آیت الله مجتبی تهرانی

«دنیا برای کسانی که دل به آن نبسته‏اند خوب سرایی است و برای کسانی که آن را برای خود وطن قرار نداده‌‌اند، خوب جایگاهی است.»


آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی در هجدهمین جلسه از سلسله مباحث «مصلح غیور، انسان ضد غرور» به بررسی زمینه های غرور پرداخت و با تأکید بر تأثیر اعتقاد به معاد و قیامت در پیشگیری انسان از دنیا خواهی و ارتکاب به گناه، بیان داشت: اعتقاد به نشئه‌ای غیر از نشئه دنیایی که ابدی و جاودانه است و تنعّمش خالص است؛ همان چیزی است که مقصد و مطلوب انسان است.

مشروح سخنان معظم له را در ادامه بخوانید:
 «اَعُوذُ بِالله مِنَ الشِیطَانِ الرِّجیم «اَلَذینَ تَّخَذوُا دینَهُم لَهواً وَ لَعِبا وَغَرَّتهُمُ الحَیاهَ الدُّنیا» 

 
بحثِ ما راجع به قیام امام حسین(علیه‌السلام) بود که عرض کردم این حرکت و قیام مجموعه‏ای از درسهایی در ارتباط با ابعاد گوناگون معرفتی و فضیلتی انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی بود. امام حسین(علیه‌السلام) مصلحی غیور و انسانی ضد غرور بود که نه مغرور بود و نه کسی را مغرور کرد؛ بلکه بر عکس، او درصدد بود که مغرورین را نجات دهد. بحث ما به اینجا رسید که دو عامل اساسی در معارف ما مطرح شده که این دو عامل موجب می‏شود انسان، فریب بخورد و نسبت به تشخیص راه رسیدن به آن چیزی که هدفگیری کرده و از نظر فطرت هم درست هدف گرفته است، به خطا برود. عرض کردم عوامل درونی و بیرونی مؤثر در این اشتباه هستند که هر دو شیطان است. 


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  شنبه سی ام بهمن 1389ساعت 8:43  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

گفتگوی خواندنی یامین‏پور پیرامون رسانه ملی

 

"دیروز، امروز، فردا"

محصول تدبیر صدا و سیما نبود/ همنشینی مدیران رسانه با مرفهین و روشنفکران نتیجه‎اش می‎شود این!


اشاره: وحید یامین پور از ابتدای دهه 80 در رسانه ملی حضور داشته و صدها برنامه تلویزیونی و رادیویی را به عنوان نویسنده، کارگردان و مجری در کارنامه دارد. او در سال 86 به علت مخالفت با سیاست های مدیران رادیو از مدیریت گروه اندیشه رادیو جوان استعفا داد و به عنوان مشاور مدیر شبکه سه سیما همکاری پاره وقتش را با رسانه ملّی ادامه داد. ماجرای انتخابات 88، یامین پور را به تلویریون بازگرداند. برنامه های جنجالی «ایران 88»، «رو به فردا» و «دیروز، امروز، فردا» که بنا بر گزارش های مرکز تحقیقات سازمان، پرمخاطب‌ترین برنامه های سیاسی چندین سال اخیر تلویزیون بوده‎اند با کارگردانی و اجرای او به روی آنتن رفته اند. یامین پور اکنون مدیر دفتر فرهنگی مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی است و بار دیگر از تلویزیون فاصله گرفته است.

آنچه در ادامه مطلب می‌خوانید بخشی از ناگفته های اوست درباره‌ پشت پرده‌ سیاست های سازمان صدا و سیما که در گفتگو با نشریه 9 دی به آن اشاره کرده است : 

 


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و پنجم بهمن 1389ساعت 12:40  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

خاطراتی از مادر شهیدی که کنار قبور فرزندانش پر کشید

 

مادر رفت!مادر اذان ظهر با شهدا رفت!

مجید و محسن هر دو در سن 23 سالگی به فاصله 5سال از یکدیگر شهید می شوند و هیچ کدام فرزند خود را نمی بینند.

"از دامن زن، مرد به معراج می‌رود."

یاران امام خمینی(ره) که طلایه‌داران عشق و بندگی شدند؛ بدون زنانی همچون زینب (س) توان پیمودن راه دلداگی را نداشتند. چندی پیش خبر درگذشت مادر شهیدان "مجید و محسن صادقی" آرام و بی صدا به روی صفحه خبرگزاری‌ها قرار گرفت و بی آن که به ابعاد شخصیتی این مادر بزرگوار پرداخته شود، فراموش شد.

مهدی صادقی فرزند دیگر این مادر، جزو همکاران خبرنگار است اما به گفته خود، معذورات اجازه نداد که این خبر پرورش یابد. او داغدار از دست دادن ناگهانی مادرش بود و بیش از این انتظار نمی‌رفت که بتواند موضوع را رسانه‌ای کند. حاجیه خانم صادقی پنج‌شنبه 30 دی ماه، وقت اذان ظهر به دو فرزند شهیدش پیوست.

مهری صادقی، دختر مرحومه در خصوص لحظات رحلت وی می‌گوید:"مادرم اغلب روزها تنها بر سر مزار برادرانم می‌رفت. آن روز خدایی بود که پدر، همسر برادرانم و نوه‌اش مصطفی، فرزند مجید، با او بودند. مادرم ناراحتی قلبی داشت؛ اما در روزهای اخیر اثری از بیماری در ایشان نبود. فوت‌شان ناگهانی بود و به دلیل داشتن پرونده پزشکی، کالبدشکافی نشد و روز بعد در قطعه 55 بهشت زهرا که متعلق به والدین شهداست، نزدیک قطعه 28، مزار برادرانم، دفن شد."

فریده صادقی، همسر شهید مجید صادقی بعد ازشهادتش، همسر شهید محسن صادقی می‌شود.او از هر شهید یک فرزند که یکی به نام مصطفی
 است و 27 ساله است و دیگری که محمد نام دارد و 21 ساله 
است، به یادگار دارد.

مجید و محسن هر دو در سن 23 سالگی به فاصله 5سال از یکدیگر شهید می‌شوند و هیچ کدام فرزند خود را نمی‌بینند. فرزند مجید، برادر بزرگ‌تر، 40 روز بعد از شهادت فرزند به دنیا می‌آید و فرزند محسن 7 ماه بعد از شهادت پدر پا به این دنیا می‌گذارد.

مادر مصطفی و مجید که
 
آن روز همراه مادر شهدا بر سر مزار شهیدان صادقی رفته بود، تعریف می‌کند:"برای اقامه نماز حاج آقا را به نمازخانه بردم. در حال بستن قامت بودم که پسرم زنگ زد و گفت که حال مادربزرگ خراب شده است. اورژانس خبر کردم؛ ولی به دلیل نبود اورژانس در داخل بهشت زهرا، کمی طول کشید تا برسند. تشخیص دادند ایست قلبی بوده و گفتند فوت کرده است."

حاج خانم علاقه زیادی به مصطفی داشت. خواب دیده بود که مجید قنداقه مصطفی را به او داده، به همین خاطر می‌گفت مجید، مصطفی را به من سپرده است. او مصطفی را "مجیدکم" می‌خواند و در آخر هم، آغوش مصطفی محلی برای عروج او شد.

مصطفی شرح داد:"مادربزرگ مشغول غبارروبی مزار فرزندانش بود.چراغی الکلی در کنار عکس‌شان است که همیشه آن‌ها را تمیز می‌کرد. الکل می‌ریخت و روشن می‌گذاشت. آن روز که آمد این کار را بکند، یک قدم عقب آمد و بر زمین افتاد. سرش را در آغوش گرفتم و صدایش کردم و آب بر صورتش ریختم، اما جواب نداد."

مهری اواخر عمر مادرش را پر از دلتنگی توصیف می‌کند:"هر وقت حاج خانم برایش مساله‌ای پیش می‌آمد، می‌گفت برویم سر مزار بچه‌ها، تا حالا مادر شما بودم؛ بروم برای آن ها هم مادری کنم. این روزها خسته شده بود و دیگر بریده بود. فریده هم از صحبت‌های روزهای آخر مادر می‌گفت که به این و آن می‌سپرد برایش دعا کنند تا برود.

مجید در عملیات والفجر 4 و محسن در عملیات مرصاد که بعد از قطعنامه 598 روی داد، شهید شدند. مهری بعد از مجید به دنیا آمده و می‌گوید:"بچه‌ها همیشه آماده رفتن بودند. یادم می‌آید دفعه آخری که مجید آمد؛ ناخن‌های دست و موهای سرش را حنا گذاشته بود و می‌گفت می‌خواهم مانند علی اکبر امام حسین بشوم.

همسر حاج خانم، رابطه بچه‌ها با مادرشان را خیلی خوب خواند و برایمان گفت: "همیشه احترام مادر و پدرشان را داشتند. بچه‌های خیلی خوب، فهمیده، با ایمان و با حساب و کتاب بودند. همه خوبی‌هایشان بی‌نهایت بود.

یادم می‌آید محسن، بچه مجید را بغل می‌کرد و به خودش انس داده بود. مصطفی خیال می‌کرد محسن پدرش است. خیلی عمویش را دوست داشت و آنی از بغلش پایین نمی‌آمد تا اینکه محسن هم به شهادت رسید."

مهری از پنهان کردن خبر فوت مادر به پدرش می‌گوید و پدر ادامه می‌دهد:"مصطفی رانندگی می کرد. موقع برگشت از سمت دیگری رفت. وقتی علت را پرسیدم گفت مادر حالش بد شده و به بیمارستان بردیمش. من موضوع را فهمیدم و دیگر از خود بی خود شدم."

فریده از آشنایی‌اش با خانواده صادقی سخن می‌گوید و از او می‌خواهم تا خاطره‌ای هم از همسرانش بگوید:"با خانواده مجید و محسن در تهرانپارس همسایه بودیم، تازه چند ماهی بود که هر دو خانواده به این محله نقل مکان کرده بودیم. یکی از همسایه‌ها خانواده ما را به حاج خانم معرفی می‌کند و آن‌ها هم به عنوان عید دیدنی به خانه ما می‌آیند. برخوردها خیلی معمولی بود. من آن موقع خیلی شیطان بودم و فکر نمی‌کردم
 
برای خواستگاری آمده‌اند. وقتی خداحافظی کردند و رفتند بعد از حدود یک ربع حاج خانم دوباره برگشت و گفت ما پسندیدیم.

اولش موافق نبودم.اما با اصرار مادرم که می‌گفت این‌ها خانواده خوبی هستند قبول کردم و بعد از دو جلسه حرف زدن به توافق رسیدیم. شرایطی که گذاشتم در رابطه با ادامه تحصیلم بود. هیچ کدام‌مان متوقع و سخت‌گیر نبودیم. عقد ساده‌ای گرفتیم و برای عروسی هم به مشهد رفتیم.

زندگی با این شهدا خیلی خوب بود. به حدی که با مردهای الان قابل مقایسه نیستند. بسیار مهربان بودند و در زندگی باعث آرامش می‌شدند. اهل تجملات نبودیم و مسایل کوچک بین‌مان اختلاف ایجاد نمی‌کرد. قانع و ساده با رعایت مسایل اخلاقی و احترام متقابل زندگی می‌کردیم."

فریده یادآور یکی از خاطراتش با مجید می‌شود و می‌گوید: "روزی عقد بودیم و با هم بیرون رفتیم. منافقان تعقیب‌مان کردند و می خواستند مجید را ترور کنند که متوجه شد،از کوچه پس کوچه ها فرار کردیم تا به پایگاه شمیرانات رسیدیم. من را آن جا گذاشت،بعد خودش با نیروها به دنبال منافقان رفتند. کاش آن موقع با او بودم و شهید می شدم."

فریده صادقی فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه الزهرا دارد و در حال حاضر معاون هنرستان نرگس است. او ازدواج دومش را با برادر مجید سخت خواند، همچنین بنا به توصیه امام(ره) برای ازدواج و هم به این دلیل که عموی فرزندش(مصطفی) بالای سرش باشد؛ قبول کرد با محسن ازدواج کند.

وصیت نامه محسن شفاهی است. موقعی که قصد رفتن به جبهه می کند در اتاقی مشغول وصیت کردن بوده که دوستانش سر می رسند و صدایش می زنند که دیگر ادامه نمی دهد.


فریده می‌گوید:این افراد پاک و اهل حلال و حرام هستند. کسانی که غل و غشی ندارند و رک و راست برخورد می‌کنند. مجید و محسن در راه انقلاب بودند. مثلا محسن عکسی دارد که 13 ساله است و در نماز جمعه با دهان روزه، زمین خورده و دندانهایش شکسته است.

این افراد آمادگی داشتند برای هر کسی هر خدمتی که می‌توانند انجام بدهند. فقط حرف نمی‌زدند، عمل می‌کردند.روزی بیرون رفته بودم وقتی آمدم دیدم مجید خانه را تمیز کرده؛
 
گاهی وقتی که درس می‌خواندم، محسن ظرف‌ها را می شست.

حرفشان این بود که هر کاری می‌کنند برای رضای خدا باشد. من هم هیچ وقت مانع رفتن‌شان نشدم. زمانی بود که می‌رفتند و حتی
 
سه ماه از آنها خبری نبود.احساس دین می‌کردیم و هیچ وقت نمی‌گفتم نروید، تا خدا از ما راضی باشد.

همیشه محسن می‌گفت؛ خوشحالم آدم توانایی هستی. اگر چیزی هم بشود تو می‌توانی روی پای خودت بایستی و بچه‌ها را خوب تربیت کنی."

حاج خانم به فریده می‌گفت ما با هم همدل و همراز هستیم. 69 سالش بود و با این کهولت سن و بیماری‌اش طاقت نمی‌آورد سر مزار فرزندانش نرود.

"مجید و محسن حاج خانم را بردند" این را فریده می گوید. او فوت حاج خانم را توفیق بزرگی می داند؛ همان طور که امام خمینی فرموده اند: "شهدا امام زادگان عشقند و مزارشان تا ابد زیارتگاه سالکان عشق است." مادر مجید و مجسن در مکان مقدسی از دنیا رفت.

از پدر شهدا می پرسم امروز کشورمان ارزش آن را داشت که فرزندانتان را در این راه بدهید؟ پاسخ می دهد:"اگر روزی جنگ شود خودم هم حاضر هستم به جنگ بروم همان طور که در زمان هشت سال دفاع مقدس همراه فرزندانم به جبهه می رفتم و راننده آمبولانس بودم.

فریده صادقی مطیع رهبر بودن بچه‌ها را برجسته می‌کند و رمز پیروزی کشورمان را همین امر می‌داند. خاطره‌ای از محسن بیان می‌کند: "عملیات مرصاد توسط حمله منافقان صورت گرفت. یادم هست یکی از دوستانش با پذیرش قطعنامه خیلی ناراحت بود اما محسن می‌گفت چرا ما باید ناراحت بشویم؟ هر چه امام بگوید همان است. ما فدایی امام(ره) هستیم. امام(ره) صلاح بداند می‌جنگیم و اگر نه سکوت می‌کنیم. ما مطیع رهبر هستیم."


مهدی، برادر مجید و محسن، آخرین خاطره اش را از مادرش بازگو می کند:"من و مادرم به بیمارستان برای ملاقات خواهرم که عمل داشتند رفته بودیم. حدود ساعت 3 بود که برای خواندن نماز خواستم اتاق را ترک کنم. مادرم با لحن عجیبی به من گفت که چرا نمازم تا الان مانده و اول وقت نخوانده ام؟ تاکید عجیبی به نماز اول وقت داشتند و خودشان هم اهل نماز شب و نماز اول وقت بودند و به دیگران هم انجام این عمل را توصیه می کردند.

در جریان انتخابات سال گذشته ایشان اعتقاد به پیروی از ولایت داشتند و به من می گفتند شیرم را حلالت نمی کنم اگر از فرامین ایشان پیروی نکنید."

حاج خانم بچه‌های مجید و محسن را طور دیگری دوست داشت و در هر مجلسی شرکت می‌کرد بلند می‌گفت:

 براي سلامتي محمد و مصطفاي من هم صلوات !

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و پنجم بهمن 1389ساعت 12:34  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

رهبر انقلاب افشا كرد : جزئيات اقدامات تفرقه افكنانه دشمنان

 

رهبر معظم انقلاب در ديدار با علماي شيعه و سني استان كردستان توصيه هاي مهمي به روحانيان امروز داشتند. در بخشي از اين توصيه ها به موضوع اختلافات شيعه و سني و شيوه هاي دشمنان براي سوء استفاده از آن اشاره كردند كه بخشي از آن در زير مي آيد :

«روحانىِ اين زمان از اين امكان بايد حداكثرِ استفاده را بكند، با افكار جديد آشنا شوند، راه‏ها و شيوه‏هاى دشمن را بشناسند و به زمان خودشان عالم شوند؛ «العالم بزمانه لاتهجم عليه اللّوابس». درست مثل جبهه‏ى جنگ. شايد بسيارى از اين جمع حاضر جبهه‏هاى جنگ را ديده باشند - حالا جوان‏ترها آن روزها را نديده‏اند - در داخل جبهه‏ى جنگ، از اطراف گلوله‏ى توپخانه مى‏آيد، خمپاره مى‏آيد، انواع و اقسام آتش از اطراف ميبارد و از بالاى سر انسان رد ميشود؛ به طورى كه گاهى انسان جهتگيرى را گم ميكند؛ نميداند اين گلوله‏اى كه دارد مى‏آيد، از طرف دشمن دارد مى‏آيد، يا از طرف دوست دارد مواضع دشمن را ميكوبد. اين خيلى خطر بزرگى است. براى يك رزمنده بزرگترين خطر اين است كه جهتگيرى را گم كند؛ نداند دشمن كجاست، دوست كجاست. اگر ندانست دشمن كجاست و دوست كجاست، آنوقت ممكن است به طرف دوست آتش كند؛ به خيال اينكه دارد به طرف دشمن آتش ميكند. اينها خيلى خطرناك است. بعضى از ما به طرف دوستانمان آتش ميكنيم، خيال ميكنيم به طرف دشمن داريم آتش ميكنيم! بعضى از ما غفلت ميكنيم از اينكه ايجاد اختلاف مذهبى، نقشه و طرح دشمن است براى اينكه ما را مشغول به خودمان كند. غفلت ميكنيم؛ همه‏ى همت يك شيعه ميشود كوبيدن سنى، همه‏ى همت يك سنى ميشود كوبيدن شيعه. خوب، اين خيلى تأسف‏آور است. و دشمن اين را ميخواهد.

ببينيد، در قضيه‏ى حمايت از فلسطين - اين يك مثالى است ميخواهم بزنم - هيچ كشور و هيچ دولتى به گرد جمهورى اسلامى نرسيد. اين را همه‏ى دنيا تصديق كردند. جورى شد كه بعضى از كشورهاى عربى از ناراحتى دادشان بلند شد، گفتند ايران دارد براى مقاصد خود اينجا تلاش ميكند! البته فلسطينى‏ها به اين حرف اعتنائى نكردند. از جمله در قضيه‏ى غزه - در اين جنگ بيست و دو روزه‏ى چند ماه قبل - جمهورى اسلامى در همه‏ى سطوحش؛ از رهبرى و رياست جمهورى و مسئولين گوناگون و مردم و تظاهرات و پول و كمك و سپاه و غيره، همه در خدمت برادران فلسطينىِ مظلوم و مسلمان قرار گرفتند. در بحبوحه‏ى اين حرفها، يك وقت ديديم كه ويروسى دارد تكثير مثل ميكند؛ دائم ميروند پيش بعضى از بزرگان، بعضى از علماء، بعضى از محترمين، كه آقا! شما داريد به كى‏ كمك ميكنيد؛ اهل غزه ناصبى‏اند! ناصبى يعنى دشمن اهل‏بيت. يك عده هم باور كردند! ديديم پيغام و پسغام كه آقا، ميگويند اينها ناصبى‏اند. گفتيم پناه بر خدا، لعنت خدا بر شيطان رجيمِ خبيث. در غزه مسجد الامام اميرالمؤمنين على‏بن‏ابى‏طالب هست، مسجد الامام الحسين هست، چطور اينها ناصبى‏اند؟! بله، سنى‏اند؛ اما ناصبى؟! اينجور حرف زدند، اينجور اقدام كردند، اينجور كار كردند. نقطه‏ى مقابلش هم هست: يك عده بلند شوند بروند قم، لابلاى كتابهاى شيعه را نگاه كنند، ببينند كجا اهانت به مقدسات اهل سنت است، از او عكس بگيرند، بيايند تو محافل سنى پخش كنند، ببينيد آقا! اين كتابهاى شيعه است.

يا يك گوينده‏ى نادان، غافل يا مغرضى روى منبر نسبت به مقدسات اهل سنت حرف مهمل و بدى بزند؛ اين را نوار كنند، سى دى كنند، بروند اينجا آنجا پخش كنند: بگويند ببينيد آقا! اين شيعه است. اين را به او بدبين كنند، او را به اين بدبين كنند. اين معنايش چيست؟ «و تذهب ريحكم» يعنى چه؟ يعنى همين ديگر. وقتى اختلاف پيدا شد، وقتى تفرقه پيدا شد، وقتى نسبت به هم سوءظن وجود داشت، وقتى يكديگر را خائن دانستيم، طبيعى است كه با هم همكارى نخواهيم كرد. همكارى هم اگر بكنيم، با هم صميمى نخواهيم بود. اين همان چيزى است كه آن دشمن دنبال اوست. هم عالم شيعه، هم عالم سنى، بايد اين را بفهمند، اين را درك كنند. بديهى است دو تا مذهب در برخى از اصول، در برخى از فروع با هم اختلاف دارند؛ البته در بسيارى هم با هم اتحاد دارند. اما اختلاف به معناى دشمنى نيست. فتاواى فقهاى شيعه در مواردى صد و هشتاد درجه با هم اختلاف دارد. فتاواى ائمه‏ى اهل سنت در مواردى بسيار با همديگر اختلاف دارد؛ اما لزومى ندارد وقتى اختلاف دارد، انسان به همديگر بدگوئى كنند و فحش بدهند. خيلى خوب، او مذهبش اين است، آن هم مذهبش اين است. ... بله، اهل سنت همين است. يعنى هيچكس نبايد خيال كند كه اهل‏بيت پيغمبر مخصوص و متعلق به شيعه‏اند؛ نه، مال همه‏ى دنياى اسلامند. چه كسى است كه فاطمه‏ى زهرا (سلام اللَّه عليها) را قبول نداشته باشد؟ چه كسى است كه حسنين (عليهماالسّلام) سيّدا شباب اهل الجنّة را قبول نداشته باشد؟ چه كسى است كه ائمه‏ى بزرگوار شيعه را قبول نداشته باشد؟ حالا يكى او را امام و واجب‏الاطاعه و مفروض‏الطاعه ميداند، يكى نميداند؛ اما قبولشان دارند. اينها حقايقى است، بايد اينها را فهميد، بايد اينها را نهادينه كرد. بعضى البته اين را نميفهمند، متحرك به تحريك دشمن ميشوند. در حالى كه خيال ميكنند كه كار درست را انجام ميدهند. «قل هل ننبّئكم بالاخسرين اعمالا. الّذين ضلّ سعيهم فى الحياة الدّنيا و هم يحسبون انّهم يحسنون صنعا»؛(سوره كهف: 103 و 104) خيال ميكنند كار خوب ميكنند، غافل از اينكه دارند براى دشمن كار ميكنند. اين خصوصيتِ زمان ماست

23-2-1388

 

+ نوشته شده در  شنبه بیست و سوم بهمن 1389ساعت 11:16  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

مقاله ای درباره مراسم عمرکشون ( عیدالزهراء )( نهم ربیع الاول )

 


* با افتخار می گوییم : شیعه هستیم
نخست باید بگوییم ارادتی به عمر بن خطاب نداریم و طرفدار حقیقت و واقعیات تاریخ هستیم. زیرا مذهبی که واقعیات تاریخ را نسبتاً منصفانه مورد توجه قرار می دهد مذهب تشیع است. و از آنجا که تشیع را با بررسی و تحقیق برگزیده ایم بنابراین طبیعی است با برخی تندروی ها نیز موافق نباشیم لذا نکاتی درباره مراسم عمرکشان و با استناد به آثار عالمان بزرگ شیعه تقدیم می شود :

* تاریخ دقیق مرگ عمر بن خطاب :
طبق منابع تاریخی عمر بن خطاب ( خلیفه دوم ) در بیست وششم ذی الحجه ترور شد و بعد از حدود سه روز درگذشت. بنابراین وی در آخر ذیحجه یا اول محرم درگذشته است. این مطلب را همه ی مورخان اعم از شیعه و سنی در آثار خود آورده اند. لذا مراسم عمرکشان ( عید زهرا ) که عده ای در ماه ربیع الاول برگزار می کنند اساسا با تاخیر حدود هفتاد روز انجام می شود و از نظر تاریخی با اشکال مواجه است. برای اطمینان می توان به منابع تاریخی زیر مراجعه کرد که به اتفاق همین مطلب را بیان کرده اند:


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  شنبه بیست و سوم بهمن 1389ساعت 11:13  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

ده خاطره از شهید عبدالحسین برونسی

 

1)شهيد برونسي در عمليات بدر بسيار ناراحت و گرفته به نظر مي رسيد ، چون عمليات خيبر و آنچه در عمليات خيبر اتفاق افتاده بود ، خيلي برايش سنگين و متأثركننده بود و لذا خيلي تأكيد مي كرد كه هيچكس اجازه عقب نشيني در اين عمليات را ندارد. و بايد ما هدفمان را بگيريم ، حتي اگر تا آخرين نفرمان هم به شهات برسيم ، ولي بايد به سر چهار راه برسيم. واقعاً اين را به عنوان شعار نمي گفت: از قلبش از تمام نهادش اين ندا بر مي خواست و به صورت بلند و با فرياد مي گفت: كه وعده ما سر چهار راه ، اين چهار راه هم به اصطلاح پدي بود كه دشمن آورده بود، در عمق جزيره ايجاد كرده بود. يعني از اتوبان بصره منشعب مي شد و يك خط پدافندي به حساب مي آمد كه دشمن در واقع تشكيل داده بود. تقاطع آن بعضي از جاده هايش بصورت عمودي به داخل جزيره مي آمد كه به اينها در واقع مي گفتيم پد، جاده اي بود ولي چون بلند بود ارتفاعش از سطح آب گرفتگي هور قريب به 3 متر (2/5 الي 3 متر ) از هور مي آمد از توي آب يعني مي آمدي بالا تا مي رسيدي به خود جاده عرض جاده هم حدوداً 8 متر بود ، اين تنها جاده اي بود كه ما داخل آب داشتيم.    


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  شنبه بیست و سوم بهمن 1389ساعت 10:53  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

درباره محمدحنفیه و امام سجاد(ع)

 

کیسانیه» به فرقه و گروهی گفته می‌شود که معتقد به امامت محمد حنفیه بودند و امامت امام سجاد(ع) و سایر ائمه معصومین، از اولاد آن حضرت را قبول ندارند. از آنجایی که محمد حنفیه، نقش مهمی و در واقع، نقش نمایندگی امام سجاد(ع) و رهبری نهضت را در قیام مختار به عهده داشت، برای اثبات حقانیت قیام و همچنین موقعیت محمد حنفیه، شاید مناسب باشد که نگاهی کوتاه به شخصیت این رجل بزرگ اهل بیت(ع) داشته باشیم.


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  شنبه بیست و سوم بهمن 1389ساعت 10:49  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

سروده ای از حاج محمود ژولیده درباره دهه فجر

 

وسرنوشت موج زرد

 

آمد امام و رفت و گروهی لعین شدند

بعد از امام تازه جماران نشین شدند

پور خلف که تاج ولایت به سر نهاد

یک عده در برابر او در کمین شدند

از ابتدا به دشمنی اش نقشه داشتند

زین رو به فکر فتنۀ قتل امین شدند

از بیست سال پیش به دل کینه داشتند

در بیست سال بعد ز مستکبرین شدند

در بیست سال قبل منافق ستیزها !!!

در بیست سال بعد منافق ترین شدند

این حرفها که تازه به گوش شما رسید

از سالهای پیش چنین ضد دین شدند

از قبل انقلاب نبودند با امام

هر چه شدند از قِبَلِ مومنین شدند

از پول مردمان شکمی سیر خورده اند

بیهوده نیست قاطبۀ قاسطین شدند

اینانکه روبروی ولی قد علم کنند

مُرتَد شدند و طایفۀ مارقین شدند

یک عده عهد خویش گسستند با ولی

پس بردگانِ قافلۀ ناکثین شدند

این فتنه ها که فتنۀ هشتاد و هشت نیست

از شصد و هشت منکر حبل متین شدند

می خواست که مصادرۀ رهبری کند

خود پیرو سقیفه و شورا نشین شدند

نسل بنی امیه هنوز آشکار هست

سرباز لشگر اُموی ها چنین شدند

این موجهای زرد که منفور مردمند

با رنگ سبز رهزن دین مبین شدند

اینجا که هیچ ، مردم دنیا شناختند

این موج شوم را که چنین اهل کین شدند

این مُشتهای کوچک و اَفشرده در جهان

مُشتی بزرگ بر دهن مشرکین شدند

پس لرزۀ طبیعیِ این انقلاب بود

بر کاخ ها چو زلزله ای سهمگین شدند

جنگ سی و سه روزه و بیداری جهان

جشن سی و سه سالگی راستینِ شدند

حالا برای روز تو آماده می شویم

مهدی بیا که همدل تو مسلمین شوند

 

 

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و یکم بهمن 1389ساعت 9:13  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

صفات و کرامات امام حسن عسکرى(علیه السلام)

 

صفات و کرامات امام حسن عسکرى(علیه السلام)

 

 

 

 

برخى از معاصران امام او را چنین وصف کرده اند: آن حضرت سبزه بود وچشمانى فراخى داشت، بلند بالا و زیبا چهره و خوش هیکل وجوان بود و از شکوه و هیبت بهره داشت.(۹)

شکوه و عظمت او را وزیر دربار عبّاسى در عصر معتمد، یعنى احمدبن عبیداللَّه بن خاقان، به وصف کشیده است اگر چه او خود سر دشمنى باعلویها را داشت و در گرفتار کردن آنها مى کوشید، در وصف آن حضرت چنانکه در روایت کلینى آمده چنین گفته است: در شهر "سُرّمن رأى" هیچ کس از علویان را همچون حسن بن على بن محمّد بن الرضا، نه دیدم و نه شناختم و در وقار و سکوت و عفاف وبزرگوارى وکرمش، در میان خاندانش و نیز در نزد سلطان و تمام بنى هاشم همتایى چون او ندیدم.
بنى هاشم او را بر سالخوردگان وتوانگران خویش مقدّم مى دارند و بر فرماندهان و وزیران و دبیران وعوام الناس او را مقدّم مى کنند و در باره او از کسى از بنى هاشم وفرماندهان ودبیران و داوران و فقیهان و دیگر مردمان تحقیق نکردم جز آنکه او را در نزد آنان در غایت شکوه و ابهّت و جایگاهى والا وگفتارنکو یافتم و دیدم که وى را بر خاندان و مشایخش و دیگران مقدّم مى شمارند و دشمن و دوست از او تمجید مى کنند.(۱۰)
شاکرى یکى از کسانى که ملازم خدمت آن حضرت بوده، در توصیف وى چنین گفته است: "استاد من (امام عسکرى علیه السلام)مرد علوى صالحى بود که هرگز نظیرش را ندیدم، روزهاى دو شنبه و پنج شنبه در سامره به دار الخلافه مى رفت، در روز نوبه، عدّه بسیارى گرد مى آمدند و کوچه ازاسب و استر و الاغ و هیاهوى تماشاچیان پر مى شد و راه آمد و شد بندمى آمد، وقتى که او مى رسید هیاهوى مردم آرام مى شد و چهار پایان کنارمى رفتند و راه باز مى شد به طورى که لازم نبود جلوى حیوانات رابگیرند.
سپس او داخل مى شد و در جایگاهى که برایش آماده کرده بودند،مى نشست و چون عزم خروج مى کرد ودربانان فریاد مى زدند: "چهارپاى ابو محمّد را بیاورید.
سرو صداى مردم وحیوانات فرو مى نشست وبه کنارى مى رفتند تا آن حضرت سوار مى شد و مى رفت".
شاکرى در توصیف امام مى افزاید: "در محراب مى نشست و سجده مى کرد در حالى که من پیوسته مى خوابیدم و بیدار مى شدم و مى خوابیدم در حالى که او در سجده بود، کم خوراک بود.
برایش انجیر و انگور و هلوو چیزهایى شبیه اینها مى آوردند و او یکى دو دانه از آنها مى خوردومى فرمود: محمّد! اینها را براى بچّه هایت ببر.
من گفتم: تمام اینها را؟او فرمود: آنها را بردار که هرگز بهتر از این ندیدم.(۱۱)
" هنگامى که طاغوت بنى عبّاس آن حضرت را در بند انداخت، بعضى ازعبّاسیان به صالح بن وصیف که مأمور زندانى کردن امام بود، گفت: بر اوسخت بگیر و او را آسوده مگذار.
صالح گفت: با او چه کنم؟ من دو تن ازبدترین کسانى را که توانستم پیدا کنم، یافتم و آنها را مأمور وى ساختم واینک آن دو در عبادت و نماز به جایگاهى بزرگ رسیده اند.
سپس دستور داد آن دو تن را احضار کنند، از آن دو پرسید: واى بر شما! شما بااین مرد (امام حسن) چه کردید؟ آن دو گفتند: چه توانیم گفت درباره مردى که روزها روزه مى دارد وتمام شب را به نماز مى ایستد و با کسى هم سخن نمى شود و به کارى جز عبادت نمى پردازد.
چون به ما مى نگرد به لرزه مى افتیم و چنان مى شویم که اختیارمان از کف بیرون مى شود! (۱۲)
همه از ارزش و نهایت کرامت آن حضرت در پیشگاه پروردگارش آگهى داشتند، تا آنجا که معتمد خلیفه عبّاسى وقتى در آن شرایط بحرانى ونا آرامى که هر خلیفه تنها یک یا چند سال معدود بر تخت خلافت مى توانست بنشیند، روى کار آمد.
نزد امام عسکرى علیه السلام رفته از وى خواست که دعا کند تا خلافت او بیست سال به طول انجامد به نظرمعتمد این مدّت در قیاس با مدّت زمامدارى خلفاى پیش از وى بسیاردراز بوده است! امام علیه السّلام نیز دعا کرد و فرمود: خداوند عمر تو رادراز گرداند! دعاى امام در حقّ معتمد اجابت شد و وى پس از بیست سال در گذشت (۱۳)
این یکى از کرامتهاى امام علیه السلام است در حالى که کتابهاى حدیث ازکرامتهاى بى شمار آن حضرت که ذکر آنها از حوصله این کتاب مختصربیرون است، آکنده و سرشار مى باشد.
مقصود ما از ذکر برخى از کرامات امام براى این است که به حقّ او آگاه شویم و این نکته را دریابیم که ائمه هدى علیهم السلام، همه نور واحدند و از ذریّتى پاک که خدا براى ابلاغ و اتمام حجّتش و اکمال نعمتهایش بر ما، آنها را برگزید.
بگذارید با هم به راویان گوش بسپاریم تا ببنیم چگونه این کرامتها را براى ما بیان مى کنند:
۱ - یکى از راویان به نام ابو هاشم گوید: محمّد بن صالح از امام عسکرى علیه السلام در باره این فرموده خداى تعالى: (للَّهِ ِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْد).(۱۴)
"امر از آن خداست از قبل و از بعد. "پرسید: امام پاسخ داد: امر از آن اوست پیش از آنکه بدان امر کرده باشدوباز امر از آن اوست بعد از آنکه هر آنچه خواهد بدان امر کرده باشد.
من با شنیدن این جواب با خود گفتم: این همان سخن خداست که فرمود: أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ (۱۵)
خلق و امر از آن اوست، بزرگ است خداوند پروردگار جهانیان. " پس امام رو به من کرد و فرمود: همچنانکه تو با خود گفتى: أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ.
من گفتم.
گواهى مى دهم که توحجّت خدایى و فرزند حجّت خدا بر خلقش.(۱۶)
۲ - یکى دیگر از راویان به نام على بن زید نقل مى کند که همراه با امام حسن عسکرى علیه السلام از دار العامه به منزلش آمدم.
چون به خانه رسید و من خواستم بر گردم فرمود: اندکى درنگ کن.
سپس به من اجازه ورود دادوچون داخل شدم دویست دینار به من داد و فرمود: با این پول براى خودکنیزى بخر که فلان کنیز تو مُرد.
در صورتى که وقتى من از خانه بیرون آمدم آن کنیز در کمال نشاط وخرّمى بود.
چون برگشتم غلام را دیدم که گفت: همین حالا کنیزت فلانى بمرد.
پرسیدم: چطور؟ گفت: آب درگلویش گیر کرد و جان داد.(۱۷)
۳ - ابو هاشم جعفرى گوید: از سختى زندان و بند و زنجیر به امام عسکرى شکایت بردم.
آن حضرت برایم نوشت: تو نماز ظهر را در خانه خود مى گزارى پس به وقت ظهر از زندان آزاد شدم و نماز را در منزل خودبه جاى آوردم.(۱۸)
۴ - از ابو حمزه نصیر خادم روایت شده که گفت: بارها شنیدم که امام عسکرى علیه السلام با غلامانش و نیز دیگر مردمان با همان زبان آنها سخن مى گوید در حالى که در میان آنها، اهل روم، ترک و صقالبه بودند.
از این امر شگفت زده شدم و گفتم: او در مدینه به دنیا آمده و تا زمان وفات پدرش در بین مردم ظاهر نشده و هیچ کس هم او را ندیده پس این امرچگونه ممکن است؟ من این سخن را با خود گفتم پس امام رو به من کردوفرمود: خداوند حجّت خویش را از بین دیگر مخلوقاتش آشکار ساخت و به او معرفت هر چیز را عطا کرد.
او زبانها ونسبها و حوادث را مى داندو اگر چنین نبود هرگز میان حجّت خدا و پیروان او فرقى دیده نمى شد.(۱۹)
۵ - امام را به یکى از عمّال دستگاه ستم سپردند که نحریر نام داشت تاامام را در منزل خود زندانى کند.
زن نحریر به وى گفت: از خدا بترس.
تو نمى دانى چه کسى به خانه ات آمده آنگاه مراتب عبادت و پرهیزگارى امام را به شوهرش یادآورى کرد و گفت: من بر تو از ناحیه او بیمناکم،نحریر به او پاسخ داد: او را میان درندگان خواهم افکند.
سپس در باره اجراى این تصمیم از اربابان ستمگر خود اجازه گرفت.
آنها هم به او اجازه دادند.
این عمل در واقع به مثابه یکى از شیوه هاى اعدام در آن روزگاربوده است.
نحریر، امام را در برابر درندگان انداخت و تردید نداشت که آنها امام را مى درند و مى خورند.
پس از مدّتى به همان محل آمدند تا بنگرند که اوضاع چگونه است.
ناگهان امام را دیدند که به نماز ایستاده است ودرندگان گرداگردش را گرفته اند.(۲۰)
لذا دستور داد او را از آنجا بیرون آوردند.
۶ - از همدانى روایت کرده اند که گفت: به امام عسکرى نامه اى نوشتم و از او خواستم که برایم دعا کند تا خداوند پسرى از دختر عمویم به من عطا فرماید.
آن حضرت نوشت: خداوند تو را فرزندان ذکور عطا فرمود.
پس چهار پسر برایم به دنیا آمد.(۲۱)
۷ - عبدى روایت کرده است: پسرم را به حال بیمارى در بصره رهاکردم و به امام عسکرى علیه السلام نامه اى نگاشتم و از وى تقاضا کردم که براى بهبود پسرم دعا کند.
آن حضرت به من نوشت: خداوند پسرت را اگرمؤمن بود، بیامرزد. راوى گوید: نامه اى از بصره به دستم رسید که در آن خبر مرگ فرزندم را درست در همان روزى که امام خبر مرگ او را به من رسانده بود، داده بودند و فرزندم به خاطر اختلافى که میان شیعه درگرفته بود، در امامت تردید داشت.(۲۲)
۸ - یکى از راویان از شخصى به نام محمّد بن على نقل مى کند که گفت:کار زندگى برما سخت شد.
پدرم گفت: بیا برویم نزد این مرد، یعنى حضرت عسکرى علیه السلام، مى گویند مردى بخشنده است.
گفتم: او را مى شناسى؟گفت: نه او را مى شناسم و نه تا به حال او را دیده ام.
به قصد منزل او در حرکت شدیم.
در بین راه پدرم به من گفت: چقدرمحتاجیم که او دستور دهد پانصد درهم به ما بدهند؟ دویست درهم براى لباس و دویست درهم براى آرد و صد درهم براى هزینه.
محمّدفرزندش گوید: من نیز با خود گفتم، اى کاش او سیصد درهم براى من دستور دهد، صد در هم براى خرید یک مرکوب و صد درهم براى هزینه و صد درهم براى پوشاک تا به ناحیه جبل (اطراف قزوین)بروم.
چون به سراى امام رسیدیم، غلامش بیرون آمد و گفت: على بن ابراهیم وپسرش محمّد وارد شوند.
چون داخل شدیم و سلام کردیم به پدرم فرمود: چرا تا الان اینجا نیامدى؟ پدرم عرض کرد: سرورم! شرم داشتم شما را با این حال دیدار کنم.
چون از محضر آن امام بیرون آمدیم غلامش نزد ما آمد و کیسه اى به پدرم داد و گفت: این ۵۰۰ درهم است! دویست درهم براى خرید لباس ودویست درهم براى خرید آرد و صد درهم براى هزینه.
آنگاه کیسه اى دیگر در آورد و به من داد و گفت: این سیصد درهم است! صد درهم براى خرید یک مرکوب و صد درهم براى خرید لباس و صد درهم براى هزینه، ولى به ناحیه جبل نرو بلکه به طرف سورا (جایى در اطراف بغداد)رکت کن.(۲۳)
۹ - در روایتى از على بن حسن بن سابور روایت شده است که گفت: درزمان حیات امام حسن عسکرى علیه السلام در سامراء خشکسالى روى داد.
خلیفه به دربان و مردم مملکت خود دستور داد براى خواندن نمازِ باران ازشهر بیرون روند.
سه روز پیاپى رفتند و هر چه دعا کردند باران نبارید.
در چهارمین روز، بزرگ مسیحیان (جاثلیق )وراهبان وتعدادى ازمسیحیان در این مراسم شرکت کردند.
در میان آنها راهبى بود که هرگاه دست خویش را به سوى آسمان بالا مى برد، باران باریدن مى گرفت، مردم از کار او در دین خود به شکّ افتادند و شگفت زده شدند و به دین نصارى گراییدند.
خلیفه کسى را به سراغ امام عسکرى علیه السلام که در زندان بود فرستاد.
اورا از زندان نزد خلیفه آوردند.
خلیفه گفت: امّت جدّت را دریاب که هلاک شدند.
امام فرمود: به خواست خداى تعالى فردا به صحرا خواهم رفت و شکّ و تردید را بر طرف خواهم کرد.
روز پنجم که رئیس نصارى و راهبان بیرون آمدند، حضرت با عدّه اى از یاران بیرون رفت.
همین که نگاهش به راهب افتاد که دست خود را به سوى آسمان بلند کرده بود به یکى از غلامانش دستور داد دست راست راهب را و آنچه را که میان انگشتانش بود، بگیرد.
غلام فرمان امام رااطاعت کرد و از بین انگشتان او استخوان سیاهى را در آورد.
امام عسکرى استخوان را در دست گرفت و فرمود: اینک دعا کن و باران بخواه.
راهب دعا کرد، امّا ابرهایى که آسمان را گرفته بودند کنار رفتند و خورشیدپیدا شد!! خلیفه پرسید: ابو محمّد! این استخوان چیست؟ امام علیه السلام فرمود: این مرد از کنار قبر یکى از پیامبران گذر کرده و این استخوان را برداشته است.
و هیچ گاه استخوان پیامبرى را آشکار نسازند جز آنکه آسمان باریدن گیرد.(۲۴)
۱۰ - ابو یوسف شاعر متوکّل معروف به شاعر قصیر یعنى شاعر کوتاه قد.
روایت کرده است که پسرى برایم زاده شد و تنگدست بودم.
به عدّه اى یادداشتى نوشتم و از آنها کمک خواستم.
با نا امیدى بازگشتم به گرد خانه امام حسن علیه السلام یک دور چرخ زدم و به طرف در رفتم که ناگهان ابو حمزه که کیسه اى سیاه در دست داشت بیرون آمد.
درون کیسه چهار صد درهم بود.
او گفت: سرورم مى گوید: این مبلغ را براى نوزادت خرج کن که خداوند در اوبراى تو برکت قرار دهد.(۲۵)
۱۱ - ابو هاشم گوید: یکى از دوستان امام علیه السلام نامه اى به او نوشت و ازاو خواست دعایى به وى تعلیم دهد.
امام به او نوشت: این دعا را بخوان: "یا أَسْمَعَ السَّامِعینَ، وَیا أَبْصَرَ الْمُبْصِرینَ، وَیا عِزَّ النَّاظِرینَ، وَیا أَسْرَعَ الْحاسِبینَ، وَیا أَرْحَمَ الرَّاحِمینَ، وَیا أَحْکَمَ الْحاکِمینَ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍ، وَاوْسِعْ لى فى رِزْقى وَمُدَّ فى عُمْرى، وَامْنُنْ عَلَىَّ بِرَحْمَتِکِ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِکَ وَلا تَسْتَبْدِلْ بى غیرى".
ابو هاشم گوید: با خود گفتم: خدایا، مرا در حزب و زمره خویش قرار ده.
پس امام عسکرى علیه السلام به من رو کرد و فرمود: تو نیز اگر به خداایمان داشته باشى و پیامبرش را تصدیق کنى و اولیایش را بشناسى و آنان راپیرو باشى در حزب و گروه او هستى پس شاد باش!(۲۶) آنچه گفته شد، گزیده اى اندک از کرامات امام عسکرى علیه السلام است.
امّاکرامتهاى فراوان دیگرى نیز از آن حضرت به ظهور رسیده که این اوراق،گنجایش آن را ندارند و بسیارى دیگر نیز هست که راویان، آنها را نقل نکرده اند.
بدلیل همین کرامتها بود که مردم به ایشان به عنوان جانشین بر حقِ رسول خدا و امام معصوم از ذریّه آن حضرت ایمان داشته اند.

_______________________________________

 

۹) سیره الائمه الاثنى عشر، ص ۴۹۰.
۱۰) سیره الائمه الاثنى عشر، ص ۴۸۲.
۱۱) سیره الائمه الاثنى عشر، ص ۲۵۳.
۱۲) همان مأخذ، ص ۳۰۹.
۱۳) البته طول خلافت معتمد بیش از بیست سال بوده و شاید پس از گذشت مدّتى ازدوران خلافتش نزد امام آمده و این خواسته را مطرح کرده است.
همان مأخذ،ص ۳۰۹.
۱۴) سوره روم، آیه ۴.
۱۵) سوره اعراف، آیه ۵۴.
۱۶) سیره الائمه الاثنى عشر، ص ۲۵۷.
۱۷) همان مأخذ، ص ۲۶۴.
۱۸) همان مأخذ، ص ۲۶۷.
۱۹) سیره الائمه الاثنى عشر، ص ۲۶۸.
۲۰) سیره الائمه الاثنى عشر، ص ۲۶۸.
۲۱) همان مأخذ، ص ۲۶۹.
۲۲) همان مأخذ، ص ۲۷۴.
۲۳) سیره الائمه الاثنى عشر، ص ۲۷۴.
۲۴) سیره الائمه الاثنى عشر، ص ۲۷۱.
۲۵) همان مأخذ، ص ۲۹۴.
۲۶) سیره الائمه الاثنى عشر، ص ۲۹۹.

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و یکم بهمن 1389ساعت 9:2  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

امام حسن عسکرى(علیه السلام) و منحرفان فکرى

 

امام حسن عسکرى(علیه السلام) و منحرفان فکرى

 

 


یکى از اهداف و برنامه‏هاى کلّى پیامبر و معصومان علیهم‏السلام حراست و مرزبانى از اندیشه‏هاى اسلامى بود که با آغاز بعثت و دعوت پیامبر شروع شده و هریک از امامان بزرگوار به تناسب شرایط زمانى خود به این وظیفه مهم و خطیر پرداخته‏اند. چنانکه ملاحظه مى‏کنیم، حضرت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم با بسیارى از گروه‏ها همانند: دهرى‏ها، زنادقه، براهمه و غیر آنان و همچنین امامان علیهم‏السلام با افراد و گروه‏هاى بسیارى که به ظاهر مسلمان بوده، اما افکار خارج از اندیشه‏هاى دینى و اسلامى داشتند، به بحث و گفت و گو و مقابله جدّى مى‏پرداختند.
بدین شکل که اگر فرد یا افرادى دچار اشتباهات یا تناقضاتى مى‏شدند، نخست به هدایت و روشنگرى و به دور از هرگونه موضع‏گیرى کار خود را آغاز مى‏کردند؛ اما همین که احساس مى‏شد، این فکر انحرافى به دنبال جریانى پنهان یا آشکار، خود را نشان داده است فوراً دست به افشاگرى علیه آنان مى‏زدند.
و گاهى نیز همین اندیشه‏ها که هر روز در لباس نویى خود را در جامعه اسلامى آشکار مى‏کرد، خلفاى بنى عبّاس را هم به دام انداخته و گاه مى‏شد همان افکار غلط، سیاست نظام را ترسیم مى‏نمود.
مثلاً در زمان امام هادى علیه‏السلام مسأله «خلق قرآن» در جامعه اسلامى بالا گرفته و طرفداران زیادى پیدا کرده بود و چند خلیفه عبّاسى به تبعیّت از یک دسته، گروه مخالف را در زیر بدترین فشارها و شکنجه‏ها وادار به پیروى از عقیده خود مى‏کردند. از جمله کسانى که در سال ۲۲۰ ق. بر سر همین عقیده، شلاّق زیادى خورده و شکنجه فراوانى دید و مدّتى در زندان به سر برد، احمد بن حنبل۱ بود که از او مى‏خواستند تا دست از عقیده خود برداشته و با خلیفه عبّاسى هم نظر شود.
بى‏شک یکى از علل و انگیزه‏هاى جدا ساختن امامان علیهم‏السلام از امت اسلامى، همین جهت بود که عدّه‏اى از خدا بى‏خبر مى‏خواستند با استفاده از قدرت خلافت اسلامى، جامعه را به سمت و سویى که خود مى‏خواهند، بکشانند و جوانان را نسبت به باورهاى دینى سست کنند و آنها را در دامان همان اندیشه‏هاى باطلى که از پیش طرّاحى کرده و رواج داده بودند، بیندازند تا کسى نتواند آزادانه در برابر این تهاجم ایستادگى نماید.
این نوشتار، به بخش بسیار کوچکى از این تلاش‏هاى جدّى پرداخته است.
امام و نگهبانى از اندیشه اسلامى
دوران امام یازدهم، یکى از دوران‏هاى سخت و دشوارى بود که افکار گوناگون از هر سو «جامعه اسلامى» را تهدید مى‏کرد. و با اینکه امام در نهایت فشار به سر مى‏برد، اما وى همانند پدران خود، لحظه‏اى از این مسأله غفلت نورزیده و در برابر گروه‏ها و مکتب‏هاى التقاطى و اندیشه‏هاى وارداتى و ضدّ اسلامى از جمله: صوفیان، غُلات، مُفَوّضه، واقفیه، دوگانه پرستان و سایر دگراندیشان، سخت موضع گرفته و با شیوه‏هاى خاصّ خود، کارهاى آنها را خنثى نموده و نقش بر آب مى‏کرد.
آگاه ساختن فیلسوف عراق
مورّخان نوشته‏اند: در زمان امام حسن عسکرى علیه‏السلام فیلسوفى در عراق مى‏زیست به نام «اسحاق کِندى». وى به خیال این که در قرآن تناقض وجود دارد، در خانه نشست و مشغول تدوین و تألیف کتابى در تناقض قرآن شد. ابن شهرآشوب مى‏نویسد:
روزى یکى از شاگردان اسحاق کِندى به محضر امام حسن عسکرى علیه‏السلام وارد شد. امام به وى فرمود: آیا در بین شما فرد توانایى پیدا نمى‏شود که استادتان کِندى را در آنچه که آغاز کرده، رد کند و او را از این کار باز دارد؟!
او گفت: ما همه از شاگردان او هستیم و چگونه مى‏توانیم در این خصوص یا در دیگر مسائل بر استاد خود اعتراض کنیم؟!
حضرت فرمود: آیا آنچه را که به تو بیاموزم، به او مى‏رسانى؟
عرض کرد: آرى.
امام فرمود: به نزد او روانه شو و نخست با وى معاشرت نیکى داشته باش و به هر چه نیاز دارد، کمکش کن. هنگامى که با او انس گرفتى، به او بگو: سؤالى به ذهنم رسیده است که دوست دارم آن را از تو بپرسم. او خواهد گفت: سؤال کن. پس به او بگو: اگر گوینده (آورنده) این قرآن نزد تو بیاید و از تو بپرسد: آیا احتمال وجود دارد که مقصود خداوند از این گفتار، غیر از آن باشد که شما پنداشته‏اى و در پى آن هستى؟ او به تو خواهد گفت: آرى، این احتمال وجود دارد. زیرا انسان هنگام شنیدن، بهتر متوجّه معانى مى‏شود و آنها را درک مى‏کند. چون چنین گفت، به او بگو: شما چه مى‏دانى شاید منظور گوینده کلمات قرآن غیر از چیزى باشد که شما تصوّر کرده‏اى و او الفاظ قرآن را در غیر معانى خود استعمال کرده باشد.
آن مرد از حضور امام حسن عسکرى علیه‏السلام مرخّص شده و به سوى استاد خود، فیلسوف عراقى، رهسپار گردید و مدّتى به دستور آن حضرت با او به نیکى رفتار کرد و سرانجام در فرصت مناسب، سؤال پیشنهادى امام را از او پرسید.
کِندى گفت: یک مرتبه دیگر این سخن را برایم بیان کن.
وى بار دیگر سخن امام را بیان نمود. کِندى درنگى کرده و مقدارى فکر کرد و دریافت که هم از نظر لغت و هم از نظر علمى این امر کاملاً محتمل است و در نظرش این سخن کاملاً صحیح آمد. از این روى به شاگردش گفت: تو را سوگند مى‏دهم که بگویى این سخن را از کجا آموختى و چه کسى آن را به تو گفته است؟
راوى مى‏گوید: گفتم: این، چیزى بود که بر قلبم گذشت؛ لذا از شما پرسیدم.
گفت: هرگز! همانند تو محال است بر چنین چیزى دست پیدا کند و به این مرتبه از این سخن برسد! حال به من بگو که این سخن را از کجا آوردى؟
گفتم: این، دستورى بود که ابومحمّد ـ عسکرى علیه‏السلام ـ به من یاد داده است.
گفت: درست گفتى، چرا که چنین سخنانى تنها از همان خاندان صادر مى‏شود.
سپس آتشى درخواست کرده و هر آنچه را که نوشته بود، در آتش سوزاند.۲
برخورد با غلات و مُفَوِّضه
از دیگر برخوردهایى که امام حسن عسکرى علیه‏السلام با منحرفان فکرى داشت، همانا موضع‏گیرى در برابر غلات و مفوّضه بود؛ یعنى همان‏هایى که عقیده داشتند: خداوند در ابتداى آفرینش با خلقت کردن پیامبر، همه چیز را به او واگذار کرده، سپس این پیامبر است که دنیا و هر آنچه که در او هست را آفریده است. و برخى گفته‏اند: خداوند این اختیار را به علىّ بن ابیطالب علیه‏السلام داده است.۳
و چون این اندیشه انحرافى لطمه شدیدى بر عقاید مسلمانان مى‏زد، و پیامدهاى ناگوارى در پى‏داشت، بدین جهت از آغاز پیدایش این تفکّر غلط، مورد نکوهش معصومان علیهم‏السلام قرار گرفت و این طایفه را بدتر از یهود و کفّار قلمداد کردند. زیرا چیزى مدّعى شده بودند که حتّى یهود و نصارا هم نگفته بودند. چرا که یکى از آثار این تفکّر غلط، غُلوّ درباره پیامبر و معصومان علیهم‏السلام بود. از این‏رو، امام عسکرى علیه‏السلام مسلمانان را از پیروى چنین افرادى با چنین افکارى بر حذر مى‏داشت و گاهى با برخى از ساده‏اندیشان و فریب خوردگان بسیار بزرگوارانه برخورد مى‏کرد، به امید آنکه از باور خود دست بردارند.
امام عسکرى علیه‏السلام و ادریس بن زیاد
علاّمه مجلسى از «ادریس بن زیاد کَفَر توثایى» نقل کرده که وى مى‏گفت: من از جمله افرادى بودم که در باره آنها غُلوّ مى‏کردم. روزى براى دیدار با ابومحمّد عسکرى علیه‏السلام روانه سامرّا شدم؛ وقتى که وارد شهر شدم، از فرط خستگى خود را بر پلّکان حمّامى انداخته و کمى به استراحت پرداختم. در این بین خواب چشمان مرا ربود؛ پس بیدار نشدم مگر با صداى کوبیدن آرامى که به وسیله چوب‏دستى که در دست امام عسکرى علیه‏السلام بود. پس با همان اشاره از خواب بیدار شده و او را شناختم. فوراً از جاى برخاسته و در حالى که آن حضرت سوار بر اسب و غلامان و پیشکاران اطرافش را گرفته بودند، پا و زانوى مبارکش را بوسه زدم، اوّلین سخنى که امام در این ملاقات کوتاه به من فرمود، این بود:
«یا ادریس! «بل عباد مکرمون، لایسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون»؛۴ اى ادریس! بلکه آنان بندگان مقرّب خدایند و در گفتار بر او سبقت نمى‏گیرند و به فرمان وى عمل مى‏کنند.»
در این‏جا حضرت با عنوان کردن این آیه خواستند به او بفهمانند که اندیشه غُلوّ درباره ما باطل است و ما از خود هیچ اختیارى جز آنکه خداوند اراده کند، نداریم؛ چرا که ما به دنبال امر و اراده خدا بوده و فرمان او را انجام مى‏دهیم.
ادریس که از جواب کوتاه امام عسکرى علیه‏السلام کاملاً آگاه شده بود، در پاسخ امام گفت: اى مولاى من! مرا همین کلام بس است؛ زیرا آمده بودم تا این مسأله را از شما بپرسم.۵
امام عسکرى علیه‏السلام و کامل بن ابراهیم
در ملاقاتى که «کامل بن ابراهیم» به نمایندگى گروهى از مفوّضه با امام داشت، وى پاسخ سؤالات خود را از امام عصر علیه‏السلام چنین دریافت کرد:
مفوّضه دروغ گفته‏اند، بلکه دلهاى ما ظرفهاى مشیّت الهى است. پس اگر او بخواهد، ما مى‏خواهیم.»
امام عسکرى علیه‏السلام در جهت تأیید گفتار فرزندش امام عصر علیه‏السلام و ردّ گفته مفوّضه، به کامل بن ابراهیم فرمود:
«پاسخ خود را دریافت کردى، دیگر براى چه اینجا نشسته‏اى، از جاى برخیز...»۶
موضع‏گیرى در برابر واقفیّه
یکى دیگر از گروه‏هاى انحرافى که پس از شهادت امام موسى بن جعفر علیه‏السلام پدید آمد، آنهایى بودند که ادّعا داشتند: موسى بن جعفر علیه‏السلام هنوز از دنیا نرفته است.
بنیانگذاران این طایفه، زیاد بن مروان قندى، على بن أبى‏حمزه و عثمان بن عیسى مى‏باشند و علّت انکار آنان در آغاز کار، این بود که نزد این سه نفر، اموالى از حضرت موسى بن جعفر علیه‏السلام وجود داشت، چون نمى‏خواستند اموال امام کاظم علیه‏السلام را به فرزندش امام رضا علیه‏السلام تحویل دهند، شهادت امام کاظم علیه‏السلام را منکر شدند.
در پاسخ نامه امام رضا علیه‏السلام ـ که به آنها نوشته بود تا اموال را بازگردانند، زیرا او قائم مقام پدرش موسى بن جعفر علیه‏السلام است ـ زیاد قندى و ابن ابى‏حمزه، منکر چنین پولى در نزد خود شدند و اما عثمان بن عیسى به حضرت نوشت: پدرت هنوز زنده است و هر که چنین ادّعایى کند، سخن باطلى گفته و تو هم اینک به گونه‏اى عمل کن که خود مى‏گویى از دنیا رفته است. ولى او به من دستور نداده چیزى به تو بدهم...۷
آرى، این گروه با توقّف در امامت موسى بن جعفر علیه‏السلام از همان ابتدا مورد لعن، نفرین و برائت امامان علیهم‏السلام بوده و به گروه «مَمْطوره» نیز اشتهار یافتند.۸
علاّمه مجلسى از «احمد بن مطهّر» روایت کرده: برخى از یاران ما به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نامه نوشته و از وى درباره کسى که بر حضرت موسى بن جعفر علیه‏السلام توقّف کرده ـ و فراتر نرفته است ـ سؤال کرده بود که: آیا آنها را دوست داشته باشم یا از آنان بیزارى جویم؟
حضرت در پاسخ فرمود:
«آیا براى عمویت آمرزش مى‏خواهى؟ خداوند عمویت را نیامرزد، از او بیزارى بجوى و من در پیشگاه خداوند از آنها بیزارى مى‏جویم. پس با آنان دوستى نداشته باش، از بیماران‏شان عیادت مکن و در تشییع جنازه‏هاى مردگان‏شان حاضر مشو و بر امواتشان نماز نخوان، خواه امامى را از سوى پروردگار منکر شوند، و یا امامى را که از سوى خداوند نمى‏باشد، بر آنها اضافه کند و یا قائل به تثلیث باشند.
بدان، کسى که تعداد ما را اضافه بداند، مانند کسى است که از تعدادمان کاسته باشد و امامت ما را انکار کند.»
تا قبل از این مکاتبه و جریان، شخص سؤال کننده نمى‏دانست که عمویش هم در ردیف «واقفیان» است و حضرت او را از این موضوع آگاه ساخت.۹

۱. تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۴۷۲؛ تاریخ طبرى، ج ۷، ص ۱۹۵؛ الامام الصّادق و المذاهب الاربعه، ج ۴، ص ۴۵۶.
۲. مناقب آل ابى‏طالب(ع)، ج ۴، ص ۴۲۴؛ با خورشید سامرّا، ص ۲۶۷.
۳. شرح باب حادى عشر، ص ۹۹.
۴. انبیاء / ۲۶ و ۲۷.
۵. بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۲۸۳.
۶. الغیبه، شیخ طوسى، ص ۱۴۸.
۷. همان، ص ۴۳.
۸. بحارالانوار، ج ۵، ص ۲۶۷.
۹. کشف الغمّه، ج ۳، ص ۲۱۹.

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و یکم بهمن 1389ساعت 8:56  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات