در محرّم از چشمتان خيلي مراقبت كنيد!

آیت‌الله محمدعلی جاودان، استاد حوزه و دانشگاه و از علمای برجسته اخلاق تهران به مناسبت فرا رسیدن ایام محرم توصیه‌هایی را بیان کرد.

این موارد به صورت تیتروار در ادامه می‌آید:

ـ انسان اگر می‌خواهد از ماه محرم استفاده کامل بکند، باید از یک سال گذشته خود مواظبت کرده باشد.

ـ دهه اول محرم منحصر به امام حسین(ع) است. اگر انسان بتواند باید هیچ‌کار غیرضروری مگر کارهای مربوط به امام حسین(ع) انجام ندهد.

ـ انسان در محرم باید خیلی از چشمش مراقبت کند. فرموده‌اند هر نگاهی که شخص به نامحرم بکند،‌ این یک تیر مسموم از تیرهای شیطان است. اگر آدم بتواند از چشمش مراقبت جدی کند، آن وقت می‌تواند برای امام حسین(ع) گریه کند.

ـ گاهی آدم گریه می‌کند اما دلش نسوخته است. اگر دل بسوزد و گریه کند، آن وقت قیمت دارد!

ـ مرحوم آیت‌الله حق‌شناس دستوری داشتند و می‌فرمودند: بروید روضه خلوت! گاهی ما دنبال جایی هستیم که روضه شلوغ و صدای خوش دارد و وقتی سینه می‌زنند تمام محله خبردار می‌شوند!

ـ از غذایتان مواظبت کنید. انسان هر چه بیشتر غذایش را مراقبت کند و غذای پاک و حلال بخورد، ‌در گریستن برای امام حسین(ع) توفیق بیشتری دارد.

باشگاه جهانی خادمین اهل بیت (ع)

روزشمار وقایع دهه اول محرم سال 61 هجری قمری


بنا به نقل كتاب هاى معتبر تاريخى جرقه قيام امام حسين عليه السلام از 15 رجب سال 60 هجرى زده شد يعنى روز مرگ معاويه لعنت الله عليه.  امام از آن روز با يزيد مخالفت كرد و مخالفت كرد تا رسيد به محرم سال 61 هجرى. اينجا خواست هايم به اتفاقاتى كه در ده روز اول محرم در زمين كربلا افتاد، بپردازيم. نُه  روز نسبتا آرامى كه منجر به روزى خونين شد. روزى كه در آن تكليف ظلم و ظالم براى هميشه معلوم شد.


امام حسين عليه السلام، قبل از رسيدن به سرزمين كربلا، با حرّ بن يزيد رياحى در منطقه »ذو حسم « ملاقات مى كند. لشگر عبيد الله بن زياد به فرماندهى حرّ مانع از پيشروى امام به سمت كوفه مى شود و ايشان را به سمت كربلا هدايت مى كند. حرّ همراه امام مى ماند. حتى نماز را هم پشت سر امام می خواند. حرّ مامور بود تا با امام برخورد تند داشته باشد ولى با امام مدارا مى كند. اما عبيدالله به حرّ نامه مى نويسد كه به امام سخت بگيرد. حرّ هم طبق فرمان راه را بر امام حسين عليه السلام و يارانش بست و آ نها را به سمت منطقه خشك و بى آب و علفى به نام كربلا برد.


وقتى امام حسين عليه السلام وكاروانش به كربلا رسيدند، امام سوال كردند: اسم اين زمين چيست؟ گفتند: كربلا. امام وقتى اسم كربلا را شنيدند، فرمودند: اَللّهمَّ انِّى اَعوُذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلاءِ و بعد فرمودند: اين، موضع كَرْب و بَلا و محلّ محنت و عِنا است. فرود آييد كه اينجا منزل و محل خيمه هاى ما است و اين زمين، جاى ريختن خون ما است و در اين مكان قبرهاى ما واقع خواهد شد. جدّم رسول خدا مرا به اين امور خبر داد. به اين ترتيب امام و اصحابش دوم محرم در آن سرزمين فرود آمدند و حرّ بن يزيد رياحى هم با سپاهش مقابل امام خيمه زدند. حر در اين روز ضمن نام هاى به عبيد الله بن زياد، او را از ورود امام باخبر كرد. امام حسين عليه السلام در اين روز به اهل كوفه نامه نوشت و گروهى از بزرگان كوفه را از آمدن خودشان باخبر كرد. امام نامه را به قيس بن مسهر داد تا به كوفه برود ولى عوامل عبيد الله او را در بين راه شهيد كردند. امام وقتى خبر را شندند گريه كردند و فرمودند: خداوندا! براى ما و شيعيان ما در نزد خود قرارگاه والايى قرار ده و ما را با آنان در جايگاهى از رحمت خود جمع كن، كه تو بر انجام هر كارى توانايى.



عمر بن سعد با لشگرى ۴۰۰۰ نفرى وارد كربلا شد. عمر بن سعد از اين روز چانه زنى ها را با امام شروع كرد تا بتواند ايشان را تسليم به بيعت با يزيد كند. در اين روز عمر بن سعد فردى به اسم كثير بن عبدالله فرستاد تا پيغام او را به امام برساند. امام حسين عليه السلام در اين روز قسمتى از سرزمين كربلا كه قبر مطهرشان در آن قرار دارد را از مردم نينوا و غاضريه به قيمت شصت هزار درهم خريدند و با آ نها شرط كردند كه مردم را براى زيارت راهنمايى و زائرين را تا سه روز ميهمان كنند.


عبيد الله بن زياد مردم كوفه را در مسجد جمع كرد و در سخنران ىاش آ نها را به جنگ با امام حسين عليه السلام تشويق كرد. به دنبال اين سخنرانى ۱۳ هزار نفر در قالب چهار گروه به فرماندهى شمر بن ذى الجوشن با چهار هزار نفر، يزيد بن ركاب كلبى با دو هزار نفر، حصين بن نمى ر با چهار هزار نفر و مضاير بن رهينه مازنى با سه هزار نفر به سپاه عمر سعد پيوستند. در اين روز عبيد الله بن زياد را ههاى ورودى و خروجى كوفه را بست و شريح قاضى هم به قتل امام حسين عليه السلام فتوا داد.



شبث بن ربعى با هزار سرباز به لشگر عمر سعد پيوست. عبيد الله بن زياد در اين روز دستور داد تا فردى به نام زجر بن قيس با ۵۰۰نفر سرباز سر راه كربلا بايستد و هر كسى كه قصد يارى امام حسين عليه السلام را داشت، بكشد. اما با توجه به همه محدوديت ها، مردى به نام عامر بن ابى سلامه خود را به امام رساند.


سپاه عمر سعد ديگر به بیست هزار نفر مى رسيد، عبيد الله به او نامه نوشت كه من از نظر نيروى نظامى، چه سواره و چه پياده، تو را تجهيز كردم، حواست باشد كه گزارش كار تو هر روز به من مى رسد. در اين روز يك گروه نود نفره از قبيله بنى اسد به دعوت شبانه حبيب بن مظاهر اسدى براى كمك به امام و پيوستن به سپاه ايشان آماده شده بودند كه در اين ميان فردى عمر سعد را با خبر كرد و او مردى به اسم ازرق را با چهارصد نفر فرستاد تا به اين قبيله حمله كند. قبيله بنى اسد با اينكه فاصله زيادى با امام نداشتند، وقتى ديدند تاب مقاومت با آ نها را ندارند، پراكنده شدند و به قبيله خود برگشتند و از ترس حمله دوباره عمر سعد از آن منطقه كوچ كردند.

 

سپاه عمر بن سعد رسما سپاه امام را محاصره كردند و آب را بر ايشان بستند. عمر سعد عمرو بن حجاج و پانصد سرباز را مامور كرد تا مانع از آب برداشتن امام و ياران ايشان شود. اما حضرت عباس عليه السلام چند بار با شجاعت تمام به سمت فرات رفتند و آب آوردند.

 

شمر براى حضرت عباس عليه السلام و فرزندان ام البنين امان نامه آورد. شمر از قبيله مادر حضرت عباس و از خويشاوندان ايشان بود. اما حضرت عباس عليه السلام آن را رد كرد. در اين روز حضرت عباس عليه السلام با 28 نفر به طرف رود فرات رفت و بعد از درگيرى با ماموران عمر سعد، براى خيمه گاه آب آورد. در اين روز امام حسين عليه السلام فردى به نام عمرو بن قرظه را به طرف عمرو سعد فرستاد تا شب با هم ملاقاتى داشته باشند. شب كه شد امام حسين عليه السلام و عمر بن سعد هر كدام با 20 نفر در محل قرار حاضر شدند. امام در اين ملاقات سعى كرد تا با را ه هاى مختلف عمرو سعد را از جنگ منصرف كند ولى او از تصميمش برنگشت. امام كه اصرار او را ديد فرمود: تو را چه مى شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگيرد و تو را در قيامت نيامرزد. به خدا سوگند! من مى دانم كه از گندم عراق نخواهى خورد! ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.


شمر  بن ذى الجوشن با نامه اى از ابن زياد از منطقه »نخيله « - كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود - با عجله و پيش از ظهر وارد كربلا شد و نامه عبيدالله را براى عمر بن سعد خواند. ابن سعد به شمر گفت: واى بر تو! خدا خانه ات را خراب كند، چه پيام زشت و ننگينى براى من آورد هاى. به خدا قسم! تو عبيدالله را از قبول آنچه من براى او نوشته بودم بازداشتى و كار را خراب كردى. شمر كه با قصد جنگ وارد كربلا شده بود، از عبيدالله بن زياد امان نام هاى براى خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس عليه السلام گرفت. روز نهم محرم شمر نزديك خيمه هاى امام حسين عليه السلام آمد و عباس، عبدالله، جعفر و عثمان (فرزندان امام على عليه السلام كه مادرشان ام البنين علىها السلام بود) را صدا زد. آ نها بيرون آمدند، شمر گفت: از عبيدالله براى شما امان گرفته ام. آ نها همه گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت كند، ما امان داشته باشيم و پسر دختر پيامبر امان نداشته باشد؟! در اين روز اعلان جنگ شد و امام حسين عليه السلام حضرت عباس عليه السلام را صدا زد و فرمود :اى عباس! جانم فداى تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس كه چه قصدى دارند؟ حضرت عباس عليه السلام رفت و خبر آورد كه اين ها مى گويند: يا حكم امير را بپذيريد يا آماده جنگ شويد. امام حسين عليه السلام به حضرت عباس فرمودند: اگر مى توانى آ نها را متقاعد كن كه جنگ را تا فردا به تاخير بيندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خداى خود راز و نياز كنيم و به درگاهش نماز بگذاريم. خداى متعال مى داند كه من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم. حضرت عباس عليه السلام سمت سپاه دشمن برگشت و از آ نها مهلت خواست و عمر سعد قبول كرد. امام حسين عليه السلام در شب عاشورا دستور دادند براى حفظ حرم و خيمه ها، خندقى را پشت خيمه ها حفر كنند و به محض حمله دشمن چو بها و خار و خاشاكى كه در خندق بود را آتش بزنند تا ارتباط دشمن از پشت سر قطع شود. امام عليه السلام به ياران خود فرمود: برخيزيد، غسل كنيد و وضو بگيريد كه اين آخرين توشه شماست.


سال 61 هجرى سپاه كوچه امام حسين عليه السلام با سپاه بزرگ كوفه روبرو مى شود. در اين روز امام حسين عليه السلام و 72 نفر از همراهانشان شهيد شدند. سران سپاه كوفه بر جسدهاى شهدا اسب تاختند و خيمه هاى امام و يارانش را غارت كردند و به آتش كشيدند. باقيمانده افراد كاروان امام اسير شدند و همراه سرهاى شهدا راهى كوفه.
-----
ماخذ:http://www.e-heyat.com

مراقبات ماه محرم آیت الله حاج میرزا جواد ملکى تبریزى

سزاوار است حال دوستان آل محمد – که رحمت خدا بر آنان باد – بحکم دوستى و وفا و ایمان به خداوند بلند مرتبه و بزرگ و رسول کریم ، در دهه اول محرم تغییر نموده و در دل و سیماى خود، آثار اندوه و درد این مصیبتهاى بزرگ و دردناک را آشکار نمایند. باید مقدارى از لذائذ زندگى را که از خوردن و نوشیدن و حتى خوابیدن و گفتن بدست مى آید ترک نموده و مانند کسى باشند که پدر یا فرزند خود را از دست داده است .


نباید احترام خود و نزدیکانشان باشد و لازم است که خدا و پیامبر و امامش – رحمت خداوند بر آنان باد – را بیش از خود، فرزندان و نزدیکانش دوست داشته باشد. خداوند متعال مى فرماید: ((بگو اگر پدران و پسران خود را بیش از خدا و رسولش و جهاد در راه او دوست دارید، منتظر باشید تا خداوند مطلب مورد نظر خود را انجام داده و شما پشیمان و زیانکار شوید))
 یکى از فرزندان کوچکم در دهه اول محرم فقط نان خالى و بدون خورش ‍ مى خورد. و تا جائى که مى دانم کسى به او نگفته بود که این کار را انجام دهد و گمان مى کنم سرچشمه این کار دوستى باطنى او بود.
حال اگر کسى نتواند در تمام دهه اول این کار را انجام بدهد، باید در روز تاسوعا، عاشورا و شب یازدهم نان خالى بخورد. و در روز عاشورا، تا عصر خوردن ، آشامیدن و حتى سخن گفتن – مگر آن که لازم باشد - و دیدار با برادران دینى را ترک کرده و آن روز را روز گریه و اندوه خود قرار دهد. و نیز در دهه اول ، هر روز امام حسین (علیه السلام ) را با زیارت عاشورا زیارت نماید. و اگر مى تواند مراسم عزادارى آن حضرت را در منزل خود با نیتى خالص برپا نماید، باید همین کار را بکند. و اگر نمى تواند، در مساجد یا منازل دوستانش به برپایى این مراسم کمک کرده و این مطلب را از مردم بپوشاند تا به اخلاص نزدیک شده و از خودنمایى دور شود. و هر روز مقدارى از اوقات خود را در مکانهاى عمومى به عزادارى بپردازد.
مواسات با امام حسین (علیه السلام ) و اهل بیت – رحمت خدا بر آنان باد – نیز باید بخاطر صدمات ظاهرى که به آن حضرت وارد شد، باشد. ولى از این مطلب هم نباید غافل شد که صدمات ظاهرى که بر آن حضرت (علیه السلام ) وارد شد، در مورد هیچکدام از پیامبران و جانشینان آنان و حتى در مورد هیچیک از جهانیان شنیده نشده است ؛ بخصوص تشنگى حضرت (علیه السلام ) که در احادیث قدسى و غیر قدسى چیزهایى درباره آن آمده است که انسان توان تصور آن را نیز ندارد. همچنین مصیبتهایى مانند شهید شدن اهلبیت و اسارت حرمش ، گویا او با محبوبش پیمان بسته بود بخاطر خوشنودى او کشته شدن را با انواع آن از قبیل سر بریدن ، کشتن از زیر گلو، کشتن با شکنجه و با گرسنگى و تشنگى و اندوه و غیر اینها، تحمل کند. ولى با این همه شادمانى و نشاطى بجهت آشکار شدن نورهاى زیبایى و عظمت خداوند و شوق دیدار با او و رسیدن به ذات مقدسش به او مى رسید که آن سختیها را آسان مى نمود.
بلکه سختى آن را به لذت تبدیل مى نمود. یکى از یاران او در این رابطه مى گوید: هر چه شرایط بر امام (علیه السلام ) سخت تر مى گردید، سیماى او برافروخته تر و خوشحال تر مى شد. ولى بهر حال درد و اندوه سختیها و مصیبتهایى که بر جسد مبارک حضرت (علیه السلام ) و بر دل اهل بیت محترم او وارد شد و هتک حرمت ظاهرى او انسان را مى کشد.
بنابراین دوستانش باید کارهایى را که مناسب این مصیبت بزرگ است ، بخاطر مواسات با آن حضرت (علیه السلام ) در این مصیبت ، انجام دهند؛ بگونه اى که گویا این مصیبت بر خود، عزیزان و فرزندان یا خویشان آنان وارده شده است . زیرا امام (علیه السلام ) بفرموده جدش (صلى الله علیه و آله و سلم ) سزاوارتر از آنان نسبت به خودشان مى باشد و باین جهت که او این مصیبتها را پذیرفت و وجود شریف خود را فداى پیروان خود نمود تا آنها را از عذاب دردناک رهایى بخشد. فرزندان و عزیزان خود را یتیم نموده ، به اسارت حرم و زنان ، و زینب و سکینه – که سلام خدا بر آنان باد – رضایت داده و اصغر و اکبر و برادران و دودمان خود را سر برید، تا پیروانش را از گمراهى و پیروى گمراه کنندگانى که هلاکت شده و دیگران را به هلاکت مى کشانند نجات داده و بدین وسیله آنان را از گناهان بزرگ و آتش رهایى بخشد؛ پیروانش را از تشنگى روز قیامت رهانیده و از نوشیدنیى که ظرف آن با مشک مهر شده است ، به آنها بنوشاند. بنابراین بحکم وفا و مواسات که از صفات عالى انسانى است ، لازم است که همان چیزى را که امام (علیه السلام ) به آنان عنایت کرده است ، آنان نیز به امام (علیه السلام ) تقدیم نموده و همانگونه که امام (علیه السلام ) خود را فداى آنها نمود آنان نیز خود را فداى او نمایند. و حتى اگر چنین کارى را نیز انجام بدهند باز هم بخوبى با او مواسات ننموده اند. زیرا وجود شریف او قابل مقایسه با دیگران نیست . باین جهت که او مانند پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) و سلم ، علت آفرینش تمام موجودات و آقا و سرور تمام مخلوقات و پیامبران و فرشتگان نزدیک به خداوند بوده و محبوب خداوند و محبوبِ محبوبِ اوست .
نیز با گفتارى صادقانه و با زبان حال بگوید: آقاى من ! کاش بجاى تو تمام این بلاها بر سر من آمده و فداى تو مى شدم ! کاش خویشان و فرزندان من بجاى خویشان و فرزندان تو کشته و اسیر مى شدند! کاش تیر حرمله – که لعنت خدا بر او باد – سر شیرخوار مرا مى برید! کاش فرزندم ، على بجاى فرزند تو قطعه قطعه مى شد! کاش جگر من از شدت تشنگى تکه تکه مى شد! کاش از شدت تشنگى دنیا بر چشمم تیره و تار مى شد! کاش من درد این جراحتها را تحمل مى نمودم ! کاش آن تیر به گلوى من مى نشست ! و جان مرا مى گرفت ! کاش خانواده و خواهران و دختران من در ذلت اسارت افتاده و آنها را مانند کنیزان در شهرها گردانده ولى خویشان تو در خوارى و ذلت نمى افتادند! کاش وارد آتش شده و شکنجه مى شدم ولى این مصیبتها به شما وارد نمى شد.اگر این سخنان را صادقانه بگویى ، تو را پذیرفته و بخاطر مواسات راستین با بزرگوارترین سادات تو را در جایگاه راستگویان با آنان همنشین مى گرداند. ولى جدا از فریبکارى با این سخنان بپرهیز زیرا ممکن است وقتى مى گویى : حاضرم این بلاها را بجاى امام (علیه السلام ) تحمل نمایم ، حال و دل تو بمقدار کمتر از یک صدم آن را هم تصدیق نکرده و در موقع امتحان جز مقدار کمى از این ادعاها قبول نشود. و در این صورت بجاى این که به جایگاه صدق و درجه صدیقین برسى به ذلت دروغ و پایینترین درجات منافقین مى رسى . پس اگر مى بینى که نمى توانى این گونه با امام (علیه السلام ) مواسات نمایى ، ادعاهاى دروغ را از خود دور کرده و خود را خوار نکن و فقط بگو: کاش با تو بوده ، در مقابل تو کشته شده و به سعادت بزرگى مى رسیدم . و اگر مى بینى باین مقدار هم معتقد نیستى ، مرض دل خود را که همان دوستى این دنیاى پست و میل و اعتماد به زندگى آن و فریب خوردن به زیباییهاى آن است ، معالجه کرده و این فرمایش خداوند متعال را بخوان : ((اى یهود! اگر گمان مى کنید فقط شما دوستان خدایید و اگر راست مى گویید، آرزوى مرگ کنید))
و در آخر روز عاشورا زیارت تسلیت را بخواند، و روز عاشورا را با توسلى کامل به حمایت کننده و پناه آن روز که از معصومین (علیهم السلام ) مى باشند بپایان رسانیده و در توسل ، اصلاح حال و پذیرش ‍ عزادارى را خواسته و از کوتاهى خود معذرت بخواهد.
منبع: وب سایت هیئت ریحانه النبی

واحسینا ! مرقومه استاد عزیزم حاج جواد حیدری

 

استاد حاج جواد حیدری

بهتر از اين مطلب چيزي به ذهنم نرسيد كه بنويسم، به نظرم هم براي ذاكرين دلسوخته امام حسين عليه السلام مفيد باشه هم براي شعراي بزرگوار اهل بيت عليهم السلام

محدّث قمي أعلي الله مقامه گويد : در ديوان سيّد بزرگوار شهيد سيّد نصر الله حائري قدّس الله روحه ديدم كه برخي از موثّقان بحرين براي او حكايت كرده اند كه يكي از نيكوكاران حضرت زهرا عليها السلام را در خواب ديد كه در بين جمعي از زنان هستند كه بر حسين مظلوم عليه السلام با خواندن اين شعر نوحه سرايي مي كنند :

واحُسَيْناهْ ذَبيحاً مِن قَفا                   واحُسَيْنا غَسيلاً بِالدَّماء

واي حسين، اي كشته از قفا، واي حسين غسل داده شده به خونها

صاحب ديوان در دنبال اين شعر اين قصيده را افزوده است :

وا غَريبا قُطْنُهُ شَيْبَتُهُ                       اِذْ عدا كافُورُهُ عَفْر الثَّرى

واي غريبي كه پنبه ي كفن او محاسن او بود هنگامي كه كافورش خاكهاي اطراف او بود .

            واسَليبا نَسَجَتْ اَكْفانَهُ                     مِنْ ثَرَى الطَّفِّ دَبُورٌ وَصَبا

واي بر برهنه اي كه كفن هايش را باد دبور و صبا از خاك كربلا كه از چپ و راست بر او مي وزيد بافته بود .

واطَعينا ما لَهُ نَعْشٌ سِوَى                 الرُّمْحِ فى كَفِّ سَنان ذِى الْخَنا

واي بر آن به خاك افتاده اي كه جز نيزه اي كه در دست (( ‌سنان )) هرزه و بي ادب بود تابوتي نداشت .

واوَحيدا لَمْ يُغَمَّضْ طَرْفَهُ                 كَفُّ ذى رِفْقٍ بِهِ فى كَرْبَلا

واي بر آن بي كسي كه پلكهاي چشمانش را هيچ دست با ملايمت و دوستي در كربلا نبست .

وا وصَريعا أوْطأؤهُ خَيْلَهْم                 أيَّ صَدْرٍ مِنْهُ لِلْعِلْم حَوي

واي بر آن به خاك افتاده اي كه اسبانشان را بر او تاختند، بر كدام سينه، سينه اي كه پر از علم و دانش بود .

واذَبيحا يَتَلَظّى عَطَشا                     وَاَبوُهُ صاحِبُ الْحَوْضِ غَداً

واي بر آن كشته شده اي كه از تشنگي بسان ماهي از آب بيرون افتاده، دهن باز مي كرد در حالي كه فرداي قيامت پدرش صاحب حوض كوثر است .

واقَتيلا حَرَقوُا خَيْمَتَهُ                      وَهِىَ لِلدّينِ الْحَنيفىّ وَعا

آه بر كشته اي كه خيمه اش را آتش زدند در حالي كه او خود جايگاه دين حنيف است .

اه لااَنْساهُ فَرْدا مالَهُ             مِنْ مُعينٍ غَيْرِ ذى دَمْعٍ اَسى


آه، هيچ گاه او را در حال بي كسي و تنهايي از ياد نخواهم برد كه هيچ ياوري جز صاحب اشك سوزان و اندوهبار نداشت .

 ********************************************

 يكبار كه قسمت شد بريم نجف از بزرگي پرسيدم كه چرا بايد بالا سر مولا اين همه امام حسين عليه السلام را زيارت كنيم، فرمود : كسي كه صورت كف پاي حضرت زهرا عليها السلام بگذاره جاش بالاي سر مولاست . 

  1-     نفس المهموم، ص

وبلاگ نجف در کربلا (استاد حاج جواد حیدری)

امام حسین (علیه السلام) در نوشته های شهید چمران

 

خدايا ترا شكر مي‎كنم كه حسين را آفريدي.اي خداي حسين ترا شكر مي‎كنم كه راه پرافتخار شهادت را در جلوي پاي روندگان حق و حقيقت گذاشتي.

اي حسين، دلم گرفته و روحم پژمرده، در ميان طوفان حوادث كه همچون پر كاه ما را به اينطرف وآن طرف مي‎كشاند، مايوس و دردمند، فقط بر حسب وظيفه به مبارزه ادامه مي‎دهم، و گاهگاهي آنقدر زيرفشار روحي كوفته مي‎شوم كه براي فرار از درد وغم دست بدامان شهادت ميزنم تا ازميان اين گرداب وحشتناكي كه همه را وانقلاب را فروگرفته است لااقل گليم انساني خود را بيرون بكشم و اين عالم دون واين مدعيان دروغين را ترك كنم و با دامني پاك و كفني خونين بلقاء پروردگار نائل آيم ...

اي حسين مقدس، روزگار درازي بود كه هر انقلابي را مقدس مي‎شمردم و نام او را با ياد تو توام مي‎كردم و قلب خود را مي‎گشودم و انقلابيون را و او را در قلب خود جاي مي‎دادم و به عشق تو او را دوست مي‎داشتم و بقداست تو او را مقدس مي‎شمردم و در راه كمك به او از هيچ فداكاري حتي بذل حيات و هستي خود دريغ نميكردم...

اما تجربه، درس بزرگ و تلخي به من داد كه اسلحه و كشتار و انقلاب و حتي شهادت بخودي خود نبايد مورد احترام و تقديس قرار گيرد. بلكه آنچه مهم است انسانيت، فداكاري در راه آرمان انسانها، غلبه بر خودخواهي و غرور و مصالح پست مادي و ايمان به ارزشهاي الهي است. مقاومت فلسطين براي ما به صورت بت درآمده بود و بي‎چون و چرا آنرا مي‎پذيرفتيم و مي‎پرستيديم و راهش را كارش را و توجيهاتش را قبول مي‎كرديم. اما دريافتم كه بيش از هر چيز انسانيت و ارزشهاي انساني و خدائي ارزش دارد ـ و هيچ چيز نمي‎تواند جاي آنرا بگيرد بايد انسان ساخت، بايد هدف را بر اساس سلسله ارزشها معين نمود و معيار سنجش را فقط و فقط بر مبناي انسانيت و ارزشهاي خدايي قرار داد

اي حسين، امروز نيز ترا تقديس مي‎كنم، اما تقديسي عميق‎تر و پرشورتر كه تا ا عماق وجودم و تا آسمان روحم به تو عشق مي‎ورزد و ترا مي‎خواهد و ترا مي‎جويد.

اي حسين، دردمندم، دلشكسته‎ام، و احساس مي‎كنم كه جز تو و را ه تو داروئي ديگر تسكين بخش قلب سوزانم نيست ... اي حسين! در كربلا، تو يكايك شهدا را در آغوش مي‎كشيد، مي‎بوسيدي وداع مي‎كردي، آيا ممكن است،‌ هنگاميكه من نيز به خاك و خون خود مي غلطم، تو دست مهربان خود را بر قلب سوزان من بگذاري و عطش عشق مرا بتو و به خداي تو سيراب كني؟

 

هفت تپه! چادرنشیان قدیمی ات را در آغوش بگیر...

 

اشاره:

هفت تپه مقر آسمانی و ملکوتی سربازان شمالی حضرت روح الله بوده است که مدتی را عاشقانه و غریبانه در آن زیسته اند، هفت تپه، هفت شهر عشق! همان مکانی بود که مدتی لشکر ویژه و خط شکن 25 کربلا را در دل خود جای داده بود،

 درد دل ها و دل تنگی های یک رزمنده و جامانده از قافله شهدای این لشکر را می خوانیم:

خدا رحمت کند سید شهیدان اهل قلم، آوینی را که می گفت:

اگر از ما بپرسند دوکوهه کجاست؟ چه جوابی بدهیم؟

 و حال ما می گوئیم:

 اگر از ما بپرسند هفت تپه کجاست؟ چه پاسخی داریم؟! چه بگوئیم؟!

 اصلاً قادر به تکلم هستیم؟!

 آری برای همین است که هفت تپه مظلوم مانده است...

 از اندیمشک که به سوی اهواز می روی، پس از طی مسیری حدود 55 کیلومتر، آن هم پرسان پرسان، اگر موجود زنده ای در آن حوالی باشد، سراغ هفت تپه و آن پادگان متروک و مهجورش را باید بگیری!

 سرزمینی به وسعت آسمان!

 تنها و غریب!

 جهت هایش را نمی توانی محصور نگاه کنی، هیچ گاه محصور نبوده بلکه همواره مأمنی برای پرستو های عاشق«لشکر ویژه خط شکن 25 کربلا» بوده است، خوب که نگاه کنی تپه ماهوری اش همه ی وسعت این خاک را پوشانده است.

 خوب نگاه کن، جای جای آن را چه می بینی؟

 از تپه های نسبتاً بلندش بالا برو، در دره های کوچکش آرام بگیر و وسعت این دشت را از نظر بگذران، چه فهمیدی؟


 تیرک های فرو ریخته را ببین...

 تنها سکوت و وزش ملایم باد است که به استقبالت می آید و از همان آغاز ورودت غریبانه تو را همراهی می کند...

 اشتباه نیامدی؟ پوکه های زنگ زده، پمادهای خالی ضد حشرات، تکه پوتین های پاره، باطری های فرسوده بیسیم ها، جعبه های شکسته مهمات و ...

 سوله های پراکنده، همه و همه می گویند که تو اشتباه نیامدی این جا همان مکانی است که سراغش را گرفته بودی!

 معیشت در هفت تپه با آن امکانات محدودش سخت بود و  گردان ها چادرنشین بودند ولی دل ها همه خدائی بود و اشک های مناجات های بچه ها، خاک هفت تپه را مقدس کرده بود...

 همان چادر نشینان هفت تپه بودند که روزی پرچم مقدس امام رضا(ع) را بر فراز مناره مسجد فاو به اهتزار در آوردند...

 هواپیما های عراقی حمله کرده اند. نه پناهی نه سر پناهی...


پس از اینکه هفت تپه قدمگاه شهدا شده بود با نجواهای عاشقانه ای که در دل شب می شنید، آنقدر خدائی و مقدس گشته بود که دیگر دلش می خواست قتلگاه شود و هفت تپه هم با خدا راز و نیاز می کرد؛ اوج عرفان و سلوک هفت تپه قتلگاه شدن، بود که خداوند حاجتش را روا کرد و با بمباران هوایی دشمن، شهدایی از آسمان هفت تپه به سوی ملکوت پرواز کرده و هفت تپه را جنت زمین و آسمان کردند؛ یاد شهدای آن روز خدائی هفت تپه بخیر! علی الخصوص فرمانده گردان ویژه شهدا، حاج جعفر شیرسوار!

 آخر مگر نه اینکه وقتی محسن رضایی و هاشمی رفسنجانی برای سرکشی لشکرملکوتی 25 کربلا با هلی کوپتر بر فراز  آسمان هفت تپه آمدند، وقتی خیل عظیم نیروهای شمالی با چادرهایشان را دیده بودند، هاشمی رفسنجانی انگشت به دهان گفت: این عشایرها را از کجا آوردید؟

 فکرش را نمی کرد که مقر لشکر کربلا آن چادر های الهی باشد.

 یا زمانی که حضرت آقا سیدعلی خامنه ای برای بازدید به هفت تپه آمده بودند با تعجب و حیرت زده گفتند: اینها مگر چپر نشین هستند که اینگونه می زیند؟

 آهای دنیا! ما با این وضعیت در مقابل شما ایستادیم.

 ای تاریخ نامردی اگر ننویسی که بر این شیرمردان و دریادلان شمالی در بیابان های هفت تپه چه گذشت؟!

 آخرِ هفت تپه را، چادرهای به چله نشسته لشکر ویژه 25 کربلا، پرستوهای عاشق لانه کرده بودند! چه غریبانه بودند...

 هفت تپه سال های سال است که بی مهری دیده، اما همچنان راز دار خلوت مسافران آسمانی خویش است ...

 هفت تپه با کسی قهر نیست اما انسش با کسانی است که قصه چاه را ندیده اند ولی با خون دل حکایت می کنند...

 پس خوب نظاره کن! در پسِ حجابِ زمان در این سکوت راز آمیز نجوای پنهانی شهدایی را بشنو که سر بر کف قبرهایی که برای خویش کنده بودند و شانه های استوارشان از شوق لقای معشوق خویش به لرزه آمده بود و در تلاطم اشکها، چشمهایشان دریای خروشان می شد.

 نگاه کن! آن رزمنده ی نوجوان که در جوار چادرش بر فراز تپه ای، آماده و مسلح بر کوله پشتی خویش تکیه زده است و در حال انتظار، دعا می خواند، منتظر تنها منتظری که به زودی قرار است از یاران شهیدش باشد.

 می دانم که از دیدن این همه مظلومیت سیر نمی شوی، دوباره نگاه کن! چند رزمنده بسیجی عکس یادگاری می گیرند، آخرین لحظات ماندشان است تا بعد از عملیات، در فراق هم، ماندگار شدنشان را جشن سرخ اشک بگیرند...

 از دیدن هفت تپه سیر نخواهی شد چون تنها پادگانی بود که لشکری به نام لشکر "کربلا" را در خود جای داده بود...

 چه زیبا گفت سید مرتضی: - کربلا را تو مپندار نامی است در میان نام ها!!!

 اگر بنا باشد قدس آزاد شود، مطمئن باشید دوباره خط شکن این میدان همان چادر نشینان هفت تپه، بچه های لشکر کربلا هستند، که با پرچم سبز حضرت امام رضا(ع) بر گنبد قدس! به ندای هل من ناصراً ینصرنی امام زمانشان "سید علی حسینی خامنه ای" لبیک خواهند گفت.

 تمامی مقرهای لشکریان اسلام مقدس اند اما بدانید که بچه های لشکر 25 کربلا در هفت تپه حکایتی داشتند غریب، غریب و غریب...

 تا تو یاد بگیری هفت تپه کجاست و برای چه بوده است این همه غریبانگی؟؟؟

 هفت تپه به تو جفا کردم، اسیر دنیا شدم و بعد از این همه سال دلم هوای تو را کرد...

 هفت تپه مرا ببخش و مرا در آغوش بگیر...

تهیه و تدوین: سجاد پیروزپیمان 

---------------------------------------------------------------------------------

عاشق هفت تپه امپدرم از هفت تپه خیلی برایم گفته...

اگر دوکوهه قطعه ای از بهشت است هفت تپه قلب بهشت است...

بچه های لشگر 27 و ... رسانه داشتند که اینقدر روی دوکوهه مانور دادند و الا همه

میدانند زیر نور آفتاب و بارش باران آنها سقف داشتند و لشگر 25 زیر چادر بودند

و ای وای اگر بارانی می آمد که همه زمین اطراف گل میشد و ...

الغرض افتخار میکنم پدر مظلومم سردار غریب محمد اسماعیلی آن پرچم زیبا را بر

بالای مسجد فاو نصب نمود.

یادش گرامی،

سردار محمد اسماعیلی

چند سالی ست دنبال یک موج وبلاگی در مورد هفت تپه ام اگر ایده ای دارید، منتظرم ...

 

التماس دعای فرج

محترق الشهداء - حمزه اسماعیلی

شرایط استجابت دعا

از حضرت علامه محمد حسين طباطبايي درباره شرايط استجابت دعا سوال شد؛

ايشان در پاسخ فرمودند: «خداوند متعال مي فرمايد:

و قال ربکم ادعوني استجب لکم (غافر/۶۰) [يعني] مرا بخوانيد تا دعاي تان را اجابت کنم.

از اين آيه شريفه بر مي آيد که در دعا دو چيز معتبر است:

يکي اين که شخص حقيقتاً دعا کند و راستي بخواهد...

دوم اين که خدا را بخواند،

چنان که مي فرمايد: ني؛ مرا و قطع علايق از غيرخدا کند و خيال نکند که مستقلاً از

وسايط کاري ساخته است.»


برگرفته از کتاب «حکمت زلال»

غدیر ولایت

برادر ! عیدت مبارک

  *غدیر بود.رفتیم پیشانی اباذر را ببوسیم و بگوییم :"برادر !عیدت مبارک"

پیشاپیش از آفتاب ربذه سوخته بود!!

به "ابن سکیت"گفتیم"علی".هیچ نگفت،نگاهمان کرد و گریست.زبانش را بریده بودند!!

خواستیم دست های میثم را بگیریم و بگوییم "سپاس خدای را که ما را از متمسکین به ولایت امیرالمؤمنین قرار داد"دست هایش را قطع کرده بودند!!

گفتیم :"یک سیّدی بیابیم و عیدی بگیریم "سیّدی!کسی از بنی هاشم.جسد هاشان درز لای دیوارها شده بود و چاه ها از حضور پیکرهای بی سرشان پر بود !زندانیِ دخمه های تاریک بودند و غل های گران بر پا،در کنج زندان ها نماز می خواندند.

*فقط همین نبود که میان بیابان بایستد ،رفتگان را بخواند که برگردند و صبر کند تا ماندگان برسند.فقط همین نبود که منبری از جهاز شتران بسازد و بالا رود ،صدایش کند و دستش را بالا بگیرد ،فقط گفتن جمله ی کوتاه "علی مولاست"نبود.کار اصلاًاینقدرها ساده نبود.فصل اتمام نعمت،فصل بلوغ رسالت.فصل سختی بود.

بیعت با "علی (ع)"مصافحه ای ساده نبود.مصافحه با همه ی رنج هایی بود که برای ایستادن پشت سر این واژه ی سه حرفی باید کشید .ایستادن پشت سر واژه ای سه حرفی که در حق،سخت گیر بود .این روزها ولی همه چیز آسان شده است.این روزها "علی مولاست"تکه کلامی معمولی و راحت است.

 *اگر راحت می شود به همه ی تیرک های توی بزرگراه تراکت سال امیرالمؤمنین زد و روی تابلوهای تبلیغاتی با انواع خط ها نوشت "علی"!،اگر خیلی راحت و زیاد و پشت سر هم می شود این کلمه را تکرار کرد و تکرار،حتماًجایی از راه را اشتباه آمده ایم .شاید فقط با اسم یا خط بی جان مصافحه کرده ایم و گرنه با او ؟!...

کار حتماًسخت بود ،صبوری بی پایان بر حق،تاب آوردن عتاب هایش حتماًسخت بود.

 *آن "مردِ ناشناس"که دیروز کوزه ی آب زنی را آورد،صورتش را روی آتش تنور گرفته "بچِِش!این عذاب کسی است که از حال بیوه زنان و یتیمان غافل شده".آن "مردِ ناشناس"سر بر دیوار نیمه خرابی در دل شب دارد می گرید :"آه از این ره توشه ی کم ،آه از راه دراز"و ما بی آنکه بشناسیمش،همین نزدیکی ها جایی نشسته ایم و تمرین می کنیم که با نامش شعر بگوییم ،خط بنویسیم،آواز بخوانیم و حتی دم بگیریم و از خود بیخود شویم.

عجیت است!مرد هنوز هم "مردِ ناشناس"است .

 بر گرفته از کتابهای پرسمان،خدا خانه دارد.

--------------

عطرِ گُل ، دلِ گِل

 

وارد که شد تمام تنم لرزید، نه از ترس، نه!

نمی دانم چه حسی بود ، اما ،جلال و جبروتش مرا گرفت !

ستبری شانه هایش ، قدرت دستها یش، قوت قدم هایش ، پیچش بازوانش ، صلابت وجودش و مهربانی نگاهش...

مجذوب او شدم !

با اینکه می دانستم از خویشان پیامبر اسلام است و فاتح خیبر، می دانستم در جنگ با ما یهودیان چه رشادتها کرده وحال که می دیدمش معنای تمام تعاریف برایم چون روز روشن می شد ، اما مجذوب او شدم ، مجذوب نگاه او...

انتظار داشتم برای امر مهمی به آنجا آمده باشد ، به حجره ی مردی یهودی . اما وقتی حاجتش را گفت ، دل درون سینه ام از تپش ایستاد !

چه می شنیدم !؟علی (علیه السلام) و احتیاج به قرض !؟ آنهم از یهودیان!؟ چه می کردند امت اسلام با جانشین پیامبرشان!؟

و دیدم علی (علیه السلام) ، خیبرشکنی که پشت تمام جنگجویان یهود از شنیدن نامش می لرزید، چادری پشمین به ودیعه نهاد و قدری جو گرفت ؛ چادر همسرش ، چادرفاطمه(سلام الله علیها).

و من  با همه ی خشت و گلی بودن دلم فهمیدم که چقدر سخت بود برعلی (علیه السلام) ، دل کندن از چادر محبوبه اش ! او را بوئید و بوسید و به مرد یهودی سپرد...

ومرد یهودی ، چادر را کنج دل من رها کرد و رفت .

آن  وقت من ماندم و چادر همسرعلی(علیه السلام) ، چادر بانویی که می گفتند : " بوی بهشت می دهد " ؛

می گفتند : "بهانه ی آفرینش است" ؛

می گفتند : "برترین مادر پدر است"؛

 میگفتند : "بر ترین زنان عالم است".

چادری که در تار و پودش بوی فاطمه(سلام الله علیها). موج می زد والحق والانصاف که چنان عطری در فضای درونم پیچیده بود که مست شده بودم و بی اختیار دلم می خواست دیوارهایم دست داشتند تا برای لحظه ای آن چادر را لمس می کردم و به سینه می چسباندم.

و آن شب ، اولین و آخرین شبی بود که برای من روشنتر ازهر روزی گذشت و شعاع نور ساطعِ از چادرآن بانو از سقف دلم گذشت و تا آسمان هفتم تابید.

 احساس می کردم هر آن ، از زمین کنده می شوم و تا آسمان می پیوندم ...

و من شاهد ارتباط  بین عالم ملک و ملکوت بودم ، تنها به واسطه ی وجود نخ های پشمینی که بر بدن فاطمه(سلام الله علیها). بنت محمد(صلی الله علیه وآله) آرام می گرفتند ، در درونِ وجودم؛

 من ، حجره ای بودم که شاهد طواف ملائکه شدم ! شاهد صعود و هبوط  فرشتگان مقرب ، از عرش به  فرش ، در پرتو اشعه های نورانی چادرِفاطمه (سلام الله علیها)..

چقدر به خودم می بالیدم !

غرق در این حال شیرین ، ناگاه ، از نیمه شب گذشته ،همسر مرد یهودی وارد شد و دید ، اند کی ، از آنچه من می دیدم . دید  که من با همه ی وجودم در نور غرقم و سر و رویم زیر پوشش نور چادر زهرا (سلام الله علیها) شناختنی نیست.

زن به سرعت خارج شد و همراه همسرش باز گشت. چهره ی مرد یهودی را هرگز از یاد نخواهم برد ! بهت و حیرت در تمام اجزای صورتش نقش بسته بود ، گویا فراموشش شده بود که چه دُرّ گرانبهایی را در دل من رها نموده و اکنون دنبال دلیلی برای این چراغانی بود ، لیک ، نور چنان واضح و بی پرده از چادر می تابید که جای هیچ شک وشبهه ای باقی نمی گذاشت.

آن دو ، بی اختیار درِ خانه ی خویشان خود رفته و گمانم 80 نفر را در اطرافم جمع کردند. افرادی که همه زیر لب نوای وا عجبا سر داده بودند و سرگشته و حیران شاهد چادری منوّر بودند.

هنگامی که مرد یهودی چادری را که به اندازه ی عمری بی معرفت زیستن ، مرا از معرفت لبریز کرده بود ، از کنج دلم برد ، من ، دوباره لرزیدم ، نه از ترس ، نه ! از غصّه ... و دیگر اشک مجالم نداد...

از برکت چادر فاطمه (سلام الله علیها) دل من از معرفت سرشار شد و اگر دل گِلی من با نور این چادر چنین دگرگون شد ، پس با دل یهودیانی که همه چشمشان به نور او بود چه کرد؟

فقط این قدر بگویم که من وهمه ی هشتاد یهودی جمع آن شب به بر کت چادر دختر پیامبر اسلام ، مسلمان شدیم و حکمت احتیاج علی (علیه السلام) به قرض را امروز می فهمم که سالهاست

مرید او وفرزندان اویم...

 

منبع:جلد 1منتهی الامال (زندگی حضرت زهرا(سلام الله علیها))

--------------


من. نقطه

فکر می کردم "." ای و تنها به اندازه ی نقطه ای می ارزی

فکر کن ، تنها یک نقطه باشی...

به کوچکی یک نقطه...

به بی اهمیتی یک نقطه...

اما بزرگتر شدی

سه خط عمود بر هم بر سرت قرار گرفت و از "." شدی "ب"

احساس کردم اسراری را در دل خود حمل می کنی ، انگار بزرگ شده بودی ! "باء" صدایت ، می کردند...

وقتی دست خدا بسیطت کرد به اتصال به خطوطی دیگر

به اتصال به سین و میم و الف و لام و ه ، شدی "بسم الله"

به خودت بالیدی.

شدی ابتدای کلام...

شدی ابتدای کلام الهی

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین ...

ابتدای کلام خدا بودن مقامی بود برای خودش

چه برسد به کلام خدا شدن

شدی سوره ی "حمد"

بعد ، پس از آنکه آیات را ذره ذره در خود مزه مزه کردی ...

بالیدی و به "قرآن" بودن رسیدی...

حالا خودت را از همه ی عالم و آدم برتر می دیدی...

تو کمال کلام الله بودی . تو عزیزترین امانت الهی بودی ... توِ نقطه ، اکنون همه ی قرآن بودی ...

و قرآن همه ی علم بود ، پس تو همه ی علم شده بودی . تو همه ی آنچه که بود و خواهد بود را در دل آیات قرآنی ات داشتی...

اما در لابه لای دلت آیاتی می دیدم همه مملو از معرفتِ کسی که همه کس بود...

دوست داشتم نباءعظیم را در عالم بیابم ، دابة الارض را ببینم ،

دوست داشتم ولیکم الله را بشناسم...

تا خوانده شدی به امر الهی ...

بخوان ، بخوان به نام پروردگارت که خلق کرد

و پیامبر خواند

توِ گسترش یافته را خواند...

و تو پیامی شدم از سوی پیام آفرین برای پیامبر که رسانده شوی به مردمان پیام دوست...

و او اولین مردمان بود در پذیرفتن تو

پس او را دیدی...

پس او را دیدم...

روزی که تو را از زبان پیامبر شنید و در دل خود حک کرد...

او تو را در خود گرفت و من انگار آنچه را سالها می جستم یافتم...

من ، توِ نقطه را درک کردم !

از این بهتر نمی شد .

 روزی را به یاد آوردم که چقدر سخره ی نقطه بودنت می کردم...

روزی که همه ی دردت نقطه به نظر آمدنت بود !

و او فرمود :

آنچه بود و خواهد بود علم آن در قرآن است

و علم تمام قرآن در سوره ی فاتحة الکتاب است

و علم تمام سوره ی حمد در بسم الله است

و علم تمام بسم الله در حرف باء آن است

و توآن نقطه ی زیر باء بودی...

 تو نقطه بودی ...تنها یک نقطه ی کوچک

اما فکر می کنم نقطه بودن چقدر می تواند ارزشمند باشد

وقتی تو بدانی که همه ی راز آفرینش را در دل داری

وقتی تو بدانی که نقطه ی باء بسم الله سوره ی حمدی!

 

برگرفته از کتاب القطره جلد یکم ، ذکرمناقب امیرالمومنین علی علیه السلام.

--------------

خضاب سرخ

 غلام زنی از بنی اسد بود و آزاد شده به دست علی (ع).

علی نامش را پرسیده بود و او گفته بود :سالم.

حضرت نگاه مهربانی به سراپایش انداخته و با آوایی آسمانی که تا هنوز در وجودش طنین داشت فرموده بود :رسول خدا مرا خبر داده که پدرت تو را میثم نامیده،پس نام سالم بگذار و نام میثم بر خود گیر....

و او با چه افتخاری نامی که رسول وولی خدا بر او پسندیده بودند بر خویش نهاده بود ((میثم))

اکنون که ذره ذره شمع وجودش به خاموشی می گرائید تا برای همیشه به مشعلی فروزان بدل شود،یاد علی (ع)وذکر او رهایش نمی کرد .

چه خوش مولا به او فرموده بود ((ای میثم ،تو را  بعد از من خواهند گرفت و به دار خواهند کشید ))ومیثم را تا درختی که  بر چوب  آن به دا رآویخته می شد برده و آنرا نشانش داده بود.

چوبه ،چه روزها وشبها که نزد آن درخت رفته ونماز خوانده بود ،چه سخن ها ی شیرینی که با این آ خرین همنشین دنیایی خویش کفته بود((خدا برکت دهد تو را ای درخت که تو به خاطر من نشو و نما می کنی .......))

واکنون ،چه خوب همنشینی می کرد با او و چه انسی میا ن آن دو بر قرار شده بود پس از این همه سال  در این سه روز آخر....

و مولا فرموده بود ))و حربه بر تو خواهند زد))

این ضربه ی آخر که آن ملعون بر او زده بودتا اندرونش را به زخم آزرده بود،لا مروت د رچشم های بی رمق میثم نگریسته و گفته بود:((به  تو این حربه را می زنم ،گرچه می دانم روزها را روزه و شبها را به عبادت مشغول بوده ای ...........

ومیثم در حالی که دلش بر جهالت او می سوخت ،بر حقانیت کلام مولا بیشتر پی می برد.

و مولا فرموده بود ((در روز سوم خون ا زدهان وبینی تو روان خواهد شد ومحاسن تو از آن رنگین خواهد شد،پس منتظر آن   خضاب باش .))

منتظر بود ،از همیشه تا به حال ،هر لحظه  در انتظاراین قربانی شدن بود .چه خوب خضابی ست خضاب به خون وآن چه خونیست که لیاقت جاری شدن در راه ولایت علی را داشته باشد .

یا امیر المومنین،چه لذتی دارد این ضعف ناشی از خونریزی ،کاش همه ی وجودم قطره قطره خون می شد و د ر راه عشق تو بر زمین می ریخت .

و مولا فرموده بود ((تو را بر در خانه ی عمروبن الحریث با نه نفر دیگر بر دار خواهند کشید .((

به تلاشی مضاعف نفس به درون سینه کشید و بوی خون در جانش نشست .خوب همسایگی کرد عمروبن الحریث ،هر گاه عمرو را می دید به او سفارش می کرد ای عمرو هنگامی که همسایه ی تو شدم رعایت همسایگیم را کن و عمرو به خیال آنکه میثم قصد خرید خانه دارد  می گفت:مبارک باشد خانه ی ابن مسعود را خریداری خواهی کرد یا ابن حکم را؟

و تنها زمانی که بدن ناتوان میثم را بر در خانه ی او برچوبه ی دار کشیدند،عمرو دانست که منظورش را واین بوی خوش زیر چوبه ی داراز همسایه داری عمروست .

وحضرت از او پرسیدند:ای میثم ،چگونه خواهد بود حال تو ،وقتی که ولدالزنای بنی امیه تو را بطلبد و تکلیف کند که از من بیزار شوی؟واومطمئن:گفت:به خدا سو گند که از تو بیزار نخواهم شد.

عبید الله زیاد از او پرسید :پروردگار تو کجاست ؟گفت:در کمین ستمکاران و تو یکی از ایشانی.

ابن زیاد به خشم آمده گفت:تو این جرات داری که  اینگونه سخن بگویی؟بیزاری بجوی از ابو تراب .

ومیثم به آرامی گفت:من ابو تراب نمی شناسم .

ابن زیاد به فریاد گفت:بیزار شو از علی بن ابی طالب .

میثم گفت :اگر نکنم چه خواهی کرد ؟

وحضرت فرموده بود:به خدا سوگند که تو را خواهد کشت و بر دا رخواهد کشید.

صبر خواهم کرد .

وابن زیاد آنقدر از رسوایی سخنان میثم ترسیده بود که بر دهانش لجام زد و میثم صبر کرد وصبر کرد.

و اکنون در این واپسین لحظات روز سوم ،حالش از همیشه دگر گون تر بود .

چرا که مولا درنهایت فرموده بود :تو د رآخرت با من خواهی بود ودر درجه ی من......

گویا نوری می آمد .میثم در نورغرق شد.

منبع:منتهی الا مال/ج1/باب سوم/فصل هفتم.

(زندگی امیرالمومنین/در ذکر جمعی از اصحاب امیر المو منین/ میثم بن یحیی التمار)

--------------


روز من

 

هر لحظه می گذرد لحظه ای به فراق نزدیک ترم و لحظه ای از لذت دورتر !

اما،به خود نهیب می زنم که تا می توانم در همین لذت حال غوطه ور شوم؛

اگر امروز بگذرد باید تا سال دیگر همین موقع منتظر شوم تا خدای متعال دوباره عزم برگزاری جشن "عید معهود" کند.

                                              ****************************

از همان روز الست که خدایم برای ربوبیت خود و رسالت نبی و ولایت علی "قالو بلی" گرفت و آسمان هفتمی ها در میان آسمانیان سبقت گرفتند در قبول ولایت و به عرش الهی آراسته شدند و آن گاه آسمان چهارمی ها به لطف اشتیاق و حبّ علی  مزیّن به بیت المأمور شدند وآسمان دنیا پس از آن ها به ستارگان زینت گرفت؛من ، در این تمنا می سوختم که خدای متعال مرا نیز به عنایت در امر ولایت سهیم کند!

و آرزو داشتم با قبول ولایت ،نقشی بیافرینم در چشاندن طعم خوش عشق علی به عالمیان و تا عشق هست ،همه چیز هست . . .

و خدای من ،صاحب تک تک ذرات عالم ،اراده کرد به ساخت بنایی عظیم در دل بهشت.

 و من آن قطعه از زمین بهشت بودم که تاج سرم قصری شد برای جشن ولایت.

خشت روی خشت بود از طلا ونقره ،که بر بدنم نقش می زد و چنان درخشان شده بودم که بی گمان چشم بهشتیان را خیره  می کردم.

اما خشت های زرّین و سیمین تنها ظاهر امر بود؛

خداوندگارم ولایت عهدی امیرش را با شکوه تر ازین می پسندید و این گونه شد که درون دلم صد هزار اتاق سرخ رنگ  و صد هزار خیمه ی سبز رنگ بنا نهاد و خاکم را ،خاک وجود مرا به مشک و عنبر معطر نمود و حالا  دیگر از عطر وجود من، کل بهشت عطرآگین شده بود و من ،به عقل ناقص خود فکر می کردم ازین باشکوه تر نمی شود و خدایم مرا با این افتخاری که نصیبم کرده ،چقدر گرامی نموده؛

در حالیکه او هنوز بر شکوه قصری که منسوب به علیش بود می افزود، و نهرهایی از شراب و آب و شیر و عسل درونم جاری شد،این نهرها  رگ های وجودم شدند ومن همه ی عشقم را به همراهشان در گوشه وکنار پراکندم، گرچه هرچه درین قصر بود ،خودشیفته و واله ی این عشق عجیب بود؛

هنوز هم در عجبم ازین سرمایه ی محبت ،که بر خلاف دیگر سرمایه ها ،هر چه از آن برداشت می کنی ،به اصل سرمایه افزوده می شود!

در اطراف نهرهایم ،به اذن الهی درختانی پدیدار شد از انواع میوه و خدایم نعمت را تمام کرد بر آسمانیان!

و پرندگانی بر سرم به پرواز در آمدند که والله تا آن روز نه دیده بودم و نه شنیده بودم شبیه شان باشد، پرندگانی با بدن هایی از لؤلؤ و بال هایی از یاقوت و آوایی داوود وش . . .

                                             *****************************

تا ،امروز . . .

امروز که به اشاره ای از سوی رب العالمین، گشودم درهای دلم را و خیل ملا ئک وارد شدند تا در این قصر ،در درون دل بی تاب من ،سرور ولایت علی را باهم تقسیم کنند.

وه ،چه شکوهی، از این همه تسبیح و تقدیس و تهلیل به وجد آمده بودم و گویی پرندگان دلم ،بیشتر از من هیجان زده بودند ،خود را به آب می زدند و در مشک وعنبر می غلطیدند و سپس بر سر ملائک چرخیده ، مشک و عنبر بر آنان می افشاندند.

و قلبم ،قلبم تندتر از همیشه می زد،چه مقامی ،چه مقامی داشتم !چه حبّی،چه محبّتی،چه مودّتی . . .

ملائکه به همراه خود نثار فاطمه آورده بودند،تعریفش را زیاد شنیده بودم، میوه های درخت طوبی که به امر الهی شب زفاف بی بی دو عالم در میان آسمانیان پخش شد و ملائکه به یادگار نزد خویش نگاه داشته و امروز برای هدیه دادن به یکدیگر همراه خود آورده بودند.

و اکنون ،هر لحظه که می گذرد،لحظه ای به فراق نزدیک ترم و لحظه ای از لذت دورتر ،چرا که غروب نزدیک است و آخرین ساعات روز فرارسیده و هم الآن است که ندا برسد:

"به مراتب ودرجات خود برگردید که به احترام محمد و علی تا سال آینده در چنین روزی ،از لغزش و خطا در امان خواهید بود."

لذت لحظات را با ثانیه ها درون سینه می کشم .گویی زمان خداحافظی رسیده،به خود می گویم:

"با خاطرات خوش باش تا سال دیگر ،همین موقع،فقط 365 روز زمینی باقی مانده . . ."

--------------

و غدیری دیگر از راه آمده است

     و غدیری دیگر از راه آمده است. و خاطرة سالهای دور دوباره تکرار می شود. پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم- در بازگشت از حجه الوداع مأموریتی مهم و حیاتی از جانب خدای متعال دریافت می دارد. در سرزمینی بنام غدیر او را جانشین و وصی و امام بعد از خود معرفی می کند. مردی که از قبیله آفتاب و از تبار باران و از سلاله نور است. مردی به بزرگی آسمان و به زیبایی ماه. و او چه کسی می تواند باشد؟ جز علی، او که همواره مظهر بزرگی و شجاعت هست و خواهد بود.

        و آنگاه مسافران که حدود 120 هزار نفر بودند از حج باز آمده، با علی- علیه السلام- پیمان می بندند. آنها دست بیعت او را می گیرند و به او تبریک می گویند.

       و چه ناجوانمردانه! مردانی که در وفای به عهد خویش شُهره بودند، نزدیک به هفتاد روز بعد، پیمان شکنی  می کنند. آنان چشمهایشان را می بندند تا علی- علیه السلام- را نبینند.   خدایا مگر می توان علی را ندید؟ مگر می توان در کنار خورشید زندگی کرد و هر روز از نور زندگی سازش بهره گرفت و او را انکار نمود؟ بارالها! چگونه واقعیتی بزرگ همچو غدیر را انکار کردند و علی- علیه السلام- این طلایه دار پرچم اسلام را، خانه نشین نمودند؟

       و اما دوباره غدیری دیگر از راه رسیده است و آنانی که به خیال خویش علی- علیه السلام- را خانه نشین کردند، به تاریکی تاریخ پیوستند. و اینک ما مانده ایم. ما هستیم و غدیری دوباره، ما هستیم و علی زمان خویش، ما هستیم و مردی از تبار علی، مردی بر بلندای آسمان، مردی که اگر چه او را نمی بینیم، ولی حضورش را در تک تک لحظات زندگی خویش، با همة وجود احساس می کنیم.

       اگر چشمهایتان را برای لحظاتی هر چند کوچک ببندید، و اگر قلبتان را به سوی او روانه کنید، او را خواهید یافت. او را بر فراز نور خواهید یافت. بر فراز نور ایستاده است و منتظر.

       بیایید دلهایمان را به سویش روانه کنیم همه با هم، به او ثابت کنیم که تنها نیست. ما ،آری همة ما با او هستیم و دوستش داریم و هرگز تنهایش نمی گذاریم.

       بیایید دست بیعت به سویش دراز کنیم، بیعتی حقیقی، بیعتی که اگر هفتاد روز نه، چه می گویم؟ بیعتی که اگر سالها از آن  بگذرد فراموشش نکنیم.

       مباد که اماممان همچون پیشینیانش غریب بماند. مباد که ما نیز همچون گذشتگان بیعت شکنی کنیم، و اماممان را در میان خیل دشمنان تنها رها کنیم.

       بیایید به او ثابت کنیم که ما، مانند گذشتگان حقیقت خورشید را انکار نمی کنیم. خورشیدی که هر روز برای طلوع همیشگی اش دعا می کنیم.

«اللهم عجل لولیک الفرج»

       دستهایتان را بلند کنید، می خواهیم وجود خویش را از هر چه ظلمت است،  برهانیم و همچون کبوتران تازه آزاد شده در سقف آسمان به پرواز درآییم.

      قلبهایتان را به درگاه مقدسش روانه کنید، و نجوای عشق سر دهید. می خواهیم با ملائک همراه شویم و همرا آنان بر دستان مبارک و منتظر اماممان بوسه زنیم. می خواهیم با نور پیمان ببندیم، پیمانی بزرگ و همیشگی.

 

امام علي نقي ، هادی عليه السلام

چهل حديث اخلاقي از امام علي نقي ، هادی عليه السلام

1- جبران نقص
« لِبَعْضِ مَواليهِ: عاتِبْ فُلانًا وَ قُلْ لَهُ: إِنَّ اللّهَ إِذا أَرادَ بِعَبْد خَيْرًا إِذا عُوتِبَ قَبِلَ ».

امام على النّقى(عليه السلام) به يكى از دوستانش فرمود:فلانى را توبيخ كن و به او بگو: خداوند چون خير بنده اى خواهد، هر گاه توبيخ شود، بپذيرد. [و در صدد جبران نقص خود برآيد].
2- جايگاه اجابت دعا
« إِنَّ لِلّهِ بِقاعًا يُحِبُّ أَنْ يُدْعى فيها فَيَسْتَجيبَ لِمَنْ دَعاهُ وَ الْحَيْرُ مِنْه » .
همانا براى خداوند بقعه هايى است كه دوست دارد در آنها به درگاه او دعا شود و دعاى دعاكننده را به اجابت رساند، و حائر حسين(عليه السلام)يكى از آنهاست.
3- خداترسى
« مَنِ اتَّقَى اللّهَ يُتَّقى، وَ مَنْ أَطاعَ اللّهَ يُطاعُ، وَ مَنْ أَطاعَ الْخالِقَ لَمْ يُبالِ سَخَطَ الَمخْلُوقينَ. وَ مَنْ أَسْخَطَ الْخالِقَ فَلْيَيْقَنَ أَنْ يَحِلَّ بِهِ سَخَطُ الَْمخْلُوقينَ ».
هر كس از خدا بترسد، مردم از او بترسند، و هر كه خدا را اطاعت كند، از او اطاعت كنند، و هر كه مطيع آفريدگار باشد، باكى از خشم آفريدگان ندارد، و هر كه خالق را به خشم آورد، بايد يقين كند كه به خشم مخلوق دچار مىشود.
4- اطاعت خيرخواه
« مَنْ جَمَعَ لَكَ وُدَّهُ وَ رَأْيَهُ فَاجْمَعْ لَهُ طاعَتَكَ ».
هر كه دوستى و نظر نهايىاش را براى تو همه جانبه گرداند، طاعتت را براى او همه جانبه گردان.
5- اوصاف پروردگار
« إِنَّ اللّهَ لا يُوصَفُ إِلاّ بِما وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، وَ أَنّى يُوصَفُ الَّذى تَعْجِزُ الْحَواسُّ أَنْ تُدْرِكَهُ وَ الاَْوْهامُ أَنْ تَنالَهُ وَ الْخَطَراتُ أَنْ تَحُدَّهُ وَ الاَْبْصارُ عَنِ الاِْحاطَةِ بِهِ. نَأى فى قُرْبِهِ وَ قَرُبَ فى نَأْيِهِ، كَيَّفَ الْكَيْفَ بِغَيْرِ أَنْ يُقالَ: كَيْفَ، وَ أَيَّنَ الاَْيْنَ بِلا أَنْ يُقالَ: أَيْنَ، هُوَ مُنْقَطِعُ الْكَيْفِيَّةِ وَ الاَْيْنِيَّةِ، أَلْواحِدُ الاَْحَدُ، جَلَّ جَلالُهُ وَ تَقَدَّسَتْ أَسْماؤُهُ ».
به راستى كه خدا، جز بدانچه خودش را وصف كرده، وصف نشود.
كجا وصف شود آن كه حواس از دركش عاجز است، و تصورّات به كُنه او پى نبرند، و در ديده ها نگنجد؟ او با همه نزديكىاش دور است و با همه دورىاش نزديك. كيفيّت و چگونگى را پديد كرده، بدون اين كه خود كيفيّت و چگونگى داشته باشد. مكان را آفريده بدون اين كه خود مكانى داشته باشد. او از چگونگى و مكان بر كنار است. يكتاى يكتاست، شكوهش بزرگ و نام هايش پاكيزه است.
6- اثر بخش خداست، نه روزگار
« لا تَعْدُ وَ لا تَجْعَلْ لِلاَْيّامِ صُنْعًا فى حُكْمِ اللّهِ ».
از حدّ خود تجاوز نكن و براى روزگار هيچ اثرى در حكم خدا قرار نده.
7- نتيجه بى اعتنايى به مكر خدا
« مَنْ أَمِنَ مَكْرَ اللّهِ وَ أَليمَ أَخْذِهِ، تَكَبَّرَ حَتّى يَحِلَّ بِهِ قَضاؤُهُ وَ نافِذُ أَمْرِهِ، وَ مَنْ كانَ عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبِّهِ هانَتْ عَلَيْهِ مَصائِبُ الدُّنْيا وَ لَوْ قُرِضَ وَ نُشِرَ ».
هر كه از مكر خدا و مؤاخذه دردناكش آسوده زِيَد، تكبّر پيشه كند تا قضاى خدا و امر نافذش او را فراگيرد، و هر كه بر طريق خداپرستى، محكم و استوار باشد، مصائب دنيا بر وى سبك آيد و اگر چه مقراض شود و ريز ريز گردد.
8- تقيّه
« لَوْ قُلْتُ إِنَّ تارِكَ التَّقِيَّةِ كَتارِكِ الصَّلوةِ لَكُنْتُ صادِقً ».
اگر بگويم كسى كه تقيّه را ترك كند مانند كسى است كه نماز را ترك كرده، هر آينه راست گفته ام.
9- شكر و شاكر
« الشّاكِرُ أَسْعَدُ بِالشُّكْرِ مِنْهُ بِالنِّعْمَةِ الَّتى أَوْجَبَتِ الشُّكْرَ لاَِنَّ النِّعَمَ مَتاعٌ وَ الشُّكْرُ نِعَمٌ وَ عُقْبى ».
شخص شكرگزار، به سبب شكر، سعادتمندتر است تا به سبب نعمتى كه باعث شكر شده است. زيرا نعمت، كالاى دنياست و شكرگزارى، نعمتِ دنيا و آخرت است.
10- دنيا جايگاه آزمايش
« إِنَّ اللّهَ جَعَلَ الدُّنْيا دارَ بَلْوى وَ الاْخِرَةَ دارَ عُقبى وَ جَعَلَ بَلْوَى الدُّنْيا لِثَوابِ الاْخِرَةِ سَبَبًا وَ ثَوابَ الاْخِرَةِ مِنْ بَلْوَى الدُّنْيا عِوَضاً ».
همانا كه خداوند دنيا را سراى امتحان و آزمايش ساخته و آخرت را سراى رسيدگى قرار داده است، و بلاى دنيا را وسيله ثواب آخرت، و ثواب آخرت را عوض بلاى دنيا قرار داده است.
11- ستمكار بردبار
« إِنَّ الظّالِمَ الْحالِمَ يَكادُ أَنْ يُعْفى عَلَيْهِ بِحِلْمِهِ. وَ إِنَّ الُْمحِقَّ السَّفيهَ يَكادُ أَنْ يُطْفِىءَ نُورَ حَقِّهِ بِسَفْهِهِ ».
به راستى ستمكار بردبار، بسا كه به وسيله حلم و بردبارى خود از ستمش گذشت شود و حقدار نابخرد، بسا كه به سفاهت خود، نور حقِّ خويش را خاموش كند.
12- آدم بى شخصيّت
« مَنْ هانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فَلا تَأْمَنْ شَرَّهُ ».
كسى كه خود را پست شمارد، از شرّ او در امان مباش.
13- دنيا جايگاه سود و زيان
« أَلدُّنْيا سُوقٌ رَبِحَ فيها قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُونَ ».
دنيا بازارى است كه گروهى در آن سود برند و دسته اى زيان ببينند.
14- حسد و خودخواهى
« أَلْحَسَدُ ماحِقُ الْحَسَناتِ، وَ الزَّهْوُ جالِبُ الْمَقْتِ، وَ الْعُجْبُ صارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ، داع إِلَى الْغَمْطِ وَ الْجَهْلِ، وَ الْبُخْلُ أَذَمُّ الاَْخْلاقِ وَ الطَّمَعُ سَجِيَّةٌ سَيِّئَةٌ ».
حسد نيكوييها را نابود سازد، و دروغ، دشمنى آوَرَد، و خودپسندى مانع از طلب دانش و خواهنده خوارى و جهل گردد، و بخل ناپسنديده ترين خُلق و خوى است، و طمع خصلتى ناروا و ناشايست است.
15- پرهيز از تملّق
« قالَ أَبُوالْحَسَن ِالثّالِثِ(عليه السلام) لِرَجُل وَ قَدْ أَكْثَرَ مِنْ إِفْراطِ الثَّناءِ عَلَيْهِ: أَقْبِلْ عَلى شَأْنِكَ، فَإِنَّ كَثْرَةَ المَلَقِ يهْجُمُ عَلَى الظِّنَّةِ وَ إِذا حَلَلْتَ مِنْ أَخيكَ فى مَحَلِّ الثِّقَةِ، فَاعْدِلْ عَنِ الْمَلَقِ إِلى حُسْنِ النِّيَّةِ ».
امام هادى(عليه السلام) به كسى كه در ستايش از ايشان افراط كرده بود فرمودند:از اين كار خوددارى كن كه تملّقِ بسيار، بدگمانى به بار مىآورد و اگر اعتماد برادر مؤمنت از تو سلب شد از تملّق او دست بردار و حسن نيّت نشان ده.
16- جايگاه حُسنِ ظنّ و سوء ظنّ
« إِذا كانَ زَمانٌ الْعَدْلُ فيهِ أَغْلَب مِنَ الْجَوْرِ فَحَرامٌ أَنْ يُظُنَّ بِأَحَد سُوءً حَتّى يُعْلَمَ ذلِكَ مِنْهُ، وَ إِذا كانَ الْجَوْرُ أَغْلَب فيهِ مِنَ الْعَدْلِ فَلَيْسَ لاَِحَد أَنْ يَظُنَّ بِأَحَد خَيْرًا ما لَمْ يَعْلَمْ ذلِكَ مِنْهُ ».
هر گاه در زمانه اى عدل بيش از ظلم رايج باشد، بدگمانى به ديگرى حرام است، مگر آن كه [ آدمى ] بدى از كسى ببيند. و هر گاه در زمانهاى ظلم بيش از عدل باشد، تا وقتى كه [آدمى] خيرى از كسى نبيند، نبايد به او خوشبين باشد.
17- بهتر از نيكى و زيباتر از زيبايى
« خَيْرٌ مِنَ الخَيْرِ فاعِلُهُ، وَ أَجْمَلُ مِنَ الْجَميلِ قائِلُهُ، وَ أَرْجَحُ مِنَ الْعِلْمِ حامِلُهُ، وَ شَرٌّ مِنَ الشَّرِّ جالِبُهُ، وَ أَهْوَلُ مِنَ الْهَوْلِ راكِبُهُ ».
بهتر از نيكى، نيكوكار است، و زيباتر از زيبايى، گوينده آن است، و برتر از علم، حامل آن است، و بدتر از بدى، عامل آن است، و وحشتناكتر از وحشت، آورنده آن است.
18- توقّع بيجا
« لا تَطْلُبِ الصَّفا مِمَّنْ كَدَرْتَ عَلَيْهِ، وَ لاَ الْوَفاءَ لِمَنْ غَدَرْتَ بِهِ، وَ لاَ النُّصْحَ مِمَّنْ صَرَفْتَ سُوءَ ظَنِّكَ إِلَيْهِ، فَإِنَّما قَلْبُ غَيْرِكَ كَقَلْبِكَ لَهُ ».
از كسى كه براو خشم گرفته اى ، صفا و صميميّت مخواه و از كسى كه به وى خيانت كرده اى ، وفا مطلب و از كسى كه به او بدبين شده اى ، انتظار خيرخواهى نداشته باش، كه دل ديگران براى تو همچون دل تو براى آنهاست.
19- برداشت نيكو از نعمتها
« أَلْقُوا النِّعَمَ بِحُسْنِ مُجاوَرَتِها وَ الَْتمِسُوا الزِّيادَةَ فيها بِالشُّكْرِ عَلَيْها، وَ اعْلَمُوا أَنَّ النَّفْسَ أَقْبَلُ شَىْء لِما أَعْطَيَت وَ أَمْنَعُ شَىْء لِما مُنَِعَت ».
نعمت ها را با برداشت خوب از آنها به ديگران ارائه دهيد و با شكرگزارى افزون كنيد، و بدانيد كه نفس آدمى رو آورنده ترين چيز است به آنچه به او داده شود و بازدارنده ترين چيز است از آنچه كه از او بازداشته شود.
20- خشم به زيردستان
« أَلْغَضَبُ عَلى مَنْ تَمْلِكُ لُؤْمٌ ».
خشم بر زيردستان از پستى است.
21- عاقّ والدين
« أَلْعُقُوقُ ثَكْلُ مَنْ لَمْ يَثْكَلْ ».
نافرمانى فرزند از پدر و مادر، داغِ داغ ناديدگان است.
22- تأثير صله رحم در ازدياد عمر
« إِنَّ الرَّجُلَ لَيَكُونَ قَدْ بَقِىَ مِنْ أَجَلِهِ ثَلاثُونَ سَنَةً فَيَكُونُ وُصُولاً لِقَرابَتِهِ وُصُولاً لِرَحِمِهِ، فَيَجْعَلُهَا اللّهُ ثَلاثَةً وَ ثَلاثينَ سَنَةً، وَ إِنَّهُ لَيَكُونَ قَدْ بَقِىَ مِنْ أَجَلِهِ ثَلاثٌ وَ ثَلاثُونَ سَنَةً فَيَكُونُ عاقًّا لِقَرابَتِهِ قاطِعًا لِرَحِمِهِ، فَيَجْعَلُهَا اللّهُ ثَلاثَ سِنينَ ».
چه بسا شخصى كه مدّت عمرش مثلاً سى سال مقدّر شده باشد به خاطر صله رحم و پيوند با خويشاوندانش، خداوند عمرش را به 33 سال برساند. و چه بسا كسى كه مدّت عمرش 33 سال مقدّر شده باشد، به خاطر آزردن خويشاوندان و قطع رحمش، خداوند عمرش را به سه سال برساند.
23- نتيجه عاقّ والدين
« أَلْعُقُوقُ يُعَقِّبُ الْقِلَّةَ وَ يُؤَدّى إِلَى الذِّلَّةِ ».
نارضايتى پدر و مادر، كمىِ روزى را به دنبال دارد و آدمى را به ذلّت مىكشاند.
24- بىطاقتى در مصيبت
« أَلْمُصيبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ وَ لِلْجازِعِ إِثْنانِ ».
مصيبت براى صابر يكى است و براى كسى كه بىطاقتى مىكند دوتاست.
25- همراهان دنيا و آخرت
« أَلنّاسُ فِى الدُّنْيا بِالاَْمْوالِ وَ فِى الاْخِرَةِ بالاَْعْمالِ » .
مردم در دنيا با اموالشان و در آخرت با اعمالشان هستند.
26- شوخى بيهوده
« أَلْهَزْلُ فَكاهَةُ السُّفَهاءِ وَ صَناعَةُ الْجُهّالِ ».
مسخرگى، تفريح سفيهان و كار جاهلان است.
27- زمان جان دادن
« أُذْكُرْ مَصْرَعَكَ بَيْنَ يَدَىْ أَهْلِكَ، وَ لا طَبيبٌ يَمْنَعُكَ وَ لاحَبيبٌ يَنْفَعُكَ ».
وقت جان دادنت نزد خانواده ات را به ياد آر كه در آن هنگام طبيبى جلوگير مرگت و دوستى نفع رسانت نباشد.
28- نتيجه جدال
« أَلْمِراءُ يُفْسِدُ الْصِّداقَةَ القَديمَةَ، وَ يُحَلِّلُ الْعُقْدَةَ الْوَثيقَةَ، وَ أَقَلُّ ما فيهِ أَنْ تَكُونَ فيهِ الْمُغالَبَةُ، وَ الْمُغالَبَةُ أُسُّ أَسْبابِ الْقَطيعَةِ ».
جدال، دوستى قديمى را تباه مىكند و پيوندِ اعتماد را مىگشايد و كمترين چيزى كه در آن است غلبه بر ديگرى است، كه آن هم سبب جدايى مىشود.
29- حكمت ناپذيرى دل فاسد
« أَلْحِكْمَةُ لا تَنْجَعُ فِى الطِّباعِ الْفاسِدَةِ ».
حكمت، اثرى در دلهاى فاسد نمىگذارد.
30- درك لذّت در قِلَّت
« أَلسَّهَرُ أَلَذُّ لِلْمَنامِ، وَ الْجُوعُ يَزيدُ فى طيبِ الطَّعامِ ».
شب بيدارى، سبب لذّتبخشى خواب، و گرسنگى سبب خوش خوراكى در طعام ناب است.
31- اسير زبان
« راكِبُ الْحَرُونِ أَسيرُ نَفْسِهِ، وَ الْجاهِلُ أَسيرُ لِسانِهِ ».
كسى كه بر اسب سركش، سوار است، اسير هواى نفس خويش، و نادان، اسير زبان خويش است.
32- تصميم قاطع
« أُذْكُرْ حَسَراتِ التَّفْريطِ بِأَخْذِ تَقْديمِ الْحَزْمِ ».
افسوسِ كوتاهى در انجام كار را با گرفتن تصميم قاطع جبران كن.
33- خشم و كينه توزى
« أَلْعِتابُ مِفْتاحُ الثِّقالِ، وَ الْعِتابُ خَيْرٌ مِنَ الْحِقْدِ ».
خشم و تندى، كليدِ گرانبارى است و خشم، بهتر از كينه توزى است.
34- ظهور مقدَّرات
« أَلْمَقاديرُ تُريكَ ما لا يَخْطُرُ بِبالِكَ ».
مقدَّرات چيزهايى را بر تو نمايان مىسازد كه به فكرت خطور نكرده است.
35- خود خواهان مغضوب
« مَنْ رَضِىَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السّاخِطُونَ عَلَيْهِ ».
هر كه از خود راضى باشد، خشمگيران بر او زياد خواهند بود.
36- تباهى فقر
« أَلْفَقْرُ شَرَهُ النَّفْسِ وَ شِدَّةُ الْقُنُوطِ ».
فقر، مايه آزمندىِ نفس و سببِ نااميدى زياد است.
37- راه پرستش
« لَوْ سَلَكَ النّاسُ وادِيًا شُعَبًا لَسَلَكْتُ وادِىَ رَجُل عَبَد َاللّهَ وَحْدَهُ خالِصاً ».
اگر مردم به راه هاى گوناگونى روند، من به راه كسى كه تنها خدا را خالصانه مىپرستد خواهم رفت.
38- آثار گوشتخوارى
« مَنْ تَرَكَ اللَّحْمَ أَرْبَعينَ صَباحًا ساءَ خُلْقُهُ وَ مَنْ أَكَلَ اللَّحْمَ أَرْبَعينَ صَباحًا ساءَ خُلْقُهُ ».
كسى كه چهل روز گوشت نخورد بد خُلقى پيدا كند، و كسى كه چهل روز پى در پى نيز گوشت خورد اخلاقش بد شود.
39- يگانگى خدا
« لَمْ يَزَلِ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَىءَ مَعَهُ، ثُمَّ خَلَقَ الاَْشْياءَ بَديعًا وَ اخْتارَ لِنَفْسِهِ أَحْسَنَ الاَْسْماءِ ».
خداوند از ازل تنها بود و چيزى با او نبود، سپس اشياء را به صورت نوظهور آفريد و براى خودش بهترين نام ها را برگزيد.
40- فروتنى
« أَلتَّواضُعُ أَنْ تُعْطِىَ النّاسَ ما تُحِبُّ أَنْ تُعْطاهُ ».
فروتنى آن است كه با مردم چنان كنى كه دوست دارى با تو چنان باشند.
 

فضایل حضرت علی (ع) از زبان پیامبر(ص) ::حدیث کساء

 

حدیث شریف کساء

 از احادیث مشهور بین خاصه و عامه که در کتب فریقین به طرق و اسانید مختلف بیان شده است و مبدأ اصطلاحاتی همچون اصحاب کساء، آل عباء پنج تن آل عبا و... گردیده است. اصل حدیث به مقدار مسلم و مورد اتفاق در تمامی آثار شیعه و سنی چنین است که روزی پیامبر اکرم و حضرت امیر و فاطمه زهرا و حسن و حسین علیهم السلام در منزل حضرت فاطمه یا ام سلمه گرد هم آمدند، پیامبر بالاپوشی بر سر خود و آن چهار تن دیگر افکند، و در آن حال چنین دعا کرد: «خدایا اینان اهل بیت و ویژگان منند، پس هر پلیدی را از ایشان بزدای و آنان را (از هر عیب و گناه) پاک و مطهر بدار» پس از آن جبرئیل فرود آمد، و آیه تطهیر: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» (احزاب، 33) را فرود آورد. قسمت هایی از متون این حدیث شریف که در کتب معتبره و صحاح و تفاسیر عامه روایت شده، در مقاله اهل بیت دائرة المعارف تشیع (2/605 607) بیان شده است،


و خلاصه آنها بنا به تحقیق استاد سید مرتضی عسکری چنین است: «روزی پیامبر اکرم (ص) در حجره ام سلمه یکی از همسران با فضیلت رسول خدا (ص) حضور داشت، چون رحمت خاص الهی را در حال فرود آمدن دید: فرمود: فرا خوانید، فراخوانید. گفتند: چه کسی را ای رسول خدا؟ فرمود : اهل بیت مرا، علی و فاطمه و حسن و حسین را. و چون ایشان اطراف پیامبر جمع شدند. بالاپوشی از موی سیاه که نقش جهاز شتر بر آن بود (مرط مرحل) بر خود و ایشان افکند سپس گفت: «اللهم هؤلاء آلی فصل علی محمد و آل محمد» پس خداوند آیه تطهیر را نازل فرمود (حدیث الکساء عند اهل السنه) .

بین شیعه امامیه متن خاصی از حدیث کساء به روایت از حضرت زهرا (ع) منقول است که در مجالس و محافل به قصد تبرک و توسل برای قضای حاجات و رفع مشکلات و شفای بیماران و دفع ناملایمات خوانده می شود و آثار شگفتی از آن به تجربه رسیده است، خلاصه آن متن بدین ترتیب است که: «رسول اکرم به دیدار دخترش فاطمه (س) آمد، بالاپوشی خواست و به روی خود افکند، امام حسن و امام حسین و امیرمؤمنان علیهم السلام یکی پس از دیگری از در وارد شده، عطر مخصوص رسول خدای را استشمام نموده، به سویش دویده، رخصت طلبیده، در زیر آن بالاپوش قرار گرفتند، آن گاه حضرت فاطمه نیز به آن جمع پیوست، و پیامبر برای آنان دعا کرد، پیک وحی فرود آمد، و آیه تطهیر را آورد، و از سوی خداوند تأکید نمود که خداوند جهان و هر چه در آن است را به طفیل وجود این خمسه طیبه آفریده است» .

گروهی از دانشمندان شیعه رساله های مستقلی درباره اسناد حدیث کساء و اثبات اعتبار آن پرداخته اند که از جمله آنهاست:

 1) سند حدیث کساء، از آیة الله مرعشی نجفی، چاپ 1356 ق؛

 2) آیة التطهیر فی الخمسة اهل الکساء، از محیی الدین موسوی غریفی، چاپ 1377 ق؛

 3) حدیث الکساء عند اهل السنة، از سید مرتضی عسکری، چاپ اول 1395 ق، و چاپ دوم با افزودن منابع شیعی، 1402 ق؛

 4) سند حدیث شریف کساء، از علی اکبر مهدی پور، چاپ 1410 ق. همچنین شرحهایی بر متن معروف حدیث کساء نوشته شده که از آن جمله است:

 الف) التحفة الکسائیة، از شیخ بافقی یزدی (م 1310 ق) ؛

 ب) کشف الغطاء عن حدیث الکساء، از شیخ علی آل عبدالغفار کشمیری (م 1345 ق) . و نیز دهها تن از شعرای نامدار عرب و فارس و ترک و لر و اردو، حدیث کساء را به نظم درآورده اند.

منابع: سند حدیث شریف کساء، اکثر صفحات، مجله الهادی، سال پنجم شماره چهارم؛ فضائل الخمسة من الصحاح الستة، 1/214؛ مسند، احمد بن حنبل، 2/ .292

 

روز عرفه ، روز نیایش

روز عرفه، روز شناخت است. عرفه روزی است که خدای سبحان بندگان خود را به عبادت و اطاعت خویش فرا می خواند و خوان کرم و احسان و لطف خود را برای آنان می گسترد و درهای مغفرت و بخشش و رحمتش را بر روی آنان می گشاید.


دل در جوشش ناب عرفه، وضو می گیرد و در صحرای تفتیده عرفات، جاری می شود. آن جا که ایوان هزار نقش خداشناسی است. لب ها ترنم با طراوت دعا به خود گرفته و چشم ها امان خود را از بارش توبه، از دست داده اند. دل، بیقرار روح عرفات، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) شده است. پنجره باران خورده چشم ها از ضریح اجابت، تصویر می دهد و این صحرای عرفات است که با کلمات روحبخش دعای امام حسین (ع) و اشک عاشقان او بر دامن خود اجابت را نقش می کند. اشک و زمزمه ما را نیز بپذیر، ای خدای عرفه.

در این روز حجاج بیت ا… الحرام با وقوف در صحرای عرفات با خدای خویش به مناجات می پردازند و دعای عرفه امام حسین(ع) را قرائت می کنند.

مسلمانان نیز در گوشه گوشه این کره خاکی در این روز همه با هم نجوا کردند:

“خدای من، من به گناهانم اعتراف می کنم، آنها را ببخش، منم که بد کردم، منم که خطا کردم، منم که تصمیم به گناه گرفتم، منم که نادانی کردم.”
مسلمانان با شرکت در آیین پرفیض و ملکوتی دعای عرفه، با ریختن اشک عشق، از معبود خود طلب عفو کرده و برای گناهان گذشته خود از ذات اقدس الهی طلب مغفرت کردند.

***

عرفات نام جایگاهی است که حاجیان در روز عرفه (نهم ذی الحجه) در آنجا توقف می کنند و به دعا و نیایش می پردازند و پس از برگزاری نماز ظهر و عصر به مکه مکرمه باز می گردند و وجه تسمیه آنرا چنین گفته اند که جبرائیل علیه السلام هنگامی که مناسک را به ابراهیم می آموخت، چون به عرفه رسید به او گفت ?عرفت? و او پاسخ داد آری، لذا به این نام خوانده شد. و نیز گفته اند سبب آن این است که مردم از این جایگاه به گناه خود اعتراف می کنند و بعضی آن را جهت تحمل صبر و رنجی می دانند که برای رسیدن به آن باید متحمل شد. چرا که یکی از معانی ?عرف? صبر و شکیبایی و تحمل است. (۱)
فَتَلَقی آدَمُ مِنْ رَبِّه کَلماتًُ فتابَ عَلیهِ اِنَّه? هو التَّوابُ الرّحیمْ
آدم از پروردگارش کلماتی دریافت داشت و با آن به سوی خدا بازگشت و خداوند، توبه او را پذیرفت، چه او توبه پذیر مهربان است.
طبق روایت امام صادق(ع)، آدم (ع) پس از خروج از جوار خداوند، و فرود به دنیا، چهل روز هر بامداد بر فرار کوه صفا با چشم گریان در حال سجود بود، جبرئیل بر آدم فرود آمد و پرسید:
ـ چرا گریه می کنی ای آدم؟
ـ چگونه می توانم گریه نکنم در حالیکه خداوند مرا از جوارش بیرون رانده و در دنیا فرود آورده است.
ـ ای آدم به درگاه خدا توبه کن و به سوی او بازگرد.
ـ چگونه توبه کنم؟
جبرئیل در روز هشتم ذیحجه آدم را به منی برد، آدم شب را در آنجا ماند. و صبح با جبرئیل به صحرای عرفات رفت، جبرئیل هنگام خروج از مکه، احرام بستن را به او یاد داد و به او لبیک گفتن را آموخت و چون بعد از ظهر روز عرفه فرا رسید تلبیه را قطع کرد و به دستور جبرئیل غسل کرد و پس از نماز عصر، آدم را به وقوف در عرفات واداشت و کلماتی را که از پروردگار دریافت کرده بود به وی تعلیم داد، این کلمات عبارت بودند از:

خداوندا با ستایشت تو را تسبیح می گویم سُبحانَکَ اللهُمَ وَ بِحمدِک
جز تو خدایی نیست لا الهَ الاّ اَنْتْ
کار بد کردم و بخود ظلم نمودم عَمِلْتُ سوء وَ ظَلَمْتُ نَفْسی
به گناه خود اعتراف می کنم وَ اِعْتَرِفْتُ بِذَنبی اِغْفرلی
تو مرا ببخش که تو بخشنده مهربانی اِنَّکَ اَنْتَ اَلغَفور الرّحیمْ

آدم (ع) تا هنگام غروب آفتاب همچنان دستش رو به آسمان بلند بود و با تضرع اشک می ریخت، وقتی که آفتاب غروب کرد همراه جبرئیل روانه مشعر شد، و شب را در آنجا گذراند. و صبحگاهان در مشعر بپاخاست و در آنجا نیز با کلماتی به دعا پرداخت و به درگاه خداوند توبه گذاشت……

***


مضامینی از دعای عرفه

۱ـ ستایش حق تعالی:
ستایش سزاوار خداوندی است که کس نتواند از فرمان قضایش سرپیچد و مانعی نیست که وی را از اعطای عطایا، باز دارد. و صنعت هیچ صنعتگری بپای صنعت او نرسد. بخشنده بیدریغ است. اوست که بدایع خلقت را بسرشت و صنایع گوناگون وجود را با حکمت خویش استوار ساخت…….

۲ـ تجدید عهد و میثاق با خدا:
پروردگارا بسوی تو روی آورم. و به ربوبیت تو گواهی دهم. و اعتراف کنم که تو تربیت کننده و پرورنده منی. و بازگشتم بسوی توست. مرا با نعمت آغاز فرمودی قبل از اینکه چیز قابل ذکری باشم…….

۳ـ خود شناسی:
و قبل از هدایت مرا با صنع زیبایت مورد رأفت و نعمتهای بیکرانت قرار دادی. آفرینشم را از قطره آبی روان پدید آوردی. و در تاریکیهای سه گانه جنینی سکونتم دادی: میان خون و گوشت و پوست. و مرا شاهد آفرینش خویش نگرداندی و هیچیک از امورم را بخودم وا نگذاشتی……..

۴ـ راز آفرینش انسان:
ولی مرا برای هدفی عالی یعنی هدایت (و رسیدن به کمال) موجودی کامل و سالم بدنیا آوردی. و در آن هنگام که کودکی خردسال در گهواره بودم، از حوادث حفظ کردی. و مرا از شیر شیرین و گوارا تغذیه نمودی. و دلهای پرستاران را بجانب من معطوف داشتی. و با محبت مادران به من گرمی و فروغ بخشیدی……..

۵ـ تربیت انسان در دانشگاه الهی:
تا اینکه با گوهر سخن مرا ناطق و گویا ساختی. و نعمتهای بیکرانت را بر من تمام کردی. و سال به سال بر رشد و تربیت من افزودی. تا اینکه فطرت و سرنوشتم، به کمال انسانی رسید. و از نظر توان اعتدال یافت. حجتت را بر من تمام کردی که معرفت و شناختت را به من الهام فرمودی…….

۶ـ نعمتهای خداوند:
آری این لطف تو بود که از خاک پاک عنصر مرا بیافریدی. و راضی نشدی ای خدایم که نعمتی را از من دریغ داری. بلکه مرا از انواع وسائل زندگی برخوردار ساختی. با اقدام عظیم و مرحمت بیکرانت بر من. و باحسان عمیم خود نسبت به من، تا اینکه همه نعماتت را درباره من تکمیل فرمودی……

۷ـ شهادت به بیکرانی نعمت های الهی:
الهی! من به حقیقت ایمانم، گواهی دهم. و نیز به تصمیمات متیقن خود و به توحید صریح و خالصم
و به باطن نادیدنی نهادم. و پیوستهای جریان نور دیده ام. و خطوط ترسیم شده بر صفحه پیشانی ام، و روزنه های تنفسی ام، و نرمه های تیغه بینی ام. و آوازگیرهای پرده گوشم و آنچه در درون لبهای من پنهان است……

۸ـ ناتوانی بشر از بجا آوردن شکر الهی:
گواهی می دهم ای پروردگار که اگر در طول قرون و اعصار زنده بمانم و بکوشم تا شکر یکی از نعمات تو بجا آورم، نتوانم مگر باز هم توفیق تو رفیقم شود، که آن خود مزید نعمت و مستوجب شکر دیگر، و ستایش جدید و ریشه دار باشد………..

۹ـ ستایش خدای یگانه:
معهذا من با تمام جد و جهد و توش و توانم تا آنجا. که وسعم می رسد با ایمان و یقین قلبی گواهی می دهم. و اظهار می دارم:
حمد و ستایش خدایی را که فرزندی ندارد تا میراث برش باشد. و در فرمانروایی نه شریکی دارد تا با وی در آفرینش بر ضدیت برخیزد و نه دستیاری دارد تا در ساختن جهان به وی کمک دهد…..

۱۰ـ خواسته های یک انسان متعالی:
خداوندا، چنان کن که از تو بیم داشته باشم، آنچنان که گویی تو را می بینم و مرا با تقوایت رستگار کن! اما بخاطر گناهانم مرا به شقاوت دچار مساز! مقدر کن که سرنوشت من به خیر و صلاح من باشد. و در تقدیراتت خیر و برکت بمن عطا فرما!

۱۱ـ سپاس به تربیت های الهی:
خداوندا! ستایش از آن تست که مرا آفریدی. و مرا شنوا و بینا گرداندی! و ستایش سزاوار تست که مرا بیافریدی و خلقتم را نیکو بیاراستی. بخاطر لطفی که به من داشتی والا……

۱۲ـ نیازهای تربیتی از خدا:
و مرا بر مشکلات روزگار، و کشمکش شبها و روزها یاری فرمای! و مرا از رنجهای این جهان و محنتهای آن جهان نجات بده و از شر بدیهایی که ستمکاران در زمین می کنند نگاه بدار………….

۱۳ـ شکایت به پیشگاه خداوند:
خدایا! مرا به که وا می گذاری؟ آیا به خویشاوندی که پیوند خویشاوندی را خواهد گسست؟ یا به بیگانه که بر من بر آشفتد؟ یا به کسانیکه مرا به استضعاف و استثمار کشانند؟ در صورتیکه تو پروردگار من و مالک سرنوشت منی؟

۱۴ـ ای مربی پیامبران و فرستنده کتب آسمانی:
ای خدای من و ای خدای پدران من! ابراهیم، اسماعیل، اسحق و یعقوب، و ای پروردگار جبرئیل، مکائیل و اسرائیل. و ای تربیت کننده محمد، خاتم پیامبران و فرزندان برگزیده اش. ای فرو فرستنده تورات، انجیل زبور و فرقان……

۱۵ـ تو پناهگاه منی:
تو پناهگاه منی، بهنگامی که راهها با همه وسعت، بر من صعب و دشوار شوند و فراخنای زمین بر من تنگ گردد. و اگر رحمت تو نبود من اکنون جزء هلاک شدگان بودم. و تو مرا از خطاهایم باز می داری. و اگر پرده پوشی تو نبود از رسوایان بودم.
———————————————
منبع: دعای عرفه عبدالکریم بی آزار شیرازی

حضرت ابراهیم (ع) در عرفات
در صحرای عرفات، جبرئیل، پیک وحی الهی، مناسک حج را به حضرت ابراهیم (ع) نیز آموخت و حضرت ابراهیم (ع) در برابر او می فرمود: عَرِفتُ، عَرِفتُ (شناختم، شناختم).


پیامبر اسلام (ص) در عرفات
و نیز دامنه کوه عرفات در زمان صدر اسلام کلاس صحرایی پیامبر اسلام (ص) بود و بنا به گفته مفسرین آخرین سوره قرآن در صحرای عرفات بر پیغمبر (ص) نازل شد و پیغمبر این سوره را که از جامع ترین سوره های قرآن است و دارای میثاق و پیمانهای متعدد با ملل یهود، مسیحی و مسلمان و علمای آنها می باشد، و قوانین و احکام کلی اسلام را در بر دارد، به مردم و شاگردانش تعلیم فرمود.
و طبق مشهور میان محدثان پیامبر (ص) در چنین روزی سخنان تاریخی خود را در اجتماعی عظیم و با شکوه حجاج بیان داشت:
…… ای مردم سخنان مرا بشنوید! شاید دیگر شما را در این نقطه ملاقات نکنم. شما به زودی به سوی خدا باز می گردید. در آن جهان به اعمال نیک و بد شما رسیدگی می شود. من به شما توصیه می کنم هرکس امانتی نزد اوست باید به صاحبش برگرداند. هان ای مردم بدانید ربا در آئین اسلام اکیداً حرام است. از پیروی شیطان بپرهیزید. به شما سفارش می کنم که به زنان نیکی کنید زیرا آنان امانتهای الهی در دست شما هستند، و با قوانین الهی بر شما حلال شده اند.
……… من در میان شما دو چیز به یادگار می گذارم که اگر به آن دو چنگ زنید گمراه نمی شوید، یکی کتاب خدا و دیگری سنت و (عترت) من است.
هر مسلمانی با مسلمان دیگر برادر است و همه مسلمانان جهان با یکدیگر برادرند و چیزی از اموال مسلمانان بر مسلمانی حلال نیست مگر اینکه آنرا به طیب خاطر به دست آورده باشد…..


صحرای عرفات همایش شناخت و خودسازی امام حسین (ع)
حضرت سیدالشهدا، امام حسین (ع) نیز بعد از ظهر روز عرفه همراه با فرزندان و گروهی از اصحاب از خیمه های خود در صحرای عرفات بیرون آمدند، و روی به دامن ?کوه رحمت? نهادند و در سمت چپ کوه روی به کعبه، همایشی تشکیل دادند، که موضوع آن به مناسبت روز عرفه (روز شناخت)، شناخت و سازندگی بود. این همایش، تنها جنبه علم و معرفت نداشت بلکه شناخت توأم با عمل و سازندگی و تزکیه و خودسازی بود.


حضرت باقر العلوم (علیه السلام)



عاقبت آه کشیـدم نفس آخر را

نفس سوخته از خاطره ای پرپر را

 روضه خوانی مرا گرم نمودی امشب

روضه ی آنهمه گل، آنهمه نیلوفر را

آخرین حلقه ی شبهای محرّم هستم

شکر، ای زهر ندیدم سحـری دیگر را

باورم نیست هنوز آنچه دو چشمم دیده است

باورم نیست تماشای تنی بی سر را

باورم نیست غروب و حرم و آتش و دود

دیـدن ســوختن چارقـد دختر  را

 غارت خود و علم، غارت گهواره و مشک

غـارت پیرهـن و غـارت انگشتر را

 ذوالجناحی که ز یالش به زمین خون می ریخت

نیـزه هایی که ربـودند سر اصـغر را

 آه در گوشه ی ویرانه که دق مرگ شدیم

تا که همبازی من زد نفس آخر را

 کمک عمّه شدم تا بدنش خاک کنیم

بیـن زنجیر نهـان کرد تنی لاغــر را

 چنگ بر خاک زدم تا که به رویش ریزم

سرخ دیدم بدنش... تکّه ای از معجر را

 

استاد عزیزم حسن لطفی

-----

هزار خاطره ی غم نمی رود از یاد

غروب سرخ محرم نمی رود از یاد

به گاهواره ی خالی اصغرم سوگند

رباب و خیمه ی ماتم نمی رود از یاد

فرات بود و عطش بود و کودکان حرم

خروش غیرت زمزم نمی رود از یاد

دمی که هستی زینب ز روی زین افتاد

همان مصیبت اعظم نمی رود از یاد

به دشت دختر و زنها برهنه پا و دوان

بدون یاور و محرم ، نمی رود از یاد

اسیر بودن با خواهران بی معجر...

هجوم سیلی محکم نمی رود از یاد

به شام بر سر ما سنگ می زدند از بام

بلاي شهر جهنم نمی رود از یاد

به شهر شام ، به بزم یزید ، بین طشت

سر شکسته و درهم نمی رود از یاد


رضا رسول زاده