رؤیای صادقه درباره شهدای گمنام

 

رؤیای صادقه درباره شهدای گمنام 

تلفن منزل خوشواش به صدا درآمد از آن طرف صدای برادر سرهنگ جعفری به گوش می رسید، گوشی را برداشتم، خبری دلنواز و تعجب برانگیز را برایم مطرح کرد .وی گفت که من باجناقی دارم به نام محمد قاسم کمالی که اهل آزادشهر استان گلستان است که الان در شهرستان گرگان سکونت دارد ایشان دیشب یعنی شب 24/6/85 از گرگان به خانه ما در آمل تشریف فرما شد که از اینجا عازم تهران بودند. او دیشب در منزل بود که خواستم برای شب وداع به حسینیه سپاه آمل آیم او را هم با خود آوردم ولی ایشان صبح امروز یعنی روز جمعه 24/6/85 عازم تهران بود و لذا برای تشییع به خوشواش حضور نداشت و من صبح از او جدا شدم و او به تهران رفت ولی من الان بعد از مراسم در خوشواش به منزل آمل برگشتم اهل منزل یادداشتی از ایشان را به من دادند که باز کردم و خواندم که خطاب به من نوشته است؛ دیشب در منزل شما برای من در رؤیا، واقعه ای پیش آمد که برایت می نویسم. من که دیشب به همراه شما برای وداع با شهیدان گمنام به حسینیه سپاه آمدم در حین مراسم و شور و هیجان جمعیت در عرض ارادت به ساحت شهیدان در دلم نسبت بدانها شک و تردید پیش آمد که شاید اینها پیکر شهیدان نباشند که به مردم داده اند و به اسم شهدای گمنام اینجور مردم را به هیجان درآورند. دیشب بعد از مراسم آنجا به منزل شما مراجعت کردیم، در عالم رؤیا دیدم، ابدان شهدا به صورت بدن تازه از دنیا رفته در آمده اند و در تابوت قرار دارند و یکی از آن سه تا شهید از سر جایش بر می خیزد و خطاب به من می گوید:تو شک داری که ما شهید نباشیم، بدان که ما شهید هستیم و من «محمد ابراهیمی» هستم و 15 ساله ام و شغل پدرم در راه آهن خوزستان (اهواز) است...



خواستم این واقعه را به شما برسانم-بعد از نقل این واقعه از آقای جعفری، تعجب این کمترین برانگیخته شد که با این حساب،در اولین وهله به ذهن آمد که در اهواز پیگیری شود ،تا ببینیم آیا شهید مفقود الاثری به نام محمد ابراهیمی داریم یا نه؟که در صورت مثبت بودن ،تحقیقات ادامه یابد تا اسم مبارک پدر و مادرش و شغل پدر گرامی او و از اینکه در کدام عملیات شهید شد و جنازه او آمده ،پیگیری شود،لذا مطلب از طریق یکی از دوستان در اهواز پیگیری شد و با گرفتن یک لیست از مراکز قانونی معلوم شد که در سراسر کشور 34 نفر شهید مفقود الجسد به نام محمد ابراهیمی داریم که یکی از اینها مر بوط به شهر اهواز می باشد .مطلب مذکو را با سردار سعادتی فرمانده ناحیه بسیج استان خوزستان طی تماسی در جریان گذاشتم که در نتیجه ، وی بزرگواری کرده ضمن تحقیق در این مورد در سوم ماه رمضان سال 85 تلفن فرمودند که در اهواز خانواده او را شناسایی کردیم که فرزندشان به نام محمد ابراهیمی است تا اینکه در سب 25 ماه مبارک ،برادر اکبر زاده از اهواز تلفن کردند که در مورد شهید عزیز اهوازی تحقیق کردیم ،نام مبارک پدرش عبد الحمید است که در اهواز خیابان فراهانی کوچه البرز پلاک 392 منزل دارند و برادر عزیزش محمد ابراهیمی متولد 1345 می باشند که در تاریخ 21/12/63 در عملیات بدر در شرق دجله به شهادت رسید و مفقود الجسد گردید و شهادت وی را هم سپاه تاکید کرده است و وی در تیپ امام حسن علیه السلام از لشکر هفت ولیعصر (عج)خوزستان بسیجی بود که شهید شد و شغل پدرش هم اکنون در اداره راه و ترابری اهواز است و خانواده بسیار بزرگوار و اهل معنی هستند که از عزیزان بومی و محلی اهوازند که در کوچه نزدیک ما منزلشان می باشد.


 

این کمترین هم در تاریخ 26/12/85 مطابق با 27 صفر 1428 هـ.ق از قم عازم اهواز شدم و در روز 28 صفر یعنی سالروز شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام و رحلت جد اطهرش خاتم انبیا صل الله علیه وآله صبح ساعت 10 به منزل شهید عزیز محمد آقای ابراهیمی تشرف حاصل کردم .


خانواده گرامی او از پدر بزرگوار شهید که خود رزمنده هشت سال دفاع مقدس بود و مادر عزیز شهید و برادران و خواهران و دامادها و عموی شهید و عموزاده او به استقبال آمدند که به زیارتشان مترنم شدم و اشک شوق از دیدگان جاری بود ،معلوم شد که فرزند عزیزش 18 ساله بوده که در عملیات بدر منطقه عملیاتی خیبر مفقود الجسد گردید . مادر عزیزش تا این روز که من مشرف شدم حدود 22 سال است که لباس سیاه را از تن خود در نیاورده بود و به گفته پدر بزرگوار شهید این مادر بر اثر گریه و کدورت دائمی در فراق عزیزش یک چشم مبارکش بسیار کم نور گردیده و چشم دیگرش در شرف از دست رفتن است که این خبر شهدای گمنام خوشواش به ما رسیده است البته قبل از آنکه این خبر را سردار سعادتی با همراهان در آن شب به ما برسانند . خواهر شهید خواب دیده است که شهید برای مادرش پیغام می دهد که اینقدر گریه نکند که من پیدا شدم که طولی نکشید که خبر رؤیای شما به ما رسید . پدر شهید خودش از سال 63 الی 65 در منطقه هورالهویزه و شطعلی و منطقه عملیاتی خیبر مسئولیت جاده سازی در درون هور را بر عهده داشته است که این حقیر از سال 64 قبل از عولیات والفج 8در منطقه شطعلی در حین جاده سازی او را زیارت کرده داشتم و وقتی آدرس آن روز ها و خاطرات به میان آمد پدرش فرمود که آنجا به مسئولیت من جاده سازی شد و اینکه شهید در خواب شغل مرا به بحث راه سازی در راه آهن و اینها اعلام کرد برای آن است که من هم شغلم این است و هم در آن سالها مسئولیت راه سازی و جاده سازی در هور را بر عهده ذاشتم . پدر گرامی این شهید گفت که برای ما افتخار است که شهید ما در آنجا دفن گردید و ما نه تنها نمی گوییم که شهیدمان را بیاوریم بلکه با افتخار برای فاتحه خوانی به انجا می آییم و به این حقیر فرمود که من وصیت کردم که اگر صلاح بدانید و مقدور باشد من که از دنیا رفتم مرا هم به خوشواش بیاورند و در کنار فرزندم مرا دفن نمایند .

شهید محمد ابراهیمی در خواب آن عزیزمان که خود را به نام و با شغل پدر گرامی معرفی کرد به تمام جزئیات و اینکه در بین این سه شهید گمنام کدام یک است معرفی نکرد زیرا خواست خودش را از گمنامی به در نیاورد و چون وی در منطقه عملیاتی بدر شهید شد که عملیات خیبر هم در حدود همان منطقه در جزیره مجنون عمل شد که تا شرق بصره امتداد یافت لذا به احتمال قوی شاید
شهید ابراهیمی در بین سه شهید گمنام خوشواش همان شهید مربوط به عملیات خیبر باشد لذا باز هم در گمنامی قرار دارد و به هر حل از غیب به تمامه به شهود خود راظهور نداد. »

*********************************************** 

منبع: به نقل از استاد صمدی آملی(روحی فداه)-کتاب شهدای گمنام خوشواش


به شکرانه ولادت شمس الشموس امام رئوف حضرت علی ابن موسی الرضا(ع)

 

ولادت امام رضا (ع)

 

.: او رضای خدا بود :.

امامت و شناخت آن از چنان موقعيتي در منظومه انديشه شيعي برخوردار است كه بزرگان دين‌ نشناختن آن را برابر اين امر دانسته‌اند كه «هركس بميرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است. ». بنابراين و نيز باتوجه به برابري جايگاه اهل‌بيت عليهم‌السلام و قرآن‌كريم در حديث ثقلين كه لزوم شناخت آنان را براي پيروي همگن از قرآن و ايشان در پي دارد، بسيار طبيعي است كه «معرفت امام» اهميت فراوان و قابل‌توجهي در اين انديشه يابد؛
اما اينكه منظور از معرفت امام چيست و در چه سطحي از علوم بايد آن را پي‌گرفت، از جمله پرسش‌هايي است كه اين جستار آن را با نگاه ويژه به بيست‌ونهم صفر، سالروز شهادت امام علي‌بن موسي‌الرضا عليه‌السلام در سال دويست‌و سوم هجري، پي مي‌گيرد.
گر امام را در اين متن نبود كه« هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليت رفته است‌» متعلق و موضوع معرفت بدانيم، بايد دو گونه معرفت حضوري و حصولي را در اين‌باره به‌عنوان دسته‌بندي‌هاي ابتدايي معرفت از يكديگر بازشناسايي كنيم.
سپس بايد توجه كامل خود را به اين نكته معطوف نماييم كه منظور از «شناخت»

در كلام پيامبر(ص) كدام است؟
مي‌دانيم كه معيار معرفت حضوري، اتحاد وجودي فاعل شناسا و موضوع شناخت است،

بنابراين، مي‌توان گفت؛
چنين اتحادي لااقل ميان نفس شناسا و نفس امام، صورت نمي‌پذيرد، هرچند تصويري كه از امام در ذهن آدمي مرتسم مي‌شود، امكان اين اتحاد را فراهم مي‌آورد، ولي بي‌ترديد، مقصود از معرفت حضوري را محقق نمي‌سازد.
بنابراين به‌نظر مي‌رسد كه بايد معرفت‌جويي درباره امام را در سطح ديگري پي‌گرفت.
در معرفت حصولي، تنها عامل ايجاد رابطه و انتقال اطلاعات و آنچه در واقع امكان برقراري ارتباط ميان عالم و موضوع معرفت را فراهم مي‌سازد، صور و مفاهيم ذهني هستند كه با منقش شدن در روح فاعل شناسا، آگاهي و دانش را به او منتقل مي‌سازند.
اگر اين نوع معرفت را در شناخت امام به‌كار بريم، به‌يك دسته‌بندي ديگر در معرفت خواهيم رسيد: معرفت حصولي مستقيم و معرفت حصولي غيرمستقيم.
تركيب اين دوگونه معرفت با شرايط خاصی كه احتمالاً آغاز عصر غيبت كبري و پنهان شدن ظاهري امام از ديدگان در سال 329 هجري، تحميل نموده است و نيز توجه به اين امر كه جريان شناخت امام، فرآيندي مستمر و پوياست و به‌هيچ‌وجه از ماهيتي ايستا برخوردار نيست، ما را با شيوه‌اي از معرفت امام مواجه مي‌سازد كه «معرفت حصولي غيرمستقيم» نام دارد.
منابع و مأخذ معرفت حصولي غيرمستقيم، مجموعه‌اي از مصادر و نوشته‌هاي تاريخي، فقهي و حديثي است كه امكان اين‌گونه شناخت را در اختيار مي‌گذارد.
به سخن ديگر، شناخت امام كه گاه تا ميزان بالايي برانگيزاننده احساسات و عواطف و نيز شور و حماسه و حتي تعيين‌كننده مسير زندگي آدمي است و اثرات بسيار محسوس خود را بر تعاملات فردي و اجتماعي شخص مي‌گذارد، در بستر و زمينه‌اي پديد مي‌آيد

كه اين منابع تاريخي و مصادر حديثي، آن را ايجاد كرده‌اند.
اين منابع را كه با توجه به توضيح پيش‌گفته و نيز هدف شناخت امام، بايد بسيار پراهميت تلقي نمود، از جهت نوع نگاهي كه به موضوع مورد بحث، يعني زندگي سياسي – ديني امام رضا(ع) داشته‌اند مي‌توان به چندگونه تقسيم‌بندي کرد؛ ولي به‌نظر مي‌رسد بهترين و كارآمدترين معيار دسته‌بندي، لااقل باتوجه به همان منظومه فكري، دسته‌بندي براساس باورها و قرب

 و بعد نگارندگان اين منابع از مواضع رسمي خلافت حاكم باشد.
البته اين ملاك به‌هيچ روي نظر به توثيق هيچ‌يك از اين دو دسته از مصادر ندارد. اما به هر روي نوع تصويرسازي اين 2 به حوادث حساس زندگي امام مانند بيعت به ولايت عهدي و مرگ يا شهادت ايشان، شايد تنها در پيوند با عامل پيش‌گفته، قابل بازتعريف باشد.
از تاريخ‌هاي عمومي نزديك به مكتب خلفاي عباسي كه در ضمن بررسي حوادث قرون نخست هجري، به حيات ائمه و ازجمله امام رضا(ع) اشاره كرده‌اند مي‌توان از تاريخ يعقوبي، تاريخ طبري،

تاريخ مسعودي و تاريخ ابن اثير، ياد كرد.
هرچند اين تواريخ در نزديكي به مواضع رسمي، از وضعيت يكساني برخوردار نيستند، تا جايي كه يعقوبي و مسعودي به داشتن گرايش‌هاي شيعي متهم هستند اما در هر صورت با سنجش ميان اين 2 دسته مي‌توان، تقريبا به آن معيار دست يافت.
از 5 شخصيت برجسته شيعه در 5 قرن نخست، كه بي‌شك مي‌توان آنان را 5 ركن تشيع در تمام اعصار به‌شمار آورد؛ يعني، شيخ محمد بن يعقوب كلیني (م329هـ)‌، شيخ محمد بن علي بن بابويه، معروف به صدوق (م381هـ)، شريف مرتضي علم‌الهدي (م436هـ) و شيخ محمد بن حسن طوسي (م‌460هـ) و شيخ مفيد لااقل 3 تن تصويري تقريبا جامع از حيات ائمه و ازجمله امام رضا(ع) ارائه كرده‌اند.
به‌ويژه آن بخش از زندگي سياسي ايشان كه به بيعت ايشان با عنوان ولايت عهدي منجر شده است و همواره براي شيعيان ساده‌انديش پرسش‌برانگيز بوده‌، از مسائلي است كه ‌به آن پرداخته‌اند.
محمد بن يعقوب كليني در «الكافي» كه درواقع مهم‌ترين كتاب حدیثی شيعه است، در كتاب الحجه كه به شرح حال ائمه اختصاص دارد، يك فصل كامل را به امام رضا اختصاص داده است.
روایات کلینی درباره امام رضادرواقع بيشتر از طريق علي بن ابراهيم قمي و پدرش، ابراهيم بن هاشم قمي است. ابراهيم را بايد عامل انتقال اخبار و احاديث شيعي از كوفه به قم دانست.
او از اصحاب امامان بوده است،
بنابراين مي‌توانسته بسياري از رفتارها و گفتارهاي ايشان

 را براي راويان و ازجمله فرزند علي، گزارش نمايد.
ولادت امام، القاب، كنیه، نصوصي كه بر امامت ايشان وارد شده است و بسياري از ويژگي‌هاي امام رضا و نيز اخبار ولايت‌عهدي و نيز جريان شهادت ايشان كه كليني بر آن تأكيد بسياري مي‌نهد- و شايد خواسته با اين تأكيد به مصاف شيعياني برود كه مأمون، خليفه عباسي را فردي شيعه‌دوست معرفي مي‌كردند و درنتيجه شهادت ايشان را نمي‌پذيرفتند – از مواردي است كه كليني درباره امام رضا نقل كرده است.
پس از كليني، شيخ صدوق، تقريبا در زمينه‌اي از كتب گوناگون و متنوع كه به‌دست خود شيخ صدوق پديد آمده بودند، به ارائه تصوير كاملا جامعي از امام پرداخت.
«عيون اخبار الرضا» كه يكي از اين نگاشته‌هاي پرشمار است،

در واقع اولين اثر مستقل درباره زندگي امام رضا(ع) است.
هر چند شيخ در ديگر رساله‌ها و كتاب‌هاي خود نيز جا به جا به ذكر اخبار و آثار امام مي‌پردازد، علل الشرايع و الاحكام، معاني الاخبار، كمال‌الدين و تمام النعمه، الامالي و الخصال از جمله اين كتاب‌هاست.
خبر شهادت امام و خشمگين‌شدن مامون از ايشان، از مواردي است كه علاوه بر عيون اخبار الرضا عليه‌السلام در علل الشرايع هم آمده است. هر چند شيخ، صحت‌آن را برعهده نمي‌گيرد‌ (عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 237 و 238 و علل‌الشرايع، ج 1، ص 228).
گزارش شيخ مفيد را كه در واقع بسياري از روايات خود را از استادش صدوق فرا گرفته است، در حقيقت بايد حد وسط مقالات صدوق از يك سو و گزارش‌هاي مورخيني

چون طبري و ابن اثير از ديگرسو به حساب آورد.
شيخ مفيد ضمن آوردن گزارش اصرار های مامون به امام رضا براي پذيرش خلافت،

تنها به اظهار مخالفت امام رضا بسنده نموده است.
او مي‌نويسد: حضرت با اين كار مخالفت كرده، فرمود: از اين سخن تو به خدا پناه مي‌برم‌! و از اينكه كسي آن را بشنود. مامون ديگر بار كسي را نزد حضرت فرستاد كه بگويد: حال كه از پذيرش خلافت خودداري مي‌كني، به ناچار بايد ولي عهدي مرا بپذيري، حضرت به سختي از اين كار خودداري فرمودند و آنگاه مامون داستان شوراي شش نفره عمر را يادآور گرديد كه اگر يكي از آنان راي اكثريت را نمي‌پذيرفت گردنش زده مي‌شد و اينكه علي‌ بن ابي طالب هم جزء آن شش نفر بوده است.
اينجا بود كه امام به ناچار و به اين شرط كه در امور دخالت نكند، پذيرفت كه ولي عهد مامون باشد.

 منبع : راسخون

--------------

چهل حدیث ناب از امام رضا(ع)

(در ادامه مطلب)

ادامه نوشته

هیات محبین آل یاسین(ع).فاطمیون آمل- حاج محمود شاهنوری

 

السلام علیکم یا اهل بیت النبوه (ع)

تاریخ یاد ندارد کی و کجا نوکریمان آغاز شد...اما اگر از خودم بپرسید میگویم :

از آن زمان که نور حضرات آل الله(ع) تابیده شد نوکری ما نیز آغاز شد...

پا گذاشتن در مسیر نوکری سخت و جان فرساست،

لذا در این راه پر رمز و راز از خودشان استعانت می جوئیم .

از کسانی مدد میگیریم که نه تنها خون دیده اند، بلکه خود نیز خون داده اند ،

جان داده اند تا درخت تنومند اسلام ناب محمدی،علوی،فاطمی،حسنی و حسینی

بارور شده تا دیگران از سایه و میوه و ...آن بهرمند گردند...

آری شهداء را میگویم،

همانهایی که گاهی عصرهای پنجشنبه بی تفاوت از کنار مزارشان میگذریم...

... راستی خوب است قدری تفکر کنیم.

الغرض ؛ بر خود فرض میدانم

 دستان برادر عزیزم ،یادگار شهید ،شاعر خوش ذوق ،

مداح و نوکر بااخلاص حضرات ذوات مقدسه (ع) ،

 جناب حاج محمود شاهنوری

 را بفشارم و تبریک بی ریای خویش را جهت برپایی

هیات محبین آل یاسین(ع) - فاطمیون آمل  

 نثارش کنم.

به قول و فرمایش استاد بزرگوارم ،شمس المادحین ،جناب حاج آقا منصور عرشی (ارضی):

نوکر یاد بگیر و بفهم که ابی عبدالله(ع)با اینکه انسان کامل و امام زمان بوده

اما در پست ترین و پایین ترین نقطه صحرای کربلا(گودال) قطعه قطعه شد!!!

پس بدون که نوکر کی هستی و باید منش و رفتارت تو هیات چطور باشه...

نکنه با فخر قدم بزنی ...با کبر و غرور حرف بزنی...و و و و و

باشد که پا در جای پای پدر شهیدش قرارداده ،

خود و اهالی فاطمیون آمل، در این راه خطیر، از گزند بلاهای آسمانی و زمینی در امان باشند.

انشاءالله در هر دو سرا شرمنده اهل بیت عصمت و طهارت (ع) ،امام (ره) وشهداء نباشیم.

 

تهران

دهم مهرسال یکهزار و سیصد و نود شمسی

دوم ذی القعده سال یکهزار و چهارصد و سی و دو قمری

محترق الشهداء حمزه اسماعیلی

 

 

شمیم آسمانی یک شهید

 

شهید سید احمد پلارک

شمیم آسمانی یک شهید

فرزند سید عباس، متولد 1344 تهران و اصالتاً تبریزی.

 در سال 66 عملیات کربلای 8 در شلمچه به شهادت رسید.


در 6سالگی پدر را از دست داد و چون تک پسر خانواده بود علاوه بر تحصیل، بار مسئولیت خانواده نیز بر عهده او افتاد و تن به کار داد و توانست خواهرانش را در ازدواج یاری دهد.

او در خیابان ایران میدان شهدا و در محله‌ای مذهبی زندگی می‌کرد. مسجد حاج آقا ضیاء آبادی "علی بن موسی الرضا(ع)" مأمن همیشگی‌اش بود. وی دائماً به منطقه می‌رفت. او فرمانده آر پی چی زنهای گردان عمار در لشکر 27 حضرت رسول (ص) بود.


در یکی از پایگاه های زمان جنگ، به عنوان یک سرباز معمولی کار میکرد. او همیشه مشغول نظافت توالت های پایگاه بود و همیشه بوی بدی بدنش را فرا می گرفت. در یک حمله هوایی در حال نظافت بود که موشکی به آنجا برخورد میکند و او شهید و در زیر آوار مدفون میشود .

بعد از بمب باران ، هنگامی که امداد گران در حال جمع آوری زخمی ها و شهیدان بودند ، متوجه میشوند که بوی شدید گلابی از زیر آوار می آید. وقتی آوار را کنار میزدند با پیکر پاک این شهید روبرو میشوند که غرق در بوی گلاب بود. هنگامی که پیکر آن شهید را در بهشت زهرا  تهران، در قطعه 26 به خاک میسپارند ، همیشه بوی گلاب تا چند متر اطراف مزار این شهید احساس میشود و نیز سنگ قبر این شهید همیشه نمناک میباشد بطوريكه اگر سنگ قبر شهيد پلارك را خشك كنيد، از آنطرف سنگ از گلاب مرطوب مي شود.

شهيد پلارك ما شبیه به يكی از سربازان پيامبر ( ص ) در صدر اسلام، " غسيل الملائكه " است . " غسيل الملائكه "  به کسی می گویند كه ملائكه غسلش داده‌ باشند . در تاريخ اسلام آمده كه حنظله غسيل الملائكه كه از ياران جوان پيامبر بود، شب قبل از جنگ احد ازدواج می کند و در حجله می خوابد. فردا صبح، زمانی كه لشكر اسلام به سمت احد حركت می ‌كرد، برای رسیدن به سپاه بسیار عجله كرد و بنابراین نرسيد که غسل كند . او در این جنگ شهيد شد و ملائكه از طرف خدا آمدند و او را با آب بهشتی غسل دادند . پیکر او بوی عطر گرفته بود که بعد پيامبر بالای پیکر او آمد و از اين واقعه خبر داد . شاید به همین خاطر باشد که همیشه قبر شید پلارک نیز خشبو و عطر آگین است.

بهشت زهرایی ها به او شهید عطری می گویند

خيلي‌ها سر مزار شهيد سيد احمد پلارك نذر و نياز مي‌كنن و از خداي او حاجت و شفاعت مي‌خوان.

او معجزه خداست.

 

شهيد پلارك از زبان مادرش:

در 13 سالگي تا به هنگام شهادت 23 سالگي نماز شبش ترك نگرديده بود.

شبهاي بسياري سر بر سجده عبادت با خداي خود نجوا مي كرد و اشك مي ريخت...

مادرش اینطور نقل کرده که پسرش در مدت عمرش سه کار را هرگز ترک نکرد:

1)      نماز شب

2)      غسل روز جمعه

3)      زیارت عاشورای هر صبح

4)      ذکر 100 صلوات در هر روز و 100 بار لعن بی امیه

اشكهاي شهيد سيد احمد پلارك امروز رايحه معطري است كه انسانها را تسليم محض اراده و قدرت آفريدگارش ميكند.

 

شهید پلارک از زبان آشنایانش

آخرين مسئوليت شهيد پلارک فرمانده دسته بود .در والفجر 8 از ناحيه دست وشکم مجروح شد. اما کمتر کسي مي دانست که او مجروح شده است. اگر کسي درباره حضورش در جبهه سوال مي کرد، طفره مي رفت و چيزي نمي گفت. یک بار در جبهه، خواستيم از يک رودخانه رد شويم. زمستان بود وهوا به شدت سرد. شهيد پلارک رو به بقيه کرد و گفت:

 اگر يک نفر مريض بشه، بهتر از اينه که همه مريض بشن.
يکي يکي بچه ها را به دوش کشيد و به طرف ديگر رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار او شديم که يخ زده بود و پاهایش خوني شده بود.


قبل از عمليات کربلاي 8 با گردان رفته بويم مشهد. يک روز صبح ديدم سيد احمد از خواب بيدار شده ولي تمام بدنش مي لرزه. گفتم چي شده؟ گفت: فکر کنم تب ولرز کردم. بعد از يکي دو ساعت به من گفت امروز بايد حتما بريم بهشت رضا. اتفاقا برنامه آنروز گردان هم بهشت رضا بود. از احمد پرسيدم چي شده که حتما بايد بريم بهشت رضا ؟ او به اصرار من تعريف کرد: "ديشب خواب يک شهید را ديدم که به من گفت، تو در بهشت همسايه مني من خيلي تعجب کردم. تا بحال او را نديده بودم. گفتم تو کي هستي، الان کجايي؟ گفت در بهشت رضا." احمد آنروز آنقدر گشت تا آن شهيد را که حتي نام او را نمي دانست پيدا کرده و بالاي مزار آن شهيد با او حرفها زد.


يکي از آشنايان خواب شهيد پلارک را مي بيند . او از شهيد تقاضاي شفاعت مي کند که شهید پلارک به او مي گويد من نمي توانم شما را شفاعت کنم تنها وقتي مي توانم شما را شفاعت کنم که شما نماز بخوانيد و به آن توجه و عنايت داشته باشيد. همچنين زبانهايتان را نگه داريد در غير اينصورت هيچ کاري از دست من بر نمي آيد.



وصیت نامه

« بسم ا... الرحمن الرحیم

ستایش خدای را که ما را به دین خود هدایت نمود و اگر ما را هدایت نمی کرد ما هدایت نمی شدیم السلام علیک یا ثارا...، ای چراغ هدایت و کشتی نجات، ای رهبر آزادگان، ای که زنده کردی اسلام را با خونت و با خون انصار و اصحاب با وفایت ای که اسلام را تا ابد پایدار و بیمه کردید . (یا حسین دخیلم) آقا جانم وقتی که ما به جبهه می رویم به این نیت می رویم که انتقام آن سیلی که آن نامردان بر روی مادر شیعیان زده. برای انتقام آن بازوی ورم کرده میرویم. برای گرفتن انتقام آن سینه سوراخ شده می رویم. سخت است شنیدن این مصیبتها خدایا به ما نیرویی و توانی عنایت کن تا بتوانیم برای یاری دینت بکار ببندیم . خدایا به ما توفیق اطاعت و فرمانبرداری به این رهبر و انقلاب عنایت بفرما . خدایا توفیق شناخت خودت آنطور که شهداء شناختند به ما عطا فرما و شهداء را از ما راضی بفرما و ما را به آنها ملحق بفرما .

 

خدایا عملی ندارم که بخواهم به آن ببالم، جز معصیت چیزی ندارم و ا... اگر تو کمک نمی کردی و تو یاریم نمی کردی به اینجا نمی آمدم و اگر تو ستارالعیوبی را بر می داشتی میدانم که هیچ کدام از مردم پیش من نمی آمدند، هیچ بلکه از من فرار می کردند حتی پدر و مادرم.  خدایا به کرمت و به مهربانیت ببخش آن گناهانیکه مانع از رسیدن بنده به تو می شود. الهی العفو...

بر روی قبرم فقط و فقط بنویسید (امام دوستت دارم و التماس دعا دارم ) که میدانم بر سر قبرم می آید.

 
سید احمد پلارک
ظهر عاشورا 24/6/1365
 
آدرس قبر شهید سید احمد پلارک: قطعه 26 شهدا، ردیف 32، شماره 22

یاشیخ الائمه ادرکنی

 

بسم رب الصادق ع

برای شما مولایم که یکی از آن چهار هزار شاگردت پدر علم شیمی جابرابن حیان است

برای شما مولایم که مجالس روضه ات برای غریب کربلا معروف وباعث گرمی مجالس ماست

برای شما مولایم که خانه ات راغریبانه نیمه شب بسان خانه جدت امیرالمومنین آتش زدند

برای شما مولایم که که قاصرم از کنح مدحتان که باید مدح شما ازخدای متعال درقرآن شنید

وبرای شما مولایم سلام من نه سلام خداوند واشکم که ریزان است برآن قبر غربیت..

الامان الامان الامان

وشمارا روزی بارگاهی بود هیهات از دشمنان دومی پرست که چشم کورشان تاب دیدن نداشت


سكوت، گذرگاه تجهيز

و عليكم بالصمت إلاّ فيما ينفعكم الله به من أمر آخرتكم و يأجركم عليه(1)؛

 سكوت اختيار كنيد مگر در كارهايى كه مربوط به آخرت باشد و خدا به سبب آنها به شما پاداش دهد.


امام (عليه السلام) در اين بخش از سخنان خويش به شيعيان دستور مى دهد كه دهان خود را ببنديد و سخن مگوييد، مگر در اُمورى كه براى آخرت شما نفعى در بر داشته باشد؛ يعنى حتّى فوايد دنيوى را در چهارچوب آخرت بنگريد و از دايره آخرت وارد اُمور دنيوى شويد. عمل به اين دستور بسيار مشكل است و زحمت فراوان مى خواهد اما غير ممكن نيست. چه بسيار سخن ها كه از دهان انسان بيرون مى آيد و پس از آن گوينده در مى يابد كه هيچ نفع دنيوى يا اخروى برايش در برنداشته است.
امام (عليه السلام) سفارش مى فرمايند كه جز در جايى كه پاى امر اُخروى و اجر در ميان است، سكوت پيشه كنيد. بايد دانست كه اُمور اُخروى به دو گونه اند: يا مانند نماز خواندن، مستقيماً اُخروى هستند و يا با واسطه و به نحو غير مستقيم به آخرت مربوط مى شوند و قبل از آن كه به آخرت مربوط باشند از اُمورات دنيايى اند. به عنوان مثال در روايت آمده است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند:

«المؤمن يأكل بشهوة أهله والمنافق يأكل أهله بشهوته(2)؛

مؤمن بر اساس ميل خانواده اش غذا مى خورد، ولى كافر خانواده اش طبق ميل او غذا مى خورند».

 يكى از علامات مؤمن اين است كه مى كوشد طبق ميل خانواده اش غذا بخورد. نبايد در امور مربوط به غذا به خانواده امر و نهى كرد؛ چرا كه اين كار از خصلت هاى منافقان است.
كلمه « اهل » در زبان عربى به كسانى اطلاق مى شود كه تحت تكفل شخص قرار دارند و در خانه او به سر مى بردند، خواه زن و بچه باشند يا بستگان دورتر نظير پدر، مادر، خواهر، برادر و حتّى پسر عمو و پسر دايى. نقل شده است كه هارون عباسى روزى از حضرت كاظم (عليه السلام) پرسيد: عائله شما چند نفر است؟ امام فرمودند: پانصد نفر، حال آن كه عده زن و بچه آن امام هُمام بسيار كم تر از اين رقم بود. اما، حضرت نوكرها و كلفت ها و بستگان تحت تكفل خود را نيز به حساب آورد. كلمه شهوت در اين روايت برخلاف معناى فارسى آن، به معناى غريزه جنسى نيست، بلكه غريزه جنسى فقط يكى از مصداق هاى شهوت است، در زبان عربى به همه خواسته هاى نفس شهوت اطلاق مى شود. در روايت آمده است:

 «من أكل التمر على شهوة رسول الله إياه لم يضرّه(3)؛

 اگر كسى چون رسول خدا (ص) خرما را دوست داشت خرما بخورد، خدا زيان خرما را از او بر مى دارد».

 شهوت در اين جا به معناى اشتها و دوست داشتن آمده است. به هر حال مؤمن بايد طبق ميل خانواده غذا بخورد و اين نوع غذا خوردن، ثواب هم دارد و چه نيكوست كه شخص در عين حالى كه غذا ميل مى نمايد در نامه اعمالش ثواب ثبت گردد.
پس در چنين جاهايى،اُمور دنيايى با واسطه و غير مستقيم به امر اُخروى منتهى مى گردند و مؤمن در عين حال كه، غذا يا خرما مى خورد، ثواب هم مى برد.

سكوت و سخن گفتن

انسان به طور طبيعى دوست دارد سخن بگويد و درباره امورى كه دوست دارد با ديگران گفت و گو كند. سخن گفتن كارآمدترين ابزار براى معرفى شخصيت انسان ها و تمايلات آنان است، اما بايد از اين قوّه در جهت درست استفاده نمود و در جايى كه لازم است آن را به كار بست.
سكوت با قطع نظر از ملازمات زمانى و مكانى كار پسنديده اى است، اما در برخى موارد صحبت كردن لازم است؛ مثلا اگر در يك جمع علمى كسى مطلبى مى داند كه ديگران نمى دانند، اين جا ديگر جاى سكوت نيست و بايد سخن گفت تا ديگران استفاده نمايند. هم چنين در باب امر به معروف و نهى از منكر، صحبت كردن از لوازم كار است و گاهى بدون سخن گفتن امر به معروف و نهى از منكر تحقق نمى يابد. در چنين جاهايى نه تنها سخن گفتن اشكالى ندارد، بلكه سكوت حرام و سخن گفتن واجب است. همانطور گاهى سكوت كردن واجب مى شود. براى مثال اگر ظالمى از انسان نشانى مظلومى را بخواهد، واجب است سكوت اختيار شود تا جان مظلوم محفوظ بماند.
محمدبن ابى عُمير از ياران امام موسى بن جعفر (عليه السلام) و از محدثان بزرگ اماميه بود كه در زمان هارون الرشيد به سختى شكنجه و زندانى شد. او به دستور هارون الرشيد هفده سال از عمر خود را در زندان سپرى كرد و تمام اموالش مصادره گرديد. بلاهايى كه بر سر ابن ابى عمير آمد در طول تاريخ بنى العباس سابقه ندارد. تمام اين شكنجه ها براى آن بود كه هارون از او اسم ياران حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) را مى خواست ولى او از افشاى نام آنان خوددارى مى كرد. كافى بود ابن ابى عمير اسم كسى را بگويد تا آن شخص كشته شود. خود ابن ابى عمير مى گويد: روزى زير شكنجه به قدرى به تنگ آمده بودم كه نزديك بود نام شيعيان را بر زبان آورم، يك دفعه محمد بن يونس بن عبدالرحمن(4) را ديدم كه به من مى گفت: «يا محمد بن أبي عمير، أذكر موقفك بين يدي الله؛ اى محمد بن ابى عمير، روزى را به يادآر كه بايد در برابر خدا بايستى». از اين سخن نيرو گرفتم و اقرار نكردم. آرى ابن ابى عمير شكنجه را تحمل كرد و دم بر نياورد؛ چرا كه سكوت در آنجا واجب بود.
مختصر اين كه نفسِ سكوت پسنديده است، اما اگر پاى مسئله مهم ترى به ميان آمد حكم عوض مى شود و گاهى سكوت حرام، و گاهى واجب مى شود، اما در غير اين موارد و در جاهايى كه نه سكوت واجب است و نه صحبت كردن، سكوت پسنديده است. نبايد كلام را بدون استفاده اُخروى هدر داد. گاهى هدف از سخن گفتن خودنمايى و ارضاى شهوت سخن گفتن است. شهوت سخن به مراتب از شهوت جنسى قوى تر است.
گاهى دانشمندى براى فخرفروشى به سخن گفتن در مسئله اى مى پردازد و داد سخن مى دهد، اما دِريغا از يك جو ثواب كه پس از خستگى فراوان نصيبش گردد. تأمل در سخن گفتن، وقت گير نيست. گاهى بايد يك ثانيه تأمل كنيم و از خودمان بپرسيم: آيا اين سخن كه مى خواهم بر زبان آورم، به درد آخرتم مى خورد يا نه؟ بزرگان ما اين نكته را رعايت مى فرمودند و در بسيارى از مواقع على رغم ميل باطنى سكوت اختيار مى كردند.
نقل شده است كه پدر شيخ عباس قمى(5) به مسجد امام حسن عسكرى (عليه السلام) رفته بود. در آن مسجد واعظى منبر مى رفت و داستان هاى كتاب منازل الآخرة، نوشته شيخ عباس قمى را از روى كتاب براى مردم مى خواند و افراد زيادى پاى منبر او حاضر مى شدند. روزى پدر شيخ عباس به شيخ مى گويد: ببين فلان واعظ كه در مسجد امام حسن عسكرى (عليه السلام) منبر مى رود، چه زيبا موعظه مى كند، تو نيز از او ياد بگير و سعى كن مثل او منبر بروى. شيخ عباس چيزى نمى گويد و پدرش چندين بار اين سخن را تكرار مى كند. مرحوم شيخ حتّى يك بار هم نگفت آن كه تو در پاى منبرش حاضر مى شوى، به سبب خواندن كتاب من منبرش چنين رونقى گرفته است.

دشوارى سكوت

كنترل شهوت سخن گفتن، از كنترل شهوت جنسى سخت تر است. سكوت اختيار كردن در چنين حالتى به مراتب سخت تر از آن است كه جوان مجردى با زن زيبايى در يك اتاق خلوت با هم باشند و شهوت خود را مهار كند. اين سخن چيزى است كه با تجربه ثابت مى شود. مرحوم شيخ عباس قمى منبرى نبوده است، اما گاهى بزرگان و مراجع او را دعوت مى كرده اند تا در منزل آنها منبر برود. از مراجعى كه بارها شيخ را براى منبر دعوت مى كرده اند مى توان مرحوم حاج حسين قمى(6) را نام برد كه قبل از جريان كشف حجاب و در مشهد (1313 ش) از شيخ دعوت مى كرد تا در منزل او منبر برود. مقام معنوى شيخ عباس بسيار بالا بوده و سخنان او در شنوندگان تأثير عجيبى داشته است. مرحوم سيد شهاب الدين مرعشى نجفى(7) براى بنده نقل مى كردند كه پاى منبر شيخ عباس نشسته بودم. ديدم ايشان صحبت مى كردند و اهل علم گريه مى كردند.
حضرت على (عليه السلام) مى فرمايند:

«إحسبوا كلامكم من أعمالكم(8)؛

 سخنان خود را جزء اعمالتان به حساب آوريد »

يعنى همان طوركه روزه، حج، زنا و ظلم در نامه اعمال ما نوشته مى شود، و از اعمال انسان به شمار مى آيد، بد و خوب زبان نيز جزء اعمال است. در مقابل ناسزا در نامه عمل ما گناه، و در مقابل موعظه ديگران ثواب نوشته مى شود.
مرحوم والد [آيت الله ميرزا مهدى شيرازى(قدس سره)] مى فرمودند: وقتى مى خواهيد تصميم به انجام كارى بگيريد، ببينيد وقتى كه شما را در قبر مى گذارند و شما مى مانيد و تنهايى قبر، آيا به پاس آن كار به شما آفرين مى گويند يا نه. اگر ديديد در تنهايى قبر براى انجام دادن آن كار تحسين مى شويد، آن را انجام دهيد و در غير اين صورت آن را انجام ندهيد. واقعاً اين جمله در پيچ و خم هاى زندگى، براى من بسيار ارزشمند و كارگشا بود و بركت هاى زيادى برايم به دنبال داشت.
ناگفته نماند دعوت به سكوت در اين جا نبايد باعث سكوت نابه جا شود و بر ممدوح بودن هميشگى سكوت حمل شود. مؤمن بايد خانواده اش را نصيحت كند. قرآن كريم مى فرمايد:

«يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ(9)؛

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خودتان و كسانتان را از آتشى كه سوخت آن، مردم و سنگ هاست حفظ كنيد».

زن و بچه آدم مرجع تقليد و عارف نيستند. بايد با آنها به سادگى گفت و گو كنيم و احكام و آداب و اخلاق اسلامى را براى آنان در قالب قصه و تمثيل بيان نماييم. در روايت آمده است كه خداى متعال در برابر گفت و گوى مرد با خانواده اش، برايش ثواب تسبيح مى نويسد.
در روايت آمده است:

 «الندامة على طول الصمت مرة واحدة خير من الندامة على كثرة الكلام مرات(10)؛

اگر آدمى يك بار بر سخن نگفته اى پشيمان شود بهتر از آن است كه بارها از پر سخنى پشيمان شود».
پيرمردى مى گفت: پنجاه سال پيش با عيالم مشاجره كردم. او چيزى گفت و من جواب خيلى زشتى دادم. اكنون پس از پنجاه سال، هر وقت برايش ناراحتى پيش مى آيد، صدايش را بلند مى كند كه تو همان مردى هستى كه پنجاه سال پيش فلان حرف را زدى. آن پيرمرد مى گفت: كاش آن سال چنين سخنى بر زبان نمى آوردم.
ممكن است انسان ها به دنبال سكوت دچار پشيمانى شوند، اما پشيمانى به دليل سكوت بسيار كم تر اتفاق مى افتد تا پشيمانى به دليل بر زبان آوردن يك سخن.

حكايت

مرحوم شيخ محمود عراقى(11) كه از شاگردان مبرز شيخ انصارى(12) بوده است در قسمت پايانى كتاب دار السلام قصه هايى را با ذكر سند در احوال فقها و علما آورده است كه سند بعضى از آنها شيخ انصارى و ملا احمد نراقى(13) است. يكى از اين ماجراها مربوط به ميرزاى قمى است كه شيخ انصارى عصر او را درك كرده است؛ چرا كه شيخ انصارى متولد 1214قمرى است و ميرزاى قمى به سال 1231 چشم از جهان فروبست؛ به عبارت ديگر وقتى ميرزاى قمى رحلت كرد، شيخ جوانى هفده ساله بود. اين قصه به موضوع مورد بحث چندان ارتباط ندارد، اما از آن جا كه مى گويند ميرزاى قمى بسيارى از كراماتى كه به دست آورده از آن رو بوده كه به زبانش پر و بال نداده است، ذكر آن خالى از فايده نيست.
شيخ محمود عراقى در كتاب دار السلام آورده است كه شخصى از راه درياى عمان عازم حج بود. در بين راه هميان پول خود را درآورده بود و داشت محاسبه مى كرد كه چقدر از پول هايش خرج شده و چقدر مانده است. در همين حال متوجه مى شود كه شخصى از طبقه بالاى كشتى او را مى پايد. چند لحظه بعد همان شخص از بالاى كشتى شروع به داد و فرياد كرد كه هميان پول مرا دزديدند، پليس كشتى آمد و پرس و جو را آغاز كرد. او نشانى و مشخصات هميان اين زائر بيت الله الحرام را به آنها داد، كه رنگش چنين است واين مقدار پول داخل آن است. آن زائر ديد دقيقاً مشخصات هميان او را مى دهد و مى خواهد از اين طريق پول هايش را به چنگ آورد. با خود گفت: خدايا، چه كار كنم؟ الآن است كه مرا به جرم دزدى دستگير كنند و پول هايم را نيز از دست بدهم و چه بسا به مجازات برسم. اين بود كه گفت: يا اميرمؤمنان، اين پول هاى من نزد شما امانت باشد، و پول ها را به دريا انداخت مأمورها همه را گشتند تا نوبت به او رسيد. او را نيز تفتيش كردند، اما چيزى پيدا نكردند. از اين رو شخصى را كه در طبقه فوقانى كشتى بود به جرم اين كه تهمت زده است به مجازات رساندند. اما مجازات او هيچ فايده اى به حال اين زائر بى نوا نداشت؛ زيرا پول هايش را از دست داده بود. با هزار بدبختى به حج رفت و در راه بازگشت، به نجف اشرف و حرم اميرمؤمنان (عليه السلام) رفت و عرض كرد: يا اميرمؤمنان، ما به شما اعتقاد داريم. من هميان خود را به رسم امانت به شما سپردم و اكنون هم آن را از شما مى خواهم. شب حضرت على (عليه السلام) را در عالم رؤيا ديد كه به او فرمودند: به قم برو و امانت خود را از ميرزاى قمى بگير. از خواب بيدار شد. ميرزاى قمى را نمى شناخت، اما به طرف قم حركت كرد. به قم كه رسيد، از مردم پرس و جو كرد كه ميرزاى قمى كيست و خانه اش كجاست؟ گفتند: مرجع تقليد است و خانه اش در فلان محله قرار دارد. خدمت ميرزا رسيد و ماجرا را برايش نقل كرد. ميرزاى قمى نيز همان هميان را از زير عبايش درآورد و به او داد. وقتى آن را باز كرد، ديد پول ها دست نخورده است.
ميرزاى قمى نيز مثل ديگران، انسانى معمولى بود، اما با زحمت و پشتكار به اين مقام رسيده بود. گفته اند خيلى از چيزهايى كه به دست آورده بود، از راه سكوت و نگه داشتن زبان بوده است. انسان بايد قدرت نگه داشتن زبان را كسب كند و مهار زبانش را به دست بگيرد. متأسفانه مهار زبان اغلب مردم در دست زن و بچه و برادر وخواهر و مشترى است و انسان بايد با تمرين مهار زبانش را در دست خودش بگيرد.
ميرزاى قمى كه به اين مقام رسيده بود، چنين نبود كه اصلاً سخن نگويد. بلكه ميرزا درس مى گفته، بحث مى كرده، و ريگ هم در دهانش نبوده است. ريگ دهان، عقل انسان است.
در روايت آمده است كه انسان بايد «هَشّ» و «بَشّ» يعنى داراى چهره گشاده باشد. لازم نيست هميشه ساكت باشد، اما بايد كارى كند كه سخنانش به درد آخرت بخورد. البته صحبت كردن در مورد دنيا هم گاهى اوقات خوب است وعلاوه بر منفعت دنيايى، منافع اُخروى نيز در بردارد. براى تحصيل معاش بايد سخن گفت و با ديگران ارتباط يافت. كسب روزى به اندازه اى كه انسان در مقابل ديگران دست نياز دراز نكند از فضايل است و ثواب دارد و اگر مؤمنى اين كار را انجام دهد طلب دنيا نيست،بلكه طلب آخرت است. شخصى به امام صادق (عليه السلام) عرض كرد: من دنيا را دوست دارم. حضرت فرمودند: امور دنيوى و پول را براى چه مى خواهى و آن را دوست دارى؟ گفت: يابن رسول الله، مى خواهم با پول صله رحم كنم، صدقه دهم و آبروى خود را حفظ نمايم. حضرت فرمودند: اين پول درآوردن كسب دنيا نيست، بلكه كسب آخرت است.(14)
كسب مسائل معنوى نيز مانند كارهاى دنيايى به تمرين و كوشش نياز دارد. تزكيه نفس واجب عينى است وموعظه به تنهايى براى تزكيه نفس كافى نيست. البته، به موعظه بايد به عنوان مقدمه واجب نگريست و هم چنان كه مى دانيم مقدمه واجب، واجب است.

پاورقى:‌


(1). متن نامه.
(2). كافى ، ج 4 ، ص 12 ، باب كفاية العيال و التوسع عليهم ; وسائل الشيعه ، ج 12 ، ص 542.
(3). بحار الانوار ، ج 63 ، ص 140.
(4). اختيار معرفة الرجال ، ص 591 ـ 592.
(5). شيخ عباس قمى فرزند محمدرضا معروف به محدث قمى (م : 1359 ق) از شاگردان و ملازمان ميرزا حسين نورى بود و داراى آثار بسيار پر ارزشى همچون : بيت الأحزان في مصائب سيدة النسوان ، سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار ، الكنى والألقاب ، منازل الآخرة ، منتهى الآمال في مصائب النبي و الآل و مفاتيح الجنان مى باشد (ريحانة الادب ، ج 4 ، ص 487 و 488).
(6). سيد حسين طباطبائى قمى فرزند محمود (1282 ـ 1366ق) فقيه و مرجع تقليد ، در قم به دنيا آمد. پس از فراگيرى مقدمات و دوره سطح در زادگاه خود ، به سامرا عزيمت نمود و از محضر ميرزاى بزرگ شيرازى به مدت سه سال بهره مند گرديد. سال 1306ق به تهران رفت و نزد استادانى همچون ميرزا ابوالحسن جلوه و حسن آشتيانى تلمذ نمود. سال 1311 ق راهى نجف گرديد و در درس بزرگانى همچون ميرزا حبيب الله رشتى ، آخوندخراسانى ، سيد ميرزا محمدتقى شيرازى حاضر شد و ميرزاى شيرازى نيز او را پس از خود به عنوان مرجع تقليد معرفى نمود. سال 1331ق به مشهد رفت و در آن جا علاوه بر عهده دار شدن مرجعيت ، حوزه درس و بحث تشكيل داد.در سال 1314ش به تهران آمد و از آن جا به عراق تبعيد شد كه اين تبعيد ده سال به طول انجاميد. سال 1321ش به قصد زيارت مشهد عازم ايران گرديد و در اين زمان بود كه موفق شد آزادى حجاب در ايران را رسميت بخشد ، پس از اين ماجرا به كربلا بازگشت (اثر آفرينان : زندگى نامه نام آوران فرهنگى ايران از آغاز تا سال 1300 ش ، ج 4 ، ص358).
(7). سيد شهاب الدين مرعشى نجفى (1279 ـ 1369ش) اصولى ، فقيه ، محدث ، رجالى ، اديب و مورخ معاصر كه از مراجع تقليد بودند.
(8). بحارالأنوار ، ج 10 ، ص 98 ، باب 7.
(9). تحريم ، آيه 6.
(10). وسائل الشيعه ، ج 12 ، ص 186.
(11). شيخ محمودعراقى فرزند محمود ، معروف به صاحب قوامع (م : 1310ق ، تهران) از اكابر علماى اماميه در اوائل قرن چهاردهم هجرى بود. او پس از فراگيرى مقدمات در سال 1255ق جهت ادامه تحصيل عازم بروجرد گرديد. پس از آن به مدت ده سال به شهرهاى سلطان آباد ، تهران ، مشهد و آذربايجان مسافرت كرد و عاقبت به نجف رفت و در درس شيخ مرتضى انصارى حاضر شد. با وفات شيخ به ايران آمد و در همدان اقامت گزيد. سال هاى پايانى عمر خويش را در تهران به سر برد و همان جا نيز رحلت كرد و جنازه وى به نجف اشرف انتقال داده شد.
(12). شيخ مرتضى انصارى فرزند محمد امين شوشترى (م : 1281 ق) فقيه و اصولى بزرگ اماميه و معروف به شيخ اعظم و خاتم الفقهاء والمجتهدين بود. او در دزفول متولد شد و ابتدا نزد پدر و عموى خويش به تحصيل پرداخت. سال 1232ق به همراه پدر به عتبات عاليات رفت و به مدت چهار سال نزد سيد محمد مجاهد و شريف العلماى مازندارنى درس خواند. پس از آن به نجف رفت و نزد شيخ موسى بن جعفر كاشف الغطاء تلمذ نمود. سال 1240ق پس از مراجعه به زادگاهش رحل اقامت افكند و از ملا احمد نراقى اجازه اجتهاد دريافت نمود. براى بار دوّم سال 1250ق وارد عراق شد و پس از فوت مرحوم صاحب جواهر در سال 1266ق مرجع تقليد شيعيان گرديد. (اثر آفرينان : زندگى نامه نام آوران فرهنگى ايران از آغاز تا سال 1300 ش ، ج1 ، ص320).
(13). ملا احمد نراقى فرزند ملا مهدى (م : 1244 يا 1245ق) از فحول علماى اماميه ، فقيه ، اصولى ، محدث ، رجالى ، منجم ، رياضى دان ، حكيم ، فيلسوف و شاعر مى باشد. او استاد شيخ مرتضى انصارى بود و از پدر خود و سيد بحرالعلوم و شيخ جعفر كاشف الغطاء روايت مى كرده است. (ريحانة الادب ، ج 6 ، ص 160 ـ 162).
(14). مستدرك الوسائل ، ج 13 ، ص 18.

--------------

ذكر و انواع آن

(درادامه مطلب) 

ادامه نوشته