، داراي سجاياي اخلاقي بود.

سيد عبدالحسين شرف الدين كه از مفاخر اسلام محسوب مي شود درباره ايشان مي‌گويد:" بزرگوارتر از نظر اخلاق، مثل حضرت زينب ديده نشده است. خشم و غضب بر او چيره نشد واز مقامش كم نكرد. و هيچ عالمي بر حلم و صبرش غالب نگشت. درتيزهوشي و صفاي باطن و قوت دل و اطمينان قلب، آيتي از آيات خدا بود."

صاحب انساب الطالبين مي نويسد: " زينب سلام الله عليها به صفات نيك بسيار و اوصاف گرانقدر و باشكوه و با خصلت هاي پسنديده نسبت به ديگران ممتاز شد؛ خلق و خوي سعادت آفرين او و صفات اخلاقي بارز و افتخار آفرين ايشان و فضيلت هاي پاك و طاهر او نسبت به ديگران ممتاز بود".
صبر واستقامت، و ايمان و تقوي از صفاتي هستند كه فقط صاحبان مكارم اخلاق به آنها وابسته اند و ساير افراد ممكن است با بعضي ازصفات آشنا باشند. " حضرت زينب(س) در شكيبايي و استقامت و قدرت ايمان و تقوي، يگانه بود ودر فصاحت و بلاغت حضرت علي(ع) بود. "

سويوطي درباره حضرت مي گويد:" حضرت زينب سلام الله عليها زني خردمند، تيز بين و فصيح بود، البته خردمندي كه قدرت قلبي نيز داشت."

 

 

زينب سلام الله علیها از ديدگاه ديگران


1- جاهز كه خود اديبي در عرب است و در اين رشته كم نظير مي باشد از خزيمه روايت مي كند كه پس از شهادت امام حسين وارد كوفه شدند كه با ورود اسيران اهل بيت در كوفه و زمان ايراد خطبه توسط زينب بود من هيچ زن اسيري را گويا تر از او نديدم، چنان سخن مي گفت كه گويي سخنان از زبان علي (ع) خارج مي شدند.

2- نيشابوري در شرح حال، و بيان عظمت و مقام زينب مي گويد:" زينب در فصاحت و بلاغت، و در پارسايي و عبادت مانند پدرش علي(ع) و مادرش زهرا عليها السلام بود. "

3- ابن حجر عسقلاني مي نويسد:" او ( حضرت زينب) مجسمه شجاعت و شهامت بود. روحي قوي و همتي بلند داشت، او داراي روحي عظيم، منطقي پايدار، قوت بياني فوق العاده بود، آنچنان كه حيرت مورخان را برانگيخته است."

4- فريشلر نويسنده غربي مي گويد:" ايراد آن نطق در كوفه ثابت مي كند كه آن همه مصائب و سختي ها نتوانسته بودند روحيه آن زن را متزلزل كنند. در صورتي كه اين خطر وجود داشت كه در همان حالِ سخنراني او را به قتل برسانند. "

5- جلال الدين سيوطي در رساله "زينبيه" مي نويسد:" زينب در زمان جدش رسول خدا پا به عرصه جهاني گشود و در دامن وي پرورش يافت. او هوشمندي توانا و دورانديش، و داراي قلبي پر قوت و پر صلابت بود. او 5 سال از عمر خويش را در كنار پيامبر خدا گذرانده و تربيت يافته است. "

6- ابن اثير جزربي مي نويسد:" زينب دخترعلي ابن ابيطالب، مادرش فاطمه دختر رسول خدا بود. زينب تنها خانم متفكر و دانشمندي بود كه از قوت فكر بالايي برخوردار بود. او در واقعه كربلا همراه برادرش حسين بن علي بعد از شهادتش به همراه غافله روانه شام گشت. و در بربر يزيد بن معاويه، خطبه اي شيوا و پر معنا ايراد نمود. ايراد آن خطبه درايت، عقل، انديشه و قدرت بالاي قلبي وي را مي رساند.

7- محمد غالب شافعي مصري مي نويسد:" يكي از بزرگترين زنان اهل بيت از نظر حسب و نسب و از مهمترين بانوان طاهره كه داراي روحي بزرگ و مقام تقوا و آينه سرتا پا نماي رسالت و ولايت بوده، حضرت سيده زينب دختر علي ابن ابيطالب مي باشد. كه به نحو كامل او را تربيت كرده بودند و از سينه علم و دانش خاندان نبوت سيراب گشته بود. به حدي كه در فصاحت و بلاغت يكي از آيات بزرگ الهي گرديد و در حلم و كرم و بصيرت و تدبير در امور، در ميان خاندان بني هاشم و بلكه عرب مشهور شد و ميان جمال و جلال و سيرت و صورت و اخلاق و فضيلت را جمع كرده بود. شب ها در حال و عبادت و روزها را روزه داشت و به تقوا و پرهيزگاري معروف بود. "

 

 

یازینب

بیانات امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری (حفظه الله) / دهه فجر

حضرت امام خمینی (ره)

پانزده خرداد مبدا نهضت اسلامى ايران است. واقعه پانزده خرداد ننگ بزرگى براى هيات حاكمه به بار آورد. اين واقعه ‏فراموش شدنى نيست. بايد پانزده خرداد و نوزده دى جاويد و زنده نگه داشته شود تا جلادى‏ شاه از خاطره‏ ها نرود، و نسلهاى آتيه جرايم شاهان سفاك را بدانند.

 من روز پانزدهم خرداد را براى هميشه عزاى عمومى اعلام مى‏ كنم. قيام پانزده خرداد اسطوره قدرت ستمشاهى را درهم شكست و افسانه ‏ها و افسونها را باطل كرد. اولين و مهمترين فصل خونين مبارزه، در عاشوراى پانزده خرداد رقم خورد. ملت عظيم ايران لازم است‏ شكر نعمتهاى غيرمتناهى الهى را، در سالروز پانزده خرداد به جان و دل بجا آورد.

در حقيقت دستاورد نهضت ١٥ خرداد ٤٢، پيروى ٢٢ بهمن ٥٧ بود. هفده شهريور از ايام الله است. سالروز هفدهم شهريور كه گزارشگر جنايات شاهنشاهى ضدانسانى و اسلامى است، واز ايام الله و نشانگر مقاومت و شجاعت و ايستادگى ملت در مقابل ستمگران وجنايتكاران است، در خاطره ملت مبارز ايران زنده است، و زنده خواهد بود.

خاطره تلخ ١٧ شهريور٥٧ و خاطره تلخ روزهاى بزرگى كه بر امت گذشت، ميوه شيرين سرنگونى كاخهاى استبداد و استكبار، و جايگزينى پرچم جمهورى عدل اسلامى را به بار آورد. ١٧ شهريور ٥٧ از ايام ‏الله است، كه ملت ‏شريف ايران ياد آن را زنده نگه مى‏ دارد. من به نيابت‏ حضرت ولى عصر، امام زمان‏ع به همه مسلمانان جهان، مصيبت‏ چهارم شوال سال ٩٨ق. هفده شهريور را، خاصه به خانواده‏ هاى داغدار تسليت‏ مى‏ گويم و در عين حال تبريك.

خدا شاهد است مصطفاى من تنها آن نبود كه سالش نزديك است، بلكه همه به‏ خاك و خون كشيده ‏هاى حادثه شوال، مصطفاى من بوده‏ اند. روز سيزده آبان، روز هجوم وحشیانه رژيم منحوس به دانشگاه و كشتار دسته ‏جمعى دانشجويان عزيز ماست. ملتى كه پانزده خرداد روز خون و هفده شهريور روز نويد پيروزى خون،جمعه سياه ‏روزى رژيم را با افتخار و پيروزى پشت ‏سر گذاشته است، از اين‏ محاصرات اقتصادى و نظامى باك ندارد.

 آنان باك دارند كه اقتصاد را زير بنا، و شكم‏ را قبله‏ گاه، در دنيا و مقصد و مقصود مى‏ دانند. درود بر عاشورا، دورد بر پانزده خرداد و ٢٢بهمن ، درود بر ايام الله و بر ملت‏ شريف ارزشمند ايران. درود بر بيست و دوم بهمن، يوم الله، و بر آفرينندگان آن. بيست و دوم بهمن بايد سرمشق ما باشد در طول زندگى و براى نسلهاى آينده، كه همه آنها ٢٢بهمن را كه روز غلبه ايمان بر كفر و الله بر طاغوت و اسلام بركفر بود، بايد حفظ كنند و بزرگ بشمارند.

روز ٢٢بهمن روزى بود كه ارتش و ملت به هم پيوستند، و روزى بود كه ارتش از طاغوت به الله برگشت و با تكبير و پشتيبانى امت بر طاغوت غلبه كرد ؛ و اين معنا بايد سرمشق ما باشد در تمام زندگى. در ٢٢بهمن ثابت‏شد كه ملتى يكپارچه، ملتى كه مقصدشان يك مقصد الهى است نه مقصدشان يك مقصد مادى صرف، و ه

همشان با هم يكصدا هستند، داراى يك مقصد هستند، نمى‏ توانند بر اين ملت غلبه كنند ؛ و ديدند كه ملت غلبه كرد بر همه آنها. خدايا! تو بر ما منت نهادى و ما را مثل ٢٢بهمن بر دشمنان خودت پيروز كردى، و دست اين ملت مظلوم را گرفتى و از سراشيبى سقوط و جهنم هر دو عالم، به قله بلند عنايات خود رساندى. هفده شهريور مكرر عاشورا، و ميدان شهدا مكرر كربلا، و شهداى ما مكرر شهداى‏ كربلا، و مخالفان ملت ما مكرر يزيد و وابستگان او هستند.

 

مقام معظم رهبری(حفظه الله)


- خاطره دهه فجر بزرگترین خاطره ملت ما بعد از ورود به اسلام به سرزمین ما است .

- 22 بهمن روز تجدید عهد با انقلاب و امام و اسلام است .

- 22 بهمن روز ولادت تازه این ملت شد .

- فجر انقلاب دمیدن خورشید استقلال و آزادی و دمیدن روز جمهوری اسلامی است .

- ایام فجر ، فجر جقیقی زندگی نوینی برای ملت ما بود .

- باید تمامی مساجد فعال شوند و مردم با حضور در مساجد خاطره فراموشی نشدنی حضرت امام و پیروزی انقلاب اسلامی را جشن بگیرند .

- دهه فجر سرآغاز طلوع اسلام و مقطع رهایی ملت ایران است .

- جشن های دهه فجر باید همچون مراسم و اعیاد مذهبی گرامی داشته شود .

- در دهه فجر اسلام تولدی دوباره یافت .

- دهه فجر آیینه ای است که خورشید اسلام در آن درخشید .

- 22 بهمن یک عید مردمی است .

- آتش مقدسی که در 22 بهمن شعله کشید دنیا را گرم و منور کرد .

- 22 بهمن یکی از وقایع حساس تاریخ جهان است .

- دهه فجر روزهای مبارکی است که خاطره های بسیار ارجمند و با ارزشی دارد .

- هیچ حادثه ای مبارک تر از 22 بهمن برای ملت ما نبوده است .

- زنده نگاه داشتن یاد شهدای انقلاب باعث تداوم و حرکت انقلاب است .

- انقلاب اسلامی معجزه ای بزرگ بود که به وسیله امام فقید قدس سره اتفاق افتاد .

- 22 بهمن و دهه فجر برای ما روز بازیابی خاطره انقلاب است .

- ما باید در این روز22 بهمن با اسلام وانقلاب و امام تجدید عهد کنیم .

- دهه فجر دهه تجدید میثاق ملت با انقلاب است .

- انقلاب اسلامی قدرتهای استکباری رابه ذلت وخواری نشانده است .

- در دهه فجر خداوند میوه شیرین آزادی را به ملت بزرگ ما عطا کرد .

- دهه فجر بزرگترین معجره الهی است .

- 22 بهمن برای ملت ما در حکم عید فطر و عید قربان و عید غدیر و در حکم نوروز واقعی است .

- ستادهای دهه فجر تا آنجا که در وسعشان هست با برنامه‌های خوب و متنوع مردم را با حقیقت دهه فجر آشنا کنند .

- 22 بهمن معنای حقیقی ولایت امیر المومنین و تجسم عید غدیر است .

- انقلاب اسلامی همچون آتشفشان تمام نشدنی است .

- حفظ انقلاب خط عظمت اسلام و مسلمین و دفاع از مظلومین و مستضعفان است .

- پایبندی به اصول اسلام رمز قدرت و قوت انقلاب است .
- امروز دشمنان اسلام از درخشش اسلام بیمناکند .

- درسی که انقلاب اسلامی به ما آموخته است این است که از ابهت ابرقدرتها نترسیم .

ناگفته‌های حادثه آمل از زبان فرمانده سپاه آمل در سال 60

قدم‌زنان به همراه سردار ناصر شعبانی به طرف اتاق ایشان می‌رویم كه سر صحبت را باز می‌كند: "چند سال قبل وقتی برای پاسداشت شش بهمن به آمل رفته بودم، آن‌جا پیشنهاد دادم كه باید شش بهمن 60 آمل در تاریخ ماندگار شود. چه اشكالی دارد كه این حماسه را بچه‌های ما در كتب درسی مانند درس دهقان فداكار بخوانند." از قضا، موضوع پایان‌نامه‌ی دكتری ایشان، تبیین و تحلیل چگونگی پیدایی و سرانجام این حماسه است. فرمانده‌ی سپاه شهرستان آمل در سال 60، از مشاهدات عینی و اطلاعات دست اول خود برای ما می‌گوید.

 

- شما در زمان واقعه‌ی شش بهمن سال 60 آمل، فرمانده‌ی سپاه آمل بودید. ابتدا از فضای سیاسی- اجتماعی كه این حادثه رخ داد، توضیح دهید.

 

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، یك صف‌بندی ملموسی بین گروه‌های سیاسی - كه قصد سهم‌خواهی داشتند - به‌وجود آمد. در این بستر كه تا حدودی ناشی از فضای اول انقلاب بود، گروه‌های سیاسی با گرایشات مختلف نظیر منافقین، كمونیست‌ها، لیبرال‌ها و... سعی داشتند تا سهم بیشتری از قدرت را تصاحب كنند. یكی از این جریان‌های چپ، - كه عامل اصلی حوادث آمل بود- "اتحادیه‌ی كمونیست‌های ایران" بود كه اعضای آن از لحاظ فكری، وامدار تفكر مائویستی بودند. مشی این گروه قبل از انقلاب، صرفا‍ً مشی سیاسی و فرهنگی بود كه فعالیت‌های‌شان نیز بر این مبنا تعریف می‌شد. اما پس از انقلاب و به‌خصوص پس از عزل بنی‌صدر سران این اتحادیه در اهداف و روش‌های خود تغییر ساختاری دادند و مشی مبارزات مخفی و مسلحانه را در پیش گرفتند. شاخصه‌ی مبارزاتی این اتحادیه - كه در ابتدا متشكل از 53 نفر بود- مبارزات فیدل كاسترو و چه‌گوارا در آمریكای لاتین بود. اما برای همراه كردن مردم، روش مائو در چین را برگزیده بودند.

 

- به چه دلیل، شمال كشور را برای فعالیت‌های شورش‌گرانه‌ی خود انتخاب كردند؟

 

پس از علنی شدن مشی مسلحانه‌ی ضدانقلاب، منافقین، اتحادیه‌ی كمونیست‌ها و... آن‌ها برنامه‌ها و طراحی مبارزاتی خود را در خانه‌های تیمی و مخفیانه انجام می‌دادند و به‌اصطلاح، از روی زمین به زیر زمین رفتند. پس از حادثه‌ی 30 تیر و فرار بنی‌صدر و افزایش ترورها، طرحی به‌نام مالك و مستأجر از سوی نظام اسلامی اجرا شد كه در پی آن، هر مالكی موظف بود كه هویت مستأجر خود را با ارائه‌ی شناسنامه نشان دهد. اجرای این طرح باعث لو رفتن و شناسایی آن‌ها شد. از طرفی هم پس از خروج رجوی و بنی‌صدر از كشور، هنوز خط خروج برای آن‌ها آماده نبود. بنابراین بهترین مكان برای آن‌ها جنگل‌های شمال كشور بود.

 

 

دلیل دیگر، تشكیل جبهه‌  سوم بر ضد جمهوری اسلامی بود. ناصر میرریاحی از رهبران اتحادیه‌ی كمونیست‌ها مبدع این تز بود. او معتقد بود كه عراق در جنگ تحمیلی، بخش عمده‌ای از امكانات و نیروی نظامی ایران را در جبهه‌ی اول به خود مشغول كرده است. مبارزات كردها در كردستان، جبهه‌ی دوم علیه نظام اسلامی می‌باشد. بنابراین با ایجاد جبهه‌ی سوم، "اتحادیه كمونیست‌ها" می‌تواند در یك جنگ بدون مقاومت، نظام نوپای سیاسی را به ورطه‌ی سقوط بكشاند. به همین خاطر رهبران شورش‌گر اتحادیه‌ی كمونیست ها، جنگل‌های منطقه‌ی عمومی جنوب غربی شهر آمل را انتخاب كرده و به جولان در آن پرداختند.

 

- انتخاب شهرستان آمل و جنگل‌های آن، دلیل خاصی داشت؟

 

مهم‌ترین نكته بحث ظرفیت‌های جغرافیایی این منطقه بود كه دارای شاخص مهم بود:

 

 1. آمل برای فعالیت آن‌ها دارای عمق استراتژیك بود و آمل به دلیل این‌كه از كوه‌های جنگلی تا لب دریا فاصله و عمق قابل توجهی بود كه برای برای جنگ و گریز خوب بود.

 

 2. شاخص مهم دیگر این بود كه باید منطقه‌ی انتخابی به مرز نزدیك باشد.

 

3. نكته‌ی دیگر قرمز بودن مناطق مشابه آمل بود. یعنی در مناطق مشابه نظیر سیاهكل و لاهیجان، قبلاً سابقه‌ی درگیری وجود داشته و در آن‌جا پاسگاه دایر كرده بودند.

 

 4. وجود جاده‌ی هراز. یكی از این عناصر اتحادیه به‌نام بهمن شیردل می‌گفت كه دلیل انتخاب آمل، وجود جاده‌ی هراز بود. می‌گفت كه اگر ما می‌توانستیم نیم‌ساعت جاده را ببندیم و اعلامیه پخش كنیم، چون‌كه رادیو این این‌گونه مسائل را پخش می‌كرد، همه‌ی ایران را متوجه خود می‌كردیم. ضمن این‌كه جاده‌ی هراز، جاده‌ی استراتژیكی است كه شمال را به مركز، و  مركز را به مشهد متصل می‌كرد.

 

5. آن‌ها تمایل داشتند كه مكان استقرار، قابلیت تقسیم شدن را از مركز داشته باشد و آمل به دلیل وجود سلسله‌كوه‌های البرز، دارای این ویژگی بود. 6. یكی از مهم‌ترین دلایل آن‌ها برای انتخاب آمل این بود كه آن‌ها تصور می‌كردند كه در این شهر زمینه‌های مردمی برای همراهی با آن‌ها وجود دارد كه البته بزرگ‌ترین اشتباه‌شان نیز همین مسأله بود. ضمن این‌كه جنگل هم آب داشت و هم بعضی از درخت‌ها میوه‌های خوردنی داشتند. جنگل محل استتار و اختفای مناسبی بود كه آن‌ها در آن محدودیتی نداشتند.بود.

 

- این استنباط غلط از جامعه‌ی آمل، ناشی از چه عواملی بود؟

 

پاسخ این سؤال را با نقل خاطره‌ای بیان می‌كنم. سال 59 در سپاه گرگان درگیری شد و بچه‌های اداره‌ی اطلاعات سپاه گرگان را در مقر سپاه كشته بودند. به من ابلاغ كردند كه باید برای فرماندهی سپاه به گرگان بروی و اوضاع را سر و سامانی بدهی. در راه گرگان بودیم كه شب به آمل رسیدیم. چون شهر را نمی‌شناختیم، تصمیم گرفتیم كه به مقر سپاه رفته و در آن‌جا نماز بخوانیم.در بدو ورود متوجه شدیم كه بین كادر سپاه آمل و فرمانده‌ی آن درگیری شدید وجود دارد. بچه‌های حزب‌اللهی، بسیجی‌ها یك طرف هستند و فرمانده‌ی سپاه طرف دیگر. یك روحانی هم بود كه بعد متوجه شدم كه ایشان امام‌جمعه‌ی آمل حضرت علامه حسن‌زاده‌‌آملی هستند. وقتی فهمیدند كه ما از تهران آمدیم، به سمت ما آمدند و با اعتراض گفتند كه باید فرمانده‌ی سپاه را عوض كنید؛ چراكه او دارای اندیشه‌های التقاطی بود. در اصطلاح آن زمان او یك "امتی" بود و در صبحگاه، برای پرسنل ":امّت" می‌خواند.

 

من به آن‌ها گفتم كه یك ماشین در اختیار من بگذارند تا در سطح شهر، گشتی بزنم. یكی از بچه‌های آمل گفت كه شما نمی‌توانید بروید. گفتم چرا؟ گفت چون‌كه ریش داری! از این حرف او خیلی تعجب كردم. خلاصه سوار ماشین شدیم. اولین محله‌ای كه سر زدیم، "اسپی‌كلا" بود. دیدیم كمونیست‌ها در آن‌جا ایست بازرسی گذاشته‌اند. با تعجب گفتم پس شما این‌جا چه كاره‌اید؟ گفت این محله مال آن‌هاست. رفتیم به منطقه‌ای به‌نام "چاكسر". تكیه‌ا‌ی در آن‌جا بود معروف به "تكیه شهدا" وجه تسمیه‌ی آن را پرسیدم، در جواب گفتند كه ما این تكیه را با شهادت سه نفر از بچه‌ها گرفتیم. گفتم این چه وضع شهر شماست؟ سپاه باشد و این منطقه مال كمونیست‌ها؟! این منطقه مال منافقین؟! پس شما چه كار می‌كنید؟ یكی‌دو جای دیگر هم رفتیم كه اوضاع همانی بود كه دیده بودم. احساس كردم كه جای خوبی برای كار كردن است و با هماهنگی دیگر به گرگان نرفتم و در آمل ماندم.

 

 

این موارد موجب شده بود كه سران اتحادیه‌ی كمونیست‌ها ظرفیت‌های دینی مردم را نبینند. وجود این‌همه امام‌زاده در این منطقه نشان می‌دهد كه از قدیم‌الایام مردم این منطقه ارادت به اهل‌بیت(ع) داشته و شیعه بوده‌اند. ضمن این‌كه جز آل‌بویه كه كنترل این منطقه برعهده داشت، حكومت‌های دیگر نداشتند و یا نمی‌خواستند هم درگیر شوند. به‌علاوه‌ی این موارد سابقه‌ی مبارزاتی نظیر قیام جنگل میرزا كوچك‌خان هم در تاریخ این منطقه ثبت شده بود.

 

- برنامه‌ی خاصی هم برای مردم طراحی كرده بودند؟

 

بله؛ همراه كردن مردم طبق طرح آن‌ها، شبیه مدل مائو در چین بود. آن‌ها معتقد بودند كه دشمنان اصلی ما در شهرها هستند. ما به‌وسیله‌ی تسلط بر روستاها و اتصال آن‌ها به یكدیگر شهرها را تهدید كرده و به‌تدریج فتح كرده و به سمت مركز حركت كنند. همان كاری كه مائو در چین انجام داد و با اتصال روستاهای دهقانی به هم و پی‌ریزی یك راه‌پیمایی بزرگ، پكن را فتح كرد. ضمن این‌كه در روستاهای آمل به دلیل ییلاق و قشلاق كردن مردم آمل، در زمان سرما هم كه روستاها خالی از سكنه بود، مواد غذایی در خانه‌ها موجود بود كه آن‌ها می‌توانستند با همكاری چند نفر از بومی‌ها، وارد روستا شده از این امكانات استفاده كنند.

 

البته گفتم كه اشتباه‌شان نیز همین تصور غلط بود كه مردم با آن‌ها همراهی می‌كنند، غافل از این‌كه اصلاً مردم آن ظرفیتی را كه آن‌ها فكر می‌كردند، برای‌شان فراهم نكردند. هرچند اسم‌شان هم فدایی خلق بود و تصورشان هم این بود كه می‌خواهند خلق را از زیر یوغ حكومت دربیاورند، اما تحلیل‌ها و اخبار آن‌ها از مردم آمل غلط بود. در روز شش بهمن‌ماه سال 60 به‌گونه‌ای شد كه مردم خودشان آن‌ها را می‌گرفتند و تحویل ما می‌دادند. یادم می‌آید فردی كه آماده‌ی اعدام شدن بود، گفت كه ما اصلاً مردم را نشناختیم و اصلاً اشتباه كردیم وارد شمال شدیم.

 

- یعنی خیلی از اعضای اتحادیه اهل شمال نبودند؟

 

همین‌طور است. اساس تشكیل این اتحادیه به این شكل بود كه در سال 48، زمانی‌كه قیمت نفت بالا رفت، شاه در خوزستان به كارمندان صنعت‌نفت امتیازات رفاهی و... می‌دهد. یكی از آن امتیازات، بورسیه‌ی تحصیلی خارج از كشور برای فرزندان آن‌ها بود. من از زبان دو نفر از همین آدم‌ها نقل می‌كنم كه می‌گفتند ما برای تحصیل به بركلی آمریكا رفتیم. وقتی فضای ایران انقلابی شد، ما نیز تحت‌تأثیر این فضا به كمونیسم گرایش پیدا كردیم و عضو كنفدراسیون دانشجویان خارج از كشور با گرایشات كمونیستی می‌شوند. جالب است كه یكی از آن‌ها در جواب سؤال من كه پرسیدم آن‌جا چه كسی با شما ارتباط داشت؟ گفت سه آمریكایی كه بعدها فهمیدیم یكی از آن‌ها عضو CIA است، در خط‌دهی به ما نقش داشتند. می‌گفت نزدیك انقلاب ایران كه شد، به ما گفتند كه دیگر به كشورتان بروید - چه فارغ‌التحصیل بودیم یا نه- و مبارزه كنید تا در انقلاب سهمی داشته باشید.

 

 

 از 97 نفری كه دستگیر كردیم، 46 نفر از افرادی بودند كه پدران‌شان صنعت‌نفتی بودند. مابقی هم اغلب خوزستانی بودند كه سازمان با فراخوانی نیروهایش از سراسر كشور به منطقه‌ی شمال، در واقع در جنگل‌های شمال، سه كمپ در سه نقطه دایر می‌كنند و آموزش‌های مخصوص چریكی را آن‌جا به نیروها آموزش می‌دادند. جالب است كه چند نفر از آن‌ها در لبنان و در مبارزات "جرج حبش" شركت كرده بودند.

 

- از لحاظ مالی چگونه تأمین می‌شدند؟

 

این‌ها یك شبكه‌ی شهری داشتند، یك شبكه‌ی جنگل و یك شبكه‌ی تهران كه در بازار تهران كسانی به این‌ها كمك می‌كردند. مثلاً می‌گفتند كه ما یك كیسه برنج را كه دوهزار تومان بود، سه‌هزار تومان می‌دادیم و بقیه‌اش را هم پس نمی‌گرفتیم؛ چون می‌خواستیم با پول نیرو جذب كنیم.

 

راه دیگر هم دزدی از بانك‌ها بود. یك روز در مقر سپاه بودیم. خبر آوردند از یك بانك سرقت شده است. دم صبح وقتی كه پول بانك را با ماشین آوردند، با همكاری یكی از كارمندان بانك، دو نفر با اسلحه تهدید كرده و حدود 280هزار تومان پول را می‌برند. البته یكی از آن‌ها فرار كرد كه بعدها در درگیری‌ها كشته شد و دیگری را هم مردم گرفتند و تحویل دادند.

 

- تسلیحات نظامی خود را از چه طریقی تأمین می‌كردند؟

 

از همان طریق. خودشان هم می‌گفتند كه كمك‌های ریالی خیلی مهم نبود، بلكه تسلیحاتی كه به آن‌ها داده می‌شد، مهم‌تر بود. مثلاً می‌گفتند كه برای ما سه پارتی سلاح آوردند. این‌ها را كه با چندهزار تومان نمی‌شود خرید.

 

- بنابراین با نیروهای كاملاً آماده مواجه بودید؟

 

بله؛ هم تسلیحات داشتند و هم از نظر بدنی و آموزش‌های نظامی آماده بودند. یادم می‌آید كه در همان اوایل كه ما در منطقه‌ی امام‌زاده عبدلله، عملیات كردیم، 11شهید دادیم. خیلی سخت بود. نیروهای ما قصد داشتند از ارتفاع صعود كنند و مكان مورد نظر را بگیرند. وقتی از بچه‌ها پشت بی‌سیم خبر می‌گرفتیم، هِن‌هِن می‌كردند و می‌گفتند، از شرجی بودن هوا نمی‌توانیم نفس بكشیم. اما در آن‌طرف میدان، دختری را می‌دیدیم كه پشت دوشكا نشسته و هلی‌كوپتر را هدف قرار داده است؛ یك دختر كمونیست! این‌ها را كه می‌گویم از مشاهدات خودم است. تمامی نیروهای آن‌ها ورزیده بودند. واقعیت این بود كه ما ضعیف بودیم و به دلیل نداشتن تجربه و جوانی، بلد نبودیم. حتی در داخل شهر می‌آمدند، ترور می‌كردند و از شهر خارج می‌شدند. از مردم عادی نظیر دو جوانی كه از نظام‌آباد تهران بودند تا افرادی كه به ظاهر حزب‌اللهی بودند. یا دست به تخریب، انفجار، گروگان‌گیری، سرقت بانك و... می‌زدند.

 

 

- با این اوصاف، دربرابر ضدانقلاب چه‌كار كردید؟

 

به‌تدریج، ما قدرت پیدا كردیم و نیروها نسبت به گذشته وضع بهتری را پیدا كردند. اما ورق از زمانی به نفع ما برگشت كه به تدبیر و پیشنهاد آیت‌الله جوادی‌آملی نیروهای ما وارد جنگل شدند. رفتن ما آنها را تجزیه كرد. ماجرا از این قرار بود كه ایشان به سپاه آمل آمدند. درباره‌ی آن‌ها از من سؤالاتی كردند. من هم به‌وسیله‌ی نقشه، به‌طور كامل حركات، اهداف و مواضع اتحادیه‌ی كمونیست‌های ایران را در گزنه‌سرا، مَنگُل‌درّه و... برای ایشان توضیح دادم و گفتم كه حزب‌اللهی‌ها به‌خاطر ترورها، وحشت دارند كه سر كارشان بروند. خیلی وضع بدی است. ایشان گفتند كه تدبیرتان چیست؟ گفتم كه می‌خواهیم در سطح وسیعی در شهر از نیروهای مسلح استفاده كنیم؛ به‌طوری‌كه زیر تیر هر چراغ‌برق، یك بسیجی باشد. ایشان در جواب من گفتند مگر نمی‌گویید كه این‌ها در جنگل هستند و از آن‌جا می‌آ‌‌يند و محیط را ناامن می‌كنند. چرا شما می‌خواهید شهر را امن كنید؟ شما هم بروید محیط آن‌ها را ناامن كنید. شما هم بروید در جنگل. من همین جمله را از ایشان شنیدم و بعدازظهر به چالوس و مركز فرماندهی آمدم. پیشنهاد آیت‌الله جوادی‌آملی را ارائه كردم و مورد قبول واقع شد.

 

ما نیروهای‌مان را به جنگل بردیم و در آن‌جا پایگاه زدیم. در شیارها، تپه‌ها و به هر ترتیب توانستیم آن‌ها را در جنگل تجزیه كنیم. به یكی از آن‌ها گفتم كه چرا شما به شهر حمله كردید؟ گفت كه ما اگر می‌خواستیم برای خرید به روستا برویم، سرود‌خوان وارد روستا می‌شدیم، اما حالا شما آمدید بالای تپه پایگاه زدید، كنار رودخانه پایگاه زدید، خیلی‌جاها نیرو گذاشتید. اصلاً دیگر امنیت نبود. بنابراین یا ما باید به‌دلیل سرما به شهرهای‌مان برمی‌گشتیم كه ریسك بود یا باید حمله به شهر می‌كردیم. شما ما را مجبور كردید.

 

- بنابراین دلیل انتخاب شش بهمن توسط آن‌ها اجباری بود؟

 

بله؛ البته آن‌ها حدود یك‌ماه قبل از آن نیز قصد حمله داشتند، اما به‌طور اتفاقی برادری به‌نام شهید كارگر كه از بچه‌های سپاه بود و اسلحه نیز همراهش بود، آن‌ها را دیده، با آن‌ها درگیر و شهید می‌شود. آن‌ها فكر می‌كنند كه عملیات لو رفته و به جنگل برمی‌گردند.

 

 

اما از طرفی شش بهمن سال‌روز انقلاب سفید شاه نیز بود. به یكی از آن‌ها گفتم كه چرا شش بهمن كه این مناسبت را دارد شما به شهر حمله كردید؟ بعدها فهمیدیم كه آن‌هایی كه پول آن‌ها را تأمین می‌كردند، انتخاب‌شان این روز بوده تا كه آن واقعه را زنده كنند. آن‌ها در واقع مائویست‌های وابسته به سلطنت‌طلب‌ها بودند، درحالی‌كه خودشان نمی‌دانستند؛ واقعاً نمی‌دانستند.

 

- اگر موافق باشید به ششم بهمن‌ماه سال 60 برویم. برنامه‌ی آن‌ها برای حمله به چه بود؟

 

برنامه‌ی آن‌ها برای حمله، تسخیر سه نهاد بود؛ یك‌جا ساختمان بسیج بود كه از لحظ استراتژیك در محل خوبی بود. ضمن این‌كه ساختمان بسیج از لحاظ استقامت ساختمان محكمی بود. مكان دوم فرمانداری و مكان سوم، سپاه.

 

- تعداد نیروهای‌شان چند نفر بود؟

 

95 نفر

 

- زمانی كه وارد شهر می‌شدند، كسی مشكوك نشده بود؟

 

نه؛ به این دلیل كه آن‌ها با لباس فرم سپاه وارد شهر شده بودند. بنی‌صدر در زمان ریاست جمهوری خود، به یكی از كارخانه‌های آمل كه لباس فرم سپاه را تولید می‌كرد، دستور كتبی داد تا 400 یا 4000 لباس به دارنده‌ی این نامه بدهند كه البته كنار امضای بنی‌صدر، یك امضای دیگر هم بود كه من این دست‌خط را دیده‌ام. یك ماشین گشت ما گزارش داد كه ما آن‌ها را دیدیم اما فكر می‌كردیم كه سپاهی هستند. حادثه‌ای قبل از حمله به آمل اتفاق افتاد. این‌ها آمدند و جاده‌ی هراز را بستند كه اعلامیه پخش كنند.

 

یك روحانی به‌نام آقای شریعتی از گرگان با پسر و عروسش به آن‌جا می‌رسد. از این روحانی كارت شناسایی می‌خواهند و او نیز به سبب پوشش آن‌ها كارتش را به آن‌ها نشان می‌دهد. من از قول عروسش می‌گویم كه آن‌ها به روحانی گفتند كه به‌به! ما در آسمان‌ها دنبال شما می‌گشتیم و او را از ماشین پیاده كرده و جلوی چشم خانواده‌اش به شهادت می‌رسانند. یعنی با لباس سپاه این كار را كردند. راه‌بندان هم كرده بودند. مردم هم كه می‌دیدند، اما به واسطه‌ی لباس سپاه به آن‌ها اعتماد كردند. بنابراین كسی نمی‌توانست به آن‌ها شك كند. در حادثه‌ی دیگری چون زمان حمله به دهه‌ی فجر نزدیك بود، یكی از معلمان با دانش‌آموزان، مشغول رنگ‌آمیزی و شعارنویسی بر روی دیوار بودند كه آن‌ها با لباس سپاهی به آن‌ها می‌گویند كه من سپاهی هستم و بچه‌ها هم می‌گویند كه ما بسیجی هستیم. تا این حرف را می‌زنند، آن‌ها را به رگبار می‌بندند و از آن دانش‌آموزان تنها یك نفر زنده می‌ماند. البته دو روز قبل از عملیات اصلی؛ خانه‌ای را روبروی سپاه اجاره كردند و می‌خواستند با انفجار دیوار زندان، زندانی‌ها را آزاد كنند كه به‌صورت اتفاقی رهگذری آن‌ها را دیده و مشكوك می‌شود. وقتی كه قصد پرس‌وجو را از آن‌ها دارد، آن‌ها فرار می‌كنند.

 

- تا این‌جا رسیدیم كه وارد شهر شدند.

 

بله؛ البته آن‌ها در عصر 5 بهمن حركت كردند و در دو محله‌ی "اسپی‌كلا" و "رضوانیه" در خانه‌هایی كه برای‌شان تدارك دیده بودند، مستقر شدند. در اعترافات‌شان می‌گفتند، فرض ما این بود كه جایی را بگیریم كه از آن‌جا نگذاریم  كمكی از آن‌طرف پل به نیروهای انقلاب برسد. بعد هم حمله می‌كنیم و منطقه را از دست آن‌ها می‌گیریم. حدود یك‌ربع به یازده شب شش بهمن بود كه من در سپاه بودم. ناگهان صدای تیراندازی شنیدیم. آن‌ها حمله را شروع كردند درحالی‌كه بسیاری از نیروهای ما در جنگل بودند. مثلاً در ساختمان بسیج، تنها 7 نفر بودند. نكته‌ی جالبی را بگویم كه نقل آن خالی از لطف نیست. در جیب یكی از دستگیرشده‌ها كاغذی را پیدا كردیم. در آن نوشته بود كه از شیشه‌های ساختمان بسیج -حدود سی‌وسه پنجره- آن‌قدر به ما تیراندازی می‌شد كه نمی‌توانستیم وارد ساختمان بسیج شویم.

 

اما همان‌طور كه گفتم در آن ساختمان تنها هفت نفر بودند. این موضوع را بعدها با علامه حسن‌زاده‌آملی در میان گذاشتم كه ایشان ضمن خواندن آیه‌ی: " أَنِّی مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلَائِكَةِ مُرْدِفِينَ" (انفال؛ آیه‌ی 9) گفتند كه در جنگ بدر هم ملائكه آمدند و به پیامبر كمك كردند و این‌ها این موضوع را نمی‌فهمند.

 

 

بنابراین درگیری‌ها در همان شب آغاز شد. ما تصمیم گرفتیم كه در شب به دلیل آسیب‌پذیری، دستور حمله را متوقف كنیم و منتظر شدیم تا صبح شود. ضمن این‌كه این تصمیم موجب شد كه برای طرح‌ریزی حمله، زمان بیشتری را در اختیار بگیریم. صبح كه شد، به كمك مردم، ما ابتكار عمل را در دست گرفتیم. مردم واقعاً به ما كمك كردند. تئوری‌هایی كه در بعضی از كشورها مثل كوبا یا انقلاب چین، جواب داده بود و كمونیست‌ها توانسته بودند در 24ساعت، موفق شوند، در كشور ما و در آمل به‌وسیله‌ی مردم در 24ساعت، طومارش بسته شد. اصلاً خود مردم این‌ها را می‌گرفتند و تحویل می‌دادند. یادم هست كه دمِ در سپاه، سه نفر از حزب‌اللهی‌ها دو نفر از آن‌ها را گرفته و برای تحویل آورده بودند. پرسیدم چگونه آن‌ها را دستگیر كردید؟ گفت این‌قدر تیر زدند و ما این‌قدر سنگ زدیم تا تیرهای‌شان تمام شد و  گرفتیم‌شان. جالب است كه آن بنده‌ی خدا تا آن روز آرپی‌جی ندیده بود. می‌گفت این سلاحش هم كه شكسته را بگیر! زن و مرد كمك می‌كردند؛ زنان در سنگرسازی و... یا موردی را دیدم كه كسی در پشتش شن ریخته و عقب‌عقب راه می‌رفت، مثل یه سنگر كه اگر تیر زدند به آن بخورد. البته از دیگر شهرها نیز وقتی مردم و نیروها قضیه را شنیدند، به سمت آمل حركت كردند تا به ما كمك كنند. به‌خاطر همین جان‌فشانی‌ها بود كه امام در وصیت‌نامه‌ی خویش، از حماسه‌ی مردم آمل یاد می‌كنند. من در 11استان كشور خدمت كرده‌ام. اما تا به امروز مردمی بانشاط‌تر از مردم آمل ندیده‌ام.

 

- به همین دلیل آمل لقب شهر "هزارسنگر" را گرفته است؟

 

بله؛ حضور مردم به حدی بود كه همه‌جا تبدیل به سنگر شده بود. یادم می‌آید كه خانمی كه برای امرار معاش خانواده تخم‌مرغ می‌فروخت، كار خود را رها كرد و با چادر خود شن و ماسه می‌آورد. پس از این ماجرا، برای ارئه‌ی گزارش خدمت امام رسیدیم. نماینده‌ی آن زمان شهرستان آمل، در خلال گزارش خود گفت كه آمل به یك‌باره به شهر "هزارسنگر" تبدیل شد. از آن زمان به بعد، این لقب برای آمل ماندگار شد.

 

- با خارج از ایران هم ارتباط داشتند؟

 

در این زمینه نكات جالبی وجود دارد كه تا به‌حال نشنیده‌اید. این اطلاعات، ارتباط آن‌ها را با خارج از كشور نیز نمایان می‌كند. یك‌بار در همان سال‌ها با آقای هاشمی رفسنجانی جلسه‌ای داشتیم كه پس از آن، ایشان در خطبه‌های نمازجمعه جمله‌ای دارد. ایشان می‌گوید كه "در حوادث آمل، اتفاقاتی افتاد كه من فعلاً از گفتن آن به دلیل مسائل امنیتی خودداری می‌كنم." اما جریان از این قرار بود كه سال 61 وپس از حادثه‌ی آمل، نیروهای امنیتی در ایستگاه راه‌آهن دامغان، به یك زن و مرد مشكوك شده و آن‌ها را هنگام فرار دستگیر می‌كنند. مرد با خوردن سیانور خودكشی می‌كند، اما آن زن پس از دستگیری، همكاری كرده و اقرار می‌كند كه از رابطین جنگل است و نیز قرار ملاقاتی را لو می‌دهد. او می‌گوید  سه روز دیگر و در هتلی در سمنان، با پاریس تماس خواهیم گرفت. به همین جهت، نیروهای سپاه نیز در آن محل مستقر می‌شوند.

 

در شنودها مشخص شد كه از پاریس می‌گفتند برنامه‌تان چیست؟ رابطین می‌گفتند كه ما آماده‌ایم و بازار خوب است. بازار خوب است یعنی ما آماده‌ی عملیاتیم. آن‌ها نیز گفتند كه منتظر ابلاغ ما باشید. هنگامی‌كه از هتل بیرون آمدند، دستگیرشان كردیم كه در بازجویی‌ها خانه‌ای را در ساری و روبروی استانداری مازندران لو دادند. وقتی آن خانه را تصرف كردیم، سه نفر در محل بودند. نكنه‌ی جالب این‌كه 11خط تلفن برای خط‌دهی به نیروها و كنترل اوضاع در آن‌جا بود. تلفن‌ها زنگ می‌زد و چون آن‌ها با رمز با هم صحبت می‌كردند، ما نمی‌توانستیم، جواب بدهیم. ضمن این‌كه آن سه نفر نیز با ما همكاری نمی‌كردند. خلاصه از طریق كاغذهایی كه آن‌جا بود، متوجه رمزها شده و به تلفن آن‌ها پاسخ می‌دادیم. به این ترتیب توانستیم با آن‌ها ارتباط برقرار كنیم. آن‌ها 95 نفر منافق و كمونیست بودند كه در مناطق كوهستانی سوادكوه كمپ زده بودند. به‌تدریج توانستیم همه‌ی آن‌ها را از كوه پایین بیاوریم و دستگیر كنیم. در گیلان نیز همین طرح را پیاده كرده و تعدادی را دستگیر كردیم. نكته‌ی جالب این‌كه هیچ‌كدام از آن‌ها متوجه فریب‌خوردن‌شان نشده بودند. وقتی در چالوس -مركز فرماندهی سپاه- قضیه را فهمیدند، برای‌شان باوركردنی نبود.

 

نكته‌ی دیگر این‌كه، بنی‌صدر پس از فرار نیز به آن‌ها خط‌دهی می‌كرد. او در پاریس و طی مصاحبه‌ای گفته بود كه در فاصله‌ی زمانی اندكی، شما شاهد خواهید بود در شمال كشور، حوادثی به وقوع می‌پیوندد.

 

- چه زمانی شهر پاك‌سازی شد؟

 

حدود ساعت 4 بود كه بسیاری از آن‌ها، كشته، مجروح و اسیر شده بودند. آن‌ها قصد فرار داشتند و از مواضع خود عب‌نشینی می‌كردند. احساس كردم كه ممكن است در حال عقب‌نشینی به سمت دادگاه بروند و آن‌جا را بزنند و زندانی‌ها را آزاد كنند. در زندان 45، 46 نفر منافق مهم داشتیم كه با صدای تیراندازی به ‌وجد آمده بودند. سوار ماشین شدم و به سمت دادگاه رفتم. وقتی آن‌جا رسیدم، تیراندازی خیلی شدید بود. خلاصه دادگاه را حفظ كردیم. اما بعد متوجه شدیم كه آن‌ها می‌خواستند فرار كنند. سرانجام نیز از 95 نفری كه به شهر حمله كردند، تقریباً 86، 87 نفر جنازه و اسیر و مجروح گرفتیم و 7 نفر از آن‌ها توانستند فرار كنند كه البته حدود دو هفته‌ی بعد، دستگیر شدند.

 

* جانشین مجتمع دانشگاهی امام حسین(ع)

 

گفتگو از: محمدحسین وزارتی

 

منبع: khamenei.ir

 

پی نوشت : قصیده بردیا محمدی عزیزم در مردم حماسه مردم آمل در 6 بهمن سال60

 

 

**بسم ربّ الشهدا**

شعری برای شهدای ششم بهمن

وقت خواب است ولی تا به سحر بیدارم
مثل ابری سرسجاده ی شب می بارم
باغ شعری وسط دفتر سبزم دارم
تا سحر قافیه را در غزلم می کارم

آخرش سبز شد و برگ و برش را دیدم
فصل سرمای زمستان،ثمرش را دیدم

شب برای همه ی شهر نوید آورده
ماه یک هاله ی خوشرنگ پدید آورده
ابر یک کیسه پر از گوی سپید آورده
باد همراه خودش بوی شهید آورده

نغمه ی خاطره در کوچه ی ما پیچیده
عطر خوشبوی شهیدان خدا پیچیده

مثل صیدی که گرفتار به قلّاب شده
حسرتم بوسه به دریای پر از آب شده
شب پر از جلوه ی نورانی مهتاب شده
عکسشان باز سر میله ی پل قاب شده

چهره ها یک به یک از چشم ترم می گذرند
روضه های غمشان از نظرم می گذرند

چِقَدَر بال پریدن به شما می آید
تا خود عرش رسیدن،به شما می آید
از خدا ناز خریدن به شما می آید
بر سرم دست کشیدن،به شما می آید

شاید این بار خودم سدّ مصیبات شوم
وشهید حرم عمه ی سادات شوم

چشم امّید به انوار منوّر دارم
با دوتا قطره ی اشک است اگر پر دارم
هرچه دارم ز پر چادر مادر دارم
تا به پایش بِنَهَم، روی تنم سر دارم

((ما نمک خورده ی عشقیم به زینب سوگند
پادشاهان دمشقیم به زینب سوگند))

ما همه در دل خود شوق شهادت داریم
در دل ظلمت شب نور امامت داریم
ای خدا،شکر،که ما حبّ ولایت داریم
وازاین رهبر فرزانه اطاعت داریم

با تو از مرگ ندارم به خدا واهمه ای
جانمان پیشکش سیدُنا،خامنه ای

او اگر اذن دهد قطره کنم دریا را
از زمین جمع کنم تخم پلیدی ها را
ابتدا شر تلاویو سپس حیفا را
زیر پا له بکنم نسل سعودی ها را

.
.

شهر من خون جگر از بد دوران دیده
مثل یعقوب غم یوسف کنعان دیده
چه جوان ها که دراین غائله بی جان دیده
شکر کاین واقعه را پیر جماران دیده

شهر آمل سند غیرت ایرانی هاست
مهد هندوئی و صحرائی و سلطانی هاست
 
بردیا محمدی
 

 

۱۹ توصیه شهید کاظم گماربرای فعالان فرهنگی

شهید کاظم گمار

 

... و اما سخنی با دوستانم، با یارانی که شفیق راهم، محرک حرکتم و همدم و انیس تنهائیم بودند; از اینکه به این اسوه‌های تقوی وصیت و یا تذکری بدهم شرمنده‌ام اما از آنجا که شایداجرای یکی از این سخنان سبب عاقبت به خیری آنها شود، توجه‌شان را به این مسائل جلب می‌کنم:

۱- دنبال تقوی باشید و عمرتان را در همین کلام تمام کنید.

۲- دعا برای دوستان اگر از ته قلب باشد بسیار، بسیار مؤثر است.

۳- سعی کنید همیشه با وضو باشید که وضو سبب نورانیت دل و صفای روح است.

۴- با مفاتیح دوست باشید که کلید زندان روح است. در حدیث آمده است که از مسلمانی به دور است، کسی که روزی کمتر از پنجاه آیه از قرآن کریم را تلاوت کند و صحیفه نور را به دیارفراموشی بسپارد. پس، صحیفه سجادیه و نهج‌البلاغه را دست کم نگیرید.

۵- کمتر چیزی جای روزه مستحبی را در امر اطاعت و خودسازی و تقوی می‌گیرد.

۶- در هنگام قضاوت جز ائمه معصومین هیچکس را معیار حق نگیرید چه معصومین خود حق‌اند که «وَالحَقُّ مَعَکُم فیکُم وَ مِنکُم وَ اِلَیکُم وَاَنتُم اَهلُهُ وَ مَعدِنُهُ»« جامعه کبیر».

۷- حتی‌الامکان آزاد از وابستگی‌های سیاسی باشید و البته در اوج اطلاعات کامل وحتی‌الامکان با زهد زندگی کنید و ساده باشید چه گاه یک عکس گرفتن ساده و یک تسبیح فریبنده، تعلق می‌سازد و آزادی از غیر می‌کند و در رابطه با این زهد سعی کنید عزت نفس داشته باشید و بخاطر چیزهای کوچک خود را نفروشید.

۸- اعتماد کامل به همه کس در جایی که کار می‌کنید نکنید که انسان جایزالخطاست.

۹- برای انقلاب بسوزید اما در فعالیت حل نشوید که درونتان فراموشتان شود و هرگاه خواست چنین شود از خدا یاری طلبید و اگر در شدت افتادید کنار بکشید.

۱۰- اخلاص، محبوبه‌ای بود که عمری بدنبالش بودم، بدانید بی اخلاص همه اعمالتان زیان و خسران است.

۱۱- یاد مرگ راتذکر دادم. عشق به مرگ و لقاءا… را محرک همه حرکت های خود کنید تا به عالیترین مراحل کمال برسید.

۱۲- از شوخی و خنده زیاد که متأسفانه بشدت رایج است، بپرهیزید و دروغ را چه شوخی و چه جدی حتی با نگاه عادی، ترک کنید و این موارد را مانند بردن نام خدا در آغاز هر کار و سرسفره به هم تذکر بدهید و یادآوری کنید.

۱۳- علیکم بالحب، بر شما باد دوست داشتن، دوستی با خدا و دوستداران خدا و اعمال مورد محبت خدا.

۱۴- اختلافات بین خود را حل کنید تا مبادا عقده‌های بزرگ غیرقابل علاجی شوند.

۱۵- از تعریف کردن و ستایش یکدیگر مگر در مواقع خیلی لازم بپرهیزید و فراموش نکنیداین کلام مولا امیر المؤمنین را که «رُبَّ مَفتُونٍ بِحُسنِ القَولِ فیهِ» « نهج البلاغه صبحی الصالح ص ۵۵۶ و بحار الانوار جلد ۷۳ ص ۲۹۵ » چه بسا افرادی که بخاطر تعریفهای دیگران فریفته شدند و از راه منحرف شدند.

۱۶- شنیدن پیامهای امام را از واجبات بدانید و لااقل در حد فیلمهای سینمایی به آن توجه کنید که امام محرک ما، زنجیر عشق و رشته ولایت ماست.

۱۷- از قبول مسؤولیت مگر در مواردی که واقعا یا از عهده برنمی‌آیید و یا شیطان فریبتان می‌دهد نهراسید.

۱۸- تفکر، تفکر، تفکر را فراموش نکنید.

۱۹- مبتکر باشید.

 

شهید کاظم گمار

منبع: باشگاه تشکیلات (جاد دانشگاه علوم پزشکی اصفهان)
 
 
پی نوشت :
 
مراسم شبی با شهداء در معراج شهداء تهران
 
معراج شهداء تهران

نکات جالبی دربارۀعزت مالکیت ازمرحوم دولابی

مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: خداوند آدم را عزیز و مختار و بزرگ آفریده است. برای چه آدم پول بشود و روز و شب برای پول بدود، زن و بچه و همه چیز را فدای پول کند؟ چنین کسی آدم پول است و مملوک دنیا. اگر از دنیا یک قوطی کبریت داشته باشی، ببین مالک آن هستی یا مملوک آن. اگر مملوک مال دنیا هستی، همیشه به تو می‌گوید: مواظب من باش! مبادا بخوابی که دزد مرا می‌برد، و مرتب به تو حکم می‌کند. ولی اگر شما مالک شدی راحت می‌خوابی، به تو دستور نمی‌دهد. اگر هم کسی آن را ببرد بالاخره شما مالک آن هستی. اگر چند دست هم بگردد ملک شماست. اگر در این دنیا هم به شما نرسد در آن دنیا به شما خواهد رسید. «لا تعطیل لحکم الله»؛ حکم خدا هیچ‌گاه ضایع نمی‌شود. چیزی از ملک شما خارج نمی‌شود جز این که ببخشید یا بفروشید یا به ارث بگذارید.

قصه حضرت داوود را شنیده‌اید که در زمان آن حضرت، یک نفر از خدا درخواست رزق حلال کرد. هفت سال دعا کرد. یک روز دید گاوی در حیاط را شکست و وارد خانه شد. فوری دستور داد گاو را کشتند. چون حساب کرد دید در حیاطهای دیگر باز بود آن جا نرفت و این در را که بسته بود شکست و داخل شد. گفت: رزق حلالی که از خدا خواستم همین است.
صاحب گاو به دنبال گاو می‌گشت، تا رسید دید گاو او را سر بریده‌اند و مشغول پوست کندن آن هستند. گفت چرا با گاو من این چنین کردی؟ آن مرد هم صاف گفت: هفت سال است از خدا رزق حلال طلب می کردم، امروز به من مرحمت کرد، من هم سربریدم.
صاحب گاو به حضرت داوود شکایت کرد. حضرت داوود به صاحب گاو گفت: شما از گاو صرف نظر کن! او حاضر نشد. فردا آمد. حضرت داوود گفت: از گاو صرف نظر کن و نصف دارایی خودت را هم به او بده. داد و فریاد کرد که این چه حکمی است. روز دیگر آمد. حضرت داوود فرمود: همه مالت را به او بده و خودت و زن و فرزندت هم غلام او هستید.
گفتند: باید ثابت شود. آمدند به قبرستان. به فرمان حضرت داوود پدر آن مرد که گاو را کشته بود زنده شد. از قبر بیرون آمد، سلام کرد و گفت: این مرد غلام من بود که در یک مسافرت در میان راه مرا کشت و اموال مرا ضبط کرد. بنابراین خودش و زن بچه‌اش و اموالش مال من است.
البته این حکم داوودی است که حضرت ولی عصر(عج) هم به حکم داوودی حکم می‌کند. این را می‌خواستم بگویم که مالکیت ضایع نمی شود.
خلاصه انسان نباید مملوک لباس خودش باشد و همین طور دست به سینه او باشد که مبادا خاکی یا گلی شود و نگران لباس خودش باشد. این چنین کسی لباس بر تن نکرده است، بلکه به تن لباس رفته است. مرتب فرمان می‌دهد که درست بنشین گچی نشوم، اتوی من خراب نشود.
لباس از باب مثال است. مقصود این است که هر چه خداوند در این دنیا به انسان داده است مال خود اوست، ملک اوست. شما مملوک آن نیستی. او مالک شما نیست، بلکه ملک شماست. این را خوب در نظر بگیرید و در آن دقت داشته باشید. مالکیت عزت می‌آورد؛ یعنی آدم ذلیل نمی‌شود.
اگر کسی عبد و مملوک دنیا باشد، وقتی مالک از بین برود او هم از بین خواهد رفت. ولی اگر مالک دنیا باشد هر پیشامدی هم بشود تکان نمی خورد؛ چون صاحب اختیار است، خاطرش جمع است که مال هر جا برود او مالک است. اگر انسان مالک دنیا باشد عزتش محفوظ است و گرنه اگر تمام روی زمین مال او باشد، وقتی مملوک دنیا شد قیمتی ندارد. مملوک دنیا بودن، مملوک مال و زن و آبرو و امر معاش و نان و لباس بودن، با عزت‌طلبی سازگار نیست.
روشن است که وقتی برای رفع احتیاج کار می‌کنی تا دستت را پیش دیگران دراز نکنی، این عزت است. بنده دنیا نیستی، بلکه فرمان خدا را برده‌ای. اگر انسان گدایی کند بهتر از این است که مملوک دنیا باشد.
کسی که مالک باشد می‌تواند ببخشد، می‌تواند بفروشد، ولی مملوک دنیا اگر پیشامدی برای مال بشود دق می‌کند. ان شاء الله با فهم و ادراک، مالک خودمان، مالک دنیا، مالک لباس و پول خود باشیم. خداوند انسان را این گونه آفریده است. خدا می خواهد انسان مملوک نشود. مملوک دنیا نشوید که عزت خود را به باد می‌دهید، دنیا و آخرت خود را به باد می‌دهید.
جوان هستید، از همین الان آزاد باشید. هر چه در می‌آوری تا غروب خرج کن. مملوک دنیا نشوید. پول باشد یا لباس یا هر چیز دیگر. اگر مملوک شدی مرتب به شما وحی می‌کند، فرمان می‌دهد. دیگر نمی‌گذارد فرمان خدا و ائمه(علیهم‌السلام) را ببری و از همین جا راه خدا را عوض می کند.
خداوند شما را مملوک دنیا و اهل دنیا نیافریده است. اگر می خواهی مملوک شوی مملوک خدا بشو و مالک بر هر چیز. در این صورت عزت و شئون انسانی شما حفظ می‌شود. خودت را نفروش!

 

پی نوشت اول :

کتاب طوبای محبت – ص 31
مجالس حاج محمداسماعیل دولابی

منبع:تسنیم

 

پی نوشت دوم :


مراسم شهيد والا مقام بيژن حافظي برادر هم هيأتي عزيزمان آقاي بهزاد حافظي به شرح ذيل مي باشد :

شب وداع : دوشنبه ١٤ دي از نماز مغرب و عشاء حرم حضرت امام زاده ابراهيم (ع) آمل

تشييع : سه شنبه ١٥ دي ساعت ٩ صبح از حسينيه سپاه به سمت گلزار شهداي آمل

مجلس بزرگداشت شهيد : جمعه ١٨ دي ساعت ١٩ بلوار طبرسي امين دوازدهم حسينيه لاله هاي زهرائي (س)



#ياحسين #يازينب #ياعباس #يارقيه #يامهدي
#زيارت_عاشورا #كربلا #جلسه_هفتگي
#پنج_شهيد_گمنام #شهيد_سلطاني
#روضه #اشك #گريه #سينه_زني
#حاج_صادق_غريب
#حاج_حمزه_اسماعيلي
#حسينيه_لاله_هاي_زهرائي
#هيأت_روضةالشهداء_آمل
#مازندران #آمل

@rozatoshohada_amol

 

 

شهید حافظی

احراز شهید گمنام آملی - شهید بیژن حافظی

 

شهید بیژن حافظی

خانواده شهید بیژن حافظی بر مزار شهید شان

 

رئیس اداره بنیاد شهید و امور ایثارگران آمل با اشاره به احراز هویت شهید بیژن حافظی یکی از شهدای گمنام آملی، گفت: پیکر این شهید در آینده از تهران به آمل منتقل شده و در این شهرستان تشییع و خاک‌سپاری می‌شود.

احمد سیفیان‌عمران عصر امروز در جمع خبرنگاران، اظهار کرد: هویت یکی از شهدای گمنام این شهرستان به تازگی مشخص شده و در آینده پیکر مطهرشان از تهران به آمل منتقل می‌شود.

وی افزود: شهید بیژن حافظی سرباز وظیفه از لشکر 30 ارتش جمهوری اسلامی ایران در گرگان بود که در تاریخ سوم آبان سال 1359 بین آبادان و ماه‌شهر توسط نیروهای بعثی به اسارت رفت.

رئیس اداره بنیاد شهید و امور ایثارگران آمل با تاکید بر اینکه در سال 1360 از سوی مسئولان کشور عراق اعلام شده بود که این شهید به همراه 10 اسیر دیگر ایرانی از بند اسارت آزاد شدند، تصریح کرد: از این جمع آزاد شده در خاک عراق تنها یک نفر خود را به داخل مرزهای کشور ایران رساند و بقیه اسرا نیز به عنوان افراد مفقودالاثر معرفی شدند هر چند این مهم نیز به خانواده شهید اعلام شد.

این مسئول متذکر شد: تلاش‌های زیادی تا سال 1382 برای یافتن پیکر این شهید انجام شده تا اینکه قطع امید شدن از کسب خبر شهادت شهید حافظی اعلام شهادت‌اش اعلام شد.

سیفیان‌عمران با اشاره به اینکه در تفحص انجام شده طی سال 1390 در محل شهادت شهید حافظی بین دو شهر آبادان و ماه‌شهر بخشی از پیکر شهید به همراه تعدادی از شهدای دیگر یافت شده و به عنوان شهید گمنام در بهشت زهرا تهران تشییع و خاک‌سپاری شد، گفت: خانواده منتظر شهید حافظی نیز با بسیاری از ناملایمت‌ها و دل‌نگرانی‌هایی از سوی برخی افراد در این مدت روبه‌رو بود.

وی خاطرنشان کرد: پس از انجام آزمایشات مختلف DNA در تهران و با توجه به دریافت آزمایش DNA از خانواده شهدای مفقودالجسد نتایج به دست آمده پس از تطبیق لازم در داخل و خارج کشور حاصل شد تا هویت شهید بیژن حافظی اعلام شود.

رئیس اداره بنیاد شهید و امور ایثارگران آمل با اعلام اینکه شهید حافظی هم‌اکنون در قطعه 50، ردیف 86 و شماره 30 بهشت زهرا تهران دفن هستند، تصریح کرد: خانواده شهید پس از پذیرفتن نتایج حاصل از آزمایش‌های DNA متقاضی جابجایی پیکر شهید از تهران به گلزار شهدای امامزاده ابراهیم (ع) آمل هستند که این مهم از سوی نمایندگی ولی‌فقیه ارتش جمهوری اسلامی برای کسب مجوزهای شرعی انجام شد.

این مسئول بیان کرد: پس از اعلام خانواده شهید، این شهید تازه اعلام هویت شده از مداحان اهل‌بیت (ع) در بند اسارت بود که در آینده نزدیک پیکرش از پایتخت کشور به آمل منتقل، تشییع و خاک‌سپاری می‌شود.

سیفیان‌عمران گفت: دو ماه گذشته نتایج حاصل از آزمایش DNA و شناسایی شهید اعلام شده و این مهم 20 روز گذشته به خانواده شهید اعلام شد.

شهیدبیژن حافظی یرادر دوست و هم هیاتی عزیزمان آقای بهزاد حافظی می باشد.

بهزاد جان چشمت روشن

روحش شاد

کلام امام حسن مجتبی (علیه السلام ) پیرامون صلح با معاویه علیه الهاویه

در علل الشرايع شيخ صدوق (ره) به اسنادش از ابي‏سعد عقيص نقل است که گفت:

به امام حسن بن علي (ع) گفتم اي پسر رسول خدا (ص) براي چه با معاويه آشتي کردي و صلح او را پذيرفتي در حالي که ميداني حق با توست نه با معاويه و بدرستيکه معاويه گمراه و طغيانگر است. حضرت فرمود: اي اباسعيد آيا من حجت خداوند متعال که او را بر خلقش يادآور شده و امام مردم بعد از پدرم نيستم؟ گفتم: بله، يابن رسول الله، فرمود: آيا من کسي نيستم که رسول خدا (ص) در شأن من و برادرم فرمود حسن و حسين (ع) امام و پيشواي امت من هستند، چه قيام کنند و چه صلح؟ گفتم: درست است يابن رسول الله، فرمود: پس من امام هستم اگر قيام کنم يا صلح کنم، اي اباسعيد علت مصالحه من با معاويه همان علتي بود که رسول خدا (ص) بواسطه آن با قبايل ضمرة و بني اشجع و اهل مکه در هنگام بازگشت از محل حديبيه مصالحه نمود، آنها طبق نص قرآن کريم کافر بودند و معاويه و اصحابش طبق تأويل و تفسير آيات قرآن کريم کافر هستند، اي اباسعيد حال که من از سوي خود امام و پيشواي شما هستم که خداوند معرفي نموده جايز نيست مرا به ناداني متهم کنيد، چه آنکه يا جنگ نمايم و حکمت کار من (که به نظر شما ناشايست مي‏آيد) همانند حکمت کار خضر (ع) مي‏باشد، آيا نمي‏داني خضر (ع) وقتي که کشتي را سوراخ کرد و آن بچه را کشت و ديوار خراب را برپا کرد و ساخت موسي (ع) که با او بود از اين افعال او عصباني شد و به خاطر شبهه‏اي که برايش پيش آمد و ندانستن حکمت افعال خضر (ع)، تا اينکه به او از اصل جريان خبر داد و موسي (ع) حقيقت امر را دريافت و راضي شد. همينطور خشم و ناراحتي شما به من به خاطر جهل و ناداني شما به حکمت عمل من است. اگر من با معاويه صلح نمي‏نمودم روي زمين احدي از شيعيان ما باقي نمي‏ماند مگر اينکه به قتل مي‏رسيد.

 

پایگاه اطلاع رسانی امام حسن (ع)

 

برنامه جلسات روضه در ايام پاياني ماه صفر

چهارشنبه ١٨ آذر ساعت ٢٠/٤٥
روستاي اجبار كلا
هيئت عاشقان حضرت ابالفضل (ع)

==============
پنجشنبه ١٩ آذر ساعت ٢١
خ امام رضا(ع) مسجد صاحب الزمان(عج)
هيئت كريم اهل بيت


==============
زيارت عاشوراء (جلسه هفتگي)
جوار پنج شهيد گمنام

سخنران:حجةالاسلام صادق غريب
مداح:حاج حمزه اسماعيلي

جمعه ساعت:١٩ الي ٢١
بلوار سردار شهيد طبرسي امين دوازدهم

بقعه علامه ميرحيدرآملي
حسينيه لاله هاي زهرائي (س)

هيأت روضة الشهداء

==============
جمعه ٢٠ آذر ساعت ٢٠/٤٥
روستاي اجبار كلا
هيئت عاشقان حضرت ابالفضل (ع)

برخی آداب پیاده‌روی اربعین/حجه الاسلام پناهیان

برای بی‌اثر کردن نقشه‌های دشمن در مقابل اربعین، کافی است «آداب پیاده‌روی اربعین» را رعایت کنیم.

با توجه به اینکه طبیعتاً دشمنان در مقابل این اربعین، بی‌کار نمی‌نشینند. حالا یک‌مقدار هم به آداب اربعین بپردازیم.  

بنده در طول این سال‌های بعد از دوران دفاع مقدس، خیلی با هیأت‌های خوب محشور بوده‌ام و ارتباط داشته‌ام. هر هیأتی که کارش خوب می‌شود و می‌گیرد، تنها نکته‌ای که خدمت‌شان عرض می‌کنم این است که «مواظب باشید شیطان بین شما اختلاف نیندازد، شما الان دارید با عشق و محبت کار می‌کنید، ولی شیطان سعی می‌کند این را خراب کند.» و بنده تجربه کرده‌ام، هر هیأتی که نسبت به این موضوع مراقبت نکرده، یک اختلافاتی بین‌شان ایجاد شده، چون کار شیطان همین است.

تجربه نشان داده است که هر جمعی که می‌آیند و حرکت قشنگی راه می‌اندازند، شیطان می‌آید بین‌شان عداوت و اختلاف می‌اندازد تا حرکت‌شان را خراب کند. در زمان ما هم شیاطین، از شیطان اصلی پشت پرده، تا شیطانک‌ها و شیطان بزرگ یعنی آمریکا هم، طبیعی است که برای این جایگاه باعظمت(اربعین) نقشه کشیده باشند. ما برای اینکه نقشه‌های آنها را نقش بر آب کنیم، کافی است که «آداب» این زیارت و پیاده‌روی باعظمت را رعایت کنیم.

1. نشان دادن جلوه‌های زیبای محبت و حسّ برادری دینی/ موکب‌دار عراقی: در اربعین عاشق ایرانی‌ها شدم

در رأس آداب پیاده‌روی اربعین «نشان دادن محبت و احساس برادری دینی» قرار داد. باید این محبت و برادری در دل عزاداران امام حسین(ع) باشد و در رفتارهایشان دیده شود. البته اینکه این محبت چگونه باید در ابعاد و موقعیت‌های مختلف اجرا شود، به ذوق و سلیقه شما بستگی دارد.

یکی از موکب‌دارهای عراقی می‌گفت: به دلیل اینکه از زمان صدام در سرزمین‌های اسلامی، خیلی علیه ایرانی‌ها تبلیغات شده بود، من از ایرانی‌ها زیاد خوشم نمی‌آمد. حتی در سال‌های قبل هم زائرینی از ایران به اینجا می‌آمدند، اما دلم با ایرانی‌ها صاف نشده بود، تا اینکه در جریان اربعین، من عاشق ایرانی‌ها شدم. چون دیدم که ایرانی‌ها هم خاکی هستند، مهربان برخورد می‌کنند و اینها هم پیاده می‌روند، و حاضرند در عشق به اباعبدالله الحسین(ع) سختی‌ها را تحمل کنند. یعنی آن جلوه زیبای برادری دینی را در اربعین از ایرانی‌ها دیدم.

قبلاً هم ایرانی‌ها با کاروان‌ها و اتوبوس‌ها به زیارت کربلا رفته بودند، ولی در تعامل با عراقی‌ها یا در موقع خرید کردن و چانه‌زدن‌ها، از خودشان آن رفتار زیبای مطلوب را که جلوه زیبای برادری دینی باشد، نشان نداده بودند. شما می‌توانید اربعین را جایگاهی قرار دهید که این محبت و حسّ برادری دینی، بین دو ملت ایران و عراق تقویت شود.

با یک لبخند، میلیارها دلار هزینه دشمن برای اخلاف‌انگیزی را بی‌اثر کنید

مطمئن باشید که دشمنان دو ملت، میلیارها دلار هزینه کرده‌اند تا بین ملت‌ها اختلاف ایجاد کنند، شما با یک لبخند یا یک سلام و علیک گرم، این میلیارها هزینه دشمن را بی‌اثر کنید. چه اشکال دارد چهارتا کلمه عربی-که محبت‌آمیز و صمیمی باشد- یاد بگیرید و آنجا استفاده کنید؟! مثلاً اگر کسی به زبان فارسی به شما بگوید: «آقا جون!» چقدر احساس صمیمیت برای‌تان ایجاد می‌کند! شما هم می‌توانید چند کلمه این‌طوری یاد بگیرید و در مواجهه با برادران خونگرم عراقی، بیان کنید.

باید باعظمت‌ترین نمایش‌های برادری را در اربعین بجا آوریم

ما واقعاً باید باعظمت‌ترین نمایش‌های برادری را در اربعین به‌جا بیاوریم. هم زائرین ایرانی نسبت به همدیگر این کار را انجام دهند و هم نسبت به برادران عراقی. عشق و صفا و محبت که در همه دنیا شعارش را داده‌اند، در اربعین به راحتی می‌توانید اجرا کنید و بعد با این کار، ببینید که امام حسین(ع) چقدر شما را تحویل خواهد گرفت! پس مراقبت باشید که لبخند و ابراز محبت نسبت به یکدیگر، فراموش‌تان نشود.

یکی از عواملی که موجب شده، جمعیت زائرین اربعین به سرعت از صدهزار نفر به یک میلیون نفر و به سرعت از یک میلیون به 10 میلیون و به سرعت از 10 میلیون به 20 میلیون نفر برسد، همین محبت بین مؤمنین است. انسان وقتی در میان این جمعیت قرار می‌گیرد به خوبی این محبت و برادری را حسّ می‌کند.

2. خوش‌خوراکی نکنیم/اعتراض امام صادق(ع) به خوش‌خوراکی زوار حسین(ع)

یکی دیگر از آداب این زیارت این است که انسان در مصرف خوراکی‌ها صرفه‌جویی کند و خوش‌خوراکی نکند، که البته در آنجا پذیرایی در حدّ اعلی است و در مسیر پیاده‌روی اربعین، موکب‌دارها به‌خاطر محبت‌شان از شما خوب پذیرایی می‌کنند ولی شما نشان بدهید که «من نان خشک سفره را می‌خورم» یعنی مراقب باشید که حرص و ولع-نسبت به این پذیرایی‌ها و خوراکی‌ها- ایجاد نشود. امام صادق(ع) در مسیر کربلا بودند و یک غذای خوش آب و رنگی برای حضرت آوردند، ایشان قبول نکردند و فرمودند: مگر چه خبر است؟ مگر داریم به عروسی می‌رویم؟ غذای عزادار بیاورید.

امام صادق(ع) فرموند: به من خبر رسیده است گروهى چون حسین(ع) را زیارت می‌کنند، سفره‏‌هایى به همراه خود می‌برند، که شیرینى‏‌جات و حلواها و امثال آنها در آن حمل شده است، در صورتى که اگر قبور محبانشان را زیارت می‌کردند چنین غذاهایی با خود نمی‌بردند! أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ بَلَغَنِی أَنَّ قَوْماً إِذَا زَارُوا الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ حَمَلُوا مَعَهُمُ السُّفَرَ فِیهَا الْحَلَاوَةُ وَ الْأَخْبِصَةُ وَ أَشْبَاهُهَا لَوْ زَارُوا قُبُورَ أَحِبَّائِهِمْ مَا حَمَلُوا ذَلِکَ»(کامل الزیارات/ص129 و من لا یحضره الفقیه/2/281)

امام صادق(ع) به برخی اصحابشان فرمودند: آیا به زیارت قبر اباعبدالله(ع) می روید؟ گفتم: بله. حضرت فرمود برای این سفر سفره برمی‌دارید؟ عرض کردم، بله. حضرت فرمودند: یقیناً اگر به زیارت قبول پدران و مادرانتان می‌رفتید، چنین نمی‌کردید. عرض کردم: پس چه چیزی بخوریم؟ فرمودند: شیر و نان؛ و قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ: تَأْتُونَ قَبْرَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع؟ قَالَ قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: تَتَّخِذُونَ لِذَلِکَ سُفْرَةً؟ قَالَ قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: أَمَا لَوْ أَتَیْتُمْ قُبُورَ آبَائِکُمْ وَ أُمَّهَاتِکُمْ لَمْ تَفْعَلُوا ذَلِکَ. قَالَ قُلْتُ: أَیَّ شَیْ‏ءٍ نَأْکُلُ؟ قَالَ الْخُبْزَ بِاللَّبَنِ.(من لایحضره الفقیه/2/281)

در روایت دیگر امام صادق(ع) فرمودند: زیارت بروید بهتر است از اینکه به زیارت نروید و زیارت نروید بهتر است از اینکه به زیارت بروید! راوى مى‏‌گوید: محضر مبارکش عرض کردم: کمر من را شکستید با این کلام.  حضرت فرمودند: به خدا قسم یکى از شما وقتى به زیارت قبر پدرش مى‌‏رود غمگین و اندوهناک مى‌‏رود ولى به زیارت قبر مطهّر آن حضرت مى‏‌روید در حالى که با خود سفره‏‌ها مى‏‌برید، نه، این طور نباید به زیارت آن جناب بروید بلکه زیارتش کنید با حالى افسرده و حزین و گرفته؛ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: تَزُورُونَ خَیْرٌ مِنْ أَنْ لَا تَزُورُوا وَ لَا تَزُورُونَ خَیْرٌ مِنْ أَنْ تَزُورُوا. قَالَ قُلْتُ: قَطَعْتَ ظَهْرِی. قَالَ: تَاللَّهِ إِنَّ أَحَدَکُمْ لَیَذْهَبُ إِلَى قَبْرِ أَبِیهِ  کَئِیباً حَزِیناً وَ تَأْتُونَهُ أَنْتُمْ بِالسُّفَرِ. کَلَّا حَتَّى تَأْتُونَهُ شُعْثاً غُبْرا(کامل الزیارات/130)

در مسیر پیاده‌روی که می‌توانید با شکم خالی ذکر بگویید، چرا با پرخوری، خود را دچار غفلت کنیم؟!

ضمن اینکه فرموده‌اند در حال عبادت خوب است که شکم آدم خالی باشد، و این کار(پیاده‌روی اربعین) یک عبادت بسیار باعظمت و نورانی است. البته ممکن است سقف ظرفیتی بعضی‌ها واقعاً این باشد که برای پذیرایی شدن بیایند و این برای‌شان شیرین باشد، ولی شما بدانید که خصوصاً سفر زیارتی امام حسین(ع) پرهیزهای مشخصی دارد و صریحاً در روایات آمده است.

ما داریم به یک مهمانی می‌رویم. یادمان هست که قبلاً مادرها وقتی بچه‌های خود را به مهمانی می‌بردند می‌گفتند: «زیاد در سفره دست دراز نکن، اگر خواستی خودم به تو می‌دهم!» یعنی مادرها در مهمانی‌ها برای آبروداری، به بچه‌ها یک‌مقدار پرهیز غذایی می‌دادند. ما هم در این مهمانی بزرگ، باید اینها را نشان دهیم. البته آنجا وقتی موقعیتش پیش بیاید، واقعاً به زائرین التماس می‌کنند که «بیایید میل بفرمایید» اما واقعاً حیف است برای شما که می‌توانید در آن لحظات نورانی پیاده‌روی، با شکم خالی ذکر بگویید، چرا شکم خود را پر کنید و خود را دچار غفلت کنید؟ این خیلی صدمه است.

3. تعقیبات نماز را طولانی کنید و با محوریت نماز جماعت و قرآن به عبادت بپردازید

نکته دیگر در آداب اربعین، پرداختن به عبادات و خصوصاً با محوریت نماز جماعت و قرآن است. مثلاً نماز جماعت‌های بسیار خوش ‌آب و رنگ، با تعقیبات کمی مفصل‌تر. وقتی سرِ صفوف نماز جماعت نشسته‌اید، زیاد عجله نکنید که بلند شوید و راه بیفتید. آن کسانی که در این سفر تجربه بیشتری دارند، عجله‌ای ندارند که این مسیر پیاده‌روی- نجف تا کربلا- را در دو روز طی کنند، بلکه 4-5 روز، این پیاده‌روی را طول می‌دهند. و عجیب اینکه نورانیت خودِ مسیر پیاده‌روی بیشتر از نورانیت زمانی است که شما مقیم کربلا هستید. این هم یک اسراری دارد!

وقتی شما در طول مسیر پیاده‌روی می‌خواهید استراحت‌گاه‌های خودتان را تنظیم کنید، چه اشکالی دارد که مکان استراحت شما، همان‌جایی باشد که موقع اذان می‌رسید؟ یعنی در طول مسیر هر وقت که موقع اذان و نماز شد، در همان‌جایی که برای نماز توقف می‌کنید، بنشینید و استراحت کنید. و تعقیبات نماز را هم کمی طولانی کنید.

این مسیر باید به یک عبادت‌گاه تبدیل شود!

حتی اگر می‌خواهند روضه بخوانند، روضه‌ها را هم در صفوف همین نمازهای جماعت بخوانند. اصلاً این مسیر باید تبدیل به یک عبادت‌گاه بشود. این یکی از صحنه‌هایی است که باید دیده شود.

برخی دوستان، طراحی کرده‌اند که در مسیر نجف کربلا، یک ختم قرآن انجام دهند و این امکان دارد. با هندزفری‌ها و گوشی‌ها می‌توانید در اوقات مناسب و در هنگام راه رفتن قرآن بخوانید و همه یا بخشی از قرآن را ختم کنید و ثوابش را به حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) و 14 معصوم هدیه کنید. و ثواب این هدیه کردن را به روح شهدا و حضرت امام(ره) نثار کنید. و کل این ثواب مضاعف را به روح رفتگان خود هدیه کنید.

4. در این سفر زیاد هوس «برخی نهی از منکرها» به سرتان نزند

نکته دیگری که در این سفر باید به آن پرداخت، این است که زیاد در این سفر هوس برخی «نهی از منکر و امر به معروف»ها  به سرتان نزند؛ چون ممکن است برخی از سلایق در این سفر بخواهند یک‌مقدار پررنگ‌تر بشوند؛ برای اینکه دعوا درست کنند. «دعوا درست نشدن» اولویت دارد بر اینکه رفتار غلط اصلاح شود. پس مراقب باشید که یک‌دفعه‌ای تصمیم نگیرید که در آنجا همه‌چیز را درست کنید!

دستور امام صادق(ع): با دشنام‌دهنده به علی(ع) برخورد نکن! مصافحه کن!

با توجه به اینکه آن جریان خبیث سیاسی دشمن اسلام و تشیع و ایمان، دنبال دعوا راه‌ انداختن هستند، لذا شما این فرصت را از آنها بگیرید. امام صادق(ع) یکی از دوستان‌شان را دیدند و فرمودند: این‌طوری که من به تو نگاه می‌کنم، احساس می‌کنم اگر کسی دشنام به علی(ع) بدهد، تو حاضری او را به قتل برسانی؟ او گفت: بله، من نمی‌توانم تحمل کنم. حضرت فرمود: ولی می‌دانید ما چگونه هستیم؟ کسی که جدّ من یعنی علی(ع) را صبّ کند و به ایشان نفرین کند، من از او فاصله می‌گیرم تا عصبانیت او فروکش کند و بعد می‌روم با او مصافحه می‌کنم.(قَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ ع: إِنِّی أَرَاکَ لَوْ سَمِعْتَ إِنْسَاناً یَشْتِمُ عَلِیّاً فَاسْتَطَعْتَ أَنْ تَقْطَعَ أَنْفَهُ فَعَلْتَ. قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: فَلَا تَفْعَلْ. ثُمَّ قَالَ: إِنِّی لَأَسْمَعُ الرَّجُلَ یَسُبُّ عَلِیّاً [جَدّی] وَ أَسْتَتِرُ مِنْهُ بِالسَّارِیَةِ فَإِذَا فَرَغَ أَتَیْتُهُ فَصَافَحْتُهُ؛ محاسن/1/260)

از برخوردهایی که دشمن سوء استفاده می‌کند، پرهیز کنید

یقیناً اگر در یک موردی جایش باشد، آدم باید مراقبت کند تا دعوایی پیش نیاید؛ مثلاً دعوا بر سر اختلاف نظرهای سیاسی، یا اختلاف نظرهای دیگر. حتی اگر می‌دانید که یک کسی دارد یک بدعتی می‌گذارد، اگر زمینه گفت‌وگوی صمیمانه هست، اشکالی ندارد با او صحبت کنید، ولی اگر او می‌خواهد نزاعی ایجاد کند، باید به‌شدت از نزاع پرهیز کرد و با لبخند برخورد کرد. وقتی امام صادق(ع) با فرد ناصبی، آن‌طور بزرگوارانه برخورد می‌کند، شما هم باید از برخوردهایی که دشمن سوء استفاده کند، پرهیز کنید. چون طبیعی است که دشمن در این زمینه‌، نقشه‌هایی داشته باشد. و این صحنه‌هایی است که پارسال به‌طور مختصر دیده شد و تنش‌زا بود. و دشمن حتماً برای این برخوردها، برنامه‌ریزی می‌کند.

انگلیس خبیث آن‌قدر نامرد است که نه‌ فقط دستگاه امنیتی و سرویس‌های جاسوسی انگلیس، بلکه دستگاه تبلیغاتی او-که می‌خواهد یک وجاهتی هم داشته باشد- چند سال پیش در روز تاسوعا می‌گفت: «امروز، روز تاسوعا است که شیعیان برای برادر ناتنی امام حسین(ع) عزاداری می‌کنند!» در حالی که ما می‌گوییم: «اصلاً برادر واقعی یعنی عباس!» آن‌وقت این انگلیسی نامرد، چیزی که در مخیله هیچ بچه‌شیعه‌ای تابه‌حال خطور نکرده بود، را مطرح می‌کند که «ابالفضل، برادر ناتنی امام حسین است!» یعنی تا جایی که بتواند ضربه می‌زند و اختلاف می‌اندازد. و سال‌هاست که در محرم‌ها و عزاداری‌ها دارد بر روی اختلاف‌افکنی بین شیعیان برنامه‌ریزی می‌کند.

باید فهرست آداب پیاده‌روی اربعین تهیه شود و بین «همه زائرین» توزیع شود

امیدوارم که فهرست بلندی از این آداب اربعین-هم آداب معنوی و هم آداب رفتاری و اجتماعی- تهیه شود، تا زائرین ما این آداب را در این سفر نورانی رعایت کنند. باید کسانی که اهل ذوق و دقت هستند، آداب پیاده‌روی اربعین را بنویسند، توزیع کنند و تشریح کنند، به طوری که حتی یک نفر از کسانی که در این پیاده‌روی حاضر می‌شود هم نباشد که این آداب به دستش نرسیده باشد. مطمئن باشید که با رعایت این آداب، اجر این سفر و این حرکت بسیار باعظمت، مضاعف خواهد شد. ما امید واثق داریم که این زیارت باعظمت مقدمه‌ساز ظهور عاجل حضرت قرار بگیرد.

هر کس برای اربعین قدمی بردارد، امام حسین(ع) نامش را ثبت می‌کند

بنده اعتقاد دارم که هر کسی بخواهد برای اربعین یک کاری انجام دهد و قدمی برای اربعین امام حسین(ع) بردارد، امام حسین(ع) نام او را ثبت می‌کند. اصلاً آدم هر قدمی که برای اربعین بر می‌دارد، حالش واقعاً عوض می‌شود. ان‌شاء الله توفیق پیدا کنید در این مسیر نورانی قدم بردارید. مخصوصاً اربعین امسال که از نظر زمانی(فصلی) تقریباً نزدیک به همان زمانی است که زینب کبری(س) به کربلا بازگشتند و در این مسیر حرکت کردند...

منبع:فارس

ماجرای سیدابراهیم وعنایت دخترامام حسین(ع)

مرحوم میرزا محمدهاشم خراسانی در کتاب منتخب التواریخ ضمن اینکه مزار را متعلق به رقیه بنت الحسین(س) می‌داند، می‌نویسد:

عالم جلیل شیخ محمدعلی شامی- که از جمله علما و محصلین نجف اشرف است- به حقیر فرمود که جد مادری بلاواسطه من جناب آقای سیدابراهیم دمشقی که نسبش منتهی می‌شود به سید مرتضی علم الهدی و سن شریفش علاوه بر نود بود و بسیار شریف و محترم بود، سه دختر داشتند و اولاد ذکور نداشتند. شبی دختر بزرگشان در خواب دید، جناب رقیه بنت الحسین(ع) را که فرمود: به پدرت بگو به والی بگوید آب افتاده میان قبر و لحد من و بدن من در اذیت است. بگو بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر کند.

دخترش به سید عرض کرد، سید از ترس حضرات اهل تسنن به خواب اثری مترتب نکرد، شب دوم دختر وسطی سید همین خواب را دید، باز به پدر گفت ترتیب اثری نداد، شب سوم دختر کوچک سید همین خواب را دید و به پدر گفت، ایضاً ترتیب اثری نداد، شب چهارم خود سید مخدره رقیه را در خواب دید که به طریق عتاب فرمودند که چرا والی را خبردار نکردی.

سید بیدار شد، صبح رفت نزد والی شام و خوابش را به والی شام نقل کرد، والی امر کرد علما و صلحای شام از سنی و شیعه بروند و غسل کنند و لباس‌های نظیف در بر کنند، به دست هر کس قفل درب حرم مقدسه باز شد، همان کس برود و قبر مقدسه او را نبش کند و جسد مطهره را بیرون بیاورد تا قبر مطهر را تعمیر کنند.

بزرگان و صلحا از شیعه و سنی در کمال ادب غسل کردند و لباس نظیف در بر کردند، قفل به دست هیچ یک باز نشد مگر به دست مرحوم سید، بعد که مشرف میان حرم شدند، معول (کلنگ) هیچ یک به زمین اثر نکرد، مگر معول سید ابراهیم، بعد، حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند. دیدند بدن نازنین مخدره، میان لحد و کفن آن مخدره مکرمه، صحیح و سالم است، اما آب زیادی میان لحد جمع شده، پس سید بدن شریف مخدره را از میان لحد بیرون آورد و روی زانوی خود نهاد و سه روز همین قسم بالای زانوی خود نگه داشت و متصل گریه می‌کرد تا آنکه لحد مخدره را از بنیان، تعمیر کردند. اوقات نماز که می‌شد، سید بدن مخدره را بر بالای شیء نظیفی می‌گذاشت. بعد از فراغ، باز بر می‌داشت و بر زانو می‌نهاد تا آنکه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند.

سید بدن مخدره را دفن کرد و از معجزه این مخدره در این سه روز، سید نه محتاج به غذا شد و نه محتاج به آب و نه محتاج به تجدید وضو بعد که خواست مخدره را دفن کند، سید دعا کرد، خداوند پسری به او مرحمت فرمود مسمی به سیدمصطفی.

بعد والی تفصیل را به سلطان عبدالحمید نوشت، او هم تولیت زینبیه و مرقد شریف حضرت رقیه(س) و مرقد شریف ام‌کلثوم و سکینه را به او واگذار کرد و فعلاً هم آقای حاجی سیدعباس پسر آقا سیدمصطفی پسر آقا سیدابراهیم سابق‌الذکر متصدی تولیت این اماکن شریفه است و گویا قضیه در حدود سنه هزار و دویست و هشتاد بوده است.

پس طبق این نقل نه تنها قبری در دمشق به رقیه(س) منتسب است، بلکه بدن مطهر آن طاهره دیده شده که خردسال است و از آن قبر شریف کرامات و معجزاتی دیده شده است.

همچنین مؤلف کتاب «معجزات» سیدهادی خراسانی می‌نویسد: شبی در پشت‌بام خوابیده بودیم، ماری پیدا شد و دست یکی از خویشان ما را نیش زد. او مدتی محل گزیدگی را مداوا می‌کرد، ولی خوب نمی‌شد تا اینکه روزی جوانی به نام سیدعبدالامیر نزد ما آمد، دست مارگزیده را به او نشان دادیم او دستی بر آن کشید و همان روز دست او خوب شد.

از او پرسیدیم: این کرامت از کجا به شما رسیده است؟ در پاسخ گفت: جد ما سید ابراهیم در شام وقتی که آب به قبر حضرت رقیه(س) افتاد، بدن مطهر آن حضرت را سه روز روی دست نگه داشت تا تعمیر قبر پایان یابد و به سبب همین عمل این کرامت به سیدابراهیم و فرزندان او داده شد و من یکی از نوه‌های او هستم و این کرامت در مورد شفای مارگزیده از آثار و برکات حضرت رقیه(س) است که به ما رسیده.

آیت‌الله نجم‌الدین طبسی

 

منبع:فارس

مصیبت های وارد شده بر امام سجاد (ع) در شام

در روایتی امام سجاد(علیه السلام) به نعمان بن منذر مدائنی فرمود: در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:

1- ستمگران در شام اطراف ما را با شمشیرهای برهنه و استوار کردن نیزه ها احاطه کردند و بر ما حمله می کردند و کعب نیزه به ما می زدند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می زدند.

2- سرهای شهدا را در میان هودج های زن های ما قرار دادند، سر پدرم و سر عمویم عباس را در برابر چشم عمّه هایم زینب و ام کلثوم(علیهماالسلام) نگه داشتند، و سر برادرم علی اکبر و پسرعمویم قاسم را در برابر چشم سکینه و فاطمه (خواهرانم) می آوردند و با سرها بازی می کردند، و گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم ستوران قرار می گرفت.

3- زن های شامی از بالای بام ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه ام افتاد، چون دستهایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم، عمامه ام سوخت، و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید.

4- از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز، ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می گفتند: ای مردم بکشید این ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند.

5- ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را از در خانه ی یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها می گفتند: این ها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را در خیبر و خندق و ... کشتند و خانه های آن ها را ویران ساختند، امروز شما انتقام آن ها را از این ها بگیرید...

6- ما را به بازار برده فروشان برده و خواستند بجای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت.

7- ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت، روزها را از گرما و شب ها از سرما آرامش نداشتیم...


و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مَنقَلَبٍ ینقَلِبونَ
 

پی نوشت:

سوگنامه آل محمد، ص459

نوحوا علی المحروم من ماء الفرات

محرم 94

 

شهید حاج روح الله سلطانی

 

آه روح الله جان
دلتنگ خنده های سراسر شوق توام
برادر دلتنگ گریه های آرامت در روضه ها هستم
آنگاه که بین گریه ها زیر چشمی نگاهم میکردی
عزیزم نگاهی به من کن
دستی به دلم بکش
رفیقم باورم نمیشود در کنارمان نیستی
کمکمان کن
کمک
کمک
کمک
صدای حمزه ات را میشنوی
یار علی اکبری من
راستی هرشب برایت روضه ی علی اکبر ع میخوانم
فقط به عشق و شوق اشکهای تو
.
.
.
پسر بزرگ نکردم که دست و پا بزند ....

محترق الشهداء
حمزه اسماعیلی

حاج روح الله سلطانی آسمانی شد...

برادر عزیزم حاج روح الله سلطانی با پر و بال خونین ارباب را ملاقات کرد ...

 

شهید روح الله سلطانی

 

شهید روح الله سلطانی

 

برخی بیانات رهبر معظم انقلاب در خصوص فتنه 88 و حماسه 9 دیماه 88  

حجت بر همه تمام شد

یك نكته را هم به جوانان عزيز انقلابى، به فرزندان عزيز انقلابى خودم، به فرزندان بسيجى - از زن و مرد - عرض بكنم: جوانان از اطراف و اكناف كشور، از آنچه كه تهتّك بيگانگان از ايمان دينى به گوششان ميخورد يا با چشمشان مى‌‌‌‌بينند، عصبانى هستند؛ وقتى مى بينند روز عاشورا چگونه يك عده‌‌‌‌اى حرمت عاشورا را هتك ميكنند، حرمت امام حسين را هتك ميكنند، حرمت عزاداران حسينى را هتك ميكنند، دلهاشان به درد مى‌‌‌‌‌آيد، سينه‌‌‌‌‌هاشان پر ميشود از خشم؛ البته خوب، طبيعى هم هست، حق هم دارند؛ ولى ميخواهم عرض بكنم جوانهاى عزيز مراقب باشند، مواظب باشند كه هرگونه كار بى رويه‌‌‌اى، كمك به دشمن است. اينجا جوانها تلفن ميكنند - ميفهمم من، ميخوانم، غالباً تلفنها و نامه ها را خلاصه ميكنند، هر روز مى آورند، من نگاه ميكنم - مى بينم همين طور جوانها گله‌‌‌‌‌مند، ناراحت و عصبانى؛ گاهى هم از بنده گله ميكنند كه چرا فلانى صبر ميكند؟ چرا فلانى ملاحظه ميكند؟ من عرض ميكنم؛ در شرائطى كه دشمن با همه‌‌‌ى وجود، با همه‌‌‌‌ى امكاناتِ خود درصدد طراحى يك فتنه است و ميخواهد يك بازى خطرناكى را شروع كند، بايد مراقبت كرد او را در آن بازى كمك نكرد. خيلى بايد با احتياط و تدبير و در وقت خودش با قاطعيت وارد شد. دستگاه‌‌‌‌هاى مسئولى وجود دارند، قانون وجود دارد؛ بر طبق قانون، بدون هيچگونه تخطى از قانون، بايستى مُرّ قانون به صورت قاطع انجام بگيرد؛ اما ورود افرادى كه شأن قانونى و سمت قانونى و وظيفه ى قانونى و مسئوليت قانونى ندارند، قضايا را خراب ميكند. خداى متعال به ما دستور داده است: «و لايجرمنّكم شنئان قوم على ان لاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتّقوى». بله، يك عده‌‌‌‌اى دشمنى ميكنند، يك عده‌‌‌‌اى خباثت به خرج ميدهند، يك عده اى از خباثت‌‌‌كنندگان پشتيبانى ميكنند - اينها هست - اما بايد مراقب بود. اگر بدون دقت، بدون حزم، انسان وارد برخى از قضايا بشود، بى‌‌‌‌گناهانى كه از آنها بيزار هم هستند، لگدمال ميشوند؛ اين نبايد اتفاق بيفتد. من برحذر ميدارم جوانهاى عزيز را، فرزندان عزيز انقلابىِ خودم را از اينكه يك حركتى را خودسرانه انجام بدهند؛ نه، همه چيز بر روال قانون.

مسئولين كشور بحمداللَّه چشمشان هم باز است، مى‌‌‌‌بينند؛ مى‌‌‌‌بينند مردم در چه جهتى دارند حركت ميكنند. حجت بر همه تمام شده است. حركت عظيم روز چهارشنبه‌ى نهم دى ماه حجت را بر همه تمام كرد. مسئولين قوه‌‌‌‌‌ى مجريه، مسئولين قوه‌‌‌ى مقننه، مسئولين قوه‌‌‌‌ى قضائيه، دستگاه‌‌‌هاى گوناگون، همه ميدانند كه مردم در صحنه‌‌‌اند و چه ميخواهند. دستگاه‌‌‌‌‌‌ها بايد وظائفشان را انجام بدهند؛ هم وظائفشان در مقابل آدم مفسد و اغتشاشگر و ضدانقلاب و ضدامنيت و اينها، هم وظائفشان در زمينه‌‌‌ى اداره‌‌‌‌‌‌ى كشور.

بيانات در ديدار مردم قم در سالگرد قيام نوزدهم دى ماه 19/10/1388

*****************************

 راه انقلاب این است

بدخواهانى كه سى سال است عليه اين انقلاب و عليه اين مردم هر كارى توانستند، كردند، اينها هم فرصت را مغتنم شمردند و با تبليغاتِ خودشان وارد ميدان شدند. بيش از اين، كارى نميتوانستند بكنند. اگر آمريكائى‌ها و انگليسى‌ها و صهيونيستها ميتوانستند نيرو وارد خيابانهاى تهران بكنند، يقين بدانيد ميكردند. اگر برايشان امكان داشت كه با حضور وابستگان و مزدوران خودشان از خارج، عرصه را آنچنان كه ميخواهند، هدايت كنند، ميكردند. منتها ميدانستند كه اين كار به ضررشان تمام ميشود. تنها كارى كه ميتوانستند بكنند، اين بود كه در صحنه‌ى تبليغات، در صحنه‌ى سياست جهانى، از آشوبگر، از اغتشاشگر حمايت كنند. رؤساى جمهور كشورهاى مستكبر در اين قضيه وارد ميدان شدند؛ اغتشاشگران خيابانى و خرابكارانى را كه با آتش زدن ميخواهند موجوديت خودشان را نشان بدهند، ملت ايران ناميدند؛ شايد بتوانند اوضاع را آنچنان كه طبق ميل خودشان است، در افكار عمومى دنيا و كشورمان تصوير و ترسيم كنند؛ اما شكست خوردند.

قوى‌ترين و آخرين ضربه را ملت در روز نهم دى و بيست و دوى بهمن وارد كرد. كار ملت ايران در بيست و دوم بهمن، كار عظيمى بود؛ نُه دى هم همين جور. يكپارچگى ملت آشكار شد. همه‌ى كسانى كه در عرصه‌ى سياسى به هر نامزدى رأى داده بودند، وقتى ديدند دشمن در صحنه است، وقتى فهميدند اهداف پليد دشمن چيست، نسبت به آن كسانى كه قبلاً به آنها خوشبين هم بودند، تجديد نظر كردند؛ فهميدند كه راه انقلاب اين است، صراط مستقيم اين است. در بيست و دوى بهمن، ملت همه با يك شعار وارد ميدان شدند. خيلى تلاش كردند، شايد بتوانند بين ملت دودستگى ايجاد كنند؛ اما نتوانستند. و ملت ايستاد؛ اين پيروزى ملت بود. از بيست و دوم خرداد تا بيست و دوم بهمن - هشت ماه - يك فصل پرافتخار و پرعبرتى براى ملت ايران بود؛ اين يك درس شد. آگاهى جديدى به وجود آمد. فصل تازه‌اى در بصيرت ملت ايران گشوده شد. اين يك زمينه‌ى بسيار مهمى است. بايد بر اساس اين زمينه، حركت كنيم.

بيانات در اجتماع زائران و مجاوران حرم مطهر رضوي  01/01/1389

****************************

 لحظه‌ی نیازها

شوراى شما بحمدالله اين خصوصيت را داشته است. دلائل زيادى هم براى اين هست؛ آخرى‌اش همين نهم دى است؛ قبلش - ده سال قبل از اين - 23 تير است كه اشاره فرمودند؛ آن روز هم نياز لحظه‌ها بود؛ اين يك كار متعارف و معمولى نبود. راهپيمائى مردم در بيست و دوى بهمن با همه‌ى عظمتى كه دارد - كه حالا عرض خواهم كرد - يك كار متعارف است، يك كار روان‌شده است، شناخته‌شده است، متوقع است كه انجام بگيرد و انجام ميگيرد؛ اما بيست و سه‌ى تير در سال 78، يك كار متعارف نبود، يك كار متوقع نبود؛ اهميت داشت كه اين مجموعه بداند و بفهمد كه اين كار در آن شرائط، لازم است و آن را انجام بدهد. كار نهم دى ماهِ امسال هم همين جور بود. شناختن موقعيت، فهميدن نياز، حضور در لحظه‌ى مناسب و مورد نياز؛ اين اساس كار است كه مؤمن بايد اين را هم با خود همراه داشته باشد تا بتواند وجودش مؤثر بشود؛ آن كارى را كه بايد انجام بدهد، بتواند انجام بدهد. خوب، الحمدلله شوراى هماهنگى تبليغات اين خصوصيت را داشته است، نشان داده است؛ هم در دهه‌ى اول، در اوضاع و احوال گوناگون آن دهه - در دوران دفاع مقدس، قبل از دفاع مقدس، بعد از دوران دفاع مقدس - هم بعد از رحلت امام در مناسبتهاى مختلف كه قله‌هائى را در تاريخ ما به وجود آورد. يكى از اين قله‌هاى فراموش نشدنى، همين نهم دى امسال بود.

بيانات در ديدار با اعضای شوراى هماهنگى تبليغات اسلامى  29/10/1388

***************************************

 یك حركت بدون فراخوان

راز ماندگارى اين انقلاب، اتكاى به ايمانهاست؛ اتكاى به خداست. لذا شما مى‌بينيد آن روزى كه توده‌ى عظيم مردم در سرتاسر كشور احساس كنند كه دشمنى‌اى متوجه انقلاب است، احساس كنند كه دشمنىِ جدى‌اى وجود دارد، بدون فراخوان حركت ميكنند مى‌آيند. روز نهم دى شما ديديد در اين كشور چه اتفاقى افتاد و چه حادثه‌اى پيش آمد. دشمنان انقلاب كه هميشه سعى ميكنند راهپيمائى‌هاى ميليونى را بگويند چند هزار نفر آمده‌اند - تحقير كنند، كوچك كنند - اعتراف كردند و گفتند در طول اين بيست سال، هيچ حركت مردمى‌اى به اين عظمت در ايران اتفاق نيفتاده است؛ اين را نوشتند و گفتند. آن كسانى كه سعى در كتمان حقائق درباره‌ى جمهورى اسلامى دارند، اين را گفتند. علت چيست؟ علت اين است كه مردم وقتى احساس ميكنند دشمن در مقابل نظام اسلامى ايستاده است، مى‌آيند توى ميدان. اين حركتِ ايمانى است، اين حركتِ قلبى است؛ اين چيزى است كه انگيزه‌ى خدائى در آن وجود دارد؛ دست قدرت خداست، دست اراده‌ى الهى است؛ اين چيزها دست من و امثال من نيست. دلها دست خداست. اراده‌ها مقهور اراده‌ى پروردگار است. وقتى حركت خدائى شد، براى خدا شد، اخلاص در كار بود، خداى متعال اينجور دفاع ميكند. لذا ميفرمايد: «انّ اللَّه يدافع عن الّذين امنوا». اين را دشمنان نظام اسلامى نميفهمند، تا امروز هم نفهميدند؛ لذا تهديد ميكنند، حرف ميزنند، روشهاى گوناگون را به كار ميگيرند، به خيال خودشان ميگردند نقطه ضعف براى جمهورى اسلامى پيدا كنند؛ گاهى اسم حقوق بشر را مى‌آورند، گاهى اسم دموكراسى را مى‌آورند؛ ترفندهائى كه امروز براى مردم دنيا حقيقتاً ترفندهاى مسخره است. ميگويند افكار عمومى؛ اما افكار عمومى اگر اين حرفها را از آمريكا و صهيونيسم باور ميكرد، اينجور در دنيا، در كشورهاى مختلف، ملتهاى مختلف، در مواقع گوناگون، نفرت خودشان را از اين سران مستكبر نشان نميدادند، كه مى‌بينيد نشان ميدهند. هر جا سفر ميكنند، گروهى از مردم عليه‌شان شعار ميدهند. پيداست كه افكار عمومى دنيا فريب ترفندهاى اينها را نخورده است.

بيانات در ديدار فرمانده و پرسنل نيروى هوائى ارتش جمهوری اسلامی ايران 19/11/1388

************************************

 بدون علما ممكن نبود

يك مسئله‌ى بسيار مهم و استثنائى است؛ يكى از تمايزات نظام جمهورى اسلامى اين است. مجموعه‌ى خبرگان، مجموعه‌ى علماى صاحب‌نام و صاحب شأن در بين مردم، و مورد اعتماد مردم در همه‌ى قضايا، بخصوص در قضيه‌ى بسيار مهم رهبرى و انتخاب رهبرى و قضاياى مربوط به آن محسوب ميشود. و همين حضور اثرگذار و حساس در بين مردم، آثار و بركات خودش را داشته است و دارد. حضور مردم در حوادث بزرگ و مهم و اعلان موضعى كه ميكنند - مثل راهپيمائى مهم بيست و دوم بهمن، كه واقعاً يك پديده‌ى عظيمى بود در تاريخ انقلاب در اين شرائط و با اين اوضاع و احوال؛ و قبل از آن، حضور مردم در خيابانها در سراسر كشور در نهم دى - بدون اينكه علما و راهنمايان معنوى مردم كه مورد اعتماد آنها هستند، دلهاى مردم را به حقائق اين انقلاب متوجه كنند، ميسر نميشد. نقش علماى دين در هدايت مردم، منحصر نميشود به هدايت در امور فرعى و مسائل شخصى و اينها. مهمتر از همه‌ى اينها، هدايت مردم است در مسئله‌ى عظيم اجتماعى و مسئله‌ى حكومت و مسئله‌ى نظام اسلامى و وظائفى كه مترتب بر اين هست در مقابله‌ى با حوادث جهانى. يقيناً اگر نقش علماى دين و راهنمايان روحانى حذف ميشد و وجود نميداشت، اين انقلاب تحقق پيدا نميكرد؛ اين نظام به وجود نمى‌آمد و باقى نميماند، با اين همه مشكلات فراوانى كه در سر راه اين انقلاب به وجود آوردند. بنابراين علماى دين - كه از جمله‌ى برترين آنها، مجموعه‌ى خبرگان هستند - تأثير ماندگار و مستمرى در حوادث جامعه و سرنوشت جامعه دارند؛ كه خوب، آثارش را بحمداللَّه مى‌بينيم.

بيانات در ديدار اعضاى مجلس خبرگان رهبرى  06/12/1388

*********************************

 دنیا خیره شد

شما ديديد فتنه‌اى به وجود آمد، كارهائى شد، تلاشهائى شد، آمريكا از فتنه‌گران دفاع كرد، انگليس دفاع كرد، قدرتهاى غربى دفاع  كردند، منافقين دفاع كردند، سلطنت‌طلبها دفاع كردند؛ نتيجه چه شد؟ نتيجه اين شد كه در مقابل همه‌ى اين اتحاد و اتفاق ناميمون، مردم عزيز ما، ملت بزرگ ما در روز نهم دى، در روز بيست و دوى بهمن، آنچنان عظمتى از خودشان نشان دادند كه دنيا را خيره كرد. ايران امروز، جوان امروز، تحصيلكرده‌ى امروز، ايرانيان امروز، آنچنان وضعيتى دارند كه هر توطئه‌اى را دشمن عليه نظام جمهورى اسلامى زمينه‌چينى كند، به توفيق الهى توطئه را خنثى ميكنند. منتها توجه داشته باشيد؛ بايد تقوا پيشه كنيم. آنچه ما را قوى ميكند، تقواست؛ آنچه ما را آسيب‌ناپذير ميكند، تقواست؛ آنچه ما را به ادامه‌ى اين راه تا رسيدن به اهداف عاليه اميدوار ميكند، تقواست.

خطبه‌هاى نماز جمعه‌ى تهران در حرم امام خمينى (ره) در بيست و يكمين سالگرد ارتحال حضرت امام خمينى (ره) 14/03/1389

******************************************

 هيچ كس نگويد من تكليفى ندارم

آنچه كه براى ما لازم است، اين است كه آحاد مردم، مسئولين، غير مسئولين، بخصوص جوانها، بخصوص كسانى كه سخن و حرفشان تأثير دارد، احساس مسئوليت حضور در صحنه را از دست ندهند. هيچ كس نگويد من تكليفى ندارم، من مسئوليتى ندارم؛ همه مسئولند. مسئوليت معنايش اين نيست كه اسلحه ببنديم، بيائيم توى خيابان راه برويم؛ در هر كارى كه هستيم، احساس مسئوليت كنيم؛ مسئوليت دفاع از انقلاب و از نظام جمهورى اسلامى؛ يعنى از اسلام، يعنى از حقوق مردم، يعنى از عزت كشور. اين، شرط اول: همه بايد اين احساس مسئوليت را داشته باشيم. و من مى‌بينم كه اين احساس مسئوليت را داريم. اين را مردم كشور ثابت كردند، ثابت ميكنند؛ حالا يك نمونه‌ى واضحش همين 9 دى بود كه اشاره كردند؛ نمونه‌هاى ديگرى هم هست؛ 22 بهمن در پيش است، دهه‌ى فجر در پيش است. مردم حضور خودشان را، آمادگى خودشان را، سرزندگى و نشاط خودشان را نشان داده‌اند، باز هم نشان خواهند داد.

دیدار مردم مازندران در سالگرد حماسه 6 بهمن 6/11/1388

 **************************************

مشتی بر دهان فتنه‌گران

فتنه‌ى سال گذشته جلوه‌اى از توطئه‌ى دشمنان بود؛ فتنه بود. فتنه يعنى كسانى شعارهاى حق را با محتواى صددرصد باطل مطرح كنند، بياورند براى فريب دادن مردم. اما ناكام شدند. هدف از ايجاد فتنه، گمراه كردن مردم است. شما ملاحظه كنيد؛ مردم ما در مقابله‌ى با فتنه، خودشان به پا خاستند. نهم دى در سرتاسر كشور مشت محكمى به دهان فتنه‌گران زد. اين كار را خود مردم كردند. اين حركت - همان طورى كه گويندگان و بزرگان و همه بارها گفته‌اند - يك حركت خودجوش بود؛ اين خيلى معنا دارد؛ اين نشانه‌ى اين است كه اين مردم بيدارند، هشيارند. دشمنان ما بايد اين پيام را بگيرند. آن كسانى كه خيال ميكنند ميتوانند ميان نظام و ميان مردم جدائى بيندازند، ببينند و بفهمند كه اين نظام، نظام خود مردم است، مال مردم است. امتياز نظام ما به اين است كه متعلق به مردم است. آن كسانى كه با همه‌ى وجود نظام جمهورى اسلامى را و اسلام را و اين پرچم برافراشته را در اين كشور نگه داشته‌اند، در درجه‌ى اول خود مردمند؛ دشمنان ما اين را بفهمند. سردمداران دولتهاى مستكبر - و در رأس آنها آمريكا - عليه ملت ما حرف ميزنند، توطئه ميكنند، گاهى شعار ميدهند، گاهى اظهارات مزوّرانه ميكنند، گاهى صريحاً دشمنى ميكنند، گاهى در لفافه ميبرند؛ اينها همه براى اين است كه تحليل درستى از مسائل ايران و شناخت درستى از ملت ايران ندارند. ملت ما ملت بيدارى است، ملت هشيارى است.

بيانات در ديدار هزاران نفر از مردم استان گيلان‌ 8/10/1389

آخرين وصاياي رسول‏ خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏وآله

مسلم اين است كه پيامبر اكرم(ص) در حضور مسلمانان، اميرمؤمنان را وصى خود قرار داده و على(ع) نيز اين وصايت را پذيرفته است و عهد كرده است كه به آنچه رسول خدا(ص) مى‏فرمايد عمل نمايد. اميرمؤمنان(ع) در اين باره مى‏فرمايد: وقتى رسول خدا(ص) در مريضى آخر خود در بستر بيمارى افتاده بود، من سر مبارك وى را بر روى سينه خود نهاده بودم و سراى حضرت(ص) انباشته از مهاجر و انصار بود و عباس عموى پيامبر(ص) رو به روى او نشسته بود و رسول خدا(ص) زمانى به هوش مى‏آمد و زمانى از هوش مى‏رفت. اندكى كه حال آن جناب بهتر شد، خطاب به عباس فرمود:« اى عباس، اى عموى پيامبر(ص)! وصيت مرا در مورد فرزندانم و همسرانم قبول كن و قرض هاى مرا ادا نما و وعده‏هايى كه به مردم داده‏ام به جاى آور و چنان كن كه بر ذمه من چيزى نماند.»

عباس عرض كرد:«اى رسول خدا(ص) من پيرمردى هستم كه فرزندان و عيال بسيار دارم و دارايى و اموال من اندك است [چگونه وصيت تو را بپذيرم و به وعده‏هايت عمل كنم] در حالى كه تو از ابر پر باران و نسيم رها شده بخشنده ‏تر بودى [و وعده‏هاى بسيار داده‏اى] خوب است از من درگذرى و اين وظيفه بر دوش كسى نهى كه توانايى بيشترى دارد!»

رسول خدا(ص) فرمود:« آگاه باش كه اينك وصيت‏ خود را به كسى خواهم گفت كه آن را مى‏پذيرد و حق آن را ادا مى‏نمايد و او كسى است كه اين سخنان را كه تو گفتى نخواهد گفت! يا على(ع) بدان كه اين حق توست و احدى نبايد در اين امر با تو ستيزه كند، اكنون وصيت مرا بپذير و آنچه به مردمان وعده داده‏ام به جاى ‏آر و قرض مرا ادا كن. يا على(ع) پس از من امر خاندانم به دست توست و پيام مرا به كسانى كه پس از من مى‏آيند برسان.»

اميرمؤمنان(ع) گويد:« من وقتى ديدم كه رسول خدا(ص) از مرگ خود سخن مى‏گويد، قلبم لرزيد و به خاطر آن به گريه درآمدم و نتوانستم كه درخواست پيامبر(ص) را با سخنى پاسخ گويم.»

پيامبر اكرم(ص) دوباره فرمود:« يا على آيا وصيت من را قبول مى‏كنى!؟» و من در حالتى كه گريه گلويم را مى‏فشرد و كلمات را نمى‏توانستم به درستى ادا نمايم، گفتم:

آرى اى رسول خدا(ص)! آن گاه رو به بلال كرد و گفت: اى بلال! كلاهخُود و زره و پرچم مرا كه «عقاب‏» نام دارد و شمشيرم ذوالفقار و عمامه‏ام را كه «سحاب‏» نام دارد برايم بياور...[ سپس رسول خدا(ص) آنچه كه مختص خود وى بود از جمله لباسى كه در شب معراج پوشيده بود و لباسى كه در جنگ احد بر تن داشت و كلاه هايى كه مربوط به سفر، روزهاى عيد و مجالس دوستانه بود و حيواناتى كه در خدمت آن حضرت بود را طلب كرد] و بلال همه را آورد مگر زره پيامبر(ص) كه در گرو بود. آن گاه رو به من كرد و فرمود: « يا على(ع) برخيز و اينها را در حالى كه من زنده‏ام، در حضور اين جمع بگير تا كسى پس از من بر سر آنها با تو نزاع نجويد.»

من برخاستم و با اين كه توانايى راه رفتن نداشتم، آنها را  گرفتم و به خانه خود بردم و چون بازگشتم و رو به روى پيامبر(ص) ايستادم، به من نگريست و بعد انگشترى خود را از دست ‏بيرون آورد و به من داد و گفت: « بگير يا على اين مال توست در دنيا و آخرت!»

بعد رسول خدا(ص) فرمود:« يا على(ع) مرا بنشان.» من او را نشاندم و بر سينه من تكيه داد و هر آينه مى‏ديدم كه رسول خدا(ص) از بسيارى ضعف سر مبارك را به سختى نگاه مى‏دارد و با وجود اين، با صداى بلند كه همه اهل خانه مى‏شنيدند فرمود:« همانا برادر و وصى من و جانشينم در خاندانم على بن ابى‏طالب است. اوست كه قرض مرا ادا مى‏كند و وعده‏هايم را وفا مى‏نمايد. اى بنى‏هاشم، اى بنى‏عبدالمطلب، كينه على(ع) را به دل نداشته باشيد و از فرمان هايش سرپيچى نكنيد كه گمراه مى‏شويد و با او حسد نورزيد و از وى برائت نجوييد كه كافر خواهيد شد.»

سپس به من گفت:« مرا در بسترم بخوابان.» و بلال را فرمود كه حسن(ع) و حسين(ع) را نزد او بياورد بلال رفت و آنها را با خود آورد. پيامبر(ص) آن دو را به سينه خويش چسباند و آنها را مى‏بوييد.

على(ع) مى‏گويد: من پنداشتم كه حسن(ع) و حسين(ع) باعث‏ شدند كه اندوه و رنج پيامبر(ص) فزونى يابد، خواستم آن دو را از حضرت(ص) جدا سازم. فرمود:« يا على(ع) آنها را واگذار تا مرا ببويند و من هم آنها را ببويم! بگذار تا آن دو از وجود من بهره گيرند و من نيز از وجود ايشان بهره گيرم! به راستى كه پس از من مشكلات بسيار خواهند داشت و مصايب سختى را تحمل خواهند كرد، پس لعنت ‏خداوند بر آن كس باد كه حق حسن(ع) و حسين(ع) را پست ‏شمارد. پروردگارا! من اين دو را و على صالح ‏ترين مؤمنان را به تو مى‏سپارم!»


الطوسى، الامالى، ص‏600 شماره و ص‏572/ اصول كافى ج‏1، ص‏340.

پنج ویژگی که خداوند به امام حسین (ع) عطا نمود

خدا 5 ویژگی به امام حسین(ع) عطاء فرموده است که دردنیا نمونه می باشد:

1-اجابت دعا در نسل امام حسین(ع)

2-کنار مزار سیدالشهدا(ع) دعا مستجاب است(نظر مرحوم آیت الله فاضل و علامه امینی این بود که هرجا نام امام حسین(ع) برده می شود قبه و حرم حضرت حسین(ع) همان جاست)

3-خاک تربت شفا است. خاک سر کوی تو زنده کند مرده را/ چون که شهیدان تو جمله مسیحا دم اند

4-لقب امام حسین(ع) سیدالشهدا است.

5-اربعین امام حسین(ع) که هیچ امامی اربعین ندارد.

صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)

اربعین؛یک چله حسینی بودن یا حسینی شدن

بسم رب الحسین علیه السلام

اربعین ؛ یک چله حسینی بودن یا حسینی شدن

حسین زیباترین نامی است که بربنی آدم نهاده اند. واشک با معرفت بر مصائب فخر آدم وعالم الفبای بیداری است که طهارت جسم و روح را تضمین می نماید.

علمای اخلاق واهل معرفت برای رسیدن شاگردانشان به مدارج عالی اخلاقی وعرفانی با توجه به ظرفیت و توانایی افراد معمولا دستور چله نشینی می دادند البته نه به این معنا که چهل روز گوشه گیری کنند بلکه چهل روز به انجام کاری اقدام ویا ازکاری خودداری کنند. در واقع پس از چهل شبانه روز باید به هدفی رسید که برای آن چله نشینی صورت پذیرفته است .

اربعین حسینی پایان یک چله نشینی حسینی است که باید به ارزیابی نشست و با دقت وتأمل بسیار به این نکته اندیشید که آیا آنچه در این چله باید به آن رسید محقق شده است یا خیر ؟ چرا در بین زیارات امام حسین علیه السلام فقط زیارت اربعین علامت مؤمن شمرده شده است؟آیا این بدین معنا نیست که اگر مؤمن به هدف چله ی حسینی رسید آنوقت مسمای حقیقی مؤمن را پیدا می کند؟در زیارت اربعین به چه امر مهمی تأکید شده است که رسیدن به آن دستیابی به هدف چله ی حسینی است؟

در آستانه ی اربعین حسینی تأمل در مضامین زیارت نورانی اربعین ما را به این مهم رهنمون می نماید.دو فراز از مهمترین فرازهای این زیارت شریفه هدف وغایت چله ی حسینی را تبیین می نماید: اول آنکه "بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة وحیرة الضلالة"ابی عبدالله علیه السلام همه ی هستیش را فدای حق نمود تا بندگان خدا از تاریکی وظلمت نادانی وسر گردانی گمراهی به نورانیت علم وفهم وبصیرت نجات پیدا کنند .

 اولین هدف حیات بخش حرکت ابی عبدالله علیه السلام آگاهی بخشی به ابناء بشر است.دوم آنکه "فمعکم معکم لا مع عدوکم" نتیجه ی یک چله حسینی معیت با امام حسین علیه السلام است. تأمل در این معنا که رفت وآمد در مجالس وشعائر حسینی در یک چله ما را چقدر به این اهداف نزدیک نموده است ؟اگر گامی در راه نیل به این اهداف برداشته ایم دو رکعت نماز شکر بجا آوریم از خداوند بخواهیم ما را در استمرار آن موفق گرداند واگر خدای نخواسته در این چله گامی در جهت رسیدن به این مقاصد بر نداشتیم و بیشتر دچار حواشی مجالس بوده ایم تا متن آن ، دو رکعت نماز حاجت بخوانیم و ازحق تعالی بخواهیم که تا اربعین فرا نرسیده است توفیق عطا فرماید گامی برداریم تا حقیقت این چله را به اندازه ی سعه ی وجودی خود درک کنیم.

انشاءالله.


حجت الاسلام محمود ریاضت

وظایف مداحان و هئیتی‌ها - حاج سعید حدادیان

یکی از مهم‌ترین دستورات اعتقادی ما، احترام به سادات است. باید اینجا یک ماجرا را برایتان بگویم، فردی خدمت آیت‌الله مجتهدی آمد و گفت: من به شما علاقه دارم، به همین دلیل امروز آمدم تا بگویم که فلان فرد به شما فحش رکیک می‌دهد. مرحوم مجتهدی فرمودند: هیچ اشکالی ندارد، چون فردی که شما گفتید از سادات بزرگوار است. ببینید در سیره علما ، سادات چقدر اهمیت دارند.

حالا می‌خواهم با همین مقدمه از نوکران عزیز سیدالشهدا درخواست کنم که شان مادحین سادات را بیشتر رعایت کنند. در بین خواننده‌های عزیز، افرادی مانند آقای صالحی خونساری، آقای گرسویی، سید مجید بنی فاطمه، سید محمد موسوی، سید محمد جوادی و سید مهدی میرداماد از سادات بزرگوار هستند و احترامشان بر همه ما واجب است.  باید از رسم ورزشکاران و زورخانه‌ها بیاموزیم. در ورزش باستانی اگر سادات در زورخانه باشد، باید ابتدا او وارد گود شود. ما هم بایدهمین طور با سادات رفتار کنیم. باور کنید، قدیم‌ها در مجلس ابتدا یک سید سینه می‌زد و بعد سینه‌زنی آغاز می‌شد.

نقل شده که روزی یکی از علمای سادات فردی  را غسل می داد، اما  به علت کهولت سن آداب شرعی غسل را جابه جا انجام می داد، علمای حاضر اصلا  به رویش نیاورند تا او کارش تمام شد، بعد که آن عالم کهنسال رفت، دو نفر دیگر دوباره میت را از کفن بیرون آوردند و غسل دادند، عده‌ای پرسیدند که خب چرا همان موقع به آن عالم نگفتید اشتباه غسل می‌دهد؟ پاسخ دادند: آن عالم محاسن سفید، هم سید بود، هم عالم. به علت کهولت سن میت را اشتباه غسل داد، ولی ما برای آنکه شان و احترام ایشان را حفظ کنیم، چیزی نگفتیم. ببینید! احترام به سادات چقدر در فرهنگ تشییع پررنگ است.

توصیه دیگرم به مداحان عزیز این است که اول مراقب اطرافیان و دوستان خود باشند، نکند خدایی نکرده کسی بخواهد از نزدیک شدن به آنها سوء استفاده کند و کار خودش را پیش ببرد.  از سوی دیگر، شمایی که تاج نوکری امام حسین را بر سر داری، باید احترام مداح دیگر را هم بسیار زیاد حفظ کنی، چون قطعا حضرت زهرا به او هم افتخاری نوکری ارباب را داده است. متاسفانه الان عده ای قصد دارند ، مداحان را پیش هم تخریب کنند. ما باید حواسمان باشد و هوای یکدیگر را داشته باشیم.  یادم می‌آید چند سال پیش ظهر روز شهادت حضرت زهرا بعد از دسته میدان ولی عصر(عج)،  بنده و حاج محمود کریمی غذا نخوردیم و با هم به مجلس دیگری رفتیم، دعوتمان کرده بودند آنجا تا غذا بخوریم. کمی زودتر به مجلس رسیدیم. من به دوستان آن هیئت گفتم اگر برایتان امکان دارد، زودتر به ما غذا بدهید تا به کارهای دیگرمان برسیم. آن بنده‌های خدا گفتند که الان نمی‌توانیم در دیگ را باز کنیم. ما هم قبول کردیم، ولی حاج محمود با آن هیات کلا قطع رابطه کرد و گفت چرا حرف یک نوکر امام حسین را روی زمین گذاشتید؟ باید به حاج سعید غذا می‌دادید، حتی اگر کل غذاها خراب می‌شد.

وقتی این همبستگی و رفاقت کمرنگ شود، عده‌ای سو استفاده می کنند و می‌نشینند و به مداحان نمره می‌دهند! فلانی خوب بود، فلان خراب کرد. فلانی غوغا کرد، فلانی اصلا بلد نبود بخواند و این حرف‌ها.  ما مداحان قبلا بسیار به هم نزدیک‌تر بودیم. الان همه سینه‌زن‌های مجلس آقا نریمان را ببینید، من همراهشان سینه زده‌ام. سینه‌زن‌های مجلس من هم با او سینه زدند. خبری از این تعصب های بی‌منطق نبود. مداحان تیم فوتبال نیستند که یارکشی داشته باشند. ریشه همه ما کربلاست و نباید اینگونه تعصب داشته باشیم.

 

متاسفانه الان عده‌ای در ماه محرم یزیدیتشان گل می‌کند!  بعد هم معرفت اهل بیت را چماق می‌کنند و به سر ما می‌زنند. ما در مجالس سیدالشهدا، غرق معارف می‌شویم. شما از کجا آمده‌ای که مدام به بهانه معرفت مجالس را تخریب می‌کنی؟ مراجع تقلید ما پای این روضه ها می‌نشینند و گریه می‌کنند. آن وقت عده‌ای که چشم ندارند رونق مجالس را ببینند، می‌گویند چرا نیم ساعت گفتید حسین؟! ما دوست داریم یک ساعت بگوییم، به شما چه ربطی دارد؟! وقتی من شعری در مجلسی می خوانم ممکن است غلط هم داشته باشد ولی ذکر حسین(ع) همه اش درست است. من از همین جا به دوستان مداحم وصیت می‌کنم، آقایان عزیز، اگر من از دنیا رفتم، شما وقتی ذکر حسین می‌گویید، چند بار هم نام مولا را به نیابت از من ببرید. من در طول عمرم کم گفته‌ام حسین و خدا می‌داند که حسرت می‌خورم. بعد از مرگ من شعرها و نوحه‌ها را برای خودتان بخوانید، ولی به نیابت از من چند بار حسین را بگویید.

 باید ذاکران و هیئتی‌ها حواسشان جمع باشد. امروز در مجالس خدا را شکر بالندگی بسیاری را شاهد هستیم، قبلا برای گرفتن یک نوحه مجبور بودیم برویم ته بازار تا از آقا سید مهدی خرازی دو تا نوحه بگیریم. ولی الان کنار مداحان چند شاعر حضور دارند و بین خودشان هم مسابقه است که مداح شعر چه کسی  را بخواند! خب کار ذاکران نسبت به قدیم راحت‌تر شده است. در این شرایط وظیفه‌شان هم سخت‌تر است. باید مداحان عزیز به گریه و توسل توجه ویژه داشته باشند. آن کسی در نوحه و سینه‌زنی جلوتر است که هنگام اشک و روضه مجلس را گرم کرده باشد. اهمیت گریه را فراموش نکنید.  نقل است حضرت زینب(س) در یکی از مجالس روضه‌شان، اشکشان خشک شد. این اتفاق طبیعی است. کثرت گریه، بعد از مدتی اشک را خشک می‌کند. برای ما هم پیش می‌آید که مثلا در چهار مجلس پشت سر هم می‌خوانیم و در مجلس آخر، اشکمان خشک می‌شود.  حضرت زینب و حضرت رباب هم یک روز دچار همین شرایط شدند، اما دیدند که یکی از کنیزان همچنان در حال اشک ریختن است. تعجب کردند، از کنیز پرسیدند تو چرا اشکت هنوز خشک نشده است؟ چه سری دارد؟ کنیز پاسخ داد: خانم جان! من قبل از روضه، مقداری حلوا درست می‌کنم و می‌خورم تا برای روضه و اشک ریختن توان کافی داشته باشم. ببینید چقدر این موضوع مهم است. حضرت زینب به آن کنیز گفت: از این به بعد برای همه ما حلوا درست کن تا بتوانیم بیشتر گریه کنیم. 

قدیم‌ها رسم بود که بیشتر مردم یک دستمال یزدی همراه داشتند. چفیه بعدها جایگزین همین دستمال یزدی شد که از فرهنگ خوزستان و به برکت جنگ آمد. نقل است یک روز امام خمینی(ره) مقداری قند برای مجلس روضه سیدالشهدا در درستمال یزدی‌شان ریخته بودند و به سمت منزل می‌رفتند. آقا مصطفی، فرزند امام ایشان را می‌بیند و می‌گوید: اجازه دهید من این دستمال را بیاورم. امام با کنایه فرمودند: برای وقار علما خوب نیست که دستمال یزدی را بیاورند! یعنی به آقا مصطفی گفتند، قند روضه امام حسین را می‌خواهم خودم بیاورم.

آخرین تذکری که هم لازم است از این طریق به هیئتی‌های عزیز بگویم این است که به اندازه توان و سن و ‌سال‌تان در مجالس حاضر شوید. یکی را می‌بینیم که از کله سحر می‌آید مجلس ما. بلافاصله می‌رود صنف، بعد می‌رود فلان مجلس. همین طور پشت سر هم از این مجلس به آن مجلس. آن وقت می‌بینی هنگام روضه یکی مقابلت نشسته و مدام دارد چرت می‌زند! چون دیگر توانی برای روضه گوش کردن ندارد. قربانت بروم، اگر یک مجلس بروی و درست استفاده کنی، بهتر از آن است که 10 تا مجلس بروی و یکی در میان چرت بزنی!

به ذاکران اهل بیت می‌گویم که بدانید شان روضه‌خوانی بسیار بالاست. من یک روز خدمت آیت‌الله بهجت رسیدم، فرمودند تو روضه‌خوان سیدالشهدایی؟ اگر یکی از روضه‌‌هایی که خواندی قبول شود، در عرش خدا جا داری. برای همین بود که یک روز حاج منصور را دیده بودند و گفتند حاج منصور عرشی.

 

در سوگ امام حسين(ع) چگونه بايد تسليت گفت؟

امام محمد باقر(ع) در بخشی از حديث زيارت امام حسين(ع) در روز عاشورا از مسافت نزديك يا دور فرمودند: سپس، براى حسين(ع) گريه و زارى كند و به كسانى كه در خانه‌‏اش هستند و از آنها تقيه نمی‌كند دستور دهد كه براى او بگريند ... و در سوگ حسين(ع) به يكديگر تسليت گويند...

عرض كردم: چگونه به همديگر تسليت بگوييم؟

حضرت فرمود: بگوييد: خداوند اجر ما را به سبب مصيبتى كه از حسين(ع) به ما رسيده بزرگ گرداند و ما و شما را از كسانى قرار دهد كه در كنار ولىّ دم او، امام مهدى از خاندان محمّد(ص)، به خونخواهى او بر می‌خيزند.

متن حدیث:


الإمامُ الباقرُ عليه‌‏السلام في حديثِ زِيارَةِ الحُسَينِ عليه‏السلام يَومَ عاشوراءَ مِن قُربٍ أو بُعدٍ: ثُمَّ ليَندُبِ الحسينَ عليه‏‌السلام ويَبكيهِ، ويأمُرُ مَن في دارِهِ مِمَّن لا يَتَّقيهِ بِالبُكاءِ علَيهِ ...و لِيُعَزِّ بَعضُهُم بَعضا بِمُصابهِم بِالحُسَينِ عليه‌‏السلام ... قُلتُ : فكَيفَ يُعَزّي بَعضُنا بَعضا؟ قالَ: تَقولونَ : أعظَمَ‏‌اللّه‏ُ اُجورَنا بِمُصابِنا بِالحُسَينِ، وجَعَلَنا و إيّاكُم مِنَ الطّالِبينَ بِثارِه مَعَ وَلِيِّهِ الإمامِ المَهدِيِّ مِن آلِ مُحَمَّدٍ عليهم‌‏السلام .

پی نوشت:
«مصباح المتهجّد: 772- منتخب ميزان الحكمة 382»

داستان بدرقه ضریح حضرت رقیه(س) و روضه خوانی رسول ترک

آقای حاج محمد احمدی صائب یکی از شاعر ها و نوحه خوان های اهل بیت عصمت وطهارت می باشد ایشان سال های زیادی با رسول ترک رفاقت و دوستی داشته است.آقای حاج محمد احمدی در رابطه بابرداشتها و نگاههای ذوقی و ظریفی که رسول ترک نسبت به قضایای کربلا داشته است تعریف می کرد :

  سالها پیش یک ضریحی را برای مرقد مبارک حضرت رقیه(س) ساخته بودند و زمانی که می خواستند آن ضریح را به سوریه منتقل کنند آن را شهر به شهر در یک جا هایی قرار می دادند تا مردم بیایند تماشا کنند .

 یکبار در تهران نیز مدتی آن ضریح را در حیاط خانه ای قرار داده بودند و مردم دسته به دسته برای تماشا به آن خانه در رفت  و آمد بودند و البته یک نذر و نیازها و کمکهای نیز می کردند .

 یک روز من نیز برای دیدن و تماشای آن ضریح به آن خانه که در خیابان ری بود رفتم .

 آن خانه حیاط بسیار بزرگی داشت و دور تا دور حیاط را اتاقهای متعدد احاطه کرده بود .آدم های زیادی به آنجا امده بودند وسر تاسر حیاط و در داخل اتاقها پر از جمعیت بود ضریح را درست در وسط حیاط قرار داده بودند و مرد و زن در هر گوشه ای که بودند روی به وسط حیاط و آن ضریح داشتند . 

 من تازه به آن خانه وارد شده بودم  که  متوجه شدم حاج رسول نیز در آنجا حضور دارد او در داخل یکی از اتاقها رو به ضریح نشسه بود من هم خودم را به سختی به آن اتاق رساندم و در کنار حاج  رسول بر زمین نشستم . او در حال و هوای خودش فرو رفته بود و با چشم های پر از اشک چشم به آن ضریح دوخته بود وبا خودش به آرامی زیر لب زمزمه هایی داشت .

 

بعد از لحضاتی متوجه شدم بسیاری از کسانی که در آن اتاق نشسته اند به دقت مشغول گوش دادن  به زمزمه های حاج رسول بودند .کم کم صدای حاج رسول بلند تر شود و جمعیت زیادی که در نزدیکی های  آن اتاق نشسته بودند رو به سوی او کردند و به گریه ها وزمزمه های او  دل داده بودند.

 بعد از دقایقی یک مرتبه حاج رسول از جایش بلند شد  وبا صدای بلند و با سوز و اشک فریاد کشید «چه کسی می گوید اولین زائری که امام حسین را  زیارت کرد جناب جابر بن عبدالله انصاری است ؟ نه او اولین زائر نبود . همین سه ساله همین دخترک است»

جابر بن عبدالله. وقتی در روز اربعین  به کربلا امد خاک را بوسید ولی این سه ساله در شب یازدهم محرم در آن تاریکی های شب به قتلگاه رفت و جنازه عریان پدرش امام حسین(ع) را زیارت کرد و بوسید ))

 گریه و زاری همه آن خانه را فرا گرفته بود .مرد و زن در هر گوشه ای که بودند  به حرفها وناله های حاج رسول  دل سپرده بودند  و اشک می ریختند و ضجه می زدند . حاج رسول دوباره گریان ونالان صدایش را بلند کرد و گفت:

 ای مردم در این دنیا دو نفر  بوده اند  که وقتی از دنیا می رفتند سه نفر از امامان  معصوم بر بالای سر آن دو حاضر بوده اند یکی از آن دو نفر حضرت زهرا(س) است زمانی که خانم از دنیا می رفت سه امام و معصوم بربالای سرش حضور داشتند حضرت علی (ع) امام حسن(ع) و امام حسین(ع)

 ای مردم یک نفر دیگری نیز هست که وقتی از دنیا می رفت سه امام  معصوم بر بالای سرش حاضر بودند  و آن شخص  همین سه ساله حضرت رقیه (س)  می باشد وقتی حضرت رقیه (س) در خرابه شام در حال جان دادن بود یکی امام سجاد (ع)بود که در خرابه حضور داشت و دومین معصوم و امام نیز حضرت امام محمد باقر(ع)بود که در سنین کودکی به سر می برد و در آغوش مادرش در آن خرابه شام و در بالای جنازه حضرت رقیه (س) حاضر بود سپس حاج رسول در حالی که بسیار منقلب شده بود با سوز و گداز و گریه واشک فریادش را بلند کرد و گفت .ای مردم و سومین امام ومعصومی که در آن لحضه  بر بالای جنازه این سه ساله حاضر بودسربریده ی پدرش امام حسین (ع )بود.

حضرت رقیه (س) آری حضرت رقیه (س) ...(ویژه و خواندنی)

اکثر محدّثان دو دختر به نامهاى سکینه و فاطمه براى امام حسین ذکر کرده اند؛ اما علّامه ابن شهر آشوب ، و محمّد بن جریر طبرى شیعى ، سه دختر به نامهاى سکینه ، فاطمه و زینب را براى آن حضرت برشمرده اند.
در میان محدّثان قدیم ، تنها على بن عیسى اربلى ـ صاحب کتاب کشف الغمّه (که این کتاب را در سال 687 هـ.ق تألیف کرده است ) ـ به نقل از کمال الدین گفته است که امام حسین شش پسر و چهار دختر داشت ؛ ولى او نیز هنگام شمارش دخترها، سه نفر به نامهاى زینب ، سکینه و فاطمه را نام مى برد و از چهارمى ذکرى به میان نمى آورد. احتمال دارد که چهارمین دختر، همین رقیّه بوده باشد.
علامه حائرى در کتاب معالى السبطین مى نویسد: بعضى مانند محمّدبن طلحة شافعى ودیگران از علماى اهل تسنّن و شیعه مى نویسند: امام حسین داراى ده فرزند، شش پسر و چهار دختر بوده است . سپس مى نویسد: دختران او عبارتند از: سکینه ، فاطمه صغرى ، فاطمه کبرى ، و رقیّه (ع)
آنگاه در ادامه مى افزاید: رقیّه (ع)پنج سال یا هفت سال داشت و در شام وفات کرد. مادرش (شاه زنان) دختر یزدجرد بود(یعنى حضرت رقیّه خواهر تنى امام سجّاد بود).

پاسخ به یک سؤال

مى پرسند: آیا نبودن نام حضرت رقیّه در میان فرزندان امام حسین (ع)در کتابها و متون قدیم - مانند: ارشاد مفید، اعلام الورى ، کشف الغمّه و دلائل الامامه طبرى - بر نبودن چنین دخترى براى امام حسین (ع)دلالت ندارد؟

پاسخ: با توجّه به مطالب زیر، پاسخ این سؤال روشن مى شود:

1. در آن عصر، به دلیل اندک بودن امکانات نگارش از یک سو، تعدّد فرزندان امامان از سوى دیگر، و سانسور و اختناق حکومت بنى اُمیّه که سیره نویسان را در کنترل خود داشتند و بالاخره عدم اهتمام به ضبط و ثبت همه امور و جزئیات تاریخ زندگى امامان موجب شده که بسیارى از ماجراهاى زندگى آنان در پشت پرده خفا باقى بماند، بنابراین ذکرنکردن آنها دلیل بر نبود آنها نخواهد شد.

2. گاهى بر اثر همنام بودن ، وجود نام رقیّه در یک خاندان موجب اشتباه در تاریخ شده و همین مطلب ، امر را بر تاریخ نویسان اندک آن عصر، با امکانات محدودى که داشتند، مشکل مى¬نمود .

3. گاهى بعضى از دختران دو نام داشتند، مثلاً طبق قرائنى که خاطرنشان مى شود به احتمال قوى همین حضرت رقیّه را فاطمه صغیره مى خواندند، و شاید همین موضوع ، باعث غفلت از نام اصلى او شده باشد.

4. چنانکه قبلاً ذکر شد و بعد از این نیز بیان مى شود، بعضى از علماى بزرگ از قدما، از حضرت رقیّه به عنوان دختر امام حسین یاد کرده اند و شهادت جانسوز او را در خرابه شام شرح داده اند. پس باید نتیجه گرفت که باید کتابها و دلایلى در دسترس آنها بوده باشد که بر اساس آن ، از حضرت رقیّه سخن به میان آورده اند؛ کتابهایى که در دسترس دیگران نبوده است ، و در دسترس ما نیز نیست .

بنابراین ذکر نشدن نام حضرت رقیّه در کتب حدیث قدیم هرگز دلیل نبودن چنین دخترى براى امام حسین (ع)نخواهد بود، چنانکه عدم ثبت بسیارى از جزئیات ماجراى عاشورا و حوادث کربلا و پس از کربلا در مورد اسیران ، در کتابهاى مربوطه ، دلیل آن نمى شود که بیش از آنچه درباره کربلا و حوادث اسارت آن نوشته شده وجود نداشته است .

مادر حضرت رقیه (ع)

مادر حضرت رقیه (ع)، مطابق بعضى از نقلها (ام اسحاق) نام داشت که قبلاً همسر امام حسن (ع)بود، و آن حضرت در وصیت خود به برادرش امام حسین (ع)سفارش کرد که با ام اسحاق ازدواج کند و فضایل بسیارى را براى آن بانو بر شمرد.
و به نقلى ، مادر رقیه (ع)(ام جعفر قضاعیه) بوده است ولى دلیل مستندى در این باره ، در دسترس نیست .
شیخ مفید در کتاب ارشاد ام اسحاق بنت طلحه را مادر فاطمه بنت الحسین معرفى مى کند.

سن حضرت رقیه (ع)

سن مبارک حضرت رقیه (ع)هنگام شهادت ، طبق پاره اى از روایتها سه سال ، و مطابق پاره اى دیگر چهار سال بود. برخى نیز پنج سال و هفت سال نقل کرده اند.
در کتاب وقایع الشهور و الایام آمده است که ، دختر کوچک امام حسین (ع)در روز پنجم ماه صفر سال 61 هـ.ق وفات کرد، چنانکه همین مطلب در کتاب ریاض القدس نیز نقل شده است .

رقیه (ع)در عاشورا

در بعضى روایات آمده است : حضرت سکینه (ع)در روز عاشورا به خواهر سه ساله اى (که به احتمال قوى همان رقیه (ع)باشد گفت : بیا دامن پدر را بگیریم و نگذاریم برود کشته بشود .
امام حسین ( (ع)) با شنیدن این سخن بسیار اشک ریخت و آنگاه رقیه (ع)صدا زد: بابا! مانعت نمى شوم . صبر کن تا ترا ببینم امام حسین (ع)او را در آغوش گرفت و لبهاى خشکیده اش را بوسید. در این هنگام آن نازدانه ندا داد که : «العطش العطش ، فان الظما قدا احرقنى» بابا بسیار تشنه ام ، شدت تشنگى جگرم را آتش زده است . امام حسین (ع)به او فرمود: کنار خیمه بنشین تا براى تو آب بیاورم آنگاه امام حسین (ع)برخاست تا به سوى میدان برود، باز هم رقیه دامن پدر را گرفت و با گریه گفت : «یا ابه این تمضى عنا؟ » بابا جان کجا مى روى ؟ چرا از ما بریده اى ؟!
امام (ع)یک بار دیگر او را در آغوش گرفت و آرام کرد و سپس با دلى پر خون از او جدا شد.3


الا لعنه الله علی القوم الظالمین

بر منکرین حضرت رقیه (س) لعنت

سرنوشت حرمله لعنت الله بعد از کربلا

«حرمله» همان سنگدل لعيني بود كه با تير سه شعبه گلوي حضرت علي اصغر(ع) را شكافت. «منهال بن عمرو» روايت كرده است كه: من پس از آن كه از مكه بازگشتم نزد امام سجاد(ع) رفتم، امام به من فرمود: آيا از «حرمله بن كاهل» خبر داري كه در چه حالي است؟

عرض كردم: «هنگامي كه از كوفه خارج شدم او زنده بود.» امام زين العابدين(ع) دستانش را به سوي آسمان بلند كرد و فرمود: «خدايا! حرارت آتش را به او بچشان، خدايا حرارت آهن را به او بچشان»!

هنگامي كه به كوفه بازگشتم، «مختاربن ابي عبيده ثقفي» قيام كرده بود و او از قبل با من دوست بود، پس از ديد و بازديدها سوار بر مركب شده و به طرف منزل مختار حركت نمودم و در بيرون خانه اش با او ملاقات كردم.

مختار گفت: «از هنگامي كه حكومت كوفه در اختيار ما قرار گرفته به ديدن ما نيامدي و تبريك نگفتي و به ما كمك نكردي؟!» گفتم: «در اين مدت در مكه بودم و هم اكنون نزد تو آمده ام كه با هم صحبت كنيم.» پس از آن هر دو همراه هم به راه خود ادامه داديم تا اين كه به كناسه كوفه رسيديم. مختار در آنجا توقف كرد، مثل اين كه در انتظار كسي به سر مي برد. پس از مدت كوتاهي جمعي با شتاب به نزد او آمدند و گفتند: «اي امير! به تو بشارت مي دهيم كه حرمله بن كاهل دستگير شد!»

هنگامي كه حرمله را آوردند مختار گفت: «خداوند را حمد و سپاس مي گويم كه مرا بر تو مسلط كرد.» سپس جلاد را خواست و به او دستور داد كه دست هاي حرمله را قطع كند. جلاد دست هاي او را از تنش جدا كرد، سپس دستور داد كه پاهايش را هم قطع كنند و چنين كردند، پس از آن گفت: «آتش بياوريد!» مأموران دسته هاي ني را آوردند و آتش زدند و او را در آتش انداختند.
منهال گفته است: در اين هنگام فرمايش امام سجاد(ع) به يادم آمد و بي اختيار گفتم: «سبحان الله»!

مختار گفت: «تسبيح خداوند در همه حال خوب است اما ظاهرا اين تسبيح از روي تعجب بود.» گفتم: بله در هنگام بازگشت از مكه، خدمت امام سجاد(ع) رسيدم و آن حضرت از من درباره حرمله سؤال كرد و من نيز در جواب گفتم: او زنده است.

امام سجاد(ع) دست به دعا برداشت و فرمود: خدايا به او حرارت آهن و حرارت آتش را بچشان! اكنون چون دعاي امام سجاد(ع) را به دست شما مستجاب شده ديدم شگفت زده شدم و اين ذكر بر زبانم جاري شد.

مختار گفت؛ «واقعا اين سخن را از علي بن الحسين(ع) شنيدي؟» گفتم: «آري به خدا سوگند خودم شنيدم كه حضرت اين سخن را فرمود.»

ناگهان ديدم كه مختار از مركبش پايين آمد و دو ركعت نماز گزارد و سجده اي طولاني كرد سپس برخاست و سوار اسبش شد و من نيز سوار شدم و با هم به سوي منزل من آمديم. وقتي مقابل خانه ام رسيديم، به مختار گفتم: «اگر امير موافق با شد به من افتخار دهد و خانه ام را مزين به حضور خود نمايد و در خانه ما غذا تناول فرمايد.»

مختار گفت: «اي منهال! تو خود مرا خبر دادي كه علي بن الحسين(ع) دعاهايي كرد كه به دست من مستجاب شده است و با اين وجود مرا به غذا خوردن دعوت مي كني؟ امروز به شكرانه اين كه خداوند به من توفيق داد كه دعاي آن حضرت به دست من مستجاب شود، روزه گرفته ام.»

منبع : برگرفته از کتاب بحارالانوار

20 محرم/درخشش بدن غلام امام حسین(ع)

بعد از ده روز از واقعه عاشورا جمعی از بنی اسد بدن شریف جون غلام ابی ذر غفاری را پیدا کردند در حالی که صورتش نورانی و بدنش معطر بود و سپس او را دفن کردند.

جون کسی بود که امیر المومنین(ع) او را به ۱۵۰ دینار خرید و به ابوذر بخشید. هنگامی که ابوذر را به ربذه تبعید کردند این غلام برای کمک به او به ربذه رفت و بعد از رحلت جناب الوذر به مدینه مراجعت کرد و در خدمت امیر المومنین(ع) بود تا بعد از شهادت آن حضرت به خدمت امام مجتبی(ع) و سپس به خدمت امام حسین(ع) رسید و همراه آن حضرت از مدینه به مکه و از مکه به کربلا آمد.

هنگامی که جنگ در روز عاشورا شدت گرفت او خدمت امام حسین(ع) آمد و برای میدان رفتن و دفاع از حریم ولایت و امامت اجازه خواست. حضرت فرمودند: در این سفر به امید عافیت و سلامتی همراه ما بودی! اکنون خویشتن را به خاطر ما مبتلا مساز.

جون خود را بر قدم های مبارک امام حسین(ع) انداخت و بوسید و گفت: ای پسر رسول خدا(ص) ، هنگامی که شما در راحتی و آسایش بودید من کاسه لیس شما بودم و حال که به بلا گرفتار هستید شما را رها کنم؟

جون با خود فکر کرد: من کجا و این خاندان کجا؟! لذا عرضه داشت: آقای من بوی من بد است و شرافت خانوادگی هم ندارم و نیز رنگ من سیاه است. یا ابا عبدالله(ع)، لطف فرموده مرا بهشتی نماییدتا بویم خوش گردد و شرافت خانوادگی به دست آورم و رو سفید شوم. نه آقای من، از شما جدا نمی شوم تا خون سیاه من با خون شما خانواده مخلوط گردد. جون می گفت و گریه میکرد به حدی که امام حسین(ع) گریستند و اجازه دادند.

با آنکه جون پیر مردی ۹۰ ساله بود، ولی بچه ها در حرم با او انس فراوانی داشتند. او به کنار خیمه ها برای خاحافظی و طلب حلالیت آمد، که صدای گریه اطفال بلند شد و اطراف او را گرفتند. هر یک را به زبانی ساکت کرد و به خیمه ها فرستاد و مانند شیری غضبناک روی به آن قوم ناپاک کرد. او جنگ نمایانی کرد، تا آنکه اطراف او را گرفتندو زخمهای فراوانی به او وارد کردند. هنگامی که روی زمین افتاد، امام حسین(ع) سر او را به دامن گرفت و بلند بلند گریست، و دست مبارک بر سر و صورت جون کشید و فرمود:«اللهم بیش و جهه و طیب ریحه و احشره مع محمد و آل محمد(ع): بارالها رویش را سفید و بویش را خاموش فرما و با خاندان عصمت(ع) محشورش نما.

از برکت دعای حضرت روی غلام مانند ماه تما درخشیدن گرفت و بوی عطر از وی به مشام رسید. چنانکه وقتی بدن او را بعد از ده روز پیدا کردند صورتش منور و بویش معطر بود.

منبع:باشگاه خبرنگاران
211008