دنیا بهترین جایگاه است!

 

 

آیت الله مجتبی تهرانی

«دنیا برای کسانی که دل به آن نبسته‏اند خوب سرایی است و برای کسانی که آن را برای خود وطن قرار نداده‌‌اند، خوب جایگاهی است.»


آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی در هجدهمین جلسه از سلسله مباحث «مصلح غیور، انسان ضد غرور» به بررسی زمینه های غرور پرداخت و با تأکید بر تأثیر اعتقاد به معاد و قیامت در پیشگیری انسان از دنیا خواهی و ارتکاب به گناه، بیان داشت: اعتقاد به نشئه‌ای غیر از نشئه دنیایی که ابدی و جاودانه است و تنعّمش خالص است؛ همان چیزی است که مقصد و مطلوب انسان است.

مشروح سخنان معظم له را در ادامه بخوانید:
 «اَعُوذُ بِالله مِنَ الشِیطَانِ الرِّجیم «اَلَذینَ تَّخَذوُا دینَهُم لَهواً وَ لَعِبا وَغَرَّتهُمُ الحَیاهَ الدُّنیا» 

 
بحثِ ما راجع به قیام امام حسین(علیه‌السلام) بود که عرض کردم این حرکت و قیام مجموعه‏ای از درسهایی در ارتباط با ابعاد گوناگون معرفتی و فضیلتی انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی بود. امام حسین(علیه‌السلام) مصلحی غیور و انسانی ضد غرور بود که نه مغرور بود و نه کسی را مغرور کرد؛ بلکه بر عکس، او درصدد بود که مغرورین را نجات دهد. بحث ما به اینجا رسید که دو عامل اساسی در معارف ما مطرح شده که این دو عامل موجب می‏شود انسان، فریب بخورد و نسبت به تشخیص راه رسیدن به آن چیزی که هدفگیری کرده و از نظر فطرت هم درست هدف گرفته است، به خطا برود. عرض کردم عوامل درونی و بیرونی مؤثر در این اشتباه هستند که هر دو شیطان است. 


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  شنبه سی ام بهمن 1389ساعت 8:43  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

گفتگوی خواندنی یامین‏پور پیرامون رسانه ملی

 

"دیروز، امروز، فردا"

محصول تدبیر صدا و سیما نبود/ همنشینی مدیران رسانه با مرفهین و روشنفکران نتیجه‎اش می‎شود این!


اشاره: وحید یامین پور از ابتدای دهه 80 در رسانه ملی حضور داشته و صدها برنامه تلویزیونی و رادیویی را به عنوان نویسنده، کارگردان و مجری در کارنامه دارد. او در سال 86 به علت مخالفت با سیاست های مدیران رادیو از مدیریت گروه اندیشه رادیو جوان استعفا داد و به عنوان مشاور مدیر شبکه سه سیما همکاری پاره وقتش را با رسانه ملّی ادامه داد. ماجرای انتخابات 88، یامین پور را به تلویریون بازگرداند. برنامه های جنجالی «ایران 88»، «رو به فردا» و «دیروز، امروز، فردا» که بنا بر گزارش های مرکز تحقیقات سازمان، پرمخاطب‌ترین برنامه های سیاسی چندین سال اخیر تلویزیون بوده‎اند با کارگردانی و اجرای او به روی آنتن رفته اند. یامین پور اکنون مدیر دفتر فرهنگی مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی است و بار دیگر از تلویزیون فاصله گرفته است.

آنچه در ادامه مطلب می‌خوانید بخشی از ناگفته های اوست درباره‌ پشت پرده‌ سیاست های سازمان صدا و سیما که در گفتگو با نشریه 9 دی به آن اشاره کرده است : 

 


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و پنجم بهمن 1389ساعت 12:40  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

خاطراتی از مادر شهیدی که کنار قبور فرزندانش پر کشید

 

مادر رفت!مادر اذان ظهر با شهدا رفت!

مجید و محسن هر دو در سن 23 سالگی به فاصله 5سال از یکدیگر شهید می شوند و هیچ کدام فرزند خود را نمی بینند.

"از دامن زن، مرد به معراج می‌رود."

یاران امام خمینی(ره) که طلایه‌داران عشق و بندگی شدند؛ بدون زنانی همچون زینب (س) توان پیمودن راه دلداگی را نداشتند. چندی پیش خبر درگذشت مادر شهیدان "مجید و محسن صادقی" آرام و بی صدا به روی صفحه خبرگزاری‌ها قرار گرفت و بی آن که به ابعاد شخصیتی این مادر بزرگوار پرداخته شود، فراموش شد.

مهدی صادقی فرزند دیگر این مادر، جزو همکاران خبرنگار است اما به گفته خود، معذورات اجازه نداد که این خبر پرورش یابد. او داغدار از دست دادن ناگهانی مادرش بود و بیش از این انتظار نمی‌رفت که بتواند موضوع را رسانه‌ای کند. حاجیه خانم صادقی پنج‌شنبه 30 دی ماه، وقت اذان ظهر به دو فرزند شهیدش پیوست.

مهری صادقی، دختر مرحومه در خصوص لحظات رحلت وی می‌گوید:"مادرم اغلب روزها تنها بر سر مزار برادرانم می‌رفت. آن روز خدایی بود که پدر، همسر برادرانم و نوه‌اش مصطفی، فرزند مجید، با او بودند. مادرم ناراحتی قلبی داشت؛ اما در روزهای اخیر اثری از بیماری در ایشان نبود. فوت‌شان ناگهانی بود و به دلیل داشتن پرونده پزشکی، کالبدشکافی نشد و روز بعد در قطعه 55 بهشت زهرا که متعلق به والدین شهداست، نزدیک قطعه 28، مزار برادرانم، دفن شد."

فریده صادقی، همسر شهید مجید صادقی بعد ازشهادتش، همسر شهید محسن صادقی می‌شود.او از هر شهید یک فرزند که یکی به نام مصطفی
 است و 27 ساله است و دیگری که محمد نام دارد و 21 ساله 
است، به یادگار دارد.

مجید و محسن هر دو در سن 23 سالگی به فاصله 5سال از یکدیگر شهید می‌شوند و هیچ کدام فرزند خود را نمی‌بینند. فرزند مجید، برادر بزرگ‌تر، 40 روز بعد از شهادت فرزند به دنیا می‌آید و فرزند محسن 7 ماه بعد از شهادت پدر پا به این دنیا می‌گذارد.

مادر مصطفی و مجید که
 
آن روز همراه مادر شهدا بر سر مزار شهیدان صادقی رفته بود، تعریف می‌کند:"برای اقامه نماز حاج آقا را به نمازخانه بردم. در حال بستن قامت بودم که پسرم زنگ زد و گفت که حال مادربزرگ خراب شده است. اورژانس خبر کردم؛ ولی به دلیل نبود اورژانس در داخل بهشت زهرا، کمی طول کشید تا برسند. تشخیص دادند ایست قلبی بوده و گفتند فوت کرده است."

حاج خانم علاقه زیادی به مصطفی داشت. خواب دیده بود که مجید قنداقه مصطفی را به او داده، به همین خاطر می‌گفت مجید، مصطفی را به من سپرده است. او مصطفی را "مجیدکم" می‌خواند و در آخر هم، آغوش مصطفی محلی برای عروج او شد.

مصطفی شرح داد:"مادربزرگ مشغول غبارروبی مزار فرزندانش بود.چراغی الکلی در کنار عکس‌شان است که همیشه آن‌ها را تمیز می‌کرد. الکل می‌ریخت و روشن می‌گذاشت. آن روز که آمد این کار را بکند، یک قدم عقب آمد و بر زمین افتاد. سرش را در آغوش گرفتم و صدایش کردم و آب بر صورتش ریختم، اما جواب نداد."

مهری اواخر عمر مادرش را پر از دلتنگی توصیف می‌کند:"هر وقت حاج خانم برایش مساله‌ای پیش می‌آمد، می‌گفت برویم سر مزار بچه‌ها، تا حالا مادر شما بودم؛ بروم برای آن ها هم مادری کنم. این روزها خسته شده بود و دیگر بریده بود. فریده هم از صحبت‌های روزهای آخر مادر می‌گفت که به این و آن می‌سپرد برایش دعا کنند تا برود.

مجید در عملیات والفجر 4 و محسن در عملیات مرصاد که بعد از قطعنامه 598 روی داد، شهید شدند. مهری بعد از مجید به دنیا آمده و می‌گوید:"بچه‌ها همیشه آماده رفتن بودند. یادم می‌آید دفعه آخری که مجید آمد؛ ناخن‌های دست و موهای سرش را حنا گذاشته بود و می‌گفت می‌خواهم مانند علی اکبر امام حسین بشوم.

همسر حاج خانم، رابطه بچه‌ها با مادرشان را خیلی خوب خواند و برایمان گفت: "همیشه احترام مادر و پدرشان را داشتند. بچه‌های خیلی خوب، فهمیده، با ایمان و با حساب و کتاب بودند. همه خوبی‌هایشان بی‌نهایت بود.

یادم می‌آید محسن، بچه مجید را بغل می‌کرد و به خودش انس داده بود. مصطفی خیال می‌کرد محسن پدرش است. خیلی عمویش را دوست داشت و آنی از بغلش پایین نمی‌آمد تا اینکه محسن هم به شهادت رسید."

مهری از پنهان کردن خبر فوت مادر به پدرش می‌گوید و پدر ادامه می‌دهد:"مصطفی رانندگی می کرد. موقع برگشت از سمت دیگری رفت. وقتی علت را پرسیدم گفت مادر حالش بد شده و به بیمارستان بردیمش. من موضوع را فهمیدم و دیگر از خود بی خود شدم."

فریده از آشنایی‌اش با خانواده صادقی سخن می‌گوید و از او می‌خواهم تا خاطره‌ای هم از همسرانش بگوید:"با خانواده مجید و محسن در تهرانپارس همسایه بودیم، تازه چند ماهی بود که هر دو خانواده به این محله نقل مکان کرده بودیم. یکی از همسایه‌ها خانواده ما را به حاج خانم معرفی می‌کند و آن‌ها هم به عنوان عید دیدنی به خانه ما می‌آیند. برخوردها خیلی معمولی بود. من آن موقع خیلی شیطان بودم و فکر نمی‌کردم
 
برای خواستگاری آمده‌اند. وقتی خداحافظی کردند و رفتند بعد از حدود یک ربع حاج خانم دوباره برگشت و گفت ما پسندیدیم.

اولش موافق نبودم.اما با اصرار مادرم که می‌گفت این‌ها خانواده خوبی هستند قبول کردم و بعد از دو جلسه حرف زدن به توافق رسیدیم. شرایطی که گذاشتم در رابطه با ادامه تحصیلم بود. هیچ کدام‌مان متوقع و سخت‌گیر نبودیم. عقد ساده‌ای گرفتیم و برای عروسی هم به مشهد رفتیم.

زندگی با این شهدا خیلی خوب بود. به حدی که با مردهای الان قابل مقایسه نیستند. بسیار مهربان بودند و در زندگی باعث آرامش می‌شدند. اهل تجملات نبودیم و مسایل کوچک بین‌مان اختلاف ایجاد نمی‌کرد. قانع و ساده با رعایت مسایل اخلاقی و احترام متقابل زندگی می‌کردیم."

فریده یادآور یکی از خاطراتش با مجید می‌شود و می‌گوید: "روزی عقد بودیم و با هم بیرون رفتیم. منافقان تعقیب‌مان کردند و می خواستند مجید را ترور کنند که متوجه شد،از کوچه پس کوچه ها فرار کردیم تا به پایگاه شمیرانات رسیدیم. من را آن جا گذاشت،بعد خودش با نیروها به دنبال منافقان رفتند. کاش آن موقع با او بودم و شهید می شدم."

فریده صادقی فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه الزهرا دارد و در حال حاضر معاون هنرستان نرگس است. او ازدواج دومش را با برادر مجید سخت خواند، همچنین بنا به توصیه امام(ره) برای ازدواج و هم به این دلیل که عموی فرزندش(مصطفی) بالای سرش باشد؛ قبول کرد با محسن ازدواج کند.

وصیت نامه محسن شفاهی است. موقعی که قصد رفتن به جبهه می کند در اتاقی مشغول وصیت کردن بوده که دوستانش سر می رسند و صدایش می زنند که دیگر ادامه نمی دهد.


فریده می‌گوید:این افراد پاک و اهل حلال و حرام هستند. کسانی که غل و غشی ندارند و رک و راست برخورد می‌کنند. مجید و محسن در راه انقلاب بودند. مثلا محسن عکسی دارد که 13 ساله است و در نماز جمعه با دهان روزه، زمین خورده و دندانهایش شکسته است.

این افراد آمادگی داشتند برای هر کسی هر خدمتی که می‌توانند انجام بدهند. فقط حرف نمی‌زدند، عمل می‌کردند.روزی بیرون رفته بودم وقتی آمدم دیدم مجید خانه را تمیز کرده؛
 
گاهی وقتی که درس می‌خواندم، محسن ظرف‌ها را می شست.

حرفشان این بود که هر کاری می‌کنند برای رضای خدا باشد. من هم هیچ وقت مانع رفتن‌شان نشدم. زمانی بود که می‌رفتند و حتی
 
سه ماه از آنها خبری نبود.احساس دین می‌کردیم و هیچ وقت نمی‌گفتم نروید، تا خدا از ما راضی باشد.

همیشه محسن می‌گفت؛ خوشحالم آدم توانایی هستی. اگر چیزی هم بشود تو می‌توانی روی پای خودت بایستی و بچه‌ها را خوب تربیت کنی."

حاج خانم به فریده می‌گفت ما با هم همدل و همراز هستیم. 69 سالش بود و با این کهولت سن و بیماری‌اش طاقت نمی‌آورد سر مزار فرزندانش نرود.

"مجید و محسن حاج خانم را بردند" این را فریده می گوید. او فوت حاج خانم را توفیق بزرگی می داند؛ همان طور که امام خمینی فرموده اند: "شهدا امام زادگان عشقند و مزارشان تا ابد زیارتگاه سالکان عشق است." مادر مجید و مجسن در مکان مقدسی از دنیا رفت.

از پدر شهدا می پرسم امروز کشورمان ارزش آن را داشت که فرزندانتان را در این راه بدهید؟ پاسخ می دهد:"اگر روزی جنگ شود خودم هم حاضر هستم به جنگ بروم همان طور که در زمان هشت سال دفاع مقدس همراه فرزندانم به جبهه می رفتم و راننده آمبولانس بودم.

فریده صادقی مطیع رهبر بودن بچه‌ها را برجسته می‌کند و رمز پیروزی کشورمان را همین امر می‌داند. خاطره‌ای از محسن بیان می‌کند: "عملیات مرصاد توسط حمله منافقان صورت گرفت. یادم هست یکی از دوستانش با پذیرش قطعنامه خیلی ناراحت بود اما محسن می‌گفت چرا ما باید ناراحت بشویم؟ هر چه امام بگوید همان است. ما فدایی امام(ره) هستیم. امام(ره) صلاح بداند می‌جنگیم و اگر نه سکوت می‌کنیم. ما مطیع رهبر هستیم."


مهدی، برادر مجید و محسن، آخرین خاطره اش را از مادرش بازگو می کند:"من و مادرم به بیمارستان برای ملاقات خواهرم که عمل داشتند رفته بودیم. حدود ساعت 3 بود که برای خواندن نماز خواستم اتاق را ترک کنم. مادرم با لحن عجیبی به من گفت که چرا نمازم تا الان مانده و اول وقت نخوانده ام؟ تاکید عجیبی به نماز اول وقت داشتند و خودشان هم اهل نماز شب و نماز اول وقت بودند و به دیگران هم انجام این عمل را توصیه می کردند.

در جریان انتخابات سال گذشته ایشان اعتقاد به پیروی از ولایت داشتند و به من می گفتند شیرم را حلالت نمی کنم اگر از فرامین ایشان پیروی نکنید."

حاج خانم بچه‌های مجید و محسن را طور دیگری دوست داشت و در هر مجلسی شرکت می‌کرد بلند می‌گفت:

 براي سلامتي محمد و مصطفاي من هم صلوات !

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و پنجم بهمن 1389ساعت 12:34  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

رهبر انقلاب افشا كرد : جزئيات اقدامات تفرقه افكنانه دشمنان

 

رهبر معظم انقلاب در ديدار با علماي شيعه و سني استان كردستان توصيه هاي مهمي به روحانيان امروز داشتند. در بخشي از اين توصيه ها به موضوع اختلافات شيعه و سني و شيوه هاي دشمنان براي سوء استفاده از آن اشاره كردند كه بخشي از آن در زير مي آيد :

«روحانىِ اين زمان از اين امكان بايد حداكثرِ استفاده را بكند، با افكار جديد آشنا شوند، راه‏ها و شيوه‏هاى دشمن را بشناسند و به زمان خودشان عالم شوند؛ «العالم بزمانه لاتهجم عليه اللّوابس». درست مثل جبهه‏ى جنگ. شايد بسيارى از اين جمع حاضر جبهه‏هاى جنگ را ديده باشند - حالا جوان‏ترها آن روزها را نديده‏اند - در داخل جبهه‏ى جنگ، از اطراف گلوله‏ى توپخانه مى‏آيد، خمپاره مى‏آيد، انواع و اقسام آتش از اطراف ميبارد و از بالاى سر انسان رد ميشود؛ به طورى كه گاهى انسان جهتگيرى را گم ميكند؛ نميداند اين گلوله‏اى كه دارد مى‏آيد، از طرف دشمن دارد مى‏آيد، يا از طرف دوست دارد مواضع دشمن را ميكوبد. اين خيلى خطر بزرگى است. براى يك رزمنده بزرگترين خطر اين است كه جهتگيرى را گم كند؛ نداند دشمن كجاست، دوست كجاست. اگر ندانست دشمن كجاست و دوست كجاست، آنوقت ممكن است به طرف دوست آتش كند؛ به خيال اينكه دارد به طرف دشمن آتش ميكند. اينها خيلى خطرناك است. بعضى از ما به طرف دوستانمان آتش ميكنيم، خيال ميكنيم به طرف دشمن داريم آتش ميكنيم! بعضى از ما غفلت ميكنيم از اينكه ايجاد اختلاف مذهبى، نقشه و طرح دشمن است براى اينكه ما را مشغول به خودمان كند. غفلت ميكنيم؛ همه‏ى همت يك شيعه ميشود كوبيدن سنى، همه‏ى همت يك سنى ميشود كوبيدن شيعه. خوب، اين خيلى تأسف‏آور است. و دشمن اين را ميخواهد.

ببينيد، در قضيه‏ى حمايت از فلسطين - اين يك مثالى است ميخواهم بزنم - هيچ كشور و هيچ دولتى به گرد جمهورى اسلامى نرسيد. اين را همه‏ى دنيا تصديق كردند. جورى شد كه بعضى از كشورهاى عربى از ناراحتى دادشان بلند شد، گفتند ايران دارد براى مقاصد خود اينجا تلاش ميكند! البته فلسطينى‏ها به اين حرف اعتنائى نكردند. از جمله در قضيه‏ى غزه - در اين جنگ بيست و دو روزه‏ى چند ماه قبل - جمهورى اسلامى در همه‏ى سطوحش؛ از رهبرى و رياست جمهورى و مسئولين گوناگون و مردم و تظاهرات و پول و كمك و سپاه و غيره، همه در خدمت برادران فلسطينىِ مظلوم و مسلمان قرار گرفتند. در بحبوحه‏ى اين حرفها، يك وقت ديديم كه ويروسى دارد تكثير مثل ميكند؛ دائم ميروند پيش بعضى از بزرگان، بعضى از علماء، بعضى از محترمين، كه آقا! شما داريد به كى‏ كمك ميكنيد؛ اهل غزه ناصبى‏اند! ناصبى يعنى دشمن اهل‏بيت. يك عده هم باور كردند! ديديم پيغام و پسغام كه آقا، ميگويند اينها ناصبى‏اند. گفتيم پناه بر خدا، لعنت خدا بر شيطان رجيمِ خبيث. در غزه مسجد الامام اميرالمؤمنين على‏بن‏ابى‏طالب هست، مسجد الامام الحسين هست، چطور اينها ناصبى‏اند؟! بله، سنى‏اند؛ اما ناصبى؟! اينجور حرف زدند، اينجور اقدام كردند، اينجور كار كردند. نقطه‏ى مقابلش هم هست: يك عده بلند شوند بروند قم، لابلاى كتابهاى شيعه را نگاه كنند، ببينند كجا اهانت به مقدسات اهل سنت است، از او عكس بگيرند، بيايند تو محافل سنى پخش كنند، ببينيد آقا! اين كتابهاى شيعه است.

يا يك گوينده‏ى نادان، غافل يا مغرضى روى منبر نسبت به مقدسات اهل سنت حرف مهمل و بدى بزند؛ اين را نوار كنند، سى دى كنند، بروند اينجا آنجا پخش كنند: بگويند ببينيد آقا! اين شيعه است. اين را به او بدبين كنند، او را به اين بدبين كنند. اين معنايش چيست؟ «و تذهب ريحكم» يعنى چه؟ يعنى همين ديگر. وقتى اختلاف پيدا شد، وقتى تفرقه پيدا شد، وقتى نسبت به هم سوءظن وجود داشت، وقتى يكديگر را خائن دانستيم، طبيعى است كه با هم همكارى نخواهيم كرد. همكارى هم اگر بكنيم، با هم صميمى نخواهيم بود. اين همان چيزى است كه آن دشمن دنبال اوست. هم عالم شيعه، هم عالم سنى، بايد اين را بفهمند، اين را درك كنند. بديهى است دو تا مذهب در برخى از اصول، در برخى از فروع با هم اختلاف دارند؛ البته در بسيارى هم با هم اتحاد دارند. اما اختلاف به معناى دشمنى نيست. فتاواى فقهاى شيعه در مواردى صد و هشتاد درجه با هم اختلاف دارد. فتاواى ائمه‏ى اهل سنت در مواردى بسيار با همديگر اختلاف دارد؛ اما لزومى ندارد وقتى اختلاف دارد، انسان به همديگر بدگوئى كنند و فحش بدهند. خيلى خوب، او مذهبش اين است، آن هم مذهبش اين است. ... بله، اهل سنت همين است. يعنى هيچكس نبايد خيال كند كه اهل‏بيت پيغمبر مخصوص و متعلق به شيعه‏اند؛ نه، مال همه‏ى دنياى اسلامند. چه كسى است كه فاطمه‏ى زهرا (سلام اللَّه عليها) را قبول نداشته باشد؟ چه كسى است كه حسنين (عليهماالسّلام) سيّدا شباب اهل الجنّة را قبول نداشته باشد؟ چه كسى است كه ائمه‏ى بزرگوار شيعه را قبول نداشته باشد؟ حالا يكى او را امام و واجب‏الاطاعه و مفروض‏الطاعه ميداند، يكى نميداند؛ اما قبولشان دارند. اينها حقايقى است، بايد اينها را فهميد، بايد اينها را نهادينه كرد. بعضى البته اين را نميفهمند، متحرك به تحريك دشمن ميشوند. در حالى كه خيال ميكنند كه كار درست را انجام ميدهند. «قل هل ننبّئكم بالاخسرين اعمالا. الّذين ضلّ سعيهم فى الحياة الدّنيا و هم يحسبون انّهم يحسنون صنعا»؛(سوره كهف: 103 و 104) خيال ميكنند كار خوب ميكنند، غافل از اينكه دارند براى دشمن كار ميكنند. اين خصوصيتِ زمان ماست

23-2-1388

 

+ نوشته شده در  شنبه بیست و سوم بهمن 1389ساعت 11:16  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

مقاله ای درباره مراسم عمرکشون ( عیدالزهراء )( نهم ربیع الاول )

 


* با افتخار می گوییم : شیعه هستیم
نخست باید بگوییم ارادتی به عمر بن خطاب نداریم و طرفدار حقیقت و واقعیات تاریخ هستیم. زیرا مذهبی که واقعیات تاریخ را نسبتاً منصفانه مورد توجه قرار می دهد مذهب تشیع است. و از آنجا که تشیع را با بررسی و تحقیق برگزیده ایم بنابراین طبیعی است با برخی تندروی ها نیز موافق نباشیم لذا نکاتی درباره مراسم عمرکشان و با استناد به آثار عالمان بزرگ شیعه تقدیم می شود :

* تاریخ دقیق مرگ عمر بن خطاب :
طبق منابع تاریخی عمر بن خطاب ( خلیفه دوم ) در بیست وششم ذی الحجه ترور شد و بعد از حدود سه روز درگذشت. بنابراین وی در آخر ذیحجه یا اول محرم درگذشته است. این مطلب را همه ی مورخان اعم از شیعه و سنی در آثار خود آورده اند. لذا مراسم عمرکشان ( عید زهرا ) که عده ای در ماه ربیع الاول برگزار می کنند اساسا با تاخیر حدود هفتاد روز انجام می شود و از نظر تاریخی با اشکال مواجه است. برای اطمینان می توان به منابع تاریخی زیر مراجعه کرد که به اتفاق همین مطلب را بیان کرده اند:


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  شنبه بیست و سوم بهمن 1389ساعت 11:13  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

ده خاطره از شهید عبدالحسین برونسی

 

1)شهيد برونسي در عمليات بدر بسيار ناراحت و گرفته به نظر مي رسيد ، چون عمليات خيبر و آنچه در عمليات خيبر اتفاق افتاده بود ، خيلي برايش سنگين و متأثركننده بود و لذا خيلي تأكيد مي كرد كه هيچكس اجازه عقب نشيني در اين عمليات را ندارد. و بايد ما هدفمان را بگيريم ، حتي اگر تا آخرين نفرمان هم به شهات برسيم ، ولي بايد به سر چهار راه برسيم. واقعاً اين را به عنوان شعار نمي گفت: از قلبش از تمام نهادش اين ندا بر مي خواست و به صورت بلند و با فرياد مي گفت: كه وعده ما سر چهار راه ، اين چهار راه هم به اصطلاح پدي بود كه دشمن آورده بود، در عمق جزيره ايجاد كرده بود. يعني از اتوبان بصره منشعب مي شد و يك خط پدافندي به حساب مي آمد كه دشمن در واقع تشكيل داده بود. تقاطع آن بعضي از جاده هايش بصورت عمودي به داخل جزيره مي آمد كه به اينها در واقع مي گفتيم پد، جاده اي بود ولي چون بلند بود ارتفاعش از سطح آب گرفتگي هور قريب به 3 متر (2/5 الي 3 متر ) از هور مي آمد از توي آب يعني مي آمدي بالا تا مي رسيدي به خود جاده عرض جاده هم حدوداً 8 متر بود ، اين تنها جاده اي بود كه ما داخل آب داشتيم.    


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  شنبه بیست و سوم بهمن 1389ساعت 10:53  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

درباره محمدحنفیه و امام سجاد(ع)

 

کیسانیه» به فرقه و گروهی گفته می‌شود که معتقد به امامت محمد حنفیه بودند و امامت امام سجاد(ع) و سایر ائمه معصومین، از اولاد آن حضرت را قبول ندارند. از آنجایی که محمد حنفیه، نقش مهمی و در واقع، نقش نمایندگی امام سجاد(ع) و رهبری نهضت را در قیام مختار به عهده داشت، برای اثبات حقانیت قیام و همچنین موقعیت محمد حنفیه، شاید مناسب باشد که نگاهی کوتاه به شخصیت این رجل بزرگ اهل بیت(ع) داشته باشیم.


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  شنبه بیست و سوم بهمن 1389ساعت 10:49  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

سروده ای از حاج محمود ژولیده درباره دهه فجر

 

وسرنوشت موج زرد

 

آمد امام و رفت و گروهی لعین شدند

بعد از امام تازه جماران نشین شدند

پور خلف که تاج ولایت به سر نهاد

یک عده در برابر او در کمین شدند

از ابتدا به دشمنی اش نقشه داشتند

زین رو به فکر فتنۀ قتل امین شدند

از بیست سال پیش به دل کینه داشتند

در بیست سال بعد ز مستکبرین شدند

در بیست سال قبل منافق ستیزها !!!

در بیست سال بعد منافق ترین شدند

این حرفها که تازه به گوش شما رسید

از سالهای پیش چنین ضد دین شدند

از قبل انقلاب نبودند با امام

هر چه شدند از قِبَلِ مومنین شدند

از پول مردمان شکمی سیر خورده اند

بیهوده نیست قاطبۀ قاسطین شدند

اینانکه روبروی ولی قد علم کنند

مُرتَد شدند و طایفۀ مارقین شدند

یک عده عهد خویش گسستند با ولی

پس بردگانِ قافلۀ ناکثین شدند

این فتنه ها که فتنۀ هشتاد و هشت نیست

از شصد و هشت منکر حبل متین شدند

می خواست که مصادرۀ رهبری کند

خود پیرو سقیفه و شورا نشین شدند

نسل بنی امیه هنوز آشکار هست

سرباز لشگر اُموی ها چنین شدند

این موجهای زرد که منفور مردمند

با رنگ سبز رهزن دین مبین شدند

اینجا که هیچ ، مردم دنیا شناختند

این موج شوم را که چنین اهل کین شدند

این مُشتهای کوچک و اَفشرده در جهان

مُشتی بزرگ بر دهن مشرکین شدند

پس لرزۀ طبیعیِ این انقلاب بود

بر کاخ ها چو زلزله ای سهمگین شدند

جنگ سی و سه روزه و بیداری جهان

جشن سی و سه سالگی راستینِ شدند

حالا برای روز تو آماده می شویم

مهدی بیا که همدل تو مسلمین شوند

 

 

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و یکم بهمن 1389ساعت 9:13  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

صفات و کرامات امام حسن عسکرى(علیه السلام)

 

صفات و کرامات امام حسن عسکرى(علیه السلام)

 

 

 

 

برخى از معاصران امام او را چنین وصف کرده اند: آن حضرت سبزه بود وچشمانى فراخى داشت، بلند بالا و زیبا چهره و خوش هیکل وجوان بود و از شکوه و هیبت بهره داشت.(۹)

شکوه و عظمت او را وزیر دربار عبّاسى در عصر معتمد، یعنى احمدبن عبیداللَّه بن خاقان، به وصف کشیده است اگر چه او خود سر دشمنى باعلویها را داشت و در گرفتار کردن آنها مى کوشید، در وصف آن حضرت چنانکه در روایت کلینى آمده چنین گفته است: در شهر "سُرّمن رأى" هیچ کس از علویان را همچون حسن بن على بن محمّد بن الرضا، نه دیدم و نه شناختم و در وقار و سکوت و عفاف وبزرگوارى وکرمش، در میان خاندانش و نیز در نزد سلطان و تمام بنى هاشم همتایى چون او ندیدم.
بنى هاشم او را بر سالخوردگان وتوانگران خویش مقدّم مى دارند و بر فرماندهان و وزیران و دبیران وعوام الناس او را مقدّم مى کنند و در باره او از کسى از بنى هاشم وفرماندهان ودبیران و داوران و فقیهان و دیگر مردمان تحقیق نکردم جز آنکه او را در نزد آنان در غایت شکوه و ابهّت و جایگاهى والا وگفتارنکو یافتم و دیدم که وى را بر خاندان و مشایخش و دیگران مقدّم مى شمارند و دشمن و دوست از او تمجید مى کنند.(۱۰)
شاکرى یکى از کسانى که ملازم خدمت آن حضرت بوده، در توصیف وى چنین گفته است: "استاد من (امام عسکرى علیه السلام)مرد علوى صالحى بود که هرگز نظیرش را ندیدم، روزهاى دو شنبه و پنج شنبه در سامره به دار الخلافه مى رفت، در روز نوبه، عدّه بسیارى گرد مى آمدند و کوچه ازاسب و استر و الاغ و هیاهوى تماشاچیان پر مى شد و راه آمد و شد بندمى آمد، وقتى که او مى رسید هیاهوى مردم آرام مى شد و چهار پایان کنارمى رفتند و راه باز مى شد به طورى که لازم نبود جلوى حیوانات رابگیرند.
سپس او داخل مى شد و در جایگاهى که برایش آماده کرده بودند،مى نشست و چون عزم خروج مى کرد ودربانان فریاد مى زدند: "چهارپاى ابو محمّد را بیاورید.
سرو صداى مردم وحیوانات فرو مى نشست وبه کنارى مى رفتند تا آن حضرت سوار مى شد و مى رفت".
شاکرى در توصیف امام مى افزاید: "در محراب مى نشست و سجده مى کرد در حالى که من پیوسته مى خوابیدم و بیدار مى شدم و مى خوابیدم در حالى که او در سجده بود، کم خوراک بود.
برایش انجیر و انگور و هلوو چیزهایى شبیه اینها مى آوردند و او یکى دو دانه از آنها مى خوردومى فرمود: محمّد! اینها را براى بچّه هایت ببر.
من گفتم: تمام اینها را؟او فرمود: آنها را بردار که هرگز بهتر از این ندیدم.(۱۱)
" هنگامى که طاغوت بنى عبّاس آن حضرت را در بند انداخت، بعضى ازعبّاسیان به صالح بن وصیف که مأمور زندانى کردن امام بود، گفت: بر اوسخت بگیر و او را آسوده مگذار.
صالح گفت: با او چه کنم؟ من دو تن ازبدترین کسانى را که توانستم پیدا کنم، یافتم و آنها را مأمور وى ساختم واینک آن دو در عبادت و نماز به جایگاهى بزرگ رسیده اند.
سپس دستور داد آن دو تن را احضار کنند، از آن دو پرسید: واى بر شما! شما بااین مرد (امام حسن) چه کردید؟ آن دو گفتند: چه توانیم گفت درباره مردى که روزها روزه مى دارد وتمام شب را به نماز مى ایستد و با کسى هم سخن نمى شود و به کارى جز عبادت نمى پردازد.
چون به ما مى نگرد به لرزه مى افتیم و چنان مى شویم که اختیارمان از کف بیرون مى شود! (۱۲)
همه از ارزش و نهایت کرامت آن حضرت در پیشگاه پروردگارش آگهى داشتند، تا آنجا که معتمد خلیفه عبّاسى وقتى در آن شرایط بحرانى ونا آرامى که هر خلیفه تنها یک یا چند سال معدود بر تخت خلافت مى توانست بنشیند، روى کار آمد.
نزد امام عسکرى علیه السلام رفته از وى خواست که دعا کند تا خلافت او بیست سال به طول انجامد به نظرمعتمد این مدّت در قیاس با مدّت زمامدارى خلفاى پیش از وى بسیاردراز بوده است! امام علیه السّلام نیز دعا کرد و فرمود: خداوند عمر تو رادراز گرداند! دعاى امام در حقّ معتمد اجابت شد و وى پس از بیست سال در گذشت (۱۳)
این یکى از کرامتهاى امام علیه السلام است در حالى که کتابهاى حدیث ازکرامتهاى بى شمار آن حضرت که ذکر آنها از حوصله این کتاب مختصربیرون است، آکنده و سرشار مى باشد.
مقصود ما از ذکر برخى از کرامات امام براى این است که به حقّ او آگاه شویم و این نکته را دریابیم که ائمه هدى علیهم السلام، همه نور واحدند و از ذریّتى پاک که خدا براى ابلاغ و اتمام حجّتش و اکمال نعمتهایش بر ما، آنها را برگزید.
بگذارید با هم به راویان گوش بسپاریم تا ببنیم چگونه این کرامتها را براى ما بیان مى کنند:
۱ - یکى از راویان به نام ابو هاشم گوید: محمّد بن صالح از امام عسکرى علیه السلام در باره این فرموده خداى تعالى: (للَّهِ ِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْد).(۱۴)
"امر از آن خداست از قبل و از بعد. "پرسید: امام پاسخ داد: امر از آن اوست پیش از آنکه بدان امر کرده باشدوباز امر از آن اوست بعد از آنکه هر آنچه خواهد بدان امر کرده باشد.
من با شنیدن این جواب با خود گفتم: این همان سخن خداست که فرمود: أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ (۱۵)
خلق و امر از آن اوست، بزرگ است خداوند پروردگار جهانیان. " پس امام رو به من کرد و فرمود: همچنانکه تو با خود گفتى: أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ.
من گفتم.
گواهى مى دهم که توحجّت خدایى و فرزند حجّت خدا بر خلقش.(۱۶)
۲ - یکى دیگر از راویان به نام على بن زید نقل مى کند که همراه با امام حسن عسکرى علیه السلام از دار العامه به منزلش آمدم.
چون به خانه رسید و من خواستم بر گردم فرمود: اندکى درنگ کن.
سپس به من اجازه ورود دادوچون داخل شدم دویست دینار به من داد و فرمود: با این پول براى خودکنیزى بخر که فلان کنیز تو مُرد.
در صورتى که وقتى من از خانه بیرون آمدم آن کنیز در کمال نشاط وخرّمى بود.
چون برگشتم غلام را دیدم که گفت: همین حالا کنیزت فلانى بمرد.
پرسیدم: چطور؟ گفت: آب درگلویش گیر کرد و جان داد.(۱۷)
۳ - ابو هاشم جعفرى گوید: از سختى زندان و بند و زنجیر به امام عسکرى شکایت بردم.
آن حضرت برایم نوشت: تو نماز ظهر را در خانه خود مى گزارى پس به وقت ظهر از زندان آزاد شدم و نماز را در منزل خودبه جاى آوردم.(۱۸)
۴ - از ابو حمزه نصیر خادم روایت شده که گفت: بارها شنیدم که امام عسکرى علیه السلام با غلامانش و نیز دیگر مردمان با همان زبان آنها سخن مى گوید در حالى که در میان آنها، اهل روم، ترک و صقالبه بودند.
از این امر شگفت زده شدم و گفتم: او در مدینه به دنیا آمده و تا زمان وفات پدرش در بین مردم ظاهر نشده و هیچ کس هم او را ندیده پس این امرچگونه ممکن است؟ من این سخن را با خود گفتم پس امام رو به من کردوفرمود: خداوند حجّت خویش را از بین دیگر مخلوقاتش آشکار ساخت و به او معرفت هر چیز را عطا کرد.
او زبانها ونسبها و حوادث را مى داندو اگر چنین نبود هرگز میان حجّت خدا و پیروان او فرقى دیده نمى شد.(۱۹)
۵ - امام را به یکى از عمّال دستگاه ستم سپردند که نحریر نام داشت تاامام را در منزل خود زندانى کند.
زن نحریر به وى گفت: از خدا بترس.
تو نمى دانى چه کسى به خانه ات آمده آنگاه مراتب عبادت و پرهیزگارى امام را به شوهرش یادآورى کرد و گفت: من بر تو از ناحیه او بیمناکم،نحریر به او پاسخ داد: او را میان درندگان خواهم افکند.
سپس در باره اجراى این تصمیم از اربابان ستمگر خود اجازه گرفت.
آنها هم به او اجازه دادند.
این عمل در واقع به مثابه یکى از شیوه هاى اعدام در آن روزگاربوده است.
نحریر، امام را در برابر درندگان انداخت و تردید نداشت که آنها امام را مى درند و مى خورند.
پس از مدّتى به همان محل آمدند تا بنگرند که اوضاع چگونه است.
ناگهان امام را دیدند که به نماز ایستاده است ودرندگان گرداگردش را گرفته اند.(۲۰)
لذا دستور داد او را از آنجا بیرون آوردند.
۶ - از همدانى روایت کرده اند که گفت: به امام عسکرى نامه اى نوشتم و از او خواستم که برایم دعا کند تا خداوند پسرى از دختر عمویم به من عطا فرماید.
آن حضرت نوشت: خداوند تو را فرزندان ذکور عطا فرمود.
پس چهار پسر برایم به دنیا آمد.(۲۱)
۷ - عبدى روایت کرده است: پسرم را به حال بیمارى در بصره رهاکردم و به امام عسکرى علیه السلام نامه اى نگاشتم و از وى تقاضا کردم که براى بهبود پسرم دعا کند.
آن حضرت به من نوشت: خداوند پسرت را اگرمؤمن بود، بیامرزد. راوى گوید: نامه اى از بصره به دستم رسید که در آن خبر مرگ فرزندم را درست در همان روزى که امام خبر مرگ او را به من رسانده بود، داده بودند و فرزندم به خاطر اختلافى که میان شیعه درگرفته بود، در امامت تردید داشت.(۲۲)
۸ - یکى از راویان از شخصى به نام محمّد بن على نقل مى کند که گفت:کار زندگى برما سخت شد.
پدرم گفت: بیا برویم نزد این مرد، یعنى حضرت عسکرى علیه السلام، مى گویند مردى بخشنده است.
گفتم: او را مى شناسى؟گفت: نه او را مى شناسم و نه تا به حال او را دیده ام.
به قصد منزل او در حرکت شدیم.
در بین راه پدرم به من گفت: چقدرمحتاجیم که او دستور دهد پانصد درهم به ما بدهند؟ دویست درهم براى لباس و دویست درهم براى آرد و صد درهم براى هزینه.
محمّدفرزندش گوید: من نیز با خود گفتم، اى کاش او سیصد درهم براى من دستور دهد، صد در هم براى خرید یک مرکوب و صد درهم براى هزینه و صد درهم براى پوشاک تا به ناحیه جبل (اطراف قزوین)بروم.
چون به سراى امام رسیدیم، غلامش بیرون آمد و گفت: على بن ابراهیم وپسرش محمّد وارد شوند.
چون داخل شدیم و سلام کردیم به پدرم فرمود: چرا تا الان اینجا نیامدى؟ پدرم عرض کرد: سرورم! شرم داشتم شما را با این حال دیدار کنم.
چون از محضر آن امام بیرون آمدیم غلامش نزد ما آمد و کیسه اى به پدرم داد و گفت: این ۵۰۰ درهم است! دویست درهم براى خرید لباس ودویست درهم براى خرید آرد و صد درهم براى هزینه.
آنگاه کیسه اى دیگر در آورد و به من داد و گفت: این سیصد درهم است! صد درهم براى خرید یک مرکوب و صد درهم براى خرید لباس و صد درهم براى هزینه، ولى به ناحیه جبل نرو بلکه به طرف سورا (جایى در اطراف بغداد)رکت کن.(۲۳)
۹ - در روایتى از على بن حسن بن سابور روایت شده است که گفت: درزمان حیات امام حسن عسکرى علیه السلام در سامراء خشکسالى روى داد.
خلیفه به دربان و مردم مملکت خود دستور داد براى خواندن نمازِ باران ازشهر بیرون روند.
سه روز پیاپى رفتند و هر چه دعا کردند باران نبارید.
در چهارمین روز، بزرگ مسیحیان (جاثلیق )وراهبان وتعدادى ازمسیحیان در این مراسم شرکت کردند.
در میان آنها راهبى بود که هرگاه دست خویش را به سوى آسمان بالا مى برد، باران باریدن مى گرفت، مردم از کار او در دین خود به شکّ افتادند و شگفت زده شدند و به دین نصارى گراییدند.
خلیفه کسى را به سراغ امام عسکرى علیه السلام که در زندان بود فرستاد.
اورا از زندان نزد خلیفه آوردند.
خلیفه گفت: امّت جدّت را دریاب که هلاک شدند.
امام فرمود: به خواست خداى تعالى فردا به صحرا خواهم رفت و شکّ و تردید را بر طرف خواهم کرد.
روز پنجم که رئیس نصارى و راهبان بیرون آمدند، حضرت با عدّه اى از یاران بیرون رفت.
همین که نگاهش به راهب افتاد که دست خود را به سوى آسمان بلند کرده بود به یکى از غلامانش دستور داد دست راست راهب را و آنچه را که میان انگشتانش بود، بگیرد.
غلام فرمان امام رااطاعت کرد و از بین انگشتان او استخوان سیاهى را در آورد.
امام عسکرى استخوان را در دست گرفت و فرمود: اینک دعا کن و باران بخواه.
راهب دعا کرد، امّا ابرهایى که آسمان را گرفته بودند کنار رفتند و خورشیدپیدا شد!! خلیفه پرسید: ابو محمّد! این استخوان چیست؟ امام علیه السلام فرمود: این مرد از کنار قبر یکى از پیامبران گذر کرده و این استخوان را برداشته است.
و هیچ گاه استخوان پیامبرى را آشکار نسازند جز آنکه آسمان باریدن گیرد.(۲۴)
۱۰ - ابو یوسف شاعر متوکّل معروف به شاعر قصیر یعنى شاعر کوتاه قد.
روایت کرده است که پسرى برایم زاده شد و تنگدست بودم.
به عدّه اى یادداشتى نوشتم و از آنها کمک خواستم.
با نا امیدى بازگشتم به گرد خانه امام حسن علیه السلام یک دور چرخ زدم و به طرف در رفتم که ناگهان ابو حمزه که کیسه اى سیاه در دست داشت بیرون آمد.
درون کیسه چهار صد درهم بود.
او گفت: سرورم مى گوید: این مبلغ را براى نوزادت خرج کن که خداوند در اوبراى تو برکت قرار دهد.(۲۵)
۱۱ - ابو هاشم گوید: یکى از دوستان امام علیه السلام نامه اى به او نوشت و ازاو خواست دعایى به وى تعلیم دهد.
امام به او نوشت: این دعا را بخوان: "یا أَسْمَعَ السَّامِعینَ، وَیا أَبْصَرَ الْمُبْصِرینَ، وَیا عِزَّ النَّاظِرینَ، وَیا أَسْرَعَ الْحاسِبینَ، وَیا أَرْحَمَ الرَّاحِمینَ، وَیا أَحْکَمَ الْحاکِمینَ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍ، وَاوْسِعْ لى فى رِزْقى وَمُدَّ فى عُمْرى، وَامْنُنْ عَلَىَّ بِرَحْمَتِکِ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِکَ وَلا تَسْتَبْدِلْ بى غیرى".
ابو هاشم گوید: با خود گفتم: خدایا، مرا در حزب و زمره خویش قرار ده.
پس امام عسکرى علیه السلام به من رو کرد و فرمود: تو نیز اگر به خداایمان داشته باشى و پیامبرش را تصدیق کنى و اولیایش را بشناسى و آنان راپیرو باشى در حزب و گروه او هستى پس شاد باش!(۲۶) آنچه گفته شد، گزیده اى اندک از کرامات امام عسکرى علیه السلام است.
امّاکرامتهاى فراوان دیگرى نیز از آن حضرت به ظهور رسیده که این اوراق،گنجایش آن را ندارند و بسیارى دیگر نیز هست که راویان، آنها را نقل نکرده اند.
بدلیل همین کرامتها بود که مردم به ایشان به عنوان جانشین بر حقِ رسول خدا و امام معصوم از ذریّه آن حضرت ایمان داشته اند.

_______________________________________

 

۹) سیره الائمه الاثنى عشر، ص ۴۹۰.
۱۰) سیره الائمه الاثنى عشر، ص ۴۸۲.
۱۱) سیره الائمه الاثنى عشر، ص ۲۵۳.
۱۲) همان مأخذ، ص ۳۰۹.
۱۳) البته طول خلافت معتمد بیش از بیست سال بوده و شاید پس از گذشت مدّتى ازدوران خلافتش نزد امام آمده و این خواسته را مطرح کرده است.
همان مأخذ،ص ۳۰۹.
۱۴) سوره روم، آیه ۴.
۱۵) سوره اعراف، آیه ۵۴.
۱۶) سیره الائمه الاثنى عشر، ص ۲۵۷.
۱۷) همان مأخذ، ص ۲۶۴.
۱۸) همان مأخذ، ص ۲۶۷.
۱۹) سیره الائمه الاثنى عشر، ص ۲۶۸.
۲۰) سیره الائمه الاثنى عشر، ص ۲۶۸.
۲۱) همان مأخذ، ص ۲۶۹.
۲۲) همان مأخذ، ص ۲۷۴.
۲۳) سیره الائمه الاثنى عشر، ص ۲۷۴.
۲۴) سیره الائمه الاثنى عشر، ص ۲۷۱.
۲۵) همان مأخذ، ص ۲۹۴.
۲۶) سیره الائمه الاثنى عشر، ص ۲۹۹.

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و یکم بهمن 1389ساعت 9:2  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

امام حسن عسکرى(علیه السلام) و منحرفان فکرى

 

امام حسن عسکرى(علیه السلام) و منحرفان فکرى

 

 


یکى از اهداف و برنامه‏هاى کلّى پیامبر و معصومان علیهم‏السلام حراست و مرزبانى از اندیشه‏هاى اسلامى بود که با آغاز بعثت و دعوت پیامبر شروع شده و هریک از امامان بزرگوار به تناسب شرایط زمانى خود به این وظیفه مهم و خطیر پرداخته‏اند. چنانکه ملاحظه مى‏کنیم، حضرت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم با بسیارى از گروه‏ها همانند: دهرى‏ها، زنادقه، براهمه و غیر آنان و همچنین امامان علیهم‏السلام با افراد و گروه‏هاى بسیارى که به ظاهر مسلمان بوده، اما افکار خارج از اندیشه‏هاى دینى و اسلامى داشتند، به بحث و گفت و گو و مقابله جدّى مى‏پرداختند.
بدین شکل که اگر فرد یا افرادى دچار اشتباهات یا تناقضاتى مى‏شدند، نخست به هدایت و روشنگرى و به دور از هرگونه موضع‏گیرى کار خود را آغاز مى‏کردند؛ اما همین که احساس مى‏شد، این فکر انحرافى به دنبال جریانى پنهان یا آشکار، خود را نشان داده است فوراً دست به افشاگرى علیه آنان مى‏زدند.
و گاهى نیز همین اندیشه‏ها که هر روز در لباس نویى خود را در جامعه اسلامى آشکار مى‏کرد، خلفاى بنى عبّاس را هم به دام انداخته و گاه مى‏شد همان افکار غلط، سیاست نظام را ترسیم مى‏نمود.
مثلاً در زمان امام هادى علیه‏السلام مسأله «خلق قرآن» در جامعه اسلامى بالا گرفته و طرفداران زیادى پیدا کرده بود و چند خلیفه عبّاسى به تبعیّت از یک دسته، گروه مخالف را در زیر بدترین فشارها و شکنجه‏ها وادار به پیروى از عقیده خود مى‏کردند. از جمله کسانى که در سال ۲۲۰ ق. بر سر همین عقیده، شلاّق زیادى خورده و شکنجه فراوانى دید و مدّتى در زندان به سر برد، احمد بن حنبل۱ بود که از او مى‏خواستند تا دست از عقیده خود برداشته و با خلیفه عبّاسى هم نظر شود.
بى‏شک یکى از علل و انگیزه‏هاى جدا ساختن امامان علیهم‏السلام از امت اسلامى، همین جهت بود که عدّه‏اى از خدا بى‏خبر مى‏خواستند با استفاده از قدرت خلافت اسلامى، جامعه را به سمت و سویى که خود مى‏خواهند، بکشانند و جوانان را نسبت به باورهاى دینى سست کنند و آنها را در دامان همان اندیشه‏هاى باطلى که از پیش طرّاحى کرده و رواج داده بودند، بیندازند تا کسى نتواند آزادانه در برابر این تهاجم ایستادگى نماید.
این نوشتار، به بخش بسیار کوچکى از این تلاش‏هاى جدّى پرداخته است.
امام و نگهبانى از اندیشه اسلامى
دوران امام یازدهم، یکى از دوران‏هاى سخت و دشوارى بود که افکار گوناگون از هر سو «جامعه اسلامى» را تهدید مى‏کرد. و با اینکه امام در نهایت فشار به سر مى‏برد، اما وى همانند پدران خود، لحظه‏اى از این مسأله غفلت نورزیده و در برابر گروه‏ها و مکتب‏هاى التقاطى و اندیشه‏هاى وارداتى و ضدّ اسلامى از جمله: صوفیان، غُلات، مُفَوّضه، واقفیه، دوگانه پرستان و سایر دگراندیشان، سخت موضع گرفته و با شیوه‏هاى خاصّ خود، کارهاى آنها را خنثى نموده و نقش بر آب مى‏کرد.
آگاه ساختن فیلسوف عراق
مورّخان نوشته‏اند: در زمان امام حسن عسکرى علیه‏السلام فیلسوفى در عراق مى‏زیست به نام «اسحاق کِندى». وى به خیال این که در قرآن تناقض وجود دارد، در خانه نشست و مشغول تدوین و تألیف کتابى در تناقض قرآن شد. ابن شهرآشوب مى‏نویسد:
روزى یکى از شاگردان اسحاق کِندى به محضر امام حسن عسکرى علیه‏السلام وارد شد. امام به وى فرمود: آیا در بین شما فرد توانایى پیدا نمى‏شود که استادتان کِندى را در آنچه که آغاز کرده، رد کند و او را از این کار باز دارد؟!
او گفت: ما همه از شاگردان او هستیم و چگونه مى‏توانیم در این خصوص یا در دیگر مسائل بر استاد خود اعتراض کنیم؟!
حضرت فرمود: آیا آنچه را که به تو بیاموزم، به او مى‏رسانى؟
عرض کرد: آرى.
امام فرمود: به نزد او روانه شو و نخست با وى معاشرت نیکى داشته باش و به هر چه نیاز دارد، کمکش کن. هنگامى که با او انس گرفتى، به او بگو: سؤالى به ذهنم رسیده است که دوست دارم آن را از تو بپرسم. او خواهد گفت: سؤال کن. پس به او بگو: اگر گوینده (آورنده) این قرآن نزد تو بیاید و از تو بپرسد: آیا احتمال وجود دارد که مقصود خداوند از این گفتار، غیر از آن باشد که شما پنداشته‏اى و در پى آن هستى؟ او به تو خواهد گفت: آرى، این احتمال وجود دارد. زیرا انسان هنگام شنیدن، بهتر متوجّه معانى مى‏شود و آنها را درک مى‏کند. چون چنین گفت، به او بگو: شما چه مى‏دانى شاید منظور گوینده کلمات قرآن غیر از چیزى باشد که شما تصوّر کرده‏اى و او الفاظ قرآن را در غیر معانى خود استعمال کرده باشد.
آن مرد از حضور امام حسن عسکرى علیه‏السلام مرخّص شده و به سوى استاد خود، فیلسوف عراقى، رهسپار گردید و مدّتى به دستور آن حضرت با او به نیکى رفتار کرد و سرانجام در فرصت مناسب، سؤال پیشنهادى امام را از او پرسید.
کِندى گفت: یک مرتبه دیگر این سخن را برایم بیان کن.
وى بار دیگر سخن امام را بیان نمود. کِندى درنگى کرده و مقدارى فکر کرد و دریافت که هم از نظر لغت و هم از نظر علمى این امر کاملاً محتمل است و در نظرش این سخن کاملاً صحیح آمد. از این روى به شاگردش گفت: تو را سوگند مى‏دهم که بگویى این سخن را از کجا آموختى و چه کسى آن را به تو گفته است؟
راوى مى‏گوید: گفتم: این، چیزى بود که بر قلبم گذشت؛ لذا از شما پرسیدم.
گفت: هرگز! همانند تو محال است بر چنین چیزى دست پیدا کند و به این مرتبه از این سخن برسد! حال به من بگو که این سخن را از کجا آوردى؟
گفتم: این، دستورى بود که ابومحمّد ـ عسکرى علیه‏السلام ـ به من یاد داده است.
گفت: درست گفتى، چرا که چنین سخنانى تنها از همان خاندان صادر مى‏شود.
سپس آتشى درخواست کرده و هر آنچه را که نوشته بود، در آتش سوزاند.۲
برخورد با غلات و مُفَوِّضه
از دیگر برخوردهایى که امام حسن عسکرى علیه‏السلام با منحرفان فکرى داشت، همانا موضع‏گیرى در برابر غلات و مفوّضه بود؛ یعنى همان‏هایى که عقیده داشتند: خداوند در ابتداى آفرینش با خلقت کردن پیامبر، همه چیز را به او واگذار کرده، سپس این پیامبر است که دنیا و هر آنچه که در او هست را آفریده است. و برخى گفته‏اند: خداوند این اختیار را به علىّ بن ابیطالب علیه‏السلام داده است.۳
و چون این اندیشه انحرافى لطمه شدیدى بر عقاید مسلمانان مى‏زد، و پیامدهاى ناگوارى در پى‏داشت، بدین جهت از آغاز پیدایش این تفکّر غلط، مورد نکوهش معصومان علیهم‏السلام قرار گرفت و این طایفه را بدتر از یهود و کفّار قلمداد کردند. زیرا چیزى مدّعى شده بودند که حتّى یهود و نصارا هم نگفته بودند. چرا که یکى از آثار این تفکّر غلط، غُلوّ درباره پیامبر و معصومان علیهم‏السلام بود. از این‏رو، امام عسکرى علیه‏السلام مسلمانان را از پیروى چنین افرادى با چنین افکارى بر حذر مى‏داشت و گاهى با برخى از ساده‏اندیشان و فریب خوردگان بسیار بزرگوارانه برخورد مى‏کرد، به امید آنکه از باور خود دست بردارند.
امام عسکرى علیه‏السلام و ادریس بن زیاد
علاّمه مجلسى از «ادریس بن زیاد کَفَر توثایى» نقل کرده که وى مى‏گفت: من از جمله افرادى بودم که در باره آنها غُلوّ مى‏کردم. روزى براى دیدار با ابومحمّد عسکرى علیه‏السلام روانه سامرّا شدم؛ وقتى که وارد شهر شدم، از فرط خستگى خود را بر پلّکان حمّامى انداخته و کمى به استراحت پرداختم. در این بین خواب چشمان مرا ربود؛ پس بیدار نشدم مگر با صداى کوبیدن آرامى که به وسیله چوب‏دستى که در دست امام عسکرى علیه‏السلام بود. پس با همان اشاره از خواب بیدار شده و او را شناختم. فوراً از جاى برخاسته و در حالى که آن حضرت سوار بر اسب و غلامان و پیشکاران اطرافش را گرفته بودند، پا و زانوى مبارکش را بوسه زدم، اوّلین سخنى که امام در این ملاقات کوتاه به من فرمود، این بود:
«یا ادریس! «بل عباد مکرمون، لایسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون»؛۴ اى ادریس! بلکه آنان بندگان مقرّب خدایند و در گفتار بر او سبقت نمى‏گیرند و به فرمان وى عمل مى‏کنند.»
در این‏جا حضرت با عنوان کردن این آیه خواستند به او بفهمانند که اندیشه غُلوّ درباره ما باطل است و ما از خود هیچ اختیارى جز آنکه خداوند اراده کند، نداریم؛ چرا که ما به دنبال امر و اراده خدا بوده و فرمان او را انجام مى‏دهیم.
ادریس که از جواب کوتاه امام عسکرى علیه‏السلام کاملاً آگاه شده بود، در پاسخ امام گفت: اى مولاى من! مرا همین کلام بس است؛ زیرا آمده بودم تا این مسأله را از شما بپرسم.۵
امام عسکرى علیه‏السلام و کامل بن ابراهیم
در ملاقاتى که «کامل بن ابراهیم» به نمایندگى گروهى از مفوّضه با امام داشت، وى پاسخ سؤالات خود را از امام عصر علیه‏السلام چنین دریافت کرد:
مفوّضه دروغ گفته‏اند، بلکه دلهاى ما ظرفهاى مشیّت الهى است. پس اگر او بخواهد، ما مى‏خواهیم.»
امام عسکرى علیه‏السلام در جهت تأیید گفتار فرزندش امام عصر علیه‏السلام و ردّ گفته مفوّضه، به کامل بن ابراهیم فرمود:
«پاسخ خود را دریافت کردى، دیگر براى چه اینجا نشسته‏اى، از جاى برخیز...»۶
موضع‏گیرى در برابر واقفیّه
یکى دیگر از گروه‏هاى انحرافى که پس از شهادت امام موسى بن جعفر علیه‏السلام پدید آمد، آنهایى بودند که ادّعا داشتند: موسى بن جعفر علیه‏السلام هنوز از دنیا نرفته است.
بنیانگذاران این طایفه، زیاد بن مروان قندى، على بن أبى‏حمزه و عثمان بن عیسى مى‏باشند و علّت انکار آنان در آغاز کار، این بود که نزد این سه نفر، اموالى از حضرت موسى بن جعفر علیه‏السلام وجود داشت، چون نمى‏خواستند اموال امام کاظم علیه‏السلام را به فرزندش امام رضا علیه‏السلام تحویل دهند، شهادت امام کاظم علیه‏السلام را منکر شدند.
در پاسخ نامه امام رضا علیه‏السلام ـ که به آنها نوشته بود تا اموال را بازگردانند، زیرا او قائم مقام پدرش موسى بن جعفر علیه‏السلام است ـ زیاد قندى و ابن ابى‏حمزه، منکر چنین پولى در نزد خود شدند و اما عثمان بن عیسى به حضرت نوشت: پدرت هنوز زنده است و هر که چنین ادّعایى کند، سخن باطلى گفته و تو هم اینک به گونه‏اى عمل کن که خود مى‏گویى از دنیا رفته است. ولى او به من دستور نداده چیزى به تو بدهم...۷
آرى، این گروه با توقّف در امامت موسى بن جعفر علیه‏السلام از همان ابتدا مورد لعن، نفرین و برائت امامان علیهم‏السلام بوده و به گروه «مَمْطوره» نیز اشتهار یافتند.۸
علاّمه مجلسى از «احمد بن مطهّر» روایت کرده: برخى از یاران ما به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نامه نوشته و از وى درباره کسى که بر حضرت موسى بن جعفر علیه‏السلام توقّف کرده ـ و فراتر نرفته است ـ سؤال کرده بود که: آیا آنها را دوست داشته باشم یا از آنان بیزارى جویم؟
حضرت در پاسخ فرمود:
«آیا براى عمویت آمرزش مى‏خواهى؟ خداوند عمویت را نیامرزد، از او بیزارى بجوى و من در پیشگاه خداوند از آنها بیزارى مى‏جویم. پس با آنان دوستى نداشته باش، از بیماران‏شان عیادت مکن و در تشییع جنازه‏هاى مردگان‏شان حاضر مشو و بر امواتشان نماز نخوان، خواه امامى را از سوى پروردگار منکر شوند، و یا امامى را که از سوى خداوند نمى‏باشد، بر آنها اضافه کند و یا قائل به تثلیث باشند.
بدان، کسى که تعداد ما را اضافه بداند، مانند کسى است که از تعدادمان کاسته باشد و امامت ما را انکار کند.»
تا قبل از این مکاتبه و جریان، شخص سؤال کننده نمى‏دانست که عمویش هم در ردیف «واقفیان» است و حضرت او را از این موضوع آگاه ساخت.۹

۱. تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۴۷۲؛ تاریخ طبرى، ج ۷، ص ۱۹۵؛ الامام الصّادق و المذاهب الاربعه، ج ۴، ص ۴۵۶.
۲. مناقب آل ابى‏طالب(ع)، ج ۴، ص ۴۲۴؛ با خورشید سامرّا، ص ۲۶۷.
۳. شرح باب حادى عشر، ص ۹۹.
۴. انبیاء / ۲۶ و ۲۷.
۵. بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۲۸۳.
۶. الغیبه، شیخ طوسى، ص ۱۴۸.
۷. همان، ص ۴۳.
۸. بحارالانوار، ج ۵، ص ۲۶۷.
۹. کشف الغمّه، ج ۳، ص ۲۱۹.

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و یکم بهمن 1389ساعت 8:56  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

 

يازده دستورالعمل خودسازي از جناب بهجت بزرگ

(لطفاباتامل و سعه صدر مطالعه وانشاءا.. عمل شود)

 

دستورالعمل اول:

بسمه تعالی

الحمدلله رب العالمین، و الصلاة علی سید الأنبیاء و المرسلین، و علی آله سادة الأوصیاء الطاهرین و علی جمیع العترة المعصومین، واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین.

جماعتی از این جانب، طلب موعظه و نصیحت می کنند؛ اگر مقصودشان این است که بگوئیم و بشنوند و بار دیگر در وقت دیگر، بگوییم و بشنوند، حقیر عاجزم و بر اهل اطلاع پوشیده نیست.
و اگر بگویند کلمه ای می خواهیم که امّ الکلمات باشد و کافی برای سعادت مطلقه دارین باشد، خدای تعالی قادر است که از بیان حقیر، آن را کشف فرماید و به شما برساند.
پس عرض می کنم که غرض از خلق، عبودیت است ( و ما خلقت الجن و الانس إلا لیعبدون. سوره ذاریات/56 ) و حقیقت عبودیت؛ ترک معصیت است در اعتقاد که عمل قلب است و در عمل جوارح.
و ترک معصیت، حاصل نمی شود به طوری که ملکه شخص بشود، مگر با دوام مراقبه و یاد خدا در هر حال و زمان و مکان و در میان مردم و در خلوت « ولا أقول سبحان الله و الحمد لله، لکنه ذکر الله عند حلاله و حرامه ».

ما امام زمان عجل الله له الفرج را دوست می داریم، چون امیر نحل است؛ امور ما مطلقاً به وسیله او به ما می رسد؛ و او را پیغمبر صلوات الله علیه برای ما امیر قرار داده؛ و پیغمبر را دوست داریم، چون خدا او را واسطه بین ما و خود قرار داده؛ و خدا را دوست داریم، برای اینکه منبع همه خیرات است و وجود ممکنات، فیض اوست.

پس اگر خود و کمال خود را خواهانیم، باید دوست خدا باشیم؛ و اگر دوست خداییم، باید دوست وسائط فیوضات از نبیّ و وصیّ، باشیم؛ وگرنه یا دوست خود نیستم، یا دوست واهب العطایا نیستیم، یا دوست وسائط فیوضات نیستیم.

پس کیمیای سعادت، یاد خداست، و او محرّک عضلات به سوی موجبات سعادت مطلقه است؛ و توسل به وسائط استفاضه از منبع خیرات، به واسطه وسائل مقرره خودش است. باید اهتدا به هدایات آنها نماییم و رهروی به رهبری آنها نماییم تا کامیاب شویم.

دیگر توضیح نخواهید و آنکه عرض شد، ضبط نمایید و در قلب ثبت [کنید]، خودش توضیح خود را می دهد.
اگر بگویید چرا خودت عامل نیستی؟! می گویم: « اگر بنا بود که باید بگوییم ما عاملیم به هر چه عالمیم، شاید حاضر به این حضور و بیان نمی شدیم »؛ لکن دستور، بذل نعمت است، شاید به مقصود برساند؛ « ما أخذ الله علی العباد أن یتعلّموا حتی أخذ علی العماء أن یعلّموا ».

مخفی نماند اگر میسور شد برای کسی، نصیحت عملّیه بالاتر است از نصایح قولیه « کونوا دعاة إلی الله بغیر أاسنتکم »

وفقّنا الله و ایاکم لما یرضیه و جنبنا جمیعاً عن ما یسخطه و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته والحمدلله أولاً و آخراً والصلوة علی محمد و آله الطاهرین واللعن علی أعدائهم أجمعین.

مشهد، ربیع الثانی 1420

 

دستور العمل دوم:

بسمه تعالی

کوچک و بزرگ باید بدانیم: راه یگانه برای سعادت دنیا و آخرت، بندگی خدای بزرگ است؛ و بندگی، در ترک معصیت است در اعتقادیات و عملیات.

آنچه را که دانستیم، عمل نماییم و آنچه را که ندانستیم، توقف و احتیاط نماییم تا معلوم شود، هرگز پشیمانی و خسارت، در ما راه نخواهد داشت؛ این عزم اگر در بنده، ثابت و راسخ باشد، خدای بزرگ، اولی به توفیق و یاری خواهد بود.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته، و الصلاة علی محمد و آله الطاهرین، واللعن علی أعدائهم أجمعین.

 

دستور العمل سوم :

بسمه تعالی

گفتم که: الف، گفت: دگر؟ گفتم: هیچ                  در خانه اگر کس است، یک حرف بس است

بارها گفته ام و بار دگر می گویم: « کسی که بداند هر که خدا را یاد کند، خدا همنشین اوست، احتیاج به هیچ وعظی ندارد، می داند چه باید بکند و چه باید نکند؛ می داند که آنچه را که می داند، باید انجام دهد، و در آنچه که نمی داند، باید احتیاط کند. »

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

الاقل محمد تقی البهجة

 

 دستور العمل چهارم :

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله وحده، و الصلاة علی سید انبیائه و علی آله الطیبین، و اللعن أعدائهم اجمعین.
جماعتی از مؤمنین و مؤمنات، طالب نصیحت هستند؛ بر این مطالبه، اشکالاتی وارد است، از آن جمله:
1. نصیحت در جزئیات است، و موعظه، اعمّ است از کلیات و جزئیات؛ ناشناسها و همدیگر را نصیحت نمی کنند.

2. « من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم یعلم »؛ « [ من عمل بما علم] کفی ما لم یعلم » ؛ ( والذین جاهدوا فینا، لنهدینهم سبلنا ).

آنچه می دانید، عمل کنید؛ و در آنچه نمی دانید؛ احتیاط کنید تا روشن شود؛ و اگر روشن شد، بدانید که بعض معلومات را زیر پا گذاشته اید؛ طلب موعظه از غیر عامل، محل اعتراض است؛ و قطعاً مواعظی را شنیده اید و می دانید، عمل نکردید، و گرنه روشن بودید.

3. همه می دانند که « رساله عملیه» را باید بگیرند و بخوانند و بفهمند، و تطبیق عمل بر آن نمایند، و حلال و حرام را با آن تشخیص بدهند؛ و همچنین مدارک شرعیه [را] اگر اهل استنباط باشند؛ پس نمی توانند بگویند: « ما نمی دانیم چه بکنیم و چه نکنیم. »

4. کسانی که به آنها عقیده دارید، نظر به اعمال آنها نمایید، آنچه می کنند از روی اختیار، بکنید، و آنچه نمی کنند از روی اختیار، نکنید؛ و این، از بهترین راه های وصول به مقاصد عالیه است؛ « کونوا دعاة إلی الله بغیر ألسنتکم »؛ مواعظ عملیه، بالاتر و مؤثرتر از مواعظ قولیه است.

5. از واضحات است که خواندن قرآن در هر روز، و ادعیه مناسبه اوقات و امکنه، در تعقیبات وغیرآنها؛ و کثرت تردد در مساجد و مشاهد مشرفه؛ و زیارت علما و صلحاء و همنشینی با آنها، از مرضیات خدا و رسول(ص) است و باید روز به روز، مراقب زیادتی بصیرت و انس به عبادت و تلاوت و زیارت باشد.
و بر عکس، کثرت مجالست با اهل غفلت، مزید قساوت و تاریکی قلب و استیحاش از عبادت و زیارات است؛ از این جهت است که احوال حسنه حاصله از عبادات و زیارات و تلاوتها، به سبب مجالست با ضعفا در ایمان، به سوء حال و نقصان، مبدل می شوند؛ پس، مجالست با ضعیف الایمان- در غیر اضطرار و برای غیر هدایت آنها- سبب می شود که ملکات حسنه خود را از دست بدهد، بلکه اخلاق فاسده آنها را یاد بگیرد:
« جالسوا من یذکرکم الله رؤیته، و یزید فی علمکم منطقه، و یرغبکم فی الاخرة عمله. »

6. از واضحات است که ترک معصیت در اعتقاد و عمل، بی نیاز می کند از غیر آن؛ یعنی غیر، محتاج است به آن، و او محتاج غیر نیست، بلکه مولد حسنات و دافع سیئات است:

( و ما خلقت الجن و الانس إلا لیعبدون. )عبودیت ترک معصیت در عقیده و عمل.

بعضی گمان می کنند که ما از ترک معصیت عبور کرده ایم!! غافلند از اینکه معصیت، اختصاص به کبائر معروفه ندارد، بلکه اصرار بر صغائر هم، کبیره است؛ مثلاً نگاه تند به مطیع، برای تخویف، إیذاءِ محرم است؛ [و] تبسم به عاصی، برای تشویق، اعانت بر معصیت است.

محاسن اخلاق شرعیه و مفاسد اخلاق شرعیه، در کتب و رسائل عملیه، متبین شده اند. دوری از علما و صلحا، سبب می شود که سارقین دین، فرصت را غنیمت بشمارند و ایمان و اهلش را بخرند به ثمنهای بَخس و غیر مبارک، همه اینها مجرب و دیده شده است. از خدا می خواهیم که عیدی ما را در اعیاد شریفه اسلام و ایمان، موفقیت به« عزم راسخ ثابت دائم بر ترک معصیت » قرار بدهد که مفتاح سعادت دنیویه و اخرویه است، تا اینکه ملکه بشود ترک معصیت؛ و معصیت برای صاحب ملکه، به منزله زهر خوردن برای تشنه است، یا میته خوردن برای گرسنه است. البته اگر این راه تا آخر، مشکل بود و به سهولت و رغبت، منتهی نمی شد، مورد تکلیف و ترغیب و تشویق از خالق قادر مهربان نمی شد.

« و ما توفیقی إلا بالله، علیه توکلت، و إلیه انیب ». و الحمدلله أولاً و آخراً، و الصلاة علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین »

17 ربیع المولود 1419 

 

دستور العمل پنجم :

بسمه تعالی

کسی که به خالق و مخلوق، متیقن و معتقد باشد، و با انبیاء و اوصیاء صلوات الله علیهم، جمیعاً مرتبط و معتقد باشد، و توسل اعتقادی و عملی به آنها داشته باشد، و مطابق دستور آنها حرکت و سکون نماید، و در عبادات، «قلب» را از غیر خدا، خالی نماید، و فارق القلب، نماز را که همه چیز تابع آن است انجام دهد، و با مشکوکها، تابع امام عصر عجل الله له الفرج باشد، و هر که را امام، مخالف خود می داند با او مخالف باشد، و هر که را موافق می داند با او موافق، [و] لعن نماید ملعون او را، و ترحم نماید بر مرحوم او و لو علی سبیل الاجمالی؛ هیچ کمالی را فاقد نخواهد بود و هیچ وِزر و بالی را واجد نخواهد بود.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته العبد محمد تقی البهجة

 

دستور العمل ششم :

العبد محمد تقی البهجه بسمه تعالی

هیچ ذکری، بالاتر از «ذکر عملی» نیست؛ هیچ ذکر عملی، بالاتر از « ترک معصیت در اعتقادیات و عملیات نیست. » و ظاهر این است که ترک معصیت به قول مطلق، بدون « مراقبه دائمیه »، صورت نمی گیرد.

والله الموفق -  العبد محمد تقی البهجة

 

 

دستور العمل هفتم :

بسمه تعالی

من کلام علی علیه السلام:

« إعلم أن کل شیء من عملک تبع لصلاتک: بدان که هر چیزی از عمل تو تابع نماز توست »؛
علیکم بالمحافظة علی الصلوات الخمس فی اوائل أوقاتها و بالإقبال بالکل إلیه تعالی فیها، لا تفوتکم السعادة إن شاء الله تعالی: بر شما باد به محافظت بر نمازهای پنج گانه در اولین وقتهای آنها؛ و بر شما باد به روی نمودن و توجّه با تمام وجود بسوی خدای تعالی؛ { در این صورت } سعادت را از دست نخواهید داد إن شاء الله تعالی.

وفقنا الله و ایاکم لمراضیه و جنبنا سخطه بمحمد و آله الطاهرین صلوات علیهم أجمعین.

 

دستور العمل هشتم :

بسمه تعالی

جماعتی هستند که وعظ و خطابه و سخنرانی را که مقدمه عملیات مناسبه می باشند، با آنها معامله ذی المقدمه می کنند، کأنه دستور این است که « بگویند و بشنوند، برای اینکه بگویند و بشنوند! » و این اشتباه است.

تعلیم و تعلم، برای عمل، مناسب است و استقلال ندارند. برای تفهیم این مطلب و ترغیب به آن فرموده اند: « کونوا دعاة إلی الله بغیر ألسنتکم » با عمل بگویید و از عمل یاد بگیرید و عملاً شنوایی داشته باشید.
بعضی می خواهند معلم را تعلیم نمایند، حتی کیفیت تعلیم را از متعلمین یاد بگیرند.
بعضی « التماس دعا » دارند، می گوییم « برای چه؟ » درد را بیان می کنند، دوا را معرفی می کنیم، به جای تشکر و به کار انداختن، باز می گویند: « دعا کنید! »

دور است آنچه می گوییم و آنچه می خواهند؛ شرطیت دعا را با نفسیت آن مخلوط می کنند. ما از عهده تکلیف، خارج نمی شویم، بلکه باید از عمل، نتیجه بگیریم و محال است عمل، بی نتیجه باشد و نتیجه، از غیر عمل، حاصل شود؛ این طور نباشد: پی مصلحت، مجلس آراستند، نشستند و گفتند و برخاستند!
خدا کند قوال نباشیم، فعّال باشیم؛ [مبادا] حرکت عملیه بدون علم بکنیم [و] توقف با علم بکنیم.
آنچه می دانیم بکنیم، در آنچه نمی دانیم، توقف و احتیاط کنیم تا بدانیم؛ قطعاً این راه پشیمانی ندارد.
به همدیگر نگاه نکنیم، بلکه نگاه به « دفتر شرع » نماییم و عمل و ترک را مطابق با آن نماییم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

 

دستور العمل نهم :

بسمه تعالی

آقایانی که طالب مواعظ هستند، از ایشان سؤال می شود: آیا به مواعظی که تا حال شنیده اید، عمل کرده اید، یا نه؟ آیا می دانید که: « هر که عمل کرد به معلومات خودش، خداوند مجهولات او را معلوم می فرماید. »؟ آیا اگر عمل به معلومات - اختیاراً ـ ننماید، شایسته است توقع زیادتی معلومات؟ آیا باید دعوت به حق، از طریق لسان باشد؟ آیا نفرموده: « با اعمال خودتان، دعوت به حق بنماید »؟ آیا طریق تعلیم را باید یاد بدهیم، یا آنکه یاد بگیریم؟ آیا جواب این سؤالها از قرآن کریم: ( والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا )، و از کلام معصوم:« من عمل بما علم، ورثه الله علم ما لم یعلم » و « من عمل بما علم، کفی ما لم یعلم »، [ روشن نمی شود؟]

خداوند توفیق مرحمت فرماید که آنچه را می دانیم، زیر پا نگذاریم و در آنچه نمی دانیم، توقف و احتیاط نمائیم تا معلوم شود. نباشیم از آنها که گفته اند: پی مصلحت مجلس آراستندنشستند و گفتند و برخاستند!
وما توفیقی إلا بالله، علیه توکلت و إلیه انیب. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته الاقل محمد تقی البهجة مشهد مقدسی - کشنبه 1375 هـ.ش.مطابق با ربیع الاول 1417 هـ.ق.

 

دستور العمل دهم :

بسمه تعالی

همه می دانیم که رضای خداوند اجّل، با آنکه غنی بالذات [است] و احتیاج به ایمان بندگان و لوازم ایمان آنها ندارد، در این است [ که]:

بندگان، همیشه در مقام تقرب به او باشند، پس می دانیم که برای حاجت بندگان به تقرب به مبدأ الطاف و به ادامه تقرب، [ خداوند] محبت به یاد او و ادامه یاد او دارد. پس می دانیم به درجه اشتغال به یاد او، انتفاع ما از تقرب به او، خواهد بود؛ و در طاعت و خدمت او، هر قدر کوشا باشیم به همان درجه، متقرب و منتفع به قرب خواهیم بود؛ و فرق بین ما و سلمان سلام الله علیه، در درجه طاعت و یاد او که مؤثر در درجه قرب ما است، خواهد بود.

و آنچه می دانیم که اعمالی در دنیا محل ابتلاء ما خواهد شد، باید بدانیم؛ که آنها هر کدام مورد رضای خداست، ایضاً خدمت و عبادت و طاعت او محسوب است. پس باید بدانیم که هدف باید این باشد که تمام عمر، صرف در یاد خدا و طاعت او و عبادت، باید باشد، تا به آخرین درجه قرب مستعد خودمان برسیم، و گرنه بعد از آنکه دیدیم بعضی، به مقامات عالیه رسیدند و ما بی جهت، عقب ماندیم، پشیمان خواهیم شد. وقفنا الله لترک الاشتغال بغیر رضاه بمحمد و آله صلوات الله علیهم اجمعین.

الأقل محمد تقی بهجة مشهد مقدس چهارشنبه 1375 هـ ش مطابق با ربیع الاول 1417 هـ ق

 

دستور العمل یازدهم :

بسمه تعالی

الحمدلله وحده و الصلاة علی سید الانبیاء محمد و آله سادة الأوصیاء الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم من الأولین و الآخرین.

و بعد، مخفی نیست بر اولی الألباب که اساسنامه حرکت در مخلوقات، شناختن محرّک است که حرکت، احتیاج به او دارد، و شناختن ما منه الحرکه و ما إلیه الحرکه و ما له الحرکه، یعنی بدایت و نهایت و غرض، که آن به آن، ممکنات، متحرک به سوی مقصد می باشند.

فرق بین عالم و جاهل، معرفت علاج حوادث و عدم معرفت است؛ و تفاوت منازل آنها در عاقبت، به تفاوت مراتب علم آنها است در ابتدا. پس، اگر محرک را شناختیم و از نظم متحرکات، حسن تدبیر و حکمت محرّک را دانستیم، تمام توجه ما به اراده تکوینیه و تشریعیه اوست، خوشا به حال شناسنده، اگر چه بالاترین شهید باشد؛ و وای به حال ناشناس، اگر چه فرعون زمان باشد.

در عواقب این حرکات، جاهل می گوید: « ای کاش خلق نمی شدم »، عالم می گوید: « کاش هفتاد مرتبه، حرکت به مقصد نمایم و باز بر گردم و حرکت نمایم و شهید حق بشوم ».

مبادا از زندگی خودمان، پشیمان شده بر گردیم؛ صریحاً می گویم: ـ مثلاًـ اگر نصف عمر هر شخصی در یاد منعم حقیقی است و نصف دیگر در غفلت، نصف زندگی، حیات او محسوب و نصف دیگر، ممات او محسوب است، با اختلاف موت، در اضرار به خویش و عدم نفع.

خداشناس، مطیع خدا می شود و سر و کار با او دارد؛ و آنچه می داند موافق رضای اوست، عمل می نماید؛ و در آنچه نمی داند، توقف می نماید تا بداند؛ و آن به آن، استعلام می نماید و عمل می نماید، یا توقف می نماید؛ عملش، از روی دلیل؛ و توقفش، از روی عدم دلیل.

آیا ممکن است بدون اینکه با سلاح اطاعت خدای قادر باشیم، قافله ما به سلامت از این رهگذر پر خطر، به مقصد برسد؟ آیا ممکن است وجود ما از خالق باشد و قوت ما از غیر او باشد؟ پس قوت نافعه باقیه نیست، مگر برای خداییان، و ضعفی نیست مگر برای غیر آنها.

حال اگر در این مرحله، صاحب یقین شدیم، باید برای عملی نمودن این صفات و احوال، بدانیم که این حرکت محققه از اول تا به آخر، مخالفت با محرّک دواعی باطله است، که اگر اعتنا به آنها نکنیم، کافی است در سعادت اتصال به رضای مبدأ اعلی: « أفضل زاد الراحل إلیک عزم إرادة ».

والحمدلله اولاً و آخراً، و الصلاة علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین.

مشهد مقدس چهارشنبه مرداد ماه هـ.ش. مطابق با ربیع الاول 1417 ه. ق.

ماخذ : کتاب به سوی محبوب و کتاب برگی از دفتر آفتاب

+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم بهمن 1389ساعت 8:9  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

بيانات شمس المادحین حاج آقا منصور ارضي

 

صنف لباس فروش سه شنبه 5 بهمن 1389- اربعين حسيني

حاجی آقامنصور ارضی در تبیین بخشی دیگر از اقیاونس عظمی عاشورا و زیارتش اینطور بیان کرد:

ظلم و جور جريانش هنوز هست و وقتي اين ظلم و جور هستش ما بايد از اين ظالمان و ظلمها برائت بجوئيم، به سوي خدا و به سوي شما. "برئت الي الله و اليكم" راهش اينه، ديگران كه نميان در خونه اهل بيت حتما گمراه هستند، شك نكنيد.

"من اتاكم فقد نجاه و من لم يعطكم فقد هلك" اين يقينا هست و شك نكنيد.

اين كه مي بيني اربعين انقدر ارزش داره و بعضي از بزرگان فرمودند اربعين بالاتر از روز عاشوراست مخصوصا  اگر در زيارت باشه. ببين در زيارت كه ميشيني اصلا حواست به بچه ات هم نيست. چون اومدي زيارت يه بزرگ و به حواست به هيچي نيست و يه دفعه به خودت مياي و زيارت بايد محو آن شخصي باشي كه به زيارتش رفتي. همه دل و دين و چشم و اعضاء و جوارحت را بايد به او بدي تا پرده زيارت رو ببيني. اين گونه است. نميشه با مثالهاي دنيايي مثال زد. گاهي تو يه تصوير مي بيني ولي اصلا نميشه مقايسه كرد. اگر بخواهي ببيني ناقص ميشه. چطور تصوير رو مي بيني و لي نمي فهمي چي داره مي خونه، چكار داره مي كنه. اين گونه اگه اومدي از جهالت بيرون مياي.

لذا از عاشورا تا اربعين هر كي كه در مسير خدا و اهل بيت باشه از جهالت در مياد و گرنه جهالت هميشه براي يه عده هست.  ايني كه تو زيارت اربعين مي خوني: " ليستنقذ العبادك من الجهاله" عبادك، پس معلوم ميشه يه سري بندگان خدا هستند كه در بندگي در جهالت هستند و آنچه خودشون مي فهمند رو مي پرستند،‌ لذا يك دفعه چشم باز مي كنند مي بينند يه عمريه اونچه خودشون ساختند رو پرستيدند.

اين گونه است و نمي خواهند از جهالت بيرون بيان، مي گن همون كه قبلا گفتيم. ديروز سخنراني كرده و گفته حرفم همونيه كه تو نماز جمعه اون سال گفتم و ملعون ازل و ابد كه واقعا تمام ريشه هاي فتنه از سر اينه و من هزار بار گفتم  بيست و چند سال پيشتر گفتم و هنوز پاش هستم،‌ ميگه آنچه را كه قبلا گفتم همونه. چون اعتقادات يه عده اي بر اينه، رسيدند به اينجا كه اگر بتونن پابرجا باشن پاي خطبه نماز جمعه اين شخص ملعون برنده ميشن.

چرا من از جهالت ميگم. جهالت بعد از علم چيه؟

اينجاست سوالي كه من با رفقا مي گفتم كه چرا بحث جهالت با حلم تصحيح ميشه. چرا با علم پر نميشه؟ چون اگه با علم پر بشه يك جهالت مركب و سخت تري بيرون مياد. لذا مي فرمايند:

 "العلم حجاب الاكبر"  برای يه عده ايه. اصلا (خريت) شديد مياره به هيچ وجهي هم طرف دست بر نميداره و ميگه همينه كه من ميگم.

خوب يه عده اي اربعين اومدند و بيدار نشدند . اهل بيت اومدن فقط. اربعين كسي نيومد كه بيدار بشه. تازه بعدش اينها رفتند مدينه و دوباره اومدن مدينه رو خراب كردند، كشتند و يه عده اي رو تبعيد كردند، سادات رو اذيت كردند . اينطوري نبود كسي از يزيد و يزيديها متنبه بشه.حواست باشه.

ببين اربعين امسال كه اومدي در خونه امام حسين (ع) از جهالت اومدي بيرون يانه. من از جهالت اومدم بيرون. تمام حرفم همينه.

اگر حقيقتا به زيارت بياي برنده ميشي. حالا چه مي خواد زيارت بعيد باشه چون داره ديگه زيارت دور و زيارت نزديك. در زيارات هم هست البته چون براي پيغمبر اكرم (ص) اشاره كردند يعني براي بقيه ائمه هم به همين صورته.

زيارت دور و زيارت نزديك. فرق مي كنه. هر چقدر بتوني، بله بايد تقرب داشته باشي، بري كربلا اگه واقعيت اومدي آدم بشي و گرنه هموني ، همون ريش رو داري، همون قيافه هستي كه هر روز مي يايي. بعد هم دوربين بزار براي خودت،‌خودت بزار ببين حركاتت چجوريه، من هم براي خودم بزارم ببينم. كاسبيم چه جوريه، ادارم چه جوريه،  نشون مي دن صورت ها رو ها.

صبح كه مي بينمت متوجه مي شم. انقدر كه به سر و صورتت و بر و لباست مي رسي اگه يه ذره هم به نمازت ميرسيدي خوب بود. نماز صبحت 30 ثانيه هم طول نمي كشه. نشون ميده ها. يه ذره براي امام حسين گريه كني خالصا و مخلصا چهره ها رو مي بيني. زبونت بسته مي شه ها. كسي كه مي بينه زبون نداره. حواست باشه. اينطوري نيا تو دستگاه امام حسين (ع)، ضرر مي كني ها.

اي كاش اينهايي كه از دنيا رفتند يه لحظه مي ديديشون. بهت مي گفتند كه چه ضرري كرديم. خوب خوبا ها. وگرنه اين مسائل دنيا و عذاب و گرفتاريهاي دنيا هميشه هست. مريضي ها هست، شفا هست، درد هست، اما من و تو كجا هستيم. من و تو كجا هستيم . . .

يه سفر كربلا انشاءالله برو، بعد از ماه صفر هم برو كه خلوت تره. برو اونجا بگو مريض برات آوردم   اين وضعيت منه، نه دل دارم، نه زندگي خوبي دارم كه مورد پسند امام زمان (عج) باشه، اينطوري من برم خدمت امام زمان آقا جون.

"تحت قبه" اجابت دعا تو حرم ابي عبدالله ست. اين كه مي گم برو اونجا بگو مي تونستم بگم برو حرم امام رضا (ع) بگو. ولي ميگه تحت قبه مال ابي عبدالله ست فقط.

اگه خواستي، نخواستي همين زندگي كه داري نجس آلوده برو جلو، دلار چنده، طلا چنده، فلان چيز و فلان چيز. يعني يه دقيقه با رفيقت نمي توني حرف بزني، حرف خدا. خدا شاهده. من خودم خسته شدم يه رفيق پيدا نمي كنم كه چيزي يادم بده. امام زماني ها. همه اومدن بدوشن و بنوشن. كسي نيومده با من حرف بزنه. كجا هستند اون رفيقها كه با هم مي نشستيم يك ساعت، دو ساعت، پنج ساعت برامون مرحوم چمني رحمه الله عليه حرف مي زد برامون و گريه مي كرديم، گريه مي كرديم.

اگر رفيق داشتي از دستش دادي دعاش كن. رفيق خوب كمه. اربعين همين رو مي خواد بگه. امام حسين رفيق نداشت. نزديكترين آدمهايي كه دو رو برش بودند همه فروشنده بودند. تو همين زيارت ميگه اون هم از يوسف بدتر فروختنش. يوسف پيغمبر رو برادرهاش چند فروختن، امام حسين رو كمتر فروختن.

حالا اين حرفها همش هست فروختن. اگه به گفته ديگران باشه اينها همش حرفه. عاشورا تموم شده اربعين و اين بازيها ديگه چيه. ولي نه اگه مي گي عاشورا هميشه هست، اربعين هميشه هست تو چند مي فروشي امام حسين رو. به خوننده ها گفتم اوستاي ما شيخ نجفي گفت به ما امام حسين رو نفروشين چون امام حسين انقدر عرضه داره كه شما رو تامين كنه. چند مي فروشي.

حسين غريب بزن تو سينه ات حسين غريب. چند مي فروشي چند فروختي الان اومدي همين.

"جهالت در زندگي"، "جهالت در بندگي"، اينها بايد براشون كتاب بنويسن نويسنده ها. "جهالت در عبادت"، همه اش زندگي داخل، زندگي بيرون، زندگي هيئت، هيئت خودش زندگيه. آره بعضي ها نمي فهمن نمي فهمن كه ما داريم زندگي مي كنيم حالا ديگران هم بيان گوش بدهند طوري نيست، اما زندگي مي كنيم. مي گه وقتي زني قسمتي از موهاش بيرون باشه يا مردي طوري لباس پوشيده باشه اينها رو مي توني بهشون بگي فاسق. به ديوار ميگم به ديوار ميگم چون ديوار بهتر مي شنوه حالا با اين زن و مرد رفت و آمد كن. اون مردي كه سر و صورتش رو طوري درست مي كنه كه واقعا مورد توجه باشه خوب اينجا نمي توني باهاش معاشرت كني حتي غذايي هم كه به عنوان نذري مياره دم خونت نمي توني بخوري. نمي شه خورد. چون مي دونم يارو چكاره است. بخوري  زيارت نمي توني بياي. يا بياي ميشيني ميگي حاجي چي ميگه. هيچي نگو. بزرگ ها تو رو تلنگرت نزدن من تلنگرت میزنم. تلقين خون هم تكونش ميده بيدار نميشه. بعضي ها اينطوري هستند. شما فكر نكنيد كه مي فهمه ميگه "افهم اسمع يا عبداله " نه اون موقع هم تكون نمي خوره. اصلا اهل اين حرفها نبوده. به قول اون يارو مي گفت اين حرفها نيست كه شب او قبر و فشار قبر و . . . ما كه يه سره رفتيم تو جهنم.

واي خدا، حسين جان،  جاهل مي خواي همين جمع ما. مگه خون قلبت رو ندادي، خون قلب پسرت رو ندادي، خون قلب عباست رو ندادي، خون قلب مادرت رو ندادي. از طرف همه حسين جان جاهل مي خواي ما. نماز هم مي خونيم وقتي نماز مي خونيم عبادت خدا مي كنيم جزء عباديم. حسين جان بعد از سالها من رو هم عوض كن. اين كه مي توني ما رو عوض كن

و گرنه اگه عوض نمیشی خودت رو هم بكشي  نذر كني  برو هر كاري مي خواهي بكني بكن، نا اميدانه حرف مي زنم باشه بايد بگم ديگه. اين هم از زندگيت و كارهاي تو خونت معلوم ميشه. مجسمه هايي كه تو خونت ميزاري. تو همه جاي خونه نمي توني 2 ركعت نماز بخوني. هر جا ميري يه عكس يا مجسمه براي دكور و هزار مطلب ديگه. رفت و آمد ها واي خدا. بعد از صفر عروسي ها شروع ميشه. آقايون نماز اول وقت خون، نماز شب خون، سينه زن و گريه كن امام حسين ميره تو عروسي كه لهو و لعب هست. ميگي چرا رفتي ميگه حاج آقا توي مردونه صلوات مي فرستادن ولي تو زنها ميزدن. مي زدن ها. ميگن شما چطور سينه ميزنيد ماهم اينجا ميزنيم. برو هر جايي دلت مي خوا د برو. ما گفتيم و يا علي مدد.

قرآن بخونيد...

هر كي قرآن نخونه تاريكي مياره نسبت به ابي عبداله ع. يه وقت فكر نكنيد نسبت به چيزهاي ديگه. تشخيص نمي دي اصلا كي بوده. قرآن بخون تا بتوني امام حسين (ع) رو بشناسي.

 

 

 

+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم بهمن 1389ساعت 7:47  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

نكات اخلاقي ، عرفاني دستورالعملهاي خودسازي از جناب بهجت بزرگ

 

نكات اخلاقي ، عرفاني دستورالعملهاي خودسازي از جناب بهجت بزرگ

(لطفاباتامل و سعه صدر مطالعه وانشاءا.. عمل شود)

 

مطالبي كه در اين مجموعه تقديم مي‌گردد ،

 رهنمودها و دستورالعمل‌هايي است كه از انديشمند بزرگ ، شيخ الفقهاء و المجتهدين ، عارف رباني ، انسان وارسته ، مظهر تقوي ، آئينه فضايل ، آيت تواضع ، عالم بصير ، زينت الفقهاء، اوحدي دوران ، ضرب‌المثل قديسان ، مصداق بارز دعاة الناس به غير السنتكم و افتخار تقوي پيشگان ،

 حضرت آيت ا... بهجت مدظله العالي

 بيان شده ، كه در چهل موضوع و راه كار عملي تهيه و تنظيم گردیده  كه در واقع چهل نسخه براي درمان چهل درد و امراض روحي و معنوي  است كه استاد پيچيده است و منبع مطالب، كتاب « به سوي محبوب ، دستورالعملها و رهنمودهاي آن حضرت » مي‌باشد و در سال 1381 در انتشارات شفق قم به چاپ رسيده است (چاپ سوم ) كه البته سند هر مطلب در پايان آن درج شده است.

اميد آنكه خداوند كريم ، توفيق فراگيري ، عمل و بهره برداري از اين دستورات را به همه ما عطا بفرمايد ان شاءالله.

 

 


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  یکشنبه دهم بهمن 1389ساعت 7:57  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

نكات اخلاقي آيت‌الله العظمي ميرزا جواد تبريزي(ره)

 

سعي كنيد با افراد متديّن معاشرت كنيد و با افرادي كه فكر و حركت آنها شما را به گناه مي‌كشاند هم‌صحبت نشويد، و افكار شيطاني را از فكر خود محو نماييد. به معنويات روي آوريد و در مجالس وعظ و خطابه شركت كنيد. اذكار خود را بيشتر كنيد و در هر كاري از خدا كمك بخواهيد.



شيطان همواره در كمين است، امّا انسان بايد آنقدر تهذيب نفس داشته باشد كه اجازه ندهد شيطان در او رسوخ كند و او را فريب دهد، لذا قبل از اينكه پشيمان شويد، شيطان را از خود برانيد؛ زيرا خداي ناكرده اگر سريع به فكر خود نباشيد، ممكن است نتوانيد در آينده از القائات شيطان رها شويد. تا جوان هستيد فرصت داريد خود را خلاص كنيد. اوّلين گام براي شما اين است كه يك شخص متدين را راهنماي خود قرار دهيد؛ از فردي كه خود صاحب كمال است، كمك بخواهيد و قدري از روز را با او بگذرانيد. سعي كنيد با افراد متديّن معاشرت كنيد و با افرادي كه فكر و حركت آنها شما را به گناه مي‌كشاند هم‌صحبت نشويد، و افكار شيطاني را از فكر خود محو نماييد. به معنويات روي آوريد و در مجالس وعظ و خطابه شركت كنيد. اذكار خود را بيشتر كنيد و در هر كاري از خدا كمك بخواهيد. با خود زياد خلوت نكنيد، اگر فكر گناه به ذهنتان خطور كرد از محل خارج شده، شروع به قدم زدن نماييد و خود را به كاري مشغول كنيد تا فكر باطل از ذهن شما خارج شود. بايد ببينيد سبب اصلي تحريك شهوت شما چيست، بعد آن را علاج يا از آن دوري كنيد، به مرور زمان، مسئلة گناه را ـ انشاءالله ـ فراموش خواهيد كرد. اگر بتوانيد هنگامي كه شيطان به سراغ شما آمد وضو ساخته و شروع به نماز خواندن نماييد، بسيار مؤثر است، در آن بركاتي است كه شما را در جهت خلاصي از اين مشكل، كمك خواهد كرد.

توسّل به اهل بيت(ع)

اصولاً توسّل به پيامبر اكرم(ص)، صديقة طاهره و ائمة معصومين(ع) و واسطه قرار دادن آنها در پيشگاه خداوند متعال براي برآورده شدن حاجات، در اذهان عموم مؤمنين، علما و اصحاب ائمّه، از مسلّمات و مرتكزات بوده و جاي هيچ شك و شبهه‌اي در آن نيست. اگر در موردي مانند اين موارد كه از مسلّمات بين مؤمنين است روايات زيادي در دسترس نباشد، نه به جهت ضعف مطلب؛ بلكه به جهت وضوح مطلب و رسوخ آن در اذهان است و اين خود كافي بوده و نيازي به نقل و ضبط ندارد.

اصحاب ائمّه، عمدة اهتمامشان بر اين بود كه در فروع [احكام دين]، جهات مختلف را مورد سؤال قرار داده و روايات آن را ضبط و نقل نمايند و در اصول و مسائل اعتقادي و آنچه كه به مقام و منزلت معصومين(ع) مربوط مي‌شود، به جهت وضوح و مسلّم بودن به سؤال و نقل معدود اكتفا مي‌كردند. مسئلة توسل به پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت(ع) امري نيست كه كسي بتواند در آن تشكيك كند، هر چند بعضي‌ها كه نمي‌دانند يا نمي‌خواهند بدانند، از جهاتي در صدد ايجاد شبهه در اذهان مردم، به خصوص ضعفاي مؤمنين هستند، امّا تلاش اينان بي‌ثمر بوده و به نتيجه‌اي نخواهد رسيد.

مگر نه اينكه خداوند متعال در قرآن مجيد فرموده است: «و ابتغوا إليه الوسيلة؛ يعني براي رسيدن به خداوند و تقرّب به درگاه او وسيله بجوييد». چه وسيله و واسطه‌اي مهم‌تر و اساسي‌تر از پيامبر اكرم(ص) و ائمّة معصومين(ع) مي‌باشد؟ توسّل به آن ذوات مقدسه نه تنها در ميان مؤمنين اين امّت و علما و اصحاب ائمّه، امري رايج بوده، بلكه نزد انبياي سابق هم مورد توجّه بوده است؛ چنان‌كه از رواياتي كه در توبة حضرت آدم در ذيل آية شريفة:‌ «و تلقّي آدم من ربّه كلماتٍ فتاب عليه» وارد شده و غير از اين مورد، از روايات متعدد در مورد انبيا به دست مي‌آيد. بنابراين، توسل و التجا به آن بزرگواران و شفيع قرار دادن آنها در پيشگاه خداوند متعال، جهت عظمت مقام آن حضرات در نتيجة عبوديت و نهايت تذلّل و بندگي‌شان در درگاه خداوند، ثابت است.

خواندن دعاي توسل يا حديث كسا و امثال آن از مصاديق: «إبتغوا إليه الوسيلة» و موجب نجات و خلاصي از ناگواري‌ها و دشواري‌ها و ايجاد [كنندة] زمينة برخورداري از بركات و مواهب مي‌باشد. همان‌طور كه شفاعت آنها در آخرت موجب نجات و رهايي از عذاب آخرت است و مؤمنين به شفاعت آن بزرگواران اميد دارند و خداوند متعال هم شفاعت آنها را مي‌پذيرد، بر اساس آية شريفه: «لا تنفع الشّفاعة عنده إلّا لمن أذن له» اگر بنا باشد كه خداوند متعال به شفاعت كسي در روز قيامت اذن بدهد، در مرتبة اوّل پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت(ع) طاهرينش مي‌باشند و رسول گرامي اسلام(ص) و ائمّه، قدر متيقّن از اذن در شفاعت برخوردار مي‌باشند، همان‌طور كه قبول ولايت آن بزرگواران، اقتدا و تأسي به آنها در مقام عمل، تنها راه رسيدن به سعادت و رستگاري مي‌باشد و هدايت تنها در اين راه است.

يكي از مصاديق «وابتغوا اليه الوسيلة» دعا است كه «حديث كسا» را شامل مي‌شود. اين حديث شريف، مصداق بارز توسل به مقام شامخ اهل بيت(ع) است، آن را بخوانيد كه مضامين آن بسيار عالي است و بسياري از افراد جهت حلّ مشكل، آن را تجربه كرده و نتيجه گرفته‌اند. و انشاءالله به عنايت امام زمان(ع) مشكل حل مي‌شود، نگران نباشيد. از خدا بخواهيد كه لذت عبادت را به شما عنايت نمايد و بعد از چشيدن حلاوت عبادت، در قلب شما جاي خواهد گرفت و معنويتي در خود احساس مي‌كنيد كه لذّت آن از هر چيزي بالاتر خواهد بود.

به تكاليف الهي توجّه داشته و بسيار به ياد قيامت و روز حساب باشيد. سعي كنيد كاري كنيد كه حضرت وليّ‌عصر(ع) از شما راضي باشد. اگر با جديت درس بخوانيد و تكاليف الهي را همراه با تهذيب نفس مدّ نظر بگيريد، انشاءالله قلب مقدس امام زمان(ع) را شاد خواهيد كرد. و در راه تحصيل با توكّل به خداوند متعال و توسل به ائمّه اطهار(ع) بكوشيد تا خوب درس بخوانيد و در تحصيل عجله نكنيد، تا كتابي را تمام نكرده و نفهميده‌ايد كتاب ديگري را شروع نكنيد. سعي كنيد بعد از تمام كردن يك كتاب، آن را درس دهيد.
در استفاده از جواني و سرماية عمر، كمال مراقبت را بنماييد كه جواني زودگذر است و فرصت‌ها به سرعت از دست مي‌روند؛ فرصت را مغتنم بشماريد و توفيق را از خداوند متعال بخواهيد و از دوستي با اشخاصي كه عمر را تباه مي‌كنند بپرهيزيد. از شب‌نشيني و گذراندن بي‌نتيجة وقت بپرهيزيد و سعي كنيد با افراد متدين، مؤمن و درس‌خوان نشست و برخاست داشته باشيد. سرماية جواني را مغتنم شمرده، اين نعمت الهي را ارزان از دست ندهيد.

شوخي و خنده، حكم نمك در غذا را دارد، انسان بايد از شوخي و خندة زياد بپرهيزد، به خصوص طلبة جوان كه دوران سازندگي خود را مي‌گذراند و خداي ناكرده شوخي و خندة زياد موجب دلمردگي مي‌شود و اگر خداي ناكرده اين اتّفاق بيفتد، خارج شدن از آن حالت بسيار سخت است. هر كاري مي‌كنيد، معقول باشد، تا نگويند اين چه طلبه‌اي است. خندة زياد شخصيّت شما را نزد متديّنان كمرنگ مي‌كند. با دوستان متدين و مؤمن خود مي‌توانيد جملات معقول و موزون رد و بدل كنيد، امّا بايد مواظب باشيد كه دروغ، تهمت، بهتان، افترا، و ايذاء كسي در آن نباشد؛ در سخن گفتن و شوخي معقول،‌ تمام جوانب شرعي و اخلاقي را در نظر بگيريد.  كاري كنيد كه رضايت امام زمان(ع) در آن باشد، شكل ظاهري و حركت شما نيز به گونه‌اي باشد كه اگر كسي شما را ديد، از خُلق و التزام شما لذت ببرد و مصداق «كونوا لنا زيناً» باشيد، خداوند به شما توفيق بدهد.

 

+ نوشته شده در  شنبه نهم بهمن 1389ساعت 8:5  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

اربعین درکلام امام خامنه ای روحی فداه

 

اساسا اهمیت‌ اربعین‌ در آن‌ است‌ كه‌ در این‌ روز، با تدبیر الهی‌ خاندان‌ پیامبر(صلی الله علیه و آله)، یاد نهضت‌ حسینی‌ برای‌ همیشه‌ جاودانه‌ شد و این‌ كار پایه‌گذاری‌ گردید. اگر بازماندگان‌ شهدا و صاحبان‌ اصلی‌، در حوادث‌ گوناگون‌ ـ از قبیل‌ شهادت‌ حسین‌ بن ‌علی‌(علیهما‌السلام‌) در عاشورا ـ به‌ حفظ یاد و آثار شهادت‌ كمر نبندند، نسلهای‌ بعد، از دستاورد شهادت‌ استفاده‌ی‌ زیادی‌ نخواهند برد.


متن زیر بخشی از بیانات رهبر معظم انقلاب در بین اقشار مختلف مردم در سالهای مختلف به مناسبت اربعین حسینی است . حضرت آیة الله خامنه‌ای در این گفتار به تبیین مأموریت مهم خاندان سیدالشهدا (علیهالسلام) پس از واقعه عاشورا پرداخته و تأکید می‌کنند مهم‌ترین درس اربعین، زنده نگهداشتن یاد و حقیقت شهادت است.

یاد حقیقت و خاطره‌ى شهادت

به همان اندازه كه مجاهدت حسین‌بن‌على(علیهما‌السلا م) و یارانش به عنوان صاحبان پرچم، با موانع برخورد داشت و سخت بود، به همان اندازه نیز مجاهدت زینب(علیهاالسلام) و مجاهدت امام سجاد(علیه‌السلام) و بقیه‌ى بزرگواران، دشوار بود. البته صحنه‌ی آنها، صحنه‌ى نظامى نبود؛ بلكه تبلیغى و فرهنگى بود. ما به این نكته‌ها باید توجه كنیم. درسى كه اربعین به ما مى‌دهد، این است كه باید یاد حقیقت و خاطره‌ى شهادت را در مقابل طوفان تبلیغات دشمن زنده نگهداشت. شما ببینید از اول انقلاب تا امروز، تبلیغات علیه انقلاب و امام و اسلام و این ملت، چه قدر پرحجم بوده است. چه تبلیغات و طوفانى كه علیه جنگ به راه نیفتاد جنگى كه دفاع و حراست از اسلام و میهن و حیثیت و شرف مردم بود. ببینید دشمنان علیه شهداى عزیزى كه جانشان - یعنى بزرگترین سرمایه‌شان - را برداشتند و رفتند در راه خدا نثار نمودند، چه كردند و مستقیم و غیرمستقیم، با رادیوها و روزنامه‌ها و مجله‌ها و كتاب‌هایى كه منتشر مى‌كردند، در ذهن آدم‌هاى ساده‌لوح در همه جاى دنیا، چه تلقینى توانستند بكنند. اگر در مقابل این تبلیغات، تبلیغات حق نبود و نباشد و اگر آگاهى ملت ایران و گویندگان و نویسندگان و هنرمندان، در خدمت حقیقتى كه در این كشور وجود دارد، قرار نگیرد، دشمن در میدان تبلیغات غالب خواهد شد. میدان تبلیغات، میدان بسیار عظیم و خطرناكى است. (29/6/68)

اهمیت اربعین

-
اساسا اهمیت‌ اربعین‌ در آن‌ است‌ كه‌ در این‌ روز، با تدبیر الهی‌ خاندان‌ پیامبر(صلی الله علیه و آله)، یاد نهضت‌ حسینی‌ برای‌ همیشه‌ جاودانه‌ شد و این‌ كار پایه‌گذاری‌ گردید. اگر بازماندگان‌ شهدا و صاحبان‌ اصلی‌، در حوادث‌ گوناگون‌ ـ از قبیل‌ شهادت‌ حسین‌ بن ‌علی‌(علیهما‌السلام‌) در عاشورا ـ به‌ حفظ یاد و آثار شهادت‌ كمر نبندند، نسلهای‌ بعد، از دستاورد شهادت‌ استفاده‌ی‌ زیادی‌ نخواهند برد.(29/6/68)

-
درست‌ است‌ كه‌ خدای‌ متعال‌، شهدا را در همین‌ دنیا هم‌ زنده‌ نگه‌ می‌دارد و شهید به‌ طور قهری‌ در تاریخ‌ و یاد مردم‌ ماندگار است‌؛ اما ابزار طبیعی‌یی‌ كه‌ خدای‌ متعال‌ برای‌ این‌ كار ـ مثل‌ همه‌ی‌ كارها ـ قرار داده‌ است‌، همین‌ چیزی‌ است‌ كه‌ در اختیار و اراده‌ی‌ ماست‌. ما هستیم‌ كه‌ با تصمیم‌ درست‌ و بجا، می‌توانیم‌ یاد شهدا و خاطره‌ و فلسفه‌ی‌ شهادت‌ را احیا كنیم‌ و زنده‌ نگهداریم‌. (29/6/68)

اساسا اهمیت‌ اربعین‌ در آن‌ است‌ كه‌ در این‌ روز، با تدبیر الهی‌ خاندان‌ پیامبر(صلی الله علیه و آله)، یاد نهضت‌ حسینی‌ برای‌ همیشه‌ جاودانه‌ شد و این‌ كار پایه‌گذاری‌ گردید.

نقش امام سجاد و حضرت زینب(علیهماالسلام)

-
اگر زینب ‌كبری‌(سلام‌الله‌علیها) و امام‌ سجاد(صلوات‌الله‌علیه‌) در طول‌ آن‌ روزهای‌ اسارت‌ - چه‌ در همان‌ عصر عاشورا در كربلا و چه‌ در روزهای‌ بعد در راه‌ شام‌ و كوفه‌ و خود شهر شام‌ و بعد از آن‌ در زیارت‌ كربلا و بعد عزیمت‌ به‌ مدینه‌ و سپس‌ در طول‌ سالهای‌ متمادی‌ كه‌ این‌ بزرگواران‌ زنده‌ ماندند ـ مجاهدات‌ و تبیین‌ و افشاگری‌ نكرده‌ بودند و حقیقت‌ فلسفه‌ی‌ عاشورا و هدف‌ حسین ‌بن ‌علی‌ و ظلم‌ دشمن‌ را بیان‌ نمی‌كردند، واقعه‌ی‌ عاشورا تا امروز، جوشان‌ و زنده‌ و مشتعل‌ باقی‌ نمی‌ماند. (29/6/68)

-
چرا امام‌ صادق‌(علیه‌ الصلاه ‌والسلام‌) ـ طبق‌ روایت ‌ـ فرمودند كه‌ هر كس‌ یك‌ بیت‌ شعر درباره‌‌ حادثه‌‌ عاشورا بگوید و كسانی‌ را با آن‌ بیت‌ شعر بگریاند، خداوند بهشت‌ را بر او واجب‌ خواهد كرد؟ چون‌ تمام‌ دستگاههای‌ تبلیغاتی‌، برای‌ منزوی‌ كردن‌ و در ظلمت‌ نگهداشتن‌ مسأله‌ی‌ عاشورا و كلاً مسئله‌ اهل‌بیت‌، تجهیز شده‌ بودند تا نگذارند مردم‌ بفهمند چه‌ شد و قضیه‌ چه‌ بود. تبلیغ‌، اینگونه‌ است‌. آن‌ روزها هم‌ مثل‌ امروز، قدرتهای‌ ظالم‌ و ستمگر، حداكثر استفاده‌ را از تبلیغات‌ دروغ‌ و مغرضانه‌ و شیطنت‌آمیز می‌كردند. در چنین‌ فضایی‌، مگر ممكن‌ بود قضیه‌ی‌ عاشورا ـ كه‌ با این‌ عظمت‌ در بیابانی‌ در گوشه‌یی‌ از دنیای‌ اسلام‌ اتفاق‌ افتاده ‌ـ با این‌ تپش‌ و نشاط باقی‌ بماند؟ یقینا بدون‌ آن‌ تلاشها، از بین‌ می‌رفت‌. (29/6/68)

تلاش بازماندگان امام حسین(علیهالسلام)

-
آنچه‌ این‌ یاد را زنده‌ كرد، تلاش‌ بازماندگان‌ حسین ‌بن ‌علی‌(علیه‌السلام‌) بود. به‌ همان‌ اندازه‌ كه‌ مجاهدت‌ حسین ‌بن ‌علی‌ (علیه‌السلام‌) و یارانش‌ به‌ عنوان‌ صاحبان‌ پرچم‌، با موانع‌ برخورد داشت‌ و سخت‌ بود، به‌ همان‌ اندازه‌ نیز مجاهدت‌ زینب(علیهاالسلام‌) و مجاهدت‌ امام‌ سجاد(علیه‌السلام‌) و بقیه‌ی‌ بزرگواران‌، دشوار بود. البته‌ صحنه‌ آنها، صحنه‌ی‌ نظامی‌ نبود؛ بلكه‌ تبلیغی‌ و فرهنگی‌ بود. ما به‌ این‌ نكته‌ها باید توجه‌ كنیم‌. (29/6/68)

تبلیغات دستگاه جبار یزید

-
دستگاه‌ ظالم‌ جبار یزیدی‌ با تبلیغات‌ خود، حسین‌ بن ‌علی‌(علیهماالسلام) را محكوم‌ می‌ساخت‌ و وانمود می‌كرد كه‌ حسین‌بن‌علی‌(علیهماالس٠ ?ام) كسی‌ بود كه‌ بر ضد دستگاه‌ عدل‌ و حكومت‌ اسلامی‌ و برای‌ دنیا قیام‌ كرده‌ است‌! بعضی‌ هم‌، این‌ تبلیغات‌ دروغ‌ را باور می‌كردند. بعد هم‌ كه‌ حسین‌بن‌علی‌(علیه‌السلا٠ ?‌)، با آن‌ وضع‌ عجیب‌ و با آن‌ شكل‌ فجیع‌، به‌ وسیله‌ی‌ دژخیمان‌ در صحرای‌ كربلا به‌ شهادت‌ رسید، آن‌ را یك‌ غلبه‌ و فتح‌ وانمود می‌كردند! اما تبلیغات‌ صحیح‌ دستگاه‌ امامت‌، تمام‌ این‌ بافته‌ها را عوض‌ كرد. حق‌، اینگونه‌ است‌. (29/6/68)

یا حسین، یا حسین، یا حسین!

در روز اربعین هم، بعد از آن روزهاى تلخ و آن شهادت عجیب، اولین زائران اباعبدالله‌الحسین (علیه‌السلام) بر سر قبر امامِ معصومِ شهید جمع شدند. از جمله كسانى كه آن روز آمدند، یكى «جابر بن ‌عبدالله انصارى» است و یكى «عطیة بن سعد عوفى» كه او هم از اصحاب امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. جابر بن ‌عبدالله از صحابه‌ پیامبر و از اصحاب جنگ بدر است؛ آن روز هم على‌الظّاهر مرد مسنّى بوده است؛ شاید حداقل شصت، هفتاد سال از سن او - بلكه بیشتر - مى‌گذشته است. اگر در جنگ بدر بوده، پس لابد قاعدتاً در آن وقت باید بیش از هفتاد سال سن داشته باشد؛ لیكن «عطیه» از اصحاب امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) است.

او آن وقت جوان‌تر بوده؛ چون تا زمان امام باقر هم «عطیة بن سعد عوفى» على‌الظّاهر زندگى كرده است. «عطیه» مى‌گوید: وقتى به آنجا رسیدیم، خواستیم به طرف قبر برویم، اما این پیرمرد گفت اول دم شطّ فرات برویم و غسل كنیم. در شطّ فرات غسل كرد، سپس قطیفه‌اى به كمر پیچید و قطیفه‌اى هم بر دوش انداخت؛ مثل كسى كه مى‌خواهد خانه‌ى خدا را طواف و زیارت كند، به طرف قبر امام حسین(علیه‌السلام) رفت. ظاهراً او نابینا هم بوده است. مى‌گوید با هم رفتیم، تا نزدیك قبر امام حسین(علیه‌السلام) رسیدیم. وقتى كه قبر را لمس كرد و شناخت، احساساتش به جوش آمد. این پیرمرد كه لابد حسین‌بن‌على(علیه‌السلام) را بارها در آغوش پیامبر دیده بود، با صداى بلند سه مرتبه صدا زد: یا حسین، یا حسین، یا حسین!

هر كس‌ یك‌ بیت‌ شعر درباره‌‌ حادثه‌‌ عاشورا بگوید و كسانی‌ را با آن‌ بیت‌ شعر بگریاند، خداوند بهشت‌ را بر او واجب‌ خواهد كرد؟ چون‌ تمام‌ دستگاههای‌ تبلیغاتی‌، برای‌ منزوی‌ كردن‌ و در ظلمت‌ نگهداشتن‌ مسأله‌ی‌ عاشورا و كلاً مسئله‌ اهل‌بیت‌، تجهیز شده‌ بودند تا نگذارند مردم‌ بفهمند چه‌ شد و قضیه‌ چه‌ بود.

واقعه‌ى جوشان، زنده و مشتعل عاشورا

اساساً اهمیت اربعین در آن است كه در این روز، با تدبیر الهى خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله)، یاد نهضت حسینى براى همیشه جاودانه شد و این كار پایه‌گذارى گردید. اگر بازماندگان شهدا و صاحبان اصلى، در حوادث گوناگون - از قبیل شهادت حسین‌بن‌على(علیه‌السلام) در عاشورا - به حفظ یاد و آثار شهادت كمر نبندند، نسل‌هاى بعد، از دستاورد شهادت استفاده‌ زیادى نخواهند برد... اگر زینب ‌كبرى ‌(سلام‌الله‌علیها) و امام سجّاد(صلوات‌الله‌علیه) در طول آن روزهاى اسارت - چه در همان عصر عاشورا در كربلا و چه در روزهاى بعد در راه شام و كوفه و خود شهر شام و بعد از آن در زیارت كربلا و بعد عزیمت به مدینه و سپس در طول سالهاى متمادى كه این بزرگواران زنده ماندند - مجاهدات و تبیین و افشاگرى نكرده بودند و حقیقت فلسفه‌ى عاشورا و هدف حسین‌بن‌على و ظلم دشمن را بیان نمى‌كردند، واقعه‌ى عاشورا تا امروز، جوشان و زنده و مشتعل باقى نمى‌ماند. (خطبه‌هاى نماز جمعه‌ تهران 14/3/78)

اولین شكوفه‌هاى عاشورایى

اربعین هم خود یك فروردین دیگر است. اولین شكوفه‌هاى عاشورایى در اربعین شكفته شد. اولین جوشش‌هاى چشمه‌ى جوشان محبت حسینى - كه شطّ همیشه جارى زیارت را در طول این قرن‌ها به راه انداخته است - در اربعین پدید آمد. مغناطیس پُرجاذبه‌ى حسینى، اولین دل‌ها را در اربعین به سوى خود جذب كرد؛ رفتن جابر بن ‌عبدالله و عطیّه به زیارت امام حسین(علیهالسلام) در روز اربعین، سرآغاز حركت پُربركتى بود كه در طول قرن‌ها تا امروز، پیوسته و پى‌درپى این حركت پُرشكوه‌تر، پُرجاذبه‌تر و پُرشورتر شده است و نام و یاد عاشورا را روز به ‌روز در دنیا زنده‌تر كرده است.

(
پیام نوروزی رهبر معظم انقلاب 1/1/85)

+ نوشته شده در  چهارشنبه ششم بهمن 1389ساعت 7:45  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

دلبستگي‌هاي انسان، ملاک ارزيابي

 

آيةالله العظمي حاج آقا مجتبي تهراني
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ‏ِ الْعَلَمِين وَ صَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين وَ لَعنَةُ اللهِ عَلي اَعدائِهِم اَجمَعين. رُوِيَ عَن رَسولِ الله (صلي الله عليه و آله و سلم) قال : «إِنَّ الغَيرَهَ مِنَ الإيمانِ»

مروري بر مباحث گذشته

بحث ما راجع به تربيت به معناي روش رفتاري و گفتاري دادن، بود و گفته شد که انسان به‌طور معمول در چهار محيط، روش مي‏گيرد؛ محيط خانوادگي، آموزشي، رفاقتي و شغلي. البته عرض کردم که فضاي پنجمي هم وجود دارد که حاکم بر همه آنها است و ما در آينده به آن مي‌رسيم. بحث ما راجع به محيط رفاقتي بود. گفتيم که اثرگذاري محيط رفاقتي بر روي انسان، در ابعاد گوناگون وجودي از همه محيط‏هاي بيشتر است. يعني چه در بعد اعتقادي‏، چه نفساني، چه جوارحي و در بعد اعمال ظاهري اثرگذارترين محيط است. لذا اين محيط نقش اساسي دارد؛ هم در بعد سازندگي انسان و هم در بعد تخريبي. در ادامه بحث وارد اين مسأله شديم که جهت قوّت تأثيرگذاري چيست؟ گفتيم رابطه تناتنگ، مورّث محبّت است و دوستي از آنجايي که يک رابطه تنگاتنگ است، موجب پيدايش محبّت شده و محبّت نيز انسان را تحت تأثير قرار مي‌دهد و به آدمي روش مي‏دهد.

محور محبّت‏ها

بحثمان در جلسه گذشته به اينجا رسيد که محبّت، خودش محور مي‏خواهد و دليلي خاصّي موجب مي‌شود که انسان از چيزي يا کسي خوشش بيايد. محور محبّت در انسان، به‌طور کلّي يا يک امر مادي است و يا يک امر معنوي است. لذا ما وارد اين بحث شديم که محبّت پايدار، رفاقت پايدار را در پي دارد. لذا اگر محور رفاقت و دوستي الله تعالي باشد، يعني محور رفاقت جنبه‏هاي معنوي باشد، اين محبّت اين پايدار است. امّا اگر محور، امور مادي باشد، اين محبّت ناپايدر است. من رواياتي را نيز در اين رابطه مطرح کردم و گفتم که در روايات هم اين معنا مطرح شده است.
حتّي اين پيوند رفاقتي، از نظر قدرت و بُرد، با پيوندهايي که انسان در اين عالم دارد، نسبت‏سنجي مي‏کنند. در ميان پيوندهاي انسان با موجودات عالم، نزديکترين و قوي‏ترين پيوند، به‌طور معمول و غالب پيوند نسبي است. مثلاً پيوند پدر و فرزند، يک پيوند نسبي است و از قوي‏ترين پيوندها است. امّا وقتي که ما در باب محبّت وارد مي‌شويم، مي‌بينيم که اگر پيوندي بر اساس محبّت و حول محور دوستي ايجاد شود، از پيوند نَسَبي هم اَقوي مي‌شود و بُردش نيز بيشتر خواهد بود. علي(عليه‌السلام) در روايتي پيرامون دوستي و پيوندي که محور و سببش «الله تعالي» ‏باشد، مي‏فرمايد: «المودّةُ لله أقربُ نَسَبٍ».

حبّ لِلّه و حبّ في‏الله

ما دو تعبير در رواياتمان داريم؛ يکي حبّ «لِلّه» داريم و يکي حبّ «فِي‏الله». حبّ لله يعني اين‌که من تو را براي خاطر خدا دوست دارم. حبّ فِي‏الله يعني اين‌که من تو را في‏سبيل‏الله و در راه خدا دوست دارم. اين دو تفاوت‏هايي با هم دارند، امّا هر دو از يک چشمه مي‌جوشند. تعبيرات مختلف است، امّا يک چيز بيشتر نيست. هر دوي اينها در باب رفاقت، در روايات ما وارد شده است. مجموعه روايات به ما مي‌گويد رفاقت‏هايتان لِلّه و فِي‌الله باشد. رابطه‏هايتان با ديگران را، بر اين محور تشکيل دهيد، چون محور اين روابط محبّت است و محبّت يعني دل‌بستگي.
برخوردهاي اجتماعي زودگذر است. مثلاً ما با کسي که رفيق نيستيم و به عنوان مشتري در مغازه آمده است، کار داريم ولي دل‌بستگي نداريم. اين روابط عادي اجتماعي است. امّا در جايي که با کسي رفاقت داريم، مسأله فرق مي‌کند. دوستي يعني جايي که محبّت مطرح مي‏شود؛ جايي که من مي‏خواهم دل‏بستگي درست کنم. اينها را با هم اشتباه نکنيد. روايات ما مسأله حبّ لِلّه و حبّ فِي‏الله را مطرح مي‏کنند، لذا اين دو رابطه با هم فرق دارد. آن‌چه مورد تأکيد واقع شده دوستي لِلّه و پيوند في‏الله است و اين رابطه از پيوند نسبي هم نزديک‌تر و قوي‌تر است. «المودّةُ لله أقرَبُ نَسَبٍ».

محکمترين پيوند

تعبير ديگري در اين رابطه وجود دارد که حضرت مي‌فرمايند: «المودّةُ فِي اللهِ آکَدٌ مِن وَشِيجِ الرَّحِمِ». محبّت در راه خدا، محکم‌تر از پيوند نسبي است. «وشيج» يعني پيوستگي خويشاوندي؛ يعني رابطه قوي ميان پدر و فرزند، يا مادر و فرزند که به‌طور معمول قوي‏ترين رابطه است، پيوستگي‏اش از محبّت في‏الله بيشتر نيست. به عنوان مثال در طول تاريخ خصوصاً در صدر اسلام، بسيار اتفاق افتاده که افرادي اسلام مي‌آوردند در حالي که خويشاوندان نزديکشان با اسلام مخالف بودند. هرچه هم که آنها را نهي مي‌کردند و با آنها مبارزه مي‏کردند، باز هم دست از پيغمبر برنمي‏داشتند.

اين‌که علي(عليه‌السلام) مي‌فرمايد دوستي براي خدا و در راه خدا، محکم‌ترين پيوند است، يعني همين؛ يعني آنها دوستي براي خدا را بر دوستي پدر و مادر ترجيح مي‌دادند و از رسول خدا دست برنمي‏داشتند. چون حبّشان في الله بود. پس حبّ و دوستي اين‌طور در بينش انسان تأثير مي‌گذارد که انسان براي ديني که پذيرفته و برايش جا افتاده است، اين‌طور استقامت کند و حتّي در برابر خانواده و خويشان خود، بايستد.

اينها اگر دست از پيغمبر بر نمي‌داشتند به خاطر حبّ في الله بود، وگرنه پيغمبر اکرم هيچ کس را با ابزارهاي مادي، به خودش جذب نمي‌کرد. پيغمبر چنين کارهايي نکرده بود و در هيچ‌جاي تاريخ هم چنين مطلبي نقل نشده است که پيغمبر کسي را به خودش جذب کند. هم خودش گرسنه بود، هم کساني که اطرفش بودند؛ سنگ به شکمشان مي‏بستند تا جلوي گرسنگي‌شان را بگيرند. ياران حضرت، پيغمبر را لله و في‌الله دوست داشتند و نسبت به اسلام بينش پيدا کرده بودند، که اين‌طور ايستادگي مي‌کردند.

علّت ناپايداري دوستي‏هاي دنيايي

اين روايات نکته‌اي را به ما مي‌فهماند که اگر محور دوستي خدا باشد، دوستي دوام پيدا کرده و بسيار محکم خواهد بود. توجه کنيد! اينها دو ويژگي متفاوت دوستي براي خدا است؛ يکي از نظر کمّي و زماني است که مي‌گوييم دوستي براي خدا دوام و پايداري‌اش بيشتر است و تا قيامت پابرجا خواهد ماند. امّا يک بحث هم کيفي است و مي‌گوييم دوستي براي خدا و در راه خدا، محکم‌ترين پيوند است. بحث ما در جلسات گذشته در مورد کمّيت رابطه‌ها بود که گفتيم اگر محور دوستي امور دنيايي باشد، چون سبب ناپايدار است، رفاقت هم ناپايدار مي‌شود؛ «وُدُّ أبنَاءِ الدُّنيَا يَنقَطِعُ لِإنقِطاعِ سَبَبِهِ وُدُّ أبنَاءِ الآخِرَةِ يَدُومُ لِدَوَامِ سَبَبِهِ». انقطاع و دوام، مطرح بود که کدام دوستي پايدار است و کدام ناپايدار است. امّا امروز بحث کيفي را مطرح کرديم و گفتيم که روايات مي‌فرمايد: اگر محور دوستي لله و في الله باشد، اين پيوند خيلي محکم خواهد بود، تا جايي که از پيوند خويشاوندي هم محکمتر خواهد شد.

معيار ارزيابي دوستي‏ها

من گام به گام پيش مي‏روم و مباحثم با يکديگر ارتباط دارد. حالا ببينيم در معارف ما، از نظر ارزيابي دوستي که آيا في الله هست يا نه چه معياري مطرح شده است. از طرفي مي‌بينيم که براي چنين دوستي‌اي که بر محور معنويّت است، در روايات ارزش بسياري قائل شده‌اند. ارزش اين دوستي‌ها عند الله، ارزش خود اين رفاقت‌هاي في الله، نسبت به باقي صالحات و کارها و اعمالي که انجام مي‌دهد، از همه بيشتر است. نفس اين رابطه محبّتي و دوستي و خود اين دلبستگي في الله و لله، در مقايسه با اعمالي که انسان انجام مي‏دهد، عندالله ارزش بيشتري دارد.

افضل اعمال، دوستي براي خدا

حالا من روايتي را در همين رابطه مي‏خوانم. «أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَالَ لِمُوسَى هَلْ عَمِلْتَ لِي عَمَلًا قَطُّ»؛ خداوند به موسي گفت آيا تا به حال کاري براي من انجام داده‌اي؟ حضرت موسي که پيغمبر مرسل است، گفت: «قَالَ صَلَّيْتُ لَكَ»؛ براي تو نماز خوانده‌ام. «وَ صُمْتُ وَ تَصَدَّقْتُ وَ ذَکَرتُ لَکَ»؛ روزه گرفتم، صدقه دادم و ذکر گفتم. «قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَهُ: أَمَّا الصَّلَاةُ فَلَكَ بُرْهَانٌ»؛ خداوند فرمود نمازي که خواندي دليل اين است که تو دين داري و مسلماني. «وَ الصَّوْمُ جُنَّةٌ»؛ روزه هم سپري است که در جهنم نروي. «وَ الصَّدَقَةُ ظِلٌّ»؛ صدقه‏هايي هم که دادي براي اين است که در روز قيامت زير سايه‏بان آنها قرار بگيري و از حرارت روز قيامت که مي‏گويند چه‌قدر زياد است و طولاني، در امان بماني. «وَ الذِّکرُ نُورٌ»؛ ذکر هم که براي اين است که نورانيّت پيدا کني. «فَأَيَّ عَمَلٍ عَمِلْتَ لِي»؛ چه‌کار براي من کردي؟

حضرت موسي در پاسخ درماند. «قَالَ مُوسَى دُلَّنِي عَلَى الْعَمَلِ الَّذِي هُوَ لَكَ»؛ عرض کرد خدايا، خودت مرا راهنمايي کن تا من آن را انجام دهم. «قَالَ يَا مُوسَى هَلْ وَالَيْتَ لِي وَلِيّاً»؛ خداوند فرمود اي موسي! آيا پيوند دوستي با دوستان من برقرار کرده‌اي؟ يعني آيا شده که به خاطر من کسي را دوست بداري؟ رفاقت براي خدا و رابطه براي خدا، عملي است که براي خدا است. قطع رابطه براي خدا هم هست که آن هم بايد باشد. «وَ هَلْ عَادَيْتَ لِي عَدُوّاً قَطُّ»؛ آيا با کسي به خاطر من قطع رابطه کرده‌اي؟ «فَعَلِمَ مُوسَى أَنَّ أَفْضَلَ الْأَعْمَالِ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّه». پس موسي دانست که بافضيلت‌ترين عمل، دوستي براي خدا، و جدايي براي خدا است. دقت کنيد که تعبير روايت داشت: «أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ» بالاترين عمل اين است. خيال نکنيد که دوستي يک چيز خيلي ساده‏ است! اصلاً و ابداً اين‌طور نيست. دوستي براي خدا و دوستي در راه خدا از همه اعمال خير، برتر است و ارزشش نزد خداي متعال، از همه آنها بالاتر است.

دوستي براي خدا، محکمترين دست‏آويز ايمان

حالا چند روايت مي‏خوانم و بعد مي‏گويم که سرّش چيست که اين‌طور روي آن تأکيد شده است. اين روايات را هم عامه در منابعشان دارند و هم خاصه. از هر دو طريق نقل شده است که: «رُوِيَ عَن رَسُولِ‌اللهِ‌(صَلَّي‌الله‌عليه‌ِوَآلِهِ‌وَسَلَّمَ): أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ». افضل اعمال همين بود که در روايت قبلي راجع به خطاب به حضرت موسي بود. روايت ديگر دوباره از پيغمبر اکرم: «مِنْ أَوْثَقِ عُرَى الْإِيمَانِ أَنْ تُحِبَّ فِي اللَّهِ وَ تُبْغِضَ فِي اللَّهِ». يکي از محکم‌ترين دست‌آويزهاي ايمان، اين است که براي خدا دوست بداري و براي او دشمن بداري. در منابع خاصّه دارد: «مِن أَوْثَقِ عُرَى الْإِيمَانِ»، ولي در عامه نقل مي‏کنند: «إنَّ أَوْثَقِ عُرَى الإسلام أَنْ تُحِبَّ فِي اللَّهِ وَ تُبْغِضَ فِي اللَّهِ». مضمون‌ها يکي است. اختلافشان فقط در همين يک کلمه است. هر دو هم روايت را از پيغمبر نقل مي‌کنند. تمام شد. تعبر ديگري هست از پيغمبر اکرم هست که فرمودند: «الْحُبُّ فِي اللَّهِ فَرِيضَةٌ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ فَرِيضَةٌ». يعني بر روي دوستي براي خدا و دشمني براي او تأکيد شده است.

مراقب دلبستگي‏هايت باش!

حال سؤالي در اينجا مطرح مي‌شود که چرا اين‌قدر روي اين نوع رابطه تأکيد شده است؟ پاسخ اين است که چون اين رابطه نقش سرنوشت‏ساز دارد. اين دوستي و پيوند، يک پيوند سرنوشت‏ساز در ابعاد گوناگون وجودي انسان است. يعني دلبستگي چه در بعد اعتقادي، چه در بعد نفساني و چه در بعد عقلي و چه در بعد رفتاري، اعم از کردار و گفتار،‏ تأثيرگذار است. براي همين است که تا اين اندازه روي اين تأکيد مي‌کند که مراقب باش رفاقت، دلبستگي و محبّتت في الله و لله باشد. اگر غير اين باشد، براي تو خطرناک است. نعوذ بالله؛ زماني چشمت باز مي‏شود که ديگر راه برگشت نداري.

دلبستگي‏هاي انسان، ملاک ارزيابي هر شخص

مطلب ديگري در روايات هست که خيلي هم عجيب است؛ تا اينجا سخن از اين بود که رفيقت را ارزيابي کن و بعد خود رفاقت را محک بزن و عيارش را بسنج، امّا در روايات اين نکته را داريم که اگر مي‌خواهي خودت را ارزيابي کني باز هم به رفاقت‌ها و دل‌بستگي‌هايت نگاه کن! مثلاً من مي‏خواهم خودم را بشناسم که آدم خوبي هستم يا آدم بدي هستم؟ شما دلتان نمي‏خواهد بفهميد؟ هر کسي مي‏خواهد اين را بفهمد که خودش آدم خوبي است، يا آدم بدي است؟ با چه چيزي خودمان را بسنجيم؟ معيار سنجش «خودم» چيست؟

حالا من روايت مي‏خوانم تا مسأله روشن شود. در روايتي جابر جعفي که از اصحاب امام باقر(عليه‌السلام) است، نقل مي‏کند که حضرت فرمود: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّ فِيكَ خَيْراً»؛ اگر مي‏خواهي بفهمي که تو از نظر دروني آدم خوبي هستي يا نه، «فَانْظُرْ إِلَى قَلْبِكَ»؛ به دلت نگاه کن! «نظر» هم که حضرت مي‏فرمايد، يعني «نگاه با دقت» که با رؤيت فرق مي‏کند. «فَانْظُرْ إِلَى قَلْبِكَ»؛ برو به انتهاي دلت، نگاه کن که چه چيزي در آنجا هست. «فَإِنْ كَانَ يُحِبُّ أَهْلَ طَاعَةِ اللَّهِ وَ يُبْغِضُ أَهْلَ مَعْصِيَتِهِ فَفِيكَ خَيْرٌ»؛ اگر در عمق قلبت ديدي که دوستان خدا و کساني که اهل طاعت خدا هستند را دوست داري و از کساني هم که گناهکاراند و از فرمان الهي سرپيچي مي‏کنند، خوشت نمي‏آيد، بفهم که تو درون خوبي داري. برو و از انتهاي دلت خبر بگير و ببين در آنجا چه خبر است! حضرت براي اين‌که انسان خودش را بشناسد، «دوستي» را مطرح مي‏کند. «وَ اللَّهُ يُحِبُّكَ»؛ بدان که خدا هم تو را دوست مي‏دارد. «وَ إِذَا كَانَ يُبْغِضُ أَهْلَ طَاعَةِ اللَّهِ وَ يُحِبُّ أَهْلَ مَعْصِيَتِهِ فَلَيْسَ فِيكَ خَيْرٌ»؛ امّا اگر ديدي، اهل طاعت و بندگي و کساني را که با خدا پيوند دارند، دوست نمي‌داري، و برعکس، اهل معصيت را دوست داري، بفهم که در تو خيري نيست و آدم خوبي نيستي، «وَ اللَّهُ يُبْغِضُكَ». و خدا هم از تو بدش مي‌آيد. حتي معيار ارزيابي خود انسان هم همين است؛ يعني ببين که آيا حبّ و بغضت في الله هست يا نه.

من دو مطلب را از هم جدا کردم؛ دقّت کنيد! گاهي مي‌خواهيم دوستي و رفاقت را ارزيابي کنيم، اين مطلبي بود که در ابتداي بحث گفتيم. امّا اگر مي‌خواهي خودت را ارزيابي کني و ارزش خودت را بفهمي، راه اين است. در اينجا بحث اين است که مي‏خواهم خودم را ارزيابي کنم. حضرت مي‏گويد: خودت را نيز با همين دوستي ارزيابي کن! من جداسازي کردم و اميدوارم که ان‏شاءالله، مطلب روشن شده باشد.

رفيقي برگزين که پاپيچت شود!

لذا من بحث را به يک جنبه ظاهري مي‌کشم که انسان در روابط اجتماعي خود، خودش تشخيص مي‌دهد که چرا با يک نفر رفاقت دارد و چرا با ديگري رابطه را قطع کرده است. اين‌طور نيست که انسان تشخيص ندهد. گفتيم که آدم پيش از انتخاب بايد اختبار کند که آيا طرف مقابل مهارگسيخته است يا قيد عقل و شرع دارد. حال که اختبار کرديم و ديديم که مثلاً آدم متديّني است امّا پاپيچ مي‏شود، بايد ببينيم که براي خدا با او رفاقت مي‌کنيم يا نه! مثلاً تا من مي‏آيم حرفي بزنم، مي‏گويد: پشت سر مردم حرف نزن! اين کار حرام است عزيز من! تا مي‌خواهم کاري انجام دهم، سنگ جلوي پايم مي‏اندازد، ولي سنگ‏هايش، سنگ‏هاي الهي است. پاپيچم مي‏شود ولي براي اين است که من خلافي را مرتکب نشوم. آيا با اين آدم رفاقت مي‌کني يا با کسي که خودش خوب است و کاري به کار تو ندارد؟! خودت مي‌فهمي که اين رفاقت هر چند که سنگ‌اندازي دارد، ولي به نفع تو است. اين موجب نشود که تو رابطه‏ات را با او قطع کني. اين به نفع تو است که او در هر جايي تو را نهي از منکر کند. دوستي بايد في الله باشد، يعني براي انجام دستورات خدا باشد وگرنه ضرر دارد.

با کسي که براي اصلاح تو با تو کلنجار مي‏رود قطع رابطه نکن!

البتّه ممکن است که چنين رفيقي و چنين رفاقتي در اين نشئه ماديت و دنيا که موافق با هواي نفس است، خوب باشد و من آن را بپسندم، و اگر مخالف با نفس باشد، من آن را نپسندم، ولي نبايد از اين رفاقت گريز داشته باشي! نبايد از افرادي که براي تو از نظر الهي، نقش سازندگي دارند، نبايد فرار کني! دوستي براي خدا در بعد اجتماعي يعني همين که با چنين افرادي رفاقت کني. ما در روايت داريم که دوست بدار کسي را که با تو کلنجار مي‏رود؛ براي اين‌که تو را اصلاح کند. اين اعتراض‌ها و بگو مگوها موجب نشود که پيوند دوستي الهي شما با يکديگر تضعيف شود. آدمي باش که اگر در رفاقت و دوستي، برخوردهايي پيدا شد که در راستاي اوامر الهي بود، دست از اين رفاقت نکشي! علي(عليه‌السلام) مي‌فرمايد: «أحبِب فِي اللهِ مَن يُجَاهِدُکَ عَلَي صَلاحِ دِينٍ»؛ کسي که براي نفع دينت با تو کلنجار مي‏رود را در راه خدا دوست بدار! «وَ يَکسِبُکَ حُسنَ يَقِينٍ». و کسي را دوست بدار که باعث مي‌شود يقين نيکو پيدا کني! البتّه اين قسمت مربوط به جنبه‏هاي دروني است. يعني او کاري مي‏کند که تو را از نظر بعد معنوي و پيوند الهي درست مي‏کند، يقينت را محکم مي‌کند. کلنجار رفتنش موجب نشود که دوستي بر محور الهي شما ضربه بخورد. برخوردهاي ظاهري با خواسته‏هاي نفساني نمي‏سازد. لذا مواظب باش که به خاطر نفس، دوستي الهي را کنار نگذاري و قطع پيوند در راه هواي نفس نکني!

جمع‏بندي مطالب

در نتيجه ما به اينجا مي‏رسيم که محيط رفاقتي نقش سازندگي‏اش از دو محيط قبلي، اَقوي است؛ آن هم نسبت به تمام ابعاد وجودي انسان. لذا در محيط رفاقتي از آنجا که رابطه تنگاتنگ وجود دارد و اين رابطه محبّت را در پي دارد، بايد محور محبّت خدا باشد. رفاقت‏ها بايد براي خدا باشد. رابطه براي خدا، قطع رابطه هم براي خدا! آنجا که مي‏بينم من نمي‏توانم کسي را درست کنم و بلکه او ممکن است من را خراب کند، انسان بايدرابطه‌اش را قطع کند. اين يعني همان معياري که روايات به دست ما داده است: «الحبُّ في الله و البغضُ في الله».

+ نوشته شده در  دوشنبه چهارم بهمن 1389ساعت 9:8  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

وقتی خدا حاضر جوابی می کند

 

وقتی خدا می خواست ابراهیم خلیل الله را قبض روح کند حضرت عزرائیل را نزد وی فرستاد.حضرت ابراهیم گفت:به خدا بگو آیا دیده ای دوستی دوست خود را بمیراند؟

عزرائیل به حضرت حق عرض کرد معبودا خود شنیدی که خلیلت چه گفت؟

حضرت حق گفت:

به ابراهیم بگو آیا شنیده ای دوستی از ملاقات دوست خود نا خوش شود؟

+ نوشته شده در  دوشنبه چهارم بهمن 1389ساعت 9:4  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

اربعین حسینی

 

ای همسفر قرار تو باور نکردنی است
من، اربعین، کنار تو، باور نکردنی است
با نیمه جان مانده خودم را رسانده ام
اینجا، سر مزار تو، باور نکردنی است
بر روی سرخ همسفرانت نگاه کن
این باغ لاله دار تو باور نکردنی است
در زیر تازیانه به سر شد اسارتم
...
تا آمدم دیار تو، باور نکردنی است
من را ببین و مادر خود را نظاره کن
قد کمان یار تو باور نکردنی است
با اینکه دشمنت همه جا کرد غارتم
من قهرمان عرصه رزم اسارتم
****
آنان به قلب خون شده جز غم نذاشتند
چیزی برای خواهر تو کم نذاشتند
مهمان شام بودم و بر میزبانیم
یک لحظه چشم خویش روی هم نذاشتند
جز سنگ و تازیانه و سیلی و کعب نی
بر زخم های واشده مرهم نذاشتند
وقتی که آستین شده معجر برای من
دیگر نگویمت چه برایم نذاشتند
دیگر چه وقت حرف عبا و عمامه است
وقتی به دستهای تو خاتم نذاشتند
دیدی چطور آل پیمبر عزیز شد
در مجلسی که دخترک تو ---- شد

+ نوشته شده در  یکشنبه سوم بهمن 1389ساعت 7:55  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

به استقبال اربعین ارباب

 

اینک قریب چهل روز از غروب غم فزای شهادت شقایق‌ها می‌گذرد؛ و اینک از صدای نحص شلاق خزان بر پیكر آلاله‌ها، اربعینی می‌گذرد و اسارت، سیلی، غربت، فریاد و بیدارگری سهم حاملان پیغام قاصدک های عترت و عظمت شد.

از آن روز تا امروز چهل روز در سوگ ابرمردی نشستیم كه حیات اسلام مدیون رگ‌های پاره پاره اوست. قصه سر و نیزه، قصه لب‌های خونین و قرآن، قصه سیلی و صورت گلگون كودک غمگین و تمام حقیقت هایی كه هر سال از پرده چشمان ما می گذرد را شنیده ایم.

اربعینی با دختر كوچک حسین (ع) مهر را در آغوش گرفتیم، ناله زدیم، درد دل‌ها گفتیم و شكوه‌ها روانه كردیم. اربعینی از عمق جان، فریاد یا حسین كشیدیم، بر سینه زدیم و خنده را حرام كردیم.

کربلا؛ این خارستان خشک و بی‌آب، دریای انسانیت و کمال است، اقیانوس بی کرانه‌ای است که در آن گوهر همه عظمت‌ها و خوبی‌ها به رنگ مظلومیت، یافتنی است؛ اما غواص قهار می‌طلبد. و هر کدام به فراخور حالمان از کربلا، محرم، عاشورا و اربعین، برداشتی داریم و بر اساس آن قضاوتی ....

در زیارت اربعین پیرامون فلسفه آن آمده است: و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک عن الجهاله و حیره‌الظلاله: حسین علیه السلام خون قلبش را به آستان الهی هدیه داد تا بندگان را از ظلمت جهل و نادانی و حیرت گمراهی رهایی بخشد.

و شیعه همیشه و در تمامى روزهاى سوگوارى حضرت سیدالشهداء علیه ‌السلام و از آن جمله روز اربعین آن حضرت، در زیارت و اقامه ماتم و عزادارى كوتاهى نكرده و از اینجاست كه امام حسن عسكرى ‏علیه‏‌السلام زیارت اربعین را از علایم ایمان شمرده است.

آرى، تنها زیارت اربعین سیدالشهداء علیه‏ السلام است كه مؤمن خالص را از دیگران تمیز مى‏دهد، و دوستان اهل بیت‏ علیهم‏ السلام را از غیر آنان جدا مى ‌كند. و مؤمن واقعى كسى است كه نگذارد آثار نهضت‏ حسین ‏علیه‏ السلام فراموش شود و در قدردانى و شركت در هدف آن حضرت كوتاهى نورزد.

پیروان و دوستان امام حسین ‏علیه‏ السلام امیدوارند تا از این طریق مشمول این حدیث نبوى شوند كه جابر بن عبدالله انصارى - از صحابه رسول خداصلى الله علیه و آله و سلم و نخستین زائر قبر حضرت ابا‏‌عبدالله در اولین اربعین سیدالشهداء روایت كرده است: «كسى كه قومى را دوست دارد با آنها محشور مى ‌شود و كسى كه عمل قومى را دوست دارد با ایشان شریک مى‌‏باشد».
 
دل‌هایمان بی‌تاب سالار شهیدان، و چشمانمان بر مظلومانه ترین شهادت تاریخ همواره درخشان و بارانی باد.

کد مطلب : 84634
+ نوشته شده در  شنبه دوم بهمن 1389ساعت 8:51  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

نظر حضرت علامه حسن زاده درخصوص عبادت در جوانی

 


بسم الله الرحمن الرحیم ـ  الحمدلله رب العالمین

يکي از عوامل مهم تربيت عبادت و پيروي محض و همه جانبه از خداوند عزوجل دين محوري در زندگي و مراقبت و ذکر خدا بودن است اين عامل از باطن شخصيت را مي سازد و ساختمان وجودي جوان را از پايه خواهد ساخت. عبادت نياز ضروري همه انسانها خواهد بود ولي گاهي روي آوردن به عبادت در برخي از افراد تا دوران پيري به تعويق مي افتد و به همين دليل هم، علاوه بر بي محتوائي و کمبود معنويت در دوران زيادي از زندگي، کمتر اثر اجتماعي هم خواهند داشت ولي اگر اقبال به عبادت و برنامه ريزي دراين جهت از عنفوان جواني صورت پذيرد،
اولا: شيريني ارتباط با خدا از همان اوان جواني عطر معنوي زندگي را بالا مي برد.
ثانيا: عنايت و الطاف الهي بر زندگي تشديد مي نمايد.
ثالثا: اثر اجتماعي و الگو دهي جوان فرمان پذير خدا درزندگي بسيار بيشتر است.
قال رسول الله (صلي الله عليه و آله):
فضل الشاب العابد الذي تعبد في صباه علي الشيخ الذي تعبد بعد ما کبر سنه کفضل المرسلين علي سائر الناس.
برتري جواني که درجواني خدا را عبادت مي کند بر پيري که پس از پير شدن به عبادت مي پردازد، مانند برتري پيامبران الهي نسبت به ديگران است.

حضرت علامه ذوالفنون حسن زاده آملی فرمودند: قبلا یاد گرفته بودم که شیر ،شیر است ؛اگرچه پیر باشد....

اما اکنون که پیری رسیده ام می گویم: پیر ،پیر است؛ اگرچه شیر باشد!

خدایا ما را جزء بندگان عباد خودت قرار بده...آمین 

+ نوشته شده در  شنبه دوم بهمن 1389ساعت 8:48  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

پيشگويى وقايع آخرالزمان

 

حضرت على (عليه السلام ) در بعضى اوقات از مصائب و گرفتاريهاى آيندگان خبر مى داد و راه درمان ابتلائات آنها را گوشزد مى كرد.
على (عليه السلام ) فرمود: زمانى بر مردم خواهد مد كه چند گناه بزرگ و عمل زشت در بن آنها پديد مى آيد.
1- كارهاى زشت آشكار مى گردد و معمولى مى شود.
2- پرده هاى عفت و شرم پاره مى گردد.
3- زنا كارى و تجاوزهاى ناموسى علنى مى شود
4- مالهاى يتيمان را حلال مى شمارند و مى خورند.
5- ربا خوارى شيوع پيدا مى كند.
6- در كيلو و وزنها، كم و كاست مى كنند.
7- شراب را به اسم نبيد حلال شمرده و مى خورند.
8- رشوه را به عنوان هديه و شيرينى مى گيرند.
9- به نام امانت دارى خيانت مى نمايند.
10- مردها خود را به شكل زنان و زنان خويش را به صورت مردها در مى آورند.
11- به احكام و دستورات نماز بى اعتنائى مى كنند.
12- حج خانه خدا را براى غير خدا (براى ريا و يا تجارت ) بجا مى آورند.
سپس ادامه داد: كيفر اين زشتى ها اين است كه خداوند آنها را از فيوضات خود محروم مى كند، تا جائى كه ماه (شوال ) براى آنها مخفى مى شود بطورى كه گاهى دو شبه ديده مى شود (كه معلوم مى شود روز عيد فطر را به عنوان ماه رمضان روزه گرفتهاند با اينكه روزه آن حرام بوده است ) و زمانى شب اول رمضان مخفى مى شود، كه دو روز آن را روزه نگرفته و به عنوان آخر ماه شعبان مى خورند و روز عيد فطر را به خيال آخر ماه رمضان روزه مى گيرند. در اين وقت بايد ترسيد از اينكه خداوند بطور ناگهانى آنها را كيفر كند (مانند زلزله و طوفان و سيل ).
چرا كه به دنبال آن كارها، بلاها مردم را فرا مى گيرد، تا جائى كه كسانى صبح سالم هستند ولى شب در دل خاك و قبر آرميده اند و گاهى شب سالمند و بامدادان جزء مردگان هستند.
وقتى چنين روزگارى پيش آمد، لازم است انسان هميشه وصيت كرده باشد كه مبادا بلائى بر او فرود آمده و بدون وصيت بميرد و واجب است نماز را در اول وقت آن بخواند چون ممكن است تا آخر وقت زنده نباشد.
هر يك از شما آن زمان را درك كرد بدون وضو نخوابد و اگر برايش امكان دارد هميشه با وضو باشد چه ترس آن است كه مرگ ناگهانى برسد، لذا خوب است با وضو باشد كه روح وى با طهارت خدا را ملاقات نمايد.
من شما را ترساندم اگر بترسيد و آگاه نمودم ، اگر آگاه گرديد و شما را پند دادم چنانچه پند گيريد پس در پنهانى و آشكار، از خدا بترسيد و نبايد كسى از شما بميرد، مگر اينكه مسلمان باشد، زيرا هر كس به جز اسلام آئينى داشته باشد از او پذيرفته نيست و در آخرت زيان كار است.

فارغ از هر دو جهانم به گل روى على

از خم دوست جوانم به خم موى على

+ نوشته شده در  شنبه دوم بهمن 1389ساعت 8:13  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظ