یاشیخ الائمه ادرکنی
ذكر و انواع آن
و اكثروا من التهليل و التقديس و التسبيح و الثناء على الله و التضرّع إليه و الرَّغبة فيما عنده من الخير الذي لايقدر قدره و لا يبلغ كنهه أحد فاشغلوا ألسنتكم بذلك(1)؛
خدا را بسيار به يگانگى و پاكى بستاييد و تسبيحش گوييد و ستايشش كنيد و به درگاهش زارى كنيد و از آن خير و خوبى كه در نزد اوست و قدرش كس نداند و دست كسى به حقيقتش نرسد فراوان بخواهيد.
«اكثروا» يعنى زياد بگوييد. اكثار و زياد انجام دادن كار يك امر مشكك است و نسبت به افراد و مواقع فرق مى كند. تهليل و تقديس و تسبيح، يعنى بر زبان ذكر خدا را جارى كردن.
بر زبان آوردن اسماء حُسناى الهى، مدح خداوند است. هزار اسم از اين اسما در دعاى جوشن كبير آمده است. معروف است كه مى گويند، خداوند متعال هزار و يك اسم دارد كه هزارتاى آن در دعاى جوشن كبير آمده و يك اسم ديگر، كه همان اسم اعظم باشد از غالب مردم مخفى است. اما چنين حصرى صحيح به نظر نمى رسد. چرا كه در دعاهاى ديگر، غير از دعاى جوشن كبير اسم هاى ديگرى از اسماء حسناى الهى آمده است، كه در دعاى جوشن كبير نيست.
معناى دقيق و معادل فارسى «تضرع»(2) خيلى معلوم نيست. برخى تضرع را به معناى زارى كردن دانسته اند، ولى تضرع با زارى تفاوت دارد و زارى از لوازم تضرع است. تضرع، يعنى خواستن با مسكنت و با احساس احتياج. گاهى اوقات انسان خواسته اى دارد كه چندان برايش ضرورى و سرنوشت ساز نيست مثلاً مى خواهد مسافرت برود، اگر مقدمات فراهم شد مى رود، اگر هم نشد نمى رود و اين نرفتن خيلى برايش اهميت ندارد. در مقابل، گاهى انسان در سختى و تنگناست و خواسته مهمى دارد كه اگر برآورده نشود، بيچاره مى شود در اين وضعيت، اگر على رغم تلاش و تكاپو نتيجه نگيرد دست بردار نيست و دوباره دست به كار مى شود و تلاش و پافشارى مى كند تا به خواسته اش برسد. به چنين حالتى تضرع مى گويند. امام صادق (عليه السلام) از شيعيان مى خواهد به درگاه الهى تضرع نمايند.
«والرغبة فيما عنده من الخير» و مؤمنان بايد به خيرهايى كه در نزد كريم بى همتا وجود دارد رغبت نشان دهند. اما چه چيزهايى نزد خداوند وجود دارد: «الذي لايقدر قدره و لايبلغ كنهه أحد». كسى نمى تواند به عمق و كُنه خيرهايى كه نزد خداى متعال وجود دارد پى ببرد؛ چرا كه اين ديگر از امور دنيايى نيست كه ابعاد آن معلوم باشد. حتى انبيا نيز نمى دانند كنه وعمق خيرهايى كه نزد خداوند وجود دارد چقدر است.
مرحوم سيد عبدالله شبّر(3) در كتاب مصابيح الأنوار في حل مشكلات الأخبار، آورده است كه از يكى از معصومين (عليهم السلام) پرسيدند: حد و حدود خيرى كه نزد خداست چقدر است؟ حضرت فرمودند: احدى نمى داند.
حضرت سليمان در عصر خويش صاحب حكومتى بود كه هيچ چيز از سيطره قدرتش خارج نبود. هيچ كس قبل و بعد از او به چنين حكومتى نرسيده و نخواهد رسيد. سليمان بر بشر، پرندگان، حيوانات وحشى، اجنه و شياطين حكومت مى كرد، و چنين حكومتى به قول خود حضرت سليمان، به هيچ كس نخواهد رسيد؛ چرا كه او از خداى متعال چنين خواست:
«رَبِّ اغْفِرْ لِى وَهَبْ لِى مُلْكًا لاَّ يَنبَغِى لاَِحَد مِّن بَعْدِى(4)؛
پروردگارا مرا ببخشا و ملكى به من ارزانى دار كه هيچ كس را پس از من سزاوار نباشد».
از دايره ملك و پادشاهى سليمان، فقط سرزمين سبأ خارج بود كه آن هم جزوش شد. روزى سليمان از جايى عبور مى كرد. با خود گفت: خداوند لطف بزرگى در حق من كرده كه حكومتى با اين وسعت در اختيارم نهاده است. ناگهان باد صدايى را به گوش سليمان رساند كه مى گفت: ثواب يك «سبحان الله» گفتن از تمام اين حكومت تو بيشتر است.
از اين جا معلوم مى شود كه در آخرت چه حسرتى گريبانگير انسان هايى مى شود كه اوقات فراغت خود را با ياد خدا و گفتن سبحان الله پر نكرده اند؛ چه رسد به اين كه خداى ناكرده زبان به چيزهايى آلوده كرده باشند كه سؤال و جواب درپى دارد. امام صادق (عليه السلام)مى فرمايد: زبان خود را به تسبيح مشغول كنيد، هم چنين در روايت آمده است:
«إذا قال العبد سبحان الله سبّح معه مادون العرش(5)؛
وقتى بنده اى تسبيح مى گويد مادون عرش همه با او تسبيح مى گويند».
لباسى كه بر تن انسان هاست، قلمى كه بر روى كاغذ مى لغزد، سنگ، كوه، چشمه، دريا، مار، ماهى، مرغ، خروس، همه و همه تسبيح گوىِ پروردگار بى همتايند. خداى متعال مى فرمايد:
«يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَـوَ تِ وَ مَا فِى الاَْرْضِ(6)؛
آنچه در زمين و آسمان هاست خدا را تسبيح مى گويند».
برخى از عرفا اين آيه و صدها روايتِ مرتبط با اين مضمون را تأويل كرده و گفته اند اين تسبيح، تسبيح تكوينى است. چنين تأويلى خلاف ظاهر روايات است. البته، به طور كلى نفى نمى كنيم، اما اينجا، مسئله كاملاً روشن است و نيازى به تأويل نيست. مراد از اين آيه، آن است كه همه موجودات چه جاندار و چه بى جان تسبيح حضرت حق را مى گويند.
«وَ إِن مِّن شَىْء إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لَـكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ(7)؛
و هيچ چيز نيست، مگر اين كه در حال ستايش، تسبيح او مى گويد، ولى شما تسبيح آنها را در نمى يابيد».
«شيء» لفظِ عامى است كه از نظر لغت شامل هر چيزى مى شود. هر چند در حاشيه ملاعبدالله آمده است كه «امر» عام تر از شيء است، اما ظاهراً شىء عموميت بيشترى دارد. به ويژه با «إن» نافيه كه در اين آيه همراه شىء آمده است، شايد اين آيه از آن عام هايى باشد كه تخصيص نخورده باشد و مشمول قانون «ما من عام الاّ و قد خُصّ»(8)نباشد. بعضى از عام ها هستند كه تخصيص نخورده اند؛ مثل «انَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْء قَدِيرٌ(9)؛ خدا بر هر كارى تواناست» در آيه «وَ إِن مِّن شَىْء إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» نيز حكم عامى داريم كه تخصيص نشده است. حتّى شيطان هم تسبيح خدا مى گويد و اين هيچ منافاتى با بد بودنِ شيطان ندارد؛ چرا كه بسيارى از بندگان هستند كه مولايشان را مى شناسند و بر مالكيت او اعتراف دارند، اما در عين حال از فرمانش سرپيچى مى كنند. همه موجودات و مخلوقات تسبيح مى گويند، «ولكن لا تفقهون»، اما انسان ها تسبيح آنان را نمى فهمند. فقه در لغت به معناى فهم آمده است. «لاتفقهون» يعنى شما تسبيح آنان را فهم نمى كنيد. اين تسبيح، تسبيح حقيقى است؛ يعنى در واقع مى گويند: «سبحان الله»، اما انسان ها تسبيح گفتن آنها را در نمى يابند.
«يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَـوَ تِ وَ مَا فِى الاَْرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ(10)؛
آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، خدايى را كه مالك پاك ارجمند فرزانه است، تسبيح مى گويند».
از امام صادق (عليه السلام) پرسيدند: تعداد ملائكه چقدر است؟ حضرت فرمودند: «اكثر من عدد التراب(11)؛ بيشتر از ذرات خاك». تعداد دانه هاى يك مشت خاك بسيار زياد است، چه رسد به ذرات تمام خاك هاى زمين كه از شمار بيرون است. آن وقت تمام اين ذرات خاك و فرشتگان تسبيح خداوند را مى گويند. انسان ها نيز بايد تسبيح بگويند.
در هر حال و در هر جا تسبيح گفتن خوب است. حضرت موسى به خدا عرض كرد: خداوندا، در بعضى جاها حيا مى كنم ذكر تو را بگويم. خداى متعال فرمود: در هر حال مرا ياد كن(12). فقها گفته اند: مكروه است انسان قرآن را با خود به دستشويى ببرد، اما ذكر خدا در آن جا هم مستحب است. هيچ گاه نبايد فرصت را از دست داد، حتى ساعات حضور در دستشويى و رختخواب نيز فرصت مناسبى براى ذكر گفتن است. حضرت امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «هر گاه پدرم را مى ديدم زبانش به سقف دهان چسبيده بود»؛ يعنى هميشه «لااله الاالله» مى گفت. در وقت اداى جمله «لااله الاالله» لب ها روى هم نمى آيد. «لااله الاالله» چهار لام دارد و در هنگام گفتن آن زبان به كام مى چسبد. اگر اين ذكر زياد تكرار شود دهان خشك مى شود.حال كسى كه مى خواهد به نعمت هاى بهشت برسد اگر زبانش مانند امام باقر (عليه السلام) خشك شود چه اشكالى دارد.
آنچه در زير عرش الهى است تسبيح مى گويند، حال زير عرش الهى چه موجوداتى قرار دارد فقط خود خدا مى داند و اگر كسى صد سال هم تحقيق كند نمى تواند دريابد كه چه چيزهايى زير عرش الهى است. انسان به راستى موجودى ضعيف و كوچك است و با اين كه بزرگ ترين و بالاترين مخلوق خداست و خداوند درباره خلقت او فرموده است: «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَــلِقِينَ(13)؛ آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است»، اما در عين حال نسبت به دستگاه الهى بسيار كوچك است.
يكى از آثار ذكر دائم، انقطاع و انفصال روح انسان از دنياست. انسان ها به دنيا تعلق خاطر دارند، اما اگر هميشه به ياد خدا و قيامت باشند، به اين درك مى رسند كه نعمت هاى اين دنيا دائم و ماندنى نيست و اين دنيا امتحانى بيش نيست. در قرآن آمده است: «يَوْمَـئِذ يَتَفَرَّقُونَ(14)؛ آن روز ] مردم [ پراكنده مى شوند» روز قيامت بين پدر و فرزند، برادر و برادر جدايى مى افتد و هيچ كس به فكر ديگرى نيست.
جمله «لااله الاالله» به طرق و اَشكال گوناگون معنا شده و در روايات هم معناى يكسانى از آن نيامده است، چرا كه اين كلمه داراى ابعاد مختلفِ معنايى است. خود لفظ «اله» نيز معناى متعددى دارد و به معناى معبود، پناه، و اميد آمده است. خداوند پناهگاه همگان، تنها ملجا و پناهگاه، و اساس تمام علت هاست. اما انسان ها از اين معنا غفلت مى كنند. مرحوم شيخ عبدالزهرا كعبى شبى در مورد كلمه لااله الاالله سخن مى گفت. مى فرمود: «آدم با زبان مى گويد لااله الاالله، اما به هنگام گرفتارى، به سراغ همه مى رود مگر خدا. آدم مقروض وقتى مى خواهد قرضش را ادا كند، از همه كمك مى خواهد مگر خداى متعال. چنين كسى مؤمن است و به خداوند ايمان دارد، اما هنگامى كه به او مى گويند: آيا درِ خانه خدا هم رفتى يا نه، مى گويد: يادم نبود. چرا به ياد خدا نبوده است؟ از ياد بردن خدا نه تنها بهانه و حجت مناسبى نيست بلكه دست كم شخص را سزاوار عتاب مى سازد. شخصى از دوستش گِله كرد كه فلانى، چرا سراغى از ما نمى گيرى؟ گفت: يادم نبود. گفت: اگر اين را بر زبان نمى آوردى بهتر بود؛ چرا كه معلوم مى شود من در دل تو جايى ندارم، و اِلاّ يادت نمى رفت.
حتى آنهايى كه دائم الذكرند گاهى اوقات زبانشان ذكر مى گويد، اما دل جاى ديگرى سير مى كند، و از صد ذكر كه مى گويد، نود و نه تاى آن با دلى مشغول گفته مى شود.
نقل شده كه عالمى مشكلى داشت كه براى حل آن به اميرمؤمنان على (عليه السلام) متوسل شد. چهل روز به حرم آن حضرت رفت و متوسل شد، اما حاجتش برآورده نشد، روز چهلم در حرم نشسته بود كه ناگاه شخصى از عامه مردم آمد و از حضرت امير (عليه السلام) حاجتى خواست، فوراً حاجتش برآورده شد. آن عالم ناراحت شد، اما گله نكرد و به خانه رفت. شب اميرمؤمنان را در خواب(15) ديد. حضرت از او پرسيدند: چه مى خواهى؟ گفت يا اميرمؤمنان، چهل روز است كه در پى حاجتى به حرم شما مى آيم. حضرت فرمود: من از بين اين چهل روز، فقط امروز تو را ديدم. از خواب بيدار شد و فهميد حضور قلب نداشته است.
بايد با حضور قلب از خدا و ائمه (عليهم السلام) درخواست كرد. در روايت آمده است: انسانى كه با زبان دعا مى كند، اما دلش جاى ديگرى است، دعايش مستجاب نمى گردد. يكى از علما مى گفت: من در نماز مطالب منبر را آماده مى كنم ! چنين شخصى نماز مى خوانَد، ولى دلش در تب و تاب منبر است. انسان وقتى «الله اكبر» مى گويد يا به ذكر ركوع و سجده مشغول است دست كم بايد متوجه معناى آن باشد. البته نبايد گذاشت كه كار به وسواس بكشد. شيطان حربه هاى زيادى دارد و بسيارى از افراد را از راه دين و احتياط از راه به در مى برد. نقل شده است كه عالمى مشغول نوشتن كتابى ضد شيطان بود. دوست اين عالِم در عالَم رؤيا شيطان را ديد و به او گفت فلان كس مى خواهد كتابى درباره تو بنويسد و تمام حيله هاى تو را بر ملا كند. با تمام شدن اين كتاب تو رسوا مى شوى. شيطان خنديد و گفت: خودم به او گفته ام اين كتاب را بنويسد ! گفت: چطور ممكن است؟ اين كتاب عليه توست. گفت: من هر كارى كردم كه او را از راه به در برم نتوانستم، تا اين كه اين انديشه را به ذهنش آوردم كه آدم ملا و با سوادى است و اگر در مورد شيطان و بدى هاى او كتابى بنويسد همگان به علم او پى خواهند برد و از اين طريق مى تواند خودش را معرفى كند. او هم با اين تلقين ها نوشتن كتاب را آغاز كرد. البته اين دليل نمى شود من و شما هم كتاب ننويسيم، تا نكند بخواهيم از اين راه علم خود را به ديگران نشان دهيم. مرحوم صاحب عروة الوثقى(16) فرموده اند: شيطان عده اى را از اين راه بى دين و از فضايل دور مى سازد و عده ديگرى را هم به اين بهانه كه نكند نيت بدى داشته باشند. يكى از استادان بنده، زمانى كه پيش ايشان درس مى خوانديم، مجرد بود و حجره نشينى مى كرد. يك روز خدمتش رسيدم. ظهر كه شد ديدم به نماز جماعت نرفت و در حجره نماز خواند. پرسيدم: شما چرا نماز جماعت نمى رويد؟ گفت: راستش را بخواهى ائمه جماعت را نمى شناسم. آن روز در نجف دست كم صدها امام جماعت عادل وجود داشت كه عدالت عده اى از آنها قطعى بود، اما شيطان اين بنده خدا را از توفيق نماز جماعت محروم كرده بود. شيطان عده اى را وادار مى كند كه كتاب ننويسند و فعاليت هاى مفيد ديگر انجام ندهند، با اين بهانه كه نكند نيّتشان خراب باشد.
ذكر گفتن بسيار به مؤمنان كمك خواهد كرد، ولى ذكرى مقامِ انسان را بالا مى برد كه با توجه و حضور قلب همراه باشد.
جميل بن دراج(17) در صحيح خود از حضرت امام صادق (عليه السلام) و او از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)نقل كرده است كه در شب معراج عده اى از ملائك را ديدم كه مشغول ساختن خانه هاى مجللى از خشت هاى طلا و نقره اند. گاهى كار مى كنند و گاهى دست نگه مى دارند. از آنها پرسيدم: چرا دست از كار مى كشيد؟ گفتند: منتظر مصالح مى مانيم. پرسيدم: مصالحى كه با آنها اين قصرها را مى سازيد چيست؟ گفتند: ذكر «سبحان الله، الحمدلله، لااله الاالله والله اكبر». و اين خانه ها براى كسانى ساخته مى شود كه اين ذكرها را مى گويند. وقتى مصالح نمى رسد، ما دست نگه مى داريم و منتظر مى مانيم تا دوباره مصالح به ما برسد.
حضرت امام صادق (عليه السلام) به شيعيان امر مى كنند كه در ذكر گفتن اكثار كنند و بسيار ذكر بگويند.
پيروان برخى از اديان تحريف شده گفته اند: خدا پسر دارد ! زن دارد ! بر الاغ سوار مى شود ! و.... سبحان الله يعنى اين كه خدا منزه است از اين نسبت هاى ناشايست كه بدو مى بندند.
نقل شده است كه ابن جوزى روى منبر گفته است: اسئلوني عن الله ما خلا الذكر واللحية، يعنى غير از آلت تناسلى و ريش از ديگر اعضاى خداوند هر چه مى خواهيد از من بپرسيد، از چشم خدا، از پاى خدا، از دندان خدا، از بينى خدا و ...، فقط اين دو را بلد نيستم. واقعاً اين ياوه گويى ها و ادعاها، علاوه بر اسائه ادب حاكى از بى عقلى نيز هست و خداوند از اين نسبت ها منزه است. قدوس، يعنى خدا از همه پليدى ها دور است. ذكر خدا بر قيمت انسان ها مى افزايد.
ذكر خدا و اكثار نيز دو نوع است،
يك نوع آن در تزكيه نفس مدخليت دارد و روح عدالت را در انسان زنده مى كند كه در اين صورت واجب عينى است؛ زيرا افراد بايد سعى كنند دل خود را هميشه آماده پذيرش حق كنند. اما گاهى انسان به عنوان يك كار مستحبى مى خواهد ذكر بگويد كه اين كار بسيار پسنديده و لازم است.
ناگفته نماند ذكر گفتن، اگر با كار مهم ترى تداخل و تزاحم نداشته باشد خوب است؛ چرا كه بعضى از كارها مانند كسب علم، از ذكر گفتن فضيلت بيشترى دارند. اباصلت از امام رضا (عليه السلام) نقل كرده است كه بهترينِ اعمال ياد گرفتن علوم ما و آموختن آن به ديگران است. بنابراين اگر امر بين طلب علم و ذكر گفتن دائر شد، مسلماً طلب علم مقدم است. گاهى اوقات طلب رزق و روزى نيز از ذكر و عبادت اهميت بيشترى دارد. در روايات آمده است كه امام صادق (عليه السلام) احوال كسى را پرسيدند و فرمودند: فلانى كجاست؟ گفتند: وضع كاسبى اش خوب شده و احتياج ندارد خودش در مغازه بايستد، شاگردى در مغازه گذاشته و خودش صبح تا شب در مسجد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نماز مى خواند. امام صادق (عليه السلام)فرمودند: به او بگوييد سر كسب و كارش برگردد و كاسبى كند. اگر خودش احتياج ندارد با اموال خود صله رحم كند و به فقيران كمك كند كه اين كار بهتر است. اين در حالى است كه در روايات آمده است:
«با فضيلت ترينِ مكان ها براى نماز خواندن مسجدالحرام و مسجدالنبى است».
غرض اين كه انسان نبايدبراى رسيدن به مستحبات، واجبات و كارهاى مهم تر را از دست بدهد.
پاورقى:
(1). متن نامه.
(2). تضرّع به معناى تواضع و زارى و گاه حتى به معناى فروتنى و كُرنش نيز آمده است.
(3). سيد عبدالله شبّر فرزند محمد رضا (م : 1242 ق) از محدثين و فقهاى بزرگ اماميه در كاظمين بود.
(4). ص ، آيه 35.
(5). بحارالأنوار ، ج 90 ، ص 166.
(6). جمعه ، آيه 1.
(7). اسراء ، آيه 44.
(8). هيچ عامى نيست مگر اين كه تخصيص مى شود ، هر قانون كلى استثنائاتى دارد.
(9). بقره ، آيه 106.
(10). جمعه ، آيه 1.
(11). بحارالأنوار ، ج 24 ، ص 210.
(12). من لايحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 28.
(13). مؤمنون ، آيه 14.
(14). روم ، آيه 14.
(15). خواب به خودى خود حجّت نيست ، اما در روايت آمده است كه اگر خواب منطبق با خارج باشد درست است ، و در كل دو نوع خواب صحيح است : خوابى كه با خارج انطباق دارد و ديگرى خوابى كه با ادله و روايات ، موافق باشد. ( شيرازى ).
(16). سيد محمد كاظم يزدى.
(17). ابوعلى جميل بن دراج بن عبدالله نخعى از محدثين ثقه اماميه و از اصحاب امام صادق و امام كاظم(عليهما السلام) بوده و از آن بزرگواران بدون واسطه روايت مى كرده است. كتابى نيز دارد كه ظاهراً يكى از اصول اربعمأة است. وى در عهد امام رضا(عليه السلام) وفات يافت ( ريحانة الادب ، ج 7 ، ص 516 ).