دنیا بهترین جایگاه است!
آیت الله مجتبی تهرانی | ||||
«دنیا برای کسانی که دل به آن نبستهاند خوب سرایی است و برای کسانی که آن را برای خود وطن قرار ندادهاند، خوب جایگاهی است.»
آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی در هجدهمین جلسه از سلسله مباحث «مصلح غیور، انسان ضد غرور» به بررسی زمینه های غرور پرداخت و با تأکید بر تأثیر اعتقاد به معاد و قیامت در پیشگیری انسان از دنیا خواهی و ارتکاب به گناه، بیان داشت: اعتقاد به نشئهای غیر از نشئه دنیایی که ابدی و جاودانه است و تنعّمش خالص است؛ همان چیزی است که مقصد و مطلوب انسان است.
مشروح سخنان معظم له را در ادامه بخوانید:
«اَعُوذُ بِالله مِنَ الشِیطَانِ الرِّجیم «اَلَذینَ تَّخَذوُا دینَهُم لَهواً وَ لَعِبا وَغَرَّتهُمُ الحَیاهَ الدُّنیا»
بحثِ ما راجع به قیام امام حسین(علیهالسلام) بود که عرض کردم این حرکت و قیام مجموعهای از درسهایی در ارتباط با ابعاد گوناگون معرفتی و فضیلتی انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی بود. امام حسین(علیهالسلام) مصلحی غیور و انسانی ضد غرور بود که نه مغرور بود و نه کسی را مغرور کرد؛ بلکه بر عکس، او درصدد بود که مغرورین را نجات دهد. بحث ما به اینجا رسید که دو عامل اساسی در معارف ما مطرح شده که این دو عامل موجب میشود انسان، فریب بخورد و نسبت به تشخیص راه رسیدن به آن چیزی که هدفگیری کرده و از نظر فطرت هم درست هدف گرفته است، به خطا برود. عرض کردم عوامل درونی و بیرونی مؤثر در این اشتباه هستند که هر دو شیطان است.
ادامه مطلب
گفتگوی خواندنی یامینپور پیرامون رسانه ملی
"دیروز، امروز، فردا"
محصول تدبیر صدا و سیما نبود/ همنشینی مدیران رسانه با مرفهین و روشنفکران نتیجهاش میشود این!
اشاره: وحید یامین پور از ابتدای دهه 80 در رسانه ملی حضور داشته و صدها برنامه تلویزیونی و رادیویی را به عنوان نویسنده، کارگردان و مجری در کارنامه دارد. او در سال 86 به علت مخالفت با سیاست های مدیران رادیو از مدیریت گروه اندیشه رادیو جوان استعفا داد و به عنوان مشاور مدیر شبکه سه سیما همکاری پاره وقتش را با رسانه ملّی ادامه داد. ماجرای انتخابات 88، یامین پور را به تلویریون بازگرداند. برنامه های جنجالی «ایران 88»، «رو به فردا» و «دیروز، امروز، فردا» که بنا بر گزارش های مرکز تحقیقات سازمان، پرمخاطبترین برنامه های سیاسی چندین سال اخیر تلویزیون بودهاند با کارگردانی و اجرای او به روی آنتن رفته اند. یامین پور اکنون مدیر دفتر فرهنگی مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی است و بار دیگر از تلویزیون فاصله گرفته است.
آنچه در ادامه مطلب میخوانید بخشی از ناگفته های اوست درباره پشت پرده سیاست های سازمان صدا و سیما که در گفتگو با نشریه 9 دی به آن اشاره کرده است :
ادامه مطلب
خاطراتی از مادر شهیدی که کنار قبور فرزندانش پر کشید
مادر رفت!مادر اذان ظهر با شهدا رفت!
مجید و محسن هر دو در سن 23 سالگی به فاصله 5سال از یکدیگر شهید می شوند و هیچ کدام فرزند خود را نمی بینند.
"از دامن زن، مرد به معراج میرود."
یاران امام خمینی(ره) که طلایهداران عشق و بندگی شدند؛ بدون زنانی همچون زینب (س) توان پیمودن راه دلداگی را نداشتند. چندی پیش خبر درگذشت مادر شهیدان "مجید و محسن صادقی" آرام و بی صدا به روی صفحه خبرگزاریها قرار گرفت و بی آن که به ابعاد شخصیتی این مادر بزرگوار پرداخته شود، فراموش شد.
مهدی صادقی فرزند دیگر این مادر، جزو همکاران خبرنگار است اما به گفته خود، معذورات اجازه نداد که این خبر پرورش یابد. او داغدار از دست دادن ناگهانی مادرش بود و بیش از این انتظار نمیرفت که بتواند موضوع را رسانهای کند. حاجیه خانم صادقی پنجشنبه 30 دی ماه، وقت اذان ظهر به دو فرزند شهیدش پیوست.
مهری صادقی، دختر مرحومه در خصوص لحظات رحلت وی میگوید:"مادرم اغلب روزها تنها بر سر مزار برادرانم میرفت. آن روز خدایی بود که پدر، همسر برادرانم و نوهاش مصطفی، فرزند مجید، با او بودند. مادرم ناراحتی قلبی داشت؛ اما در روزهای اخیر اثری از بیماری در ایشان نبود. فوتشان ناگهانی بود و به دلیل داشتن پرونده پزشکی، کالبدشکافی نشد و روز بعد در قطعه 55 بهشت زهرا که متعلق به والدین شهداست، نزدیک قطعه 28، مزار برادرانم، دفن شد."
فریده صادقی، همسر شهید مجید صادقی بعد ازشهادتش، همسر شهید محسن صادقی میشود.او از هر شهید یک فرزند که یکی به نام مصطفی است و 27 ساله است و دیگری که محمد نام دارد و 21 ساله است، به یادگار دارد.
مجید و محسن هر دو در سن 23 سالگی به فاصله 5سال از یکدیگر شهید میشوند و هیچ کدام فرزند خود را نمیبینند. فرزند مجید، برادر بزرگتر، 40 روز بعد از شهادت فرزند به دنیا میآید و فرزند محسن 7 ماه بعد از شهادت پدر پا به این دنیا میگذارد.
مادر مصطفی و مجید که آن روز همراه مادر شهدا بر سر مزار شهیدان صادقی رفته بود، تعریف میکند:"برای اقامه نماز حاج آقا را به نمازخانه بردم. در حال بستن قامت بودم که پسرم زنگ زد و گفت که حال مادربزرگ خراب شده است. اورژانس خبر کردم؛ ولی به دلیل نبود اورژانس در داخل بهشت زهرا، کمی طول کشید تا برسند. تشخیص دادند ایست قلبی بوده و گفتند فوت کرده است."
حاج خانم علاقه زیادی به مصطفی داشت. خواب دیده بود که مجید قنداقه مصطفی را به او داده، به همین خاطر میگفت مجید، مصطفی را به من سپرده است. او مصطفی را "مجیدکم" میخواند و در آخر هم، آغوش مصطفی محلی برای عروج او شد.
مصطفی شرح داد:"مادربزرگ مشغول غبارروبی مزار فرزندانش بود.چراغی الکلی در کنار عکسشان است که همیشه آنها را تمیز میکرد. الکل میریخت و روشن میگذاشت. آن روز که آمد این کار را بکند، یک قدم عقب آمد و بر زمین افتاد. سرش را در آغوش گرفتم و صدایش کردم و آب بر صورتش ریختم، اما جواب نداد."
مهری اواخر عمر مادرش را پر از دلتنگی توصیف میکند:"هر وقت حاج خانم برایش مسالهای پیش میآمد، میگفت برویم سر مزار بچهها، تا حالا مادر شما بودم؛ بروم برای آن ها هم مادری کنم. این روزها خسته شده بود و دیگر بریده بود. فریده هم از صحبتهای روزهای آخر مادر میگفت که به این و آن میسپرد برایش دعا کنند تا برود.
مجید در عملیات والفجر 4 و محسن در عملیات مرصاد که بعد از قطعنامه 598 روی داد، شهید شدند. مهری بعد از مجید به دنیا آمده و میگوید:"بچهها همیشه آماده رفتن بودند. یادم میآید دفعه آخری که مجید آمد؛ ناخنهای دست و موهای سرش را حنا گذاشته بود و میگفت میخواهم مانند علی اکبر امام حسین بشوم.
همسر حاج خانم، رابطه بچهها با مادرشان را خیلی خوب خواند و برایمان گفت: "همیشه احترام مادر و پدرشان را داشتند. بچههای خیلی خوب، فهمیده، با ایمان و با حساب و کتاب بودند. همه خوبیهایشان بینهایت بود.
یادم میآید محسن، بچه مجید را بغل میکرد و به خودش انس داده بود. مصطفی خیال میکرد محسن پدرش است. خیلی عمویش را دوست داشت و آنی از بغلش پایین نمیآمد تا اینکه محسن هم به شهادت رسید."
مهری از پنهان کردن خبر فوت مادر به پدرش میگوید و پدر ادامه میدهد:"مصطفی رانندگی می کرد. موقع برگشت از سمت دیگری رفت. وقتی علت را پرسیدم گفت مادر حالش بد شده و به بیمارستان بردیمش. من موضوع را فهمیدم و دیگر از خود بی خود شدم."
فریده از آشناییاش با خانواده صادقی سخن میگوید و از او میخواهم تا خاطرهای هم از همسرانش بگوید:"با خانواده مجید و محسن در تهرانپارس همسایه بودیم، تازه چند ماهی بود که هر دو خانواده به این محله نقل مکان کرده بودیم. یکی از همسایهها خانواده ما را به حاج خانم معرفی میکند و آنها هم به عنوان عید دیدنی به خانه ما میآیند. برخوردها خیلی معمولی بود. من آن موقع خیلی شیطان بودم و فکر نمیکردم برای خواستگاری آمدهاند. وقتی خداحافظی کردند و رفتند بعد از حدود یک ربع حاج خانم دوباره برگشت و گفت ما پسندیدیم.
اولش موافق نبودم.اما با اصرار مادرم که میگفت اینها خانواده خوبی هستند قبول کردم و بعد از دو جلسه حرف زدن به توافق رسیدیم. شرایطی که گذاشتم در رابطه با ادامه تحصیلم بود. هیچ کداممان متوقع و سختگیر نبودیم. عقد سادهای گرفتیم و برای عروسی هم به مشهد رفتیم.
زندگی با این شهدا خیلی خوب بود. به حدی که با مردهای الان قابل مقایسه نیستند. بسیار مهربان بودند و در زندگی باعث آرامش میشدند. اهل تجملات نبودیم و مسایل کوچک بینمان اختلاف ایجاد نمیکرد. قانع و ساده با رعایت مسایل اخلاقی و احترام متقابل زندگی میکردیم."
فریده یادآور یکی از خاطراتش با مجید میشود و میگوید: "روزی عقد بودیم و با هم بیرون رفتیم. منافقان تعقیبمان کردند و می خواستند مجید را ترور کنند که متوجه شد،از کوچه پس کوچه ها فرار کردیم تا به پایگاه شمیرانات رسیدیم. من را آن جا گذاشت،بعد خودش با نیروها به دنبال منافقان رفتند. کاش آن موقع با او بودم و شهید می شدم."
فریده صادقی فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه الزهرا دارد و در حال حاضر معاون هنرستان نرگس است. او ازدواج دومش را با برادر مجید سخت خواند، همچنین بنا به توصیه امام(ره) برای ازدواج و هم به این دلیل که عموی فرزندش(مصطفی) بالای سرش باشد؛ قبول کرد با محسن ازدواج کند.
وصیت نامه محسن شفاهی است. موقعی که قصد رفتن به جبهه می کند در اتاقی مشغول وصیت کردن بوده که دوستانش سر می رسند و صدایش می زنند که دیگر ادامه نمی دهد.
فریده میگوید:این افراد پاک و اهل حلال و حرام هستند. کسانی که غل و غشی ندارند و رک و راست برخورد میکنند. مجید و محسن در راه انقلاب بودند. مثلا محسن عکسی دارد که 13 ساله است و در نماز جمعه با دهان روزه، زمین خورده و دندانهایش شکسته است.
این افراد آمادگی داشتند برای هر کسی هر خدمتی که میتوانند انجام بدهند. فقط حرف نمیزدند، عمل میکردند.روزی بیرون رفته بودم وقتی آمدم دیدم مجید خانه را تمیز کرده؛ گاهی وقتی که درس میخواندم، محسن ظرفها را می شست.
حرفشان این بود که هر کاری میکنند برای رضای خدا باشد. من هم هیچ وقت مانع رفتنشان نشدم. زمانی بود که میرفتند و حتی سه ماه از آنها خبری نبود.احساس دین میکردیم و هیچ وقت نمیگفتم نروید، تا خدا از ما راضی باشد.
همیشه محسن میگفت؛ خوشحالم آدم توانایی هستی. اگر چیزی هم بشود تو میتوانی روی پای خودت بایستی و بچهها را خوب تربیت کنی."
حاج خانم به فریده میگفت ما با هم همدل و همراز هستیم. 69 سالش بود و با این کهولت سن و بیماریاش طاقت نمیآورد سر مزار فرزندانش نرود.
"مجید و محسن حاج خانم را بردند" این را فریده می گوید. او فوت حاج خانم را توفیق بزرگی می داند؛ همان طور که امام خمینی فرموده اند: "شهدا امام زادگان عشقند و مزارشان تا ابد زیارتگاه سالکان عشق است." مادر مجید و مجسن در مکان مقدسی از دنیا رفت.
از پدر شهدا می پرسم امروز کشورمان ارزش آن را داشت که فرزندانتان را در این راه بدهید؟ پاسخ می دهد:"اگر روزی جنگ شود خودم هم حاضر هستم به جنگ بروم همان طور که در زمان هشت سال دفاع مقدس همراه فرزندانم به جبهه می رفتم و راننده آمبولانس بودم.
فریده صادقی مطیع رهبر بودن بچهها را برجسته میکند و رمز پیروزی کشورمان را همین امر میداند. خاطرهای از محسن بیان میکند: "عملیات مرصاد توسط حمله منافقان صورت گرفت. یادم هست یکی از دوستانش با پذیرش قطعنامه خیلی ناراحت بود اما محسن میگفت چرا ما باید ناراحت بشویم؟ هر چه امام بگوید همان است. ما فدایی امام(ره) هستیم. امام(ره) صلاح بداند میجنگیم و اگر نه سکوت میکنیم. ما مطیع رهبر هستیم."
مهدی، برادر مجید و محسن، آخرین خاطره اش را از مادرش بازگو می کند:"من و مادرم به بیمارستان برای ملاقات خواهرم که عمل داشتند رفته بودیم. حدود ساعت 3 بود که برای خواندن نماز خواستم اتاق را ترک کنم. مادرم با لحن عجیبی به من گفت که چرا نمازم تا الان مانده و اول وقت نخوانده ام؟ تاکید عجیبی به نماز اول وقت داشتند و خودشان هم اهل نماز شب و نماز اول وقت بودند و به دیگران هم انجام این عمل را توصیه می کردند.
در جریان انتخابات سال گذشته ایشان اعتقاد به پیروی از ولایت داشتند و به من می گفتند شیرم را حلالت نمی کنم اگر از فرامین ایشان پیروی نکنید."
حاج خانم بچههای مجید و محسن را طور دیگری دوست داشت و در هر مجلسی شرکت میکرد بلند میگفت:
براي سلامتي محمد و مصطفاي من هم صلوات !
رهبر انقلاب افشا كرد : جزئيات اقدامات تفرقه افكنانه دشمنان
رهبر معظم انقلاب در ديدار با علماي شيعه و سني استان كردستان توصيه هاي مهمي به روحانيان امروز داشتند. در بخشي از اين توصيه ها به موضوع اختلافات شيعه و سني و شيوه هاي دشمنان براي سوء استفاده از آن اشاره كردند كه بخشي از آن در زير مي آيد :
«روحانىِ اين زمان از اين امكان بايد حداكثرِ استفاده را بكند، با افكار جديد آشنا شوند، راهها و شيوههاى دشمن را بشناسند و به زمان خودشان عالم شوند؛ «العالم بزمانه لاتهجم عليه اللّوابس». درست مثل جبههى جنگ. شايد بسيارى از اين جمع حاضر جبهههاى جنگ را ديده باشند - حالا جوانترها آن روزها را نديدهاند - در داخل جبههى جنگ، از اطراف گلولهى توپخانه مىآيد، خمپاره مىآيد، انواع و اقسام آتش از اطراف ميبارد و از بالاى سر انسان رد ميشود؛ به طورى كه گاهى انسان جهتگيرى را گم ميكند؛ نميداند اين گلولهاى كه دارد مىآيد، از طرف دشمن دارد مىآيد، يا از طرف دوست دارد مواضع دشمن را ميكوبد. اين خيلى خطر بزرگى است. براى يك رزمنده بزرگترين خطر اين است كه جهتگيرى را گم كند؛ نداند دشمن كجاست، دوست كجاست. اگر ندانست دشمن كجاست و دوست كجاست، آنوقت ممكن است به طرف دوست آتش كند؛ به خيال اينكه دارد به طرف دشمن آتش ميكند. اينها خيلى خطرناك است. بعضى از ما به طرف دوستانمان آتش ميكنيم، خيال ميكنيم به طرف دشمن داريم آتش ميكنيم! بعضى از ما غفلت ميكنيم از اينكه ايجاد اختلاف مذهبى، نقشه و طرح دشمن است براى اينكه ما را مشغول به خودمان كند. غفلت ميكنيم؛ همهى همت يك شيعه ميشود كوبيدن سنى، همهى همت يك سنى ميشود كوبيدن شيعه. خوب، اين خيلى تأسفآور است. و دشمن اين را ميخواهد.
ببينيد، در قضيهى حمايت از فلسطين - اين يك مثالى است ميخواهم بزنم - هيچ كشور و هيچ دولتى به گرد جمهورى اسلامى نرسيد. اين را همهى دنيا تصديق كردند. جورى شد كه بعضى از كشورهاى عربى از ناراحتى دادشان بلند شد، گفتند ايران دارد براى مقاصد خود اينجا تلاش ميكند! البته فلسطينىها به اين حرف اعتنائى نكردند. از جمله در قضيهى غزه - در اين جنگ بيست و دو روزهى چند ماه قبل - جمهورى اسلامى در همهى سطوحش؛ از رهبرى و رياست جمهورى و مسئولين گوناگون و مردم و تظاهرات و پول و كمك و سپاه و غيره، همه در خدمت برادران فلسطينىِ مظلوم و مسلمان قرار گرفتند. در بحبوحهى اين حرفها، يك وقت ديديم كه ويروسى دارد تكثير مثل ميكند؛ دائم ميروند پيش بعضى از بزرگان، بعضى از علماء، بعضى از محترمين، كه آقا! شما داريد به كى كمك ميكنيد؛ اهل غزه ناصبىاند! ناصبى يعنى دشمن اهلبيت. يك عده هم باور كردند! ديديم پيغام و پسغام كه آقا، ميگويند اينها ناصبىاند. گفتيم پناه بر خدا، لعنت خدا بر شيطان رجيمِ خبيث. در غزه مسجد الامام اميرالمؤمنين علىبنابىطالب هست، مسجد الامام الحسين هست، چطور اينها ناصبىاند؟! بله، سنىاند؛ اما ناصبى؟! اينجور حرف زدند، اينجور اقدام كردند، اينجور كار كردند. نقطهى مقابلش هم هست: يك عده بلند شوند بروند قم، لابلاى كتابهاى شيعه را نگاه كنند، ببينند كجا اهانت به مقدسات اهل سنت است، از او عكس بگيرند، بيايند تو محافل سنى پخش كنند، ببينيد آقا! اين كتابهاى شيعه است.
يا يك گويندهى نادان، غافل يا مغرضى روى منبر نسبت به مقدسات اهل سنت حرف مهمل و بدى بزند؛ اين را نوار كنند، سى دى كنند، بروند اينجا آنجا پخش كنند: بگويند ببينيد آقا! اين شيعه است. اين را به او بدبين كنند، او را به اين بدبين كنند. اين معنايش چيست؟ «و تذهب ريحكم» يعنى چه؟ يعنى همين ديگر. وقتى اختلاف پيدا شد، وقتى تفرقه پيدا شد، وقتى نسبت به هم سوءظن وجود داشت، وقتى يكديگر را خائن دانستيم، طبيعى است كه با هم همكارى نخواهيم كرد. همكارى هم اگر بكنيم، با هم صميمى نخواهيم بود. اين همان چيزى است كه آن دشمن دنبال اوست. هم عالم شيعه، هم عالم سنى، بايد اين را بفهمند، اين را درك كنند. بديهى است دو تا مذهب در برخى از اصول، در برخى از فروع با هم اختلاف دارند؛ البته در بسيارى هم با هم اتحاد دارند. اما اختلاف به معناى دشمنى نيست. فتاواى فقهاى شيعه در مواردى صد و هشتاد درجه با هم اختلاف دارد. فتاواى ائمهى اهل سنت در مواردى بسيار با همديگر اختلاف دارد؛ اما لزومى ندارد وقتى اختلاف دارد، انسان به همديگر بدگوئى كنند و فحش بدهند. خيلى خوب، او مذهبش اين است، آن هم مذهبش اين است. ... بله، اهل سنت همين است. يعنى هيچكس نبايد خيال كند كه اهلبيت پيغمبر مخصوص و متعلق به شيعهاند؛ نه، مال همهى دنياى اسلامند. چه كسى است كه فاطمهى زهرا (سلام اللَّه عليها) را قبول نداشته باشد؟ چه كسى است كه حسنين (عليهماالسّلام) سيّدا شباب اهل الجنّة را قبول نداشته باشد؟ چه كسى است كه ائمهى بزرگوار شيعه را قبول نداشته باشد؟ حالا يكى او را امام و واجبالاطاعه و مفروضالطاعه ميداند، يكى نميداند؛ اما قبولشان دارند. اينها حقايقى است، بايد اينها را فهميد، بايد اينها را نهادينه كرد. بعضى البته اين را نميفهمند، متحرك به تحريك دشمن ميشوند. در حالى كه خيال ميكنند كه كار درست را انجام ميدهند. «قل هل ننبّئكم بالاخسرين اعمالا. الّذين ضلّ سعيهم فى الحياة الدّنيا و هم يحسبون انّهم يحسنون صنعا»؛(سوره كهف: 103 و 104) خيال ميكنند كار خوب ميكنند، غافل از اينكه دارند براى دشمن كار ميكنند. اين خصوصيتِ زمان ماست.»
23-2-1388
مقاله ای درباره مراسم عمرکشون ( عیدالزهراء )( نهم ربیع الاول )
* با افتخار می گوییم : شیعه هستیم
نخست باید بگوییم ارادتی به عمر بن خطاب نداریم و طرفدار حقیقت و واقعیات تاریخ هستیم. زیرا مذهبی که واقعیات تاریخ را نسبتاً منصفانه مورد توجه قرار می دهد مذهب تشیع است. و از آنجا که تشیع را با بررسی و تحقیق برگزیده ایم بنابراین طبیعی است با برخی تندروی ها نیز موافق نباشیم لذا نکاتی درباره مراسم عمرکشان و با استناد به آثار عالمان بزرگ شیعه تقدیم می شود :
* تاریخ دقیق مرگ عمر بن خطاب :
طبق منابع تاریخی عمر بن خطاب ( خلیفه دوم ) در بیست وششم ذی الحجه ترور شد و بعد از حدود سه روز درگذشت. بنابراین وی در آخر ذیحجه یا اول محرم درگذشته است. این مطلب را همه ی مورخان اعم از شیعه و سنی در آثار خود آورده اند. لذا مراسم عمرکشان ( عید زهرا ) که عده ای در ماه ربیع الاول برگزار می کنند اساسا با تاخیر حدود هفتاد روز انجام می شود و از نظر تاریخی با اشکال مواجه است. برای اطمینان می توان به منابع تاریخی زیر مراجعه کرد که به اتفاق همین مطلب را بیان کرده اند:
ادامه مطلب
ده خاطره از شهید عبدالحسین برونسی
1)شهيد برونسي در عمليات بدر بسيار ناراحت و گرفته به نظر مي رسيد ، چون عمليات خيبر و آنچه در عمليات خيبر اتفاق افتاده بود ، خيلي برايش سنگين و متأثركننده بود و لذا خيلي تأكيد مي كرد كه هيچكس اجازه عقب نشيني در اين عمليات را ندارد. و بايد ما هدفمان را بگيريم ، حتي اگر تا آخرين نفرمان هم به شهات برسيم ، ولي بايد به سر چهار راه برسيم. واقعاً اين را به عنوان شعار نمي گفت: از قلبش از تمام نهادش اين ندا بر مي خواست و به صورت بلند و با فرياد مي گفت: كه وعده ما سر چهار راه ، اين چهار راه هم به اصطلاح پدي بود كه دشمن آورده بود، در عمق جزيره ايجاد كرده بود. يعني از اتوبان بصره منشعب مي شد و يك خط پدافندي به حساب مي آمد كه دشمن در واقع تشكيل داده بود. تقاطع آن بعضي از جاده هايش بصورت عمودي به داخل جزيره مي آمد كه به اينها در واقع مي گفتيم پد، جاده اي بود ولي چون بلند بود ارتفاعش از سطح آب گرفتگي هور قريب به 3 متر (2/5 الي 3 متر ) از هور مي آمد از توي آب يعني مي آمدي بالا تا مي رسيدي به خود جاده عرض جاده هم حدوداً 8 متر بود ، اين تنها جاده اي بود كه ما داخل آب داشتيم.
ادامه مطلب
درباره محمدحنفیه و امام سجاد(ع)
کیسانیه» به فرقه و گروهی گفته میشود که معتقد به امامت محمد حنفیه بودند و امامت امام سجاد(ع) و سایر ائمه معصومین، از اولاد آن حضرت را قبول ندارند. از آنجایی که محمد حنفیه، نقش مهمی و در واقع، نقش نمایندگی امام سجاد(ع) و رهبری نهضت را در قیام مختار به عهده داشت، برای اثبات حقانیت قیام و همچنین موقعیت محمد حنفیه، شاید مناسب باشد که نگاهی کوتاه به شخصیت این رجل بزرگ اهل بیت(ع) داشته باشیم.
ادامه مطلب
سروده ای از حاج محمود ژولیده درباره دهه فجر
وسرنوشت موج زرد
آمد امام و رفت و گروهی لعین شدند
بعد از امام تازه جماران نشین شدند
پور خلف که تاج ولایت به سر نهاد
یک عده در برابر او در کمین شدند
از ابتدا به دشمنی اش نقشه داشتند
زین رو به فکر فتنۀ قتل امین شدند
از بیست سال پیش به دل کینه داشتند
در بیست سال بعد ز مستکبرین شدند
در بیست سال قبل منافق ستیزها !!!
در بیست سال بعد منافق ترین شدند
این حرفها که تازه به گوش شما رسید
از سالهای پیش چنین ضد دین شدند
از قبل انقلاب نبودند با امام
هر چه شدند از قِبَلِ مومنین شدند
از پول مردمان شکمی سیر خورده اند
بیهوده نیست قاطبۀ قاسطین شدند
اینانکه روبروی ولی قد علم کنند
مُرتَد شدند و طایفۀ مارقین شدند
یک عده عهد خویش گسستند با ولی
پس بردگانِ قافلۀ ناکثین شدند
این فتنه ها که فتنۀ هشتاد و هشت نیست
از شصد و هشت منکر حبل متین شدند
می خواست که مصادرۀ رهبری کند
خود پیرو سقیفه و شورا نشین شدند
نسل بنی امیه هنوز آشکار هست
سرباز لشگر اُموی ها چنین شدند
این موجهای زرد که منفور مردمند
با رنگ سبز رهزن دین مبین شدند
اینجا که هیچ ، مردم دنیا شناختند
این موج شوم را که چنین اهل کین شدند
این مُشتهای کوچک و اَفشرده در جهان
مُشتی بزرگ بر دهن مشرکین شدند
پس لرزۀ طبیعیِ این انقلاب بود
بر کاخ ها چو زلزله ای سهمگین شدند
جنگ سی و سه روزه و بیداری جهان
جشن سی و سه سالگی راستینِ شدند
حالا برای روز تو آماده می شویم
مهدی بیا که همدل تو مسلمین شوند
صفات و کرامات امام حسن عسکرى(علیه السلام)
صفات و کرامات امام حسن عسکرى(علیه السلام) |
|
|
|
برخى از معاصران امام او را چنین وصف کرده اند: آن حضرت سبزه بود وچشمانى فراخى داشت، بلند بالا و زیبا چهره و خوش هیکل وجوان بود و از شکوه و هیبت بهره داشت.(۹) شکوه و عظمت او را وزیر دربار عبّاسى در عصر معتمد، یعنى احمدبن عبیداللَّه بن خاقان، به وصف کشیده است اگر چه او خود سر دشمنى باعلویها را داشت و در گرفتار کردن آنها مى کوشید، در وصف آن حضرت چنانکه در روایت کلینى آمده چنین گفته است: در شهر "سُرّمن رأى" هیچ کس از علویان را همچون حسن بن على بن محمّد بن الرضا، نه دیدم و نه شناختم و در وقار و سکوت و عفاف وبزرگوارى وکرمش، در میان خاندانش و نیز در نزد سلطان و تمام بنى هاشم همتایى چون او ندیدم. _______________________________________
۹) سیره الائمه الاثنى عشر، ص ۴۹۰. |
امام حسن عسکرى(علیه السلام) و منحرفان فکرى
امام حسن عسکرى(علیه السلام) و منحرفان فکرى |
|
۱. تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۴۷۲؛ تاریخ طبرى، ج ۷، ص ۱۹۵؛ الامام الصّادق و المذاهب الاربعه، ج ۴، ص ۴۵۶. |