پای درس استادآیت الله مجتبی تهرانی
تمام گناهان انسان از همین امور نشأت میگیرد؛ حالت افراط و تفریط در ارتباط با نیروهای نفسانی، چه فعل باشد و چه ترک باشد. سرچشمه همه اینها هم «وقاحت، بیحیایی و بیشرمی» است...
آیت الله مجتبی تهرانی:
در گذشته بحث ما راجع به تربیت، یعنی روش رفتاری و گفتاری دادن بود. عرض کردم به طور معمول، انسان در چهار محیط خانوادگی، آموزشی، رفاقتی و شغلی روش میگیرد؛ فضای پنجمی هم داریم که حاکم بر هر چهار محیط است. اینها بحثهای گذشته ما بود. من راجع به چهار محیط بحث کردم، امّا بحث فضای پنجم ماند.در ضمن بحث محیط خانوادگی، دو سه جلسه به طور اختصار در مورد مسأله حیا در بُعد اخلاقیاش بحث کردم، چون حیا ارتباط تنگاتنگی با آن محیط داشت؛ امّا به طور مستقل وارد این بحث نشدم. چند چیز موجب شد که احساس کنم «بحث حیا» مستقلاً، مورد ابتلا است و نه تنها نسبت به محیط خانوادگی بلکه به طور کلّی، نسبت به کل جامعه نقش دارد؛ به خصوص نسبت به آن فضای پنجمی که میخواستم مطرح کنم. چون اصلاً رکن اساسی در مورد فضای کلّی جامعه حیا است. از طرفی هم، همان موقع نیز من مراجعات متعدّدی راجع به همین مسأله داشتم؛ لذا به ذهنم آمد که چون این بحث، نسبت به همه آنها نقش اساسی دارد، آن را مطرح کنم.اشاره به تاریخچه این بحثالبته من در گذشته، در دو بُعد حیا را مستقلاً بحث کردم؛ یکی در بُعد اخلاقی در سال شصت و پنج، حدود بیست و پنج سال پیش بود. یکی هم در بُعد معرفتی، در منازل سلوک الی الله تعالی، بحث کردم که «حیا» سی و چهارمین منزل از منازل سلوک الی الله تعالی، است و من بعد از منزل شکر، آن بحث را کردم. این بحث هم حدود دوازده سال قبل بوده است. فعلاً نمیخواهم بحث حیا را در بُعد معرفتی مطرح کنم و به دنبال آن نیستم. چون این دوره بحث من، بحث تربیّتی است؛ لذا در مورد بُعد اخلاقی حیا بحث میکنم. چون از آن هم تقریباً دهها سال گذشته است و غالب افراد جلسه ما هنوز به دنیا هم نیامده بودند و از طرفی هم دیدم آن مباحث هنوز منتشر نشده است، احساس نیاز کردم که بحث حیا را دوباره مطرح کنم.چند مقدّمه در مورد مباحث اخلاقیحالا برای آشنایی به مباحث اخلاقی، مقدّمهای را میگویم و بعد وارد بحث میشوم.۱. کیفیّت سیر مباحث اخلاقیمباحث اخلاقی بر محور قوای درونی انسانی، یعنی قوه شهوت، غضب و وهم مطرح میشود. مباحث اخلاقی اینطور هستند و من هم مفصّل راجع به آن بحث کردهام. علمای اخلاق، برای هر کدام از این قوا رذایل و فضایلی را میشمارند و وارد بحث آن میشوند. مثلاً رذیلههای قوه شهوت را شمارش میکنند، یا مثلاً راجع به خشم و غضب و رذایلش و مقابلاتش بحث میکنند. یک رذیله را میگویند بعد ضدّ آن را که فضیلت است، بیان میکنند. تا بحث میرسد به جایی که یک قوّه به تنهایی نقش ندارد، مثلاً جاهایی ممکن است از دو قوّه یا سه قوّه، یک رذیله پیش بیاید. یعنی شهوت و غضب منشأ همان رذیله میشود. رذیله را موضوع بحث قرار داده و میگویند: گاهی ممکن است ریشه این رذیله، شهوت باشد و گاهی ممکن است، غضب باشد. اینها مقدّمه است برای این که به بحثمان برسیم.«وقاحت» یعنی «بیحیایی»در مباحث اخلاقی، رذیلهای تحت عنوان «وقاحت» مطرح است که من میخواهم توضیح دهم، گاهی در ارتباط با شهوت قرار میگیرد و منشأش شهوت است و گاهی منشأش غضب است. «وقاحت» از نظر لغت، به معنای «بیشرمی» است که ما هم این لفظ را در همین معنا استفاده میکنیم. بحث ما «حیا» است نه بی حیایی ولی از آنجا که گاهی تعریف به ضد، مطلب را خوب تفهیم میکند مجبورم اوّل این رذیله را بگویم بعد سراغ آن فضیلت بروم. علما میگویند: «یُعرَفُ الاشیاء بأضدادها». چون ضدّ او حیا است و من میخواهم بحث ضد را بکنم،. خود ما هم در محاورات عرفیمان میگوییم: فلانی خیلی بیحیا است؛ و منظورمان همین وقاحت است. یا میگوییم وقیح است یا بیحیا است. این یک بحث لغوی بود.علمای اخلاق، وقتی وقاحت را از نظر اصطلاح تعریف میکنند، میگویند: «وقاحت عبارت است از عدم مبالات نفس نسبت به ارتکاب محرّمات شرعیّه، قبایح عقلیّه و عرفیّه». «عدم مبالات نفس از ارتکاب» به تعبیر ما یعنی «پررویی». اگر انسان، کاری را که از دیدگاه عقل زشت است انجام دهد، و اصلاً هم به روی خود نیاورد و برایش اهمیت نداشته باشد، انسان پررو و بیحیایی است. از نظر درونی، برای چنین کسی ذرّهای ناراحتی ایجاد نمیشود.قبایح عقلیّه در ارتباط با عقل عملی است، چون ادراک حُسن و قُبح مربوط به عقل عملی است. محرّمات شرعیّه هم یعنی دستورات شرعی. لذا منشأ این که یک نفر با این که میگوید: من معتقد به معاد و نبوّت و همه اینها هستم، در عین حال گناهی میکند و از نظر درونی هم هیچ ناراحتی برایش ایجاد نمیشود، منشأ این عدم مبالات نفس، بیحیایی است. حالا چه شده که او بیحیا شده است، بحث مفصّلی است که قبلاً در همین مباحث تربیتی به آن اشارهای کردم، اما در آینده به آن بحث میرسم و مفصّل صحبت میکنم.روایتی در اصول کافی به نام حدیث عقل و جهل است که در آن بیش از هفتاد جنود عقل و جهل را شمرده است. لشکر عقل چیست؟ لشکر جهل چیست؟ در آنجا هم مسأله حیا مطرح هست. البته از ضدّ حیا که میگوییم قباحت و وقاحت است، در آنجا تعبیر به خُلع میکند که من انشاءالله همه اینها را در آینده بحث میکنم که چرا در آن روایت، تعبیر خُلع است؟ روایت را سماعه از امام هفتم(علیهالسلام) نقل میکند. من هم تحت همین عنوان خُلع در محیط خانوادگی، بحث کردم و گفتم که معنای خُلع، پردهدری است، حیا را هم گفتم که پردهداری است.۲. افراط و تفریط قوا منشأ گناه هستندانسان که مرتکب یک عملی زشت و قبیح یا مرتکب گناهی میشود، چه در بُعد عقلی و چه در بُعد شرعی، این عمل در ارتباط با یکی از همین قوای درونی او است؛ یا شهوت بوده یا غضب بوده و یا وهم بوده است. انسان در ارتباط با خواستههای نفس است که گناه کرده و یا عمل زشتی را انجام میدهد که حتی عقل تقبیح میکند و میگوییم وقیح است؛ لذا گاهی ممکن است منشأ کار زشت و گناه، شهوت و گاهی غضب باشد.قوای نفسانی ما چه غضب و چه شهوت، ممکن است یک حالت افراطی و یا یک حالت تفریطی داشته باشند، ممکن هم هست که حالت اعتدالی داشته باشند. حالا من چند تا مثال میزنم. مثلاً فرض کنید در باب شهوت، شخص به دنبال ربا خواری، حرص و مال اندوزی است. این موارد در حالت افراطی شهوت است. یعنی حالت افراطی شهوت، او را به این رذیله حرص و مالاندوزی میکشد و منشأ این میشود که «پول و مال» را روی هم انباشته کند، از هر جایی و هر دری که میشود. چنین آدمی دیگر هیچ مرزی نمیشناسد. این شخص، آدم وقیحی است و غیر از این هم نمیشود چیزی در مورد او گفت.به این حالت افراطی در ربط با خشم یا غضب «بغی» میگویم که معنایش به اصطلاح ما «سرکشی» است. مثلاً «ضرب و شتم» یا «ناسزاگویی» حالت افراطی غضب است. منشأ همه اینها آن حالت افراطی خشم است. این شخص حالت تعادلش را از دست داده و دیگر متعادل نیست که این کارها از او سر میزند.«بیحیا» دین ندارد!ممکن است برخی بخواهند اعمال وقیح خودشان را توجیه کنند، ولی شما فریب این چیزها را نخورید و بدانید که این کارها از عدم تعادل قوای نفسانی نشأت گرفته است. من اخیراً میشنوم که درباره کسی که فحاشی میکند، میگویند: او ادبیّاتش خوب نیست. او دارد فحش میدهد و دیگران میگوید: «چیز مهمّی نیست ادبیّاتش خوب نیست»! ما اخیراً داریم این حرفها را میشنویم. یک نفر «آدم بیحیا و بیشرمی» است و حتی «آدم بیدینی» است، چون بسیاری از این بیشرمیها خلاف شرع است، اما میگویند: «مهم نیست، ادبیّاتش خوب نیست یا بدسلیقه است»!حالا من روایاتی را میخوانم که فرمودند: «لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا حَیَاءَ لَهُ». کسی که حیا ندراد، ایمان ندارد. در روایتی پیغمبر میگوید: «لا دینَ لِمَن لا حَیاءَ لَه» هرکس حیا ندارد، اصلاً دین ندارد. بحث ما بحث تقریباً سلسلهوار و علمی است. من الآن در مورد بحث ریشهیابی حیا وارد شدهام که بسیاری از رذائل اخلاقی، به خاطر افراط قوای نفسانی است.حالت افراطی شهوت و غضب را گفتم و برایش مثال هم زدم. این قوا، حالت تفریطی هم دارند؛ یعنی گاهی شخص به آن مقدار که باید از این قوا بهره بگیرد، نمیگیرد. مثل «عدمغیرت» که ما به آن «بیغیرتی» میگوییم. این به خاطر حالت تفریط غضب است. یا فرض کنید «کتمانحق»؛ اینکه کسی حق را میپوشاند، برای این است که جرأت ندارد حق را بگوید. این حالت تفریطی غضب است و به چنینی شخصی میگویند: «ترسو!»گاهی ممکن است که شهوت منشأ یک رذیله شود و غضب هم منشأ همان رذیله شود، با این که اینها دو نیروی جدا از هم هستند؛ شهوت یک نیرو در انسان است، غضب هم نیروی دیگری در انسان است، ولی اینها هر دو منشأ یک رذیله میشوند. گاهی هم حتی ممکن است «وهم» نیز موثّر باشد. البته من چون نمیخواهم بحث پیچیده شود، همین دو قوّه را میگویم.ریشه غیبتکردنمن میروم سراغ گناهانی که مبتلابه است، مثل: «غیبت کردن» گاهی ممکن است منشأ غیبت، غضب باشد، با کسی دشمنی دارد و این موجب شده است که غیبت او را کرده است، میخواهد رسوایش کند. در اینجا منشأ غیبت، خشم است. گاهی منشأ غیبت خشم نیست، شهوت است، مثلاً برای خوشایند دیگری غیبت میکند. این شخص خیلی بدبخت است! من از معاصی کبیره برایتان مثال زدم که انشاءالله مطلب جا بیافتد.حالا یک تقسیم بندی دیگر؛ گاهی رذیله، از فعل نشأت میگیرد و گاهی از ترک فعل. یک وقت فرد، فعل حرام انجام میدهد، مثل این که غیبت میکند، این یک فعل است و حرام هم هست، یک وقت ترک واجب است. مثل کتمان حق، که گفتن حق واجب است. آن فعل بود و این ترک است. چون هر دو قسم را گفته بودم این توضیح را دادم که کاملاً متوجه شوید. کسانی که اهل بحث هستند، خوب دقت کنند!تمام گناهان انسان از همین امور نشأت میگیرد؛ حالت افراط و تفریط در ارتباط با نیروهای نفسانی، چه فعل باشد و چه ترک باشد. سرچشمه همه اینها هم «وقاحت، بیحیایی و بیشرمی» است.۳.بیحیایی سرسلسله شرارتها استبه جای حساس بحث رسیدیم که گفتم بحث اساسی است و مبتلابه جامعه ما بوده و بحث اساسی مباحث گذشته تربیّتی ما است. حالا من برایتان چند روایت میخوانم. یک؛ «القحة عنوان الشر» عنوان همه زشتیها وقاحت و بیشرمی است. «عنوان» یعنی «تیتر»، یعنی اگر بخواهی برای شرور، یک تیتر بگذاری، آن بیحیایی است. همه شرور زیرمجموعه بیحیایی است.حالا روایت دیگری که خیلی روشنتر است، میفرماید: «رأس کل شر القحة» سرآمد هر شری بیحیایی است. یک روایت از امام صادق(ع) است که می فرماید: «الْوَقَاحَةُ صَدْرُ النِّفَاقِ وَ الشِّقَاقِ وَ الْکُفْرِ» سرآمد همه اینها بیحیایی است، یعنی سرآمد نفاق، شقاق و کفر این است.همه دین، حیا استروایات دو نوع است، یک دسته وقاحت را مطرح میکند، مثل این روایاتی که الآن خواندم و در مورد با خود وقاحت بود. در یک دسته از روایات، ضدّش را وطرح میکنند و میگویند: «لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا حَیَاءَ لَهُ» بی شرم ایمان ندارد. این ضدّ وقاحت است. روایتی از پیغمبر اکرم است که فرمودند: «قال رسولالله(ص): الحیا هو الدین کلُّه» پیغمبر با این سخن، کار را تمام کرد. اصلاً دین حیا است. لذا آن روایتی که از امام صادق(ع) خواندم در باب وقاحت که فرمود: صدر نفاق و شقاق و کفر، بیحیایی است، همه با همدیگر همسو است. این بحث، بحث مفصّلی است که انشاءالله اگر خدا توفیق عنایت کند بیش از سابق تذکّراتی هم داشته باشم. وقاحت و در مقابلش حیا، در تخریب و سازندگی انسان نقش اساسی دارد که من بعد در بحثم وارد آن میشوم. اگر حیا نباشد، دست ما هم از انسانیّت خالی است و هم ازالهیّت. نه انسان هستیم و نه متدیّن. در دو رابطه من دارم مطرح میکنم، هم عقل عملی و هم بُعد معنوی. از هر دو، دست خالی میشود که بعد انشاءالله وارد میشوم. + نوشته شده در سه شنبه سی ام فروردین 1390ساعت 11:20 توسط حمزه اسماعیلی | نظر بدهید متن وصیتنامه حضرت زهرا (سلام الله علیها) بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما اوصت به فاطمة(سلام الله علیها) بنت رسول الله(صلی الله علیه و آله) اوصت و هی تشهد أن لا إله إلا الله و أن محمد(صلی الله علیه و آله) عبده و رسوله و ان الجنة حق و النار حق و ان الساعة آتیة لاریب فیها و ان الله یبعث من فی القبور یا علی! انا فاطمة(سلام الله علیها) بنت محمد(صلی الله علیه و آله) زوجنی الله منک لاکون لک فی الدنیا و الآخرة انت أولی بی من غیری حنطنی غسلنی کفنی بالیل و صل علی و ادفنی بالیل و لا تعلم احدا و استودعک الله و اقرء علی ولدی السلام الی یوم القیامة به نام خداوند بخشنده مهربان این وصیت نامه فاطمه(سلام الله علیها) دختر رسول(صلی الله علیه و آله) خداست، در حالی که وصیت می کند که شهادت می دهم، خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد(صلی الله علیه و آله) بنده و پیامبر اوست و بهشت حق است و آتش جهنم حق است و روز قیامت فرا خواهد رسید، شکی در آن نیست و خداوند مردگان را زنده وارد محشر می کند. ای علی! من فاطمه(سلام الله علیها) دختر محمد(صلی الله علیه و آله) هستم، خدا مرا به ازدواج تو درآورد، تا در دنیا و آخرت برای تو باشم. تو از دیگران بر من سزاوارتری، حنوط و غسل و کفن کردن مرا در شب به انجام رسان و شب بر من نماز بگزار و شب مرا دفن کن و هیچ کسی را اطلاع نده! تو را به خدا می سپارم و بر فرزندانم تا روز قیامت سلام و درود می فرستم. ------------------------------------------ غزلی از استادم حسن لطفی دود بود و دود بود و دودبود گل ميان آتش نمرود بود شعله مي پيچيد برگرد بهار خون دل مي خورد تيغ ذوالفقار يك طرف گلبرگ اما بي سپر يك طرف ديوار بود و ميخ در ميخ ياد صحبت جبريل بود شاهد هر رخصت جبريل بود قلب آهن را محبت نرم كرد ميخ از چشمان زينب شرم كرد شعله تا از داغ غربت سرخ شد ميخ كم كم از خجالت سرخ شد گفت با در رحم كن سويش مرو غنچه دارد سوي پهلويش مرو حمله طوفان سوي دود شمع كرد هرچه قوت داشت دشمن جمع كرد روز رنگ تيره ي شب را گرفت مجتبي چشمان زينب را گرفت پاي ليلي چشم مجنون مي گريست ميخ بر سر مي زد و خون مي گريست جوي خون نه تا به مسجد رود بود دود بود ودود بود و دود بود + نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم فروردین 1390ساعت 6:54 توسط حمزه اسماعیلی | 4 نظر بیانیه کم سابقه حزب الله در حمایت از شمس المادحین حاج منصور ارضی(عرشی بیانات حاج منصور ارضی در صنف " شمس المادحین حاج منصور ارضي در مراسم زيارت عاشوراي صبح (24/1/90) كه در پنجمين روز از ايام حزن انگيز فاطميه در حسينيه صنف لباس فروش تهران برگزار شد؛ در ادامه توضيح دعاي «عاليه المضامين» و در خصوص تبيين «مراقبت از نماز» مطالب مهمي بدين شرح گفت:* همه دعواهای آن گروه با حضرت زهرا (س) از اینجا شروع شد که به نمازشون اهمیت ندادند و به تدریج بت پرست هم شدند.* یکی از دوستان می گفت كه رئیس دفتر کارخانه داري گفته تا وقتی زمان کار تموم نشده نمی توانید نماز بخوانید. گفتند: مگر شما مقام ولایت داری؟ گفت: اگر نمی خواهید برويد. به اين بهانه، همینجوری 300 الی 400 نفر را از کارخانه سایپاپرس اخراج کردند. در حالي كه آنها زن و بچه دار بودند. آن وقت این پرچمی که به اصطلاح بر سر زبانشان هست و می گويند «دولت عدالت خواه» و داریم این کارها را می کنیم و پشتیبان مردم هستیم؛ در کنار کارهايشان گذاشتند. اگر دقت کنید به یک جاهایی می رسید.- وي در خصوص جوسازی های اخیر دفتر رئيس جمهور و طرح شکایت عليه ایشان به اتهام توهین به رئیس دفتر رئیس جمهور افزود:* بعضی از دوستان خواستند که سند «يهودیان امت پیامبر» را بيان كنم که این سند در کتاب «علی و صل الله علی الباکین علی الحسین (ع) » آمده که عبارت است از اینکه در جلد 44 بحارالانوار صفحه304 به نقل از «تفسیر منسوب به امام حسن عسگری (ع) » آمده است که در رابطه با آیه «وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لاَ تَسْفِكُونَ دِمَاءكُمْ» پیامبر خدا(ص) فرمودند: «این آیه برای اهل یهود است. حالا می خواهید یهودیان امت من را بشناسید. اینها (قریب به این مضامین) «یُبَدِّلونَ شَریعتی و سُنّتی، یَقتلون ذُرّیَّتی و یَقتلون الوَلدی الحَسن و الحُسین (علیهم السلام) کَما مثل أَسلاف الیَهود زَکریا و یَحیی» اینها یهودیان امت من هستند و آخرش هم به اینجا می رسد که خداوند قبل از قیامت یک هادی و مهدی (یعنی حضرت صاحب الزمان(عج) ) که از باقیمانده اولاد حسین مظلوم می باشد را برای فرزندان این یهودیان مبعوث خواهد کرد تا آنان را با شمشیرهای دوستانش (ببینيد چقدر ارزش دارد که جزء سپاه امام زمان (ع) باشیم) به هلاکت برساند.* يعني اگر کسی بخواهد دین خدا و دین پیغمبر خدا(ص) را تغییر بدهد و تبدیل کند به چیز دیگری؛ این میشود یهود امت پيامبر. پس این شد دلیل و سند ما براي بيان يهودي صفت.* بعد هم یک عده ای می گويند كه چرا اهانت می کنید؟ یزید (لعنت الله علیه) هم به دین خدا اهانت و توهین کرد. عاقبت اباعبدالله (ع) فرمود: این «یابن دعیه» می خواهد از من بیعت بگیرد. يعني پسر پیغمبر هم جواب اهانت به دین را با اهانت داد. جواب اهانت به دین همین است. می گويند مگر مداح فحش میدهد؟ بله. مداح این کار را می کند، ولی کجا؟ آنجايي که باید بگويد می گويد. شما بروید و ببینید معنی «یابن دعیه و یابن خبیثه» چه می شود. برويد سوال کنید. یک وقت اهانت شکل دیگري دارد آیه می فرماید: «واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما»ولی این (م) کسی هست که دارد به دین خدا و به پیامبران خدا ، (نوح وغیره) توهین می کند. می گويد آنها مدیریت ندارند، فراری هستند. همه اینها را گفته و به نبوت ما اهانت کرده و ما هم اهانت می کنیم. همه پیامبران را مسخره کرده و بعد هم گفته «دین ایرانی». یواش یواش هخامنش و کوروش و داریوش را هم آوردند.* متأسفانه آن آقا در هیئت دولت می گويد: «این شخص (م) خيلي زلاله و من به حال این فرد غبطه می خورم». ببینید چه طور مسخ می شوند بعضي آدمها. این یک حقیقت است که دارند اهانت می کنند و وقتی جوابشان رو میدهی، صدايشان در می آيد.* ما اطلاع داريم كه بعضي از اعضاء هيئت دولت هم از اي آقا و حرف هايش ناراحت هستند و شايد آنها هم مجبور به استعفا شوند.* ما ضمن اينكه كارهاي خوب دولت و رئيس جمهور را تحسين مي كنيم، انحرافات آنها را هم بيان مي كنيم. ************* بیانیه حزب الله پیرامون شکایت غیر قانونی جریان منحرف و نفوذی در دولت خدمتگذار از حاج منصور ارضی اکنون که پیروزی انقلاب اسلامی و مقاومت 32 ساله جمهوری اسلامی مقابل استکبار جهانی، الگوی ملت های به پا خواسته خاور میانه شده و آمریکای اشغالگر از یکسو دچار استیصال و ناتوانی در تحلیل اوضاع و از سوی دیگر مجبور به برخورد دوگانه با انقلابهای مردمی خصوصا در بحرین، یمن و لیبی گردیده است، بر اساس منویات مقام معظم رهبری بر همگان واجب است که در زمینه فوق مواضعی انقلابی بگیرند. این در حالی است که شاهد سوء استفاده برخی از افراد منحرف و نفوذی در دولت خدمتگذار به منظور ایجاد شکاف و تفرقه داخلی می باشیم. یکی از این موارد تداوم حمایتهای بنیادی و مالی از سی دی مستند «ظهور نزدیک است» در اشکال دیگر آن می باشد؛ در این میان یکی از عوامل مهم بازگو کننده انحراف سی دی فوق الذکر و افشاگر ارتباط آن با عوامل اختلاف در میان هواداران رییس جمهور محبوب یعنی حاج منصور ارضی است که مورد تهمت و افترا در شکایت غیر قانونی آنان قرار گرفته است.از این رو توجه همگان را به نکات ذیل جلب می نماییم:1- این شکایت از وجاهت قانونی برخوردار نیست زیرا از سوی معاونت حقوقی رییس جمهور تنظیم شده است. این جایگاه یه طور قانونی برای دفاع از شخصیت حقوقی دولت و فقط از شخص رییس جمهور است نه افراد حقیقی دیگر دولت. از این رو شاهد هزینه کردن این جایگاه برای شخص مشایی هستیم.2- بخشی از موارد مطرح شده در شکایت، افترا و تهمت به شخص حاج منصور ارضی است و بخش دیگر آن مستند به پاسخهای لازم می باشد. به عنوان مثال بیان حاج منصور پیرامون یهودی صفت بودن مشایی، توهین مشایی به پیامبران اولوالعزم(علیهم السلام) و دیدگاه انحرافی وی نسبت به اسلام تحت عنوان مکتب ایرانی دارای پاسخهای محکم و مستندات شرعی از جمع آیات و روایات می باشد.3- خوشبختانه حزب الله، اتاق فکر جریان نفوذی فوق را به طور کامل می شناسد. حزب الله معتقد است علاوه بر دشمنان ولایت فقیه، افراد معلوم الحال و نیز گروه های زخم خورده از افشاگریهای مکرر حاج منصور از این شکایت سود اصلی را خواهند برد، زیرا همواره در پی قرار دادن دولت خدمتگذار در مقابل امت حزب الله بوده و هستند.بر همین اساس وعاظ محترم، فضلا و طلاب در صحنه، هیئات مذهبی، دلسوزان انقلاب و در یک کلام امت حزب الله تا به نتیجه رساندن رسوایی جریان نفوذی فوق آن هم با پیگیریهای آگاهانه و انقلابی از پای نخواهند نشست. حزب الله بیدار است از نفوذی بیزار است دبیر شورای هماهنگی حزب الله دکتر عبدالحسین الله کرم + نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم فروردین 1390ساعت 9:27 توسط حمزه اسماعیلی | 3 نظر به آخرين ثانيههاي جانبازان شيميايي: خون... سرفة خشك... درد... بيمارستان... آيينهاي از نبرد... بيمارستان... پيچيد صداي ضجة شير زني! يك خط كشيده! ... مرد... بيمارستان... انشام دوباره بيست، باباي گلم! موضوع: «كسي كه نيست» باباي گلم! ديشب زن همسايه به من گفت «يتيم» معناي يتيم چيست؟ باباي گلم! با ما كمي از بهار خون حرف بزن از غيرت شهر واژگون حرف بزن وقتي پدرم شهيد شد مجنون بود آقاي معلم از جنون حرف بزن! گفتي كه پس از سجود برميگردي وقتي كه صلاح بود برميگردي در نامه نوشتي كه دلت تنگ شده تا فكر كنم كه زود برميگردي! لبخند و جنون و استخوان و چمدان باران دو چشم منتظر در باران در دفتر مشق خويش كودك ميسوخت! بابا آمد... نه آب آورد نه نان! دفتر... خودكار... شوق انشايي سبز جغرافي زندگي... جهتهايي سبز ناگاه صداي توپ... بازي! ... نه! جنگ خون ريخت به دستان الفبايي سبز! تا اول و آخر سفر باختن است در بازي عشق برد در باختن است از پيكر بيسرم تعجب نكنيد سرباز شدن براي سر باختن است هر چند زمانه با دل ما بد كرد چون كوه هميشه صبر ميبايد كرد امروز اگر چه سرخ بايد باشيم باران گلوله سبزمان خواهد كرد! + نوشته شده در پنجشنبه هجدهم فروردین 1390ساعت 7:23 توسط حمزه اسماعیلی | یک نظر علمدار لشگر مازندران دل در گرو عشقی سپرده بود که پایانی نداشت و درکرانه ای قدم می زد که به ساحلی جز شهادت نمی انجامید، به راهی می رفت که بی بازگشت بود و آنچنان به پیش می تاخت که گویا از قافله عشق فرسنگها جا مانده است، او همچنان یکه تاز و بی وقفه می رفت، اما حسرت نگاهش را در چشمها می کاشت و دل را در غبطه دیدارش نگه می داشت!شیرمردی که نشان می داد تا انتهای کرانه زمین خواهد رفت و هرگز از راه رفته باز نخواهد گشت تا آنجا که حبل الله را به چنگ آورده و عرش را در معراجی خونین تجربه کند و وصل را روزی خود گرداند تا به وجه الله نظر افکند!جوانمردی و شجاعت پیشگی این سردار سرافراز در وسط میدان های رزم و حماسه و در مصاف با دشمنان عنود، مرا یاد سه حماسه آفرین استثنائی سپاه صدر اسلام در حساس ترین دوران می انداخت:حمزه در کنار پیامبر اعظم(ص)، مالک در رکاب امام علی(ع) و عباس در خیمه امام حسین(ع)او کسی جز سردار شهید محمدحسن طوسی نیست که خداوند مشتری اش بود و او را به حجله عشق عروج داد تا همچون ستاره ای شمالی برای همیشه بدرخشد و آسمان نگاه ما را از اسارت شب برهاند و سحر را به همه ارزانی دارد!سردار شهید طوسی، اسطوره کم تکرار عرصه های دلاوری است که شجاعت در دریای عشق او موج می زد و درایت از نگاه معرفتی اش پیدا بود و ارادت به ولایت، رکن ایمانش را می ساخت، کسی که وجودش، وقف موعود بود و سجودش ذکر معبود، فرودش، فراز می نمود و صعودش راز می گشود، نمازش، بلورین و نیازش، دل آذین بود، یادش آتشین و خاطراتش، کلامش، گفته ها و نگفته هایش دلنشین است!طوسی، بیش آنکه به وصف آید، بیاد می آید، پیش از آنکه نامش را ببریم، دوست داریم شجاعت و نجابتش را به ارث ببریم، باور کنید که او رویای همه نسلهاست، اصیل ترین اصلهاست و در یک کلام، او زمینی، اما استثناست!کسی که پس از ده سال جاودانگی، زمانی که آثار جنازه اش به زاذگاهش برگردانده شد، کوچکتر از قنداقه کودکی بود که همچون ستاره ای خاموش ناشدنی بر فراز دستان دخترش بلند شد ، دختری که شجاعت به ارث برده از پدر، از او رقیه خاتون قهرمانی ساخته بود که شجاعانه کفن قنداق گونه پدر را بر بالای دستان کوچکش برد و گفت:در کربلا، پدری قنداقه فرزند شیرخواره شهیدش را با افتخار بر دستانش گرفت و او را به خدا هدیه کرد و امروز، دختری قنداقه بی جان پدرش را در حضور شما بر دستان کوچکش بالا برده و به خدای خویش اهداء می کند!امروز مادران جوان مازندرانی، نام سردار طوسی را بر گوش خردسالان خود زمزمه می کنند، تا از آنان حماسه سازانی بوجود آورند که تاریخ یک کشور به آنها مباهات کند و آحاد مردم او را الگوی خود پنداشته و با نامش عجین باشند!امروز تمثال طوسی، تابلوی ملی مازندرانی هاست که او را در کنار شهدایی همچون حاج همت، باکری و خرازی می نگرند و با خود می گویند، اگر عباس بن علی(ع) شدن دشوار است، اما می توان سردار طوسی شد و تداعی شجاعت ابوالفضل(ع) از او داشت!اما سئوال اینجاست، که طوسی عزیز چه کرد و چگونه به سرداری تا این اندازه بلندآوازه مبدل گردید؟!طوسی عزیز، پس از حضور شورانگیز در تظاهرات و مبارزه با رژیم ستمشاهی وآشنایی و همکاریهای گسترده با مبارزانی همچون سردار شهید بروجردی ،از آغازین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی وارد هسته های اولیه خودجوش نظامی و انتظامی شد و با نقش آفرینی در سطوح فرماندهان، نامش را در گروه بنیانگذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مازندران به ثبت رساند.پس از حضور اولیه در مناطق بحرانی کردستان و تجربه مقابله با ضدانقلاب و شرکت در عملیات های پارتیزانی، که حاصل آشنایی و همکاری شهید طوسی با سردار جاوید الاثر متوسلیان به اضافه حضور تاثیرگذار در جنگلهای انبوه مازندران و مبارزه نفس گیر با گروههای کمونیستی و التقاطی که پس از اعلام جنگ مسلحانه در خرداد 60 به جنگل شمال پناه آورده و با عملیات های ایذائی و ترورهای کور، مردم را بستوه آورده بودند، اولین جلوه های جدی سردار طوسی در جریان عضویت در نهاد مقدس سپاه بود.همچون شیرانی را می ماند که آرام و قرار نداشته و بی تاب تر از همیشه، برای انقلاب احساس خطر می کرد، خواب را بر خود حرام کرده بود و وقت را ضیق می دید، عملیات پس از عملیات در جریان بود و پراکندگی ضد انقلاب مسلح در جنگل بسیار گسترده شده و با توجه به عملیاتهای تروریستی در جنگل و جاده ها و شهرهای حاشیه، پاکسازی جنگل از لوث ضد انقلاب، اولویت اول ایشان برای حضور در سپاه بود و در این راه با تمام وجود از خطرها استقبال می کرد و زیرکانه ترین طراحی ها را برای پایان دادن به غائله های جنگلی انجام می داد،گویا او با نگاههای تیزبینانه اش در همان روزهای پرخطر، 6 بهمن 60 آمل را پیش بینی می کرد!اگر چه او همواره بی تاب حضور در جبهه ها بود، اما مهارت رزمهای پارتیزانی و موفقیت های جنگ و گریز با ضدانقلاب داخلی، توجیه مخالفت فرماندهان مافوق برای تاخیر در اعزام سردار طوسی به جبهه های نبرد حق علیه باطل بود که این مخالفت تا مورخه//62 ادامه یافت و نهایتاً طوسی عزیز توانست موافقت حضور مجددش در جبهه ها را دریافت کند و از آن تاریخ، دوره جدید حماسه آفرینی های سردار شهید طوسی در دفاع مقدس آغاز می شود.شاید هم درست نباشد که دائماً طوسی بزرگ با آن همه نقش آفرینی و حماسه سازی تاثیرگذار، از منظر نگاه ما پائین دستی ها به افکار عمومی معرفی گردد، چرا که ایشان مروارید گرانسنگ و درخشانی است که الزاماً باید از نگاه گهرشناسان زبده و بالادست توصیف گردد تا معلوم گردد که ایشان چه دُرّ ارزنده ای بوده اند که اولاً خیلی دیر شناخته شده و ثانیاً خیلی کم او را شناخته ایم و یا لااقل به افکار عمومی، همواره معرفی حداقلی شده اند!قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر، گوهری!سردار شهید طوسی که از طوسکلای شهرستان نکا و از خانواده ای روستایی، زحمتکش و مذهبی برخاسته و به عضویت سپاه نکا در آمده بود، در فاصله زمانی کوتاهی و به واسطه بروز لیاقت ها و شجاعت های ویژه اش در انجام مدبرانه و شجاعانه ماموریتهای محوله، به سپاه مرکز استان یعنی ساری منتقل شده و فرماندهی واحد عملیات را به عهده گرفت و پس از گذشت چند ماه به منطقه ۳ سپاه مازندران و گیلان واقع در چالوس رفته و به سمت فرماندهی عملیات منطقه منصوب شد نهایتاً با گذشت زمانی کوتاه تر، از آنجا نیز رهسپار جبههها شده و فرماندهی واحد اطلاعات عملیات لشکر به ایشان واگذار شد و در ادامه همین روند تصاعدی که با اثبات لیاقتها و بروز قابلیتها و استعدادهایش همراه بود، جانشینی و قائم مقامی لشکر را نیز به عهده گرفت و با همین سمت آسمانی شد و به وجهالله نظر کرد.ورود سردار شهید طوسی به جبهههای نبرد، آغاز بالندگیهای مازندران و مکمل تواناییهای اولیه رزمندگان مازندرانی در جبههها بوده و نقطه عطفی در نقش آفرینیهای ویژه لشکر ۲۵ کربلا در سرلوحه عملیات های فوق سنگین و پیشقراولی در تعیین کننده ترین مراحل استراتژیهای نظامی ما در دفاع مقدس بود.سردار شهید طوسی که قائم مقام لشکر ۲۵ کربلا و فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشکر تا هنگام شهادت بوده، بزرگترین عامل موفقیت های نظامی این لشکر در تمامی ماموریت های عملیاتی به شمار رفته و در همه صحنه ها با بهرهگیری از ویژگیهای ایمان به خدا، اعتقاد به ولایت فقیه، شجاعت و شهادت طلبی، میداندار بلا منازع عرصههای خطر بوده و به خاطر درایت بالایی که به تجربه و بارها در عمل نشان میداد،اعتماد بالای فرماندهان عالیتر را به خود جلب کرده و طی آن ضریب ریسک پذیری قرارگاههای عملیاتی نیز به شدت ارتقا مییافت.سردار طوسی، فرمانده شهیدی است که هم بود او احساس می شد و هم نبود او! وقتی که بود، همه به وچودش دلگرم بودند و وقتی که رفت، همه از فقدان او می نالیدند و تا زمانی که دفاع مقدس ادامه داشت، نام طوسی عزیز با پیشوند "ای کاش" بر زبانها جاری بود و همه احساس می کردند که گمشده ای دارند و دنبالش بودند!سردار شهید محمد حسن طوسی در جریان عملیات کربلای 8 در تاریخ 18/1/66 در منطقه شلمچه به آرزوی دیرینه و قلبی اش یعنی شهادت رسیده و همانطوری که خودش بارها از خداوند خواسته بود، سالها مفقودالاثر بوده و پس از ده سال پیکر مطهرش که تنها استخوان پاره ها و پلاک متعلق به ایشان بوده اند، به زادگاهش طوسکلای نکای مازندران بازگردانده شد و در کنار برادران شهیدش محمد حسین و محمد ابراهیم آرام گرفت تا مثلث برادرانه عشق تکمیل گردد.سردار شهید طوسی که در اخلاق حسنه، زبانزد و اسوهای تمام عیار برای یکایک رزمندگان بوده، بزرگترین موفقیت خویش را در تواضع و پرهیز از ذخارف دنیا و اطاعت پذیری محض از ولی امر مسلمین یافته و با صبر و توکل الهی، راه سعادت خویش را آهسته و آرام پشت سر میگذاشت و بدون کمترین دغدغهای برای دنیا و جاذبههای مادیاش، خود را وقف خدای خویش کرده و «الههای» را به جای آن یگانه «اله» خویش نمیشناخت.رهبر معظم انقلاب در مورخه 15/11/68 در باره سردار شهید طوسی می گوید:شخصیت و فعالیت ایشان (شهید طوسی) در صحنه جنگ، منجر به کسب فتوحات مهم، سرافرازی و افتخار ابدی گردید.فرماندهان بزرگ دفاع مقدس در اظهارات روشن و طولانی به بیان تقش کلیدی سردار شهید طوسی پرداخته و همزمان از میزان اعتماد خود به ایشان و نمرات عالی وی در همه آزمونها ستوده و او را در ردیف شهیدان بزرگی همچون باکری، خرازی، کاظمی و غیره قرار داده و در سوگش گریستند.دکتر محسن رضائی:لشگر پر افتخار 25 کربلا در دامن خود قهرمانان سرافراز فراوانی را تقدیم اسلام و ایران عزیز کرده و برادر عزیز و بزرگوار شهید طوسی یکی از این فرزندان قهرمان مازندران بود که در بنیانگذاری لشگر 25 کربلا سهم مهمی بر عهده داشت.سرلشکر پاسدار رحیم صفوی:آقاي طوسي را به لحاظ ارتباط كاري كه با هم داشتيم كاملاً ميشناسم روحيه شجاعت و شهامت و عشق و ايثار در وجودش متبلور بود وي داراي استعداد فوقالعاده نظامي و راهگشاي بسياري از مسائل نظامي در لشگربود از خصوصيات بارز كاري ايشان شناسايي كارشناسانه و فني و دقيق او در مناطق عملياتي بود با تمام خستگي كه در وجودش بود دست از كار نميكشيد و تمام آرزويش پيروزي بچهها و نابودي دشمن بود سردار طوسي بر اثر رشادتهاي بيمانند كه از خود در لشگربه جا گذاشت ميتوان او را مالك اشتر لشگر25 كربلا ناميد.سردار پاسدار مرتضی قربانی:شهيد طوسي سرداري بود شجاع و فرماندهي بود با تدبير. سختترين مأموريتهاي اطلاعاتي و عملياتي دفاع مقدس را بعهده داشت و خطرناكترين مأموريتها را به عهده ميگرفت و بدون آنكه چهرهاش اثري از خستگي و يا نشاني از اضطراب و نگراني ديده شود به خوبي آن را انجام ميداد. سرزمين مقدس اسلامي ما و پايگاههاي رزمندگان دليرمان شاهد صادقي بر اين مدعاست. ايران زمين به داشتن چنين فرزندان غيور، مؤمن ـ شجاع، با تدبير و متواضع افتخار ميكند. دهها عمليات كوچك و بزرگ سپاه اسلام پيروزي خود را مديون اطلاعات دقيق و طراحيهاي ماهرانه اين شهيد بزرگ است. محبوبيت كم نظير او بين سپاهيان و بسيجيان قهرمان لشگرويژه 25 كربلا حكايت از مردم دوستي، رفتار و روابط برادرانه و سرشار از عواطف انساني اوست كه چهرهاي دوست داشتني از او ميسازد.در پایان لازم می دانم که با توجه به چهره محبوب و استثنائی سردارشهید طوسی که می تواند الگوی عملی نوجوانان و جوانان مازندرانی باشند، نهادهای ذیربط امکان تاسیس" کانون طوسی شناسی" را در مرکز استان ایجاد کرده و از طرفی زمینه های معرفی سردار شهید طوسی را در یکی از کتابهای درسی فراهم آورند تا جاودانگی فرهنگی این سردار عزیز را در نسلهای آتی نیز فراهم آورند. رنجبر + نوشته شده در چهارشنبه هفدهم فروردین 1390ساعت 16:45 توسط حمزه اسماعیلی | 3 نظر یک مسیحی درمناطق عملیاتی مسلمان شد یک هموطن مسیحی هنگام حضور در یادمان های دفاع مقدس خوزستان با دیدن آثار از خودگذشتگی شهیدان و رزمندگانی ایران به دین اسلام مشرف شد.به گزارش مهر در شلمچه، شهین بیدادرس که اکنون نام خود را به مریم تغییر داده است، در دلنوشته ای آورده است: «مسیحی بودم که در این سالها بر دین او مانده بودم ولی فقط نام جنگ را شنیده بودم.خانواده های داغدار را دیده بودم، شهادت هزاران هزار انسان از نوجوان ?? ساله گرفته تا پیرمرد ?? ساله، اما فقط شنیده بودم. می گفتند جوانان با علاقه به جنگ می روند. برای رفتن به خط مقدم دعوا راه می افتد».این هموطن اهل ارومیه می افزاید:« اما باور این حرفها برای ما سخت بود تا وقتی که پشت میز دانشگاه نشستم و سالها از پایان جنگ گذشت روزی کاروانی از دانشگاه راهی مناطق جنگی شد کاروانی بنام راهیان نور حس کنجکاوی مرا با این کاروان همسفر کرد.همراه کاروان به سرزمینی رفتم که می گفتند خاکش تبرک است قدم که می گذاری باید وضو بگیری آنقدر پاک است که اگر تبرک کنی اگر بر زخمت بگذاری التیام می یابد».بیدادرس آورده است:«راست می گفتند آنجا که رسیدم خاک با من سخن گفت ذره ذره خاک گویی زبان باز کرده بود به هر قسمت که قدم می گذاشتی محل شهادت شهیدی بود در آئین ما فقط در یک نقطه عیسی را به صلیب کشیده بودند ولی اینجا هزاران مسیح را را در هزاران نقطه به صلیب کشیده بودند ندایی درونی مرا به خضوع وا داشت سجده بر خاک کردم بوسه بر خاکی کردم که رد پای انسانهایی بود ناتمام که اگر می ماندند امروز به عمر جباران خاتمه می دادند شنیدن خاطره انسانهایی که آوار بر سرشان ریخته، گهواره ها ی کودکانشان از شرم به گورستان پناه برده اند». این هموطن مسیحی نوشته است:«مردانی که قسمتی از بدن خود را از دست داده اند دنیای دیگری در برابر چشمم مجسم کرد زنگ توحید در گوشم به صدا در آمد اشهد ان لااله الله ، اشهدان محمدا رسول الله ، اشهد ان علی ولی الله یکی گفت صدایت می زند او که عیسی بشارت آمدنش را داده بود آنجا بود که به یگانگی خداوند سوگند یاد کردم و مسلمان شدم نامم را گذاشتم مریم تا خادم خون شهیدان باشم اینک من مریمم. مریمی که در کربلای ایران متولد شد با عطر و بوی شلمچه نسیم اروند کنار و صدای نخل های سربریده آبادان نشو و نما کرد نام اورا تاریخ در دل خود ثبت کرد تا آیندگان بدانند اینجا معجزه می کند شفا می دهد التیام می بخشد اینجا گنجینه ای پایان ناپذیر است اینجا پاکترین انسانها جان خود را تقدیم پاکترین هدفها کرده اند اگر در کربلای هزار و ??? سال قبل ?? تن جان باختند. اینجا میلیونها انسان فدا شدند اگر آنجا سر یک تن بر سر نیزه رفت اینجا هزاران هزار مرد سر خود را به دار دادند تا جاودانگی اسلام را به ارمغان آورند». آری اینها همان هستند نسل حسین وارث خون آدم قهرمان کربلا. + نوشته شده در چهارشنبه هفدهم فروردین 1390ساعت 7:13 توسط حمزه اسماعیلی | نظر بدهید با اجازه ی بابا … بله تقدیم به فرزندان شهداء علی الخصوص فرزندان شهدای مفقود الاثر که حتی یک پلاک هم از پدرشان ندارند. عاقد دوباره گفت:« وکیلم؟…»، پدر نبودای کاش در جهان ره و رسم سفر نبودگفتند: رفته گل … نه!… گلی گم… دلش گرفتیعنی که از اجازه ی بابا خبر نبودهجده بهار منتظرش بود و برنگشتآن فصل های سرد که بی دردسر نبودای کاش نامه یا خبری، عطر چفیه ایرویای دخترانه ی او بیشتر نبودعکس پدر، مقابل آینه، شمعدانآن روز دور سُفره، جز چشمِ تر نبودعاقد دوباره گفت:« وکیلم؟…» دلش شکستیعنی به قاب عکس امیدی دیگر نبود + نوشته شده در یکشنبه چهاردهم فروردین 1390ساعت 14:11 توسط حمزه اسماعیلی | 4 نظر سنگ قبری عجیب در مزار شهداء معمولا در همه گلزارهای شهدا در شهرهای گوناگون، دیده می شود که مزار مطهر شهدا یک یا چند وجب از سطح زمین بالاترند؛ این بلندی مزار، در برخی از شهرها به یک متر هم میرسد. سنگ مزار شهدا هم معمولاً از نوع مرغوب انتخاب میشود.اما در میان گلزار بهشت علی دزفول، تنها یک قبر وجود دارد که بی نام، ساده و همسطح زمین است و آن مزار عارف وارسته فرمانده شهید بهمن ـ محمد جواد ـ دُرولی است.بهمن دُرولی همان دانشجوی ـ دانشگاه علم و صنعت ـ شهیدی است که وصیت کرد:قبرم را ساده و هم سطح زمین درست کنید و با اندکی سیمان روی آن را بپوشانید و فقط با انگشت روی آن بنویسد: «پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی»عارفی دلسوز:«خدایا! آنچنان که از تو میترسم، به رحمتت امید دارم. خدایا! میدانم آنچنان که دادهای مؤاخذه میکنی، اما ای فریادرس! روزی که مؤآخذه ام میکنی، هیچ جوابی برایت ندارم. تو را به وحدانیتت قسم میدهم آن روز دست رد بر سینه ام نزن!خدایا! دوست داشتم در این مسافرت 25 ساله آنچنان در دنیا کشت کنم که در آخرت روسفید باشم، اما چه کنم که این سگِ نفس من را به دنبال خود کشید.»این جملات آسمانی از خواجه عبدالله انصاری یا هیچ پیر عاشق و از دنیا بریدهای نیست. اینها را بهمن (محمد جواد) دُرولی نوشته است؛ دانشجوی عارفی که دنیا را سه طلاقه کرده بود و دل عاشق خود را به قرب الهی پیوند داده بود.بهمن در یکی از یادداشتهایش نوشته بود:«امروز تا این ساعت برایم پر ارزش و فراموش نشدنی بود، زیرا مقدار زیادی بر اعمال گذشته ام بازگشت داشتم و استغفار نمودم ... خدایا! راضیم به رضایت، ولی دوست دارم و امیدوارم هر لحظه که نوبتم باشد، حتی مویی از بدنم باقی نماند.»مناجاتی از فرمانده شهید بهمن دُرولی:خدایا تو شهادت را نصیبم کن، خود چگونه شهید شدن را انتخاب خواهم نمود، خدایا تو شهادت را نصیبم کن که خود عشق و عاشقی را به حد اعلای آن خواهم رساند، خدایا آن گونه خواهم بود که تمام وجودم شیفتگی عشق رسیدن به وصال و حضور به درگاهت را گواه بگیرند.خدای من، از سر تا به پا در خدمت شمایم، تمام وجودم را هدیه میکنم، چشمانم، پیشانی و سجده گاهم را، سینه و قلبم را، گلو و حنجره ام را، دهان و زبانم را، دست ها و پاهایم را و جزء جزء بدنم را به ساحت مقدست هدیه خواهم کرد، آنگونه به درگاهت خواهم آمد که عشقم را با تمام وجود خود اعلام کرده باشم.امّا ای خدا، ای رازدار بندگان شرمگینت، ای آنکه در خلوتخانه ام، در خلوت های شبانه ام تنها تو را میطلبیدم، ای آنکه تنها عشق من، مولای من، مرا ببخش.جسمی را که به من به امانت سپرده بودی سالم نیاورده ام، خدایا آن را پاره پاره آورده ام مرا ببخش، مولای من عفوم کن و در این خصوص از ضاربان بپرس که باید آنها پاسخگوی این عمل ننگین باشند، از خسارت زدگان به جسمم بپرس به چه جرمی آن را دریدند، به چه گناهی به آن حمله ور شدند و گناه من چه بود که اینگونه به درگاهت مرا آوردهاند.خدای من، جرم من خدا خواهی بود، جرم من تنها عشق به تو بود، جرم من عدالت خواهی بود، جرم من این بود که تنها تو را میخواستم، نمیخواستم بنده غیر تو باشم و حنجره پاره ام این گواهی را میدهد که فقط تو را میطلبیدم و از چشمانم بپرس که فقط آنجا را که تو فرموده بودی مینگریستم و از دست ها و پاهایم سئوال کن که فقط برای رضای تو گام برداشته ام.خواب های عجیب:بهمن خواب های عجیبی میدید. که همه را هم یادداشت میکرد:1) خواب دیدم برای دومین بار به مکه مشرف شدهام ولی این بار با گذشته فرق میکند. همه را نامه زیارت میدادند ولی موقت توانستند زیارت کنند؛ اما به دست من نامهای دادند که چند جمله به این مفهوم نوشته شده بود: «طواف همیشگی». در همین حال، یکی از شهدا را دیدم که اصرار میکرد کاری کنم تا به او اجازهی زیارت داده شود. من هم کارت طواف همیشگی را به دستش دادم. او زیارت کرد و دوباره کارت را به من داد. ناگاه با صدای مؤذن گردان از خواب پریدم.2) شب سوم شعبان 1406 هجری قمری برابر با 8/1/1365 - تهران، شهید حسین غیاثی را در خواب دیدم که گفت: «زود بیا که منتظرت هستیم و جایت نیز مشخص و معین شده است». پس از این خواب بهمن به دزفول میآید و از آنجا به جبهه اعزام میشود. درست در روز 20/3/1365 آسمانی میشود. رفته بودم سفری سمت مزار شهداءکه طوافی بکنم گرد مزار شهداءبه امیدی که دل خسته، هوایی بخوردمتبرک شود از گرد و غبار شهداءهرچه زد خنجر احساس به سرچشمه ی عشقشرمگینم که نشد اشک نثار شهداءرمز این چشم عطشناک از آنجاست که منآبیاری نشدم فصل بهار شهداءچون نشد شمع، دلِ تنگ که سوزد شب عشقکاش می شد که شوم سنگ مزار شهداءآخرین خط وصایای دل من این استکه به خاکم بسپارید کنار شهداء بال های خسته پرهای شکسته دل هایی خونین سجاده های خاک گرفته گله هایی در خواب دل هایی گمشده و مجالی که نیست ! گاز خردل سرفه هایی سنگین و یارانی که هزاران سال بعد طعمه باستان شناسانند غربتی غریب کوچه پس کوچه هایی دلتنگ شهری دل مرده با سنگفرشی اسیر گرفتار بازندگانی نا آشنا با زندگان و شهدایی تفحص شده که در معراج شهر دلتنگ و بی قرار رمل های فکه و قتلگاه و راه خون و آرزویی غریب که کاش تفحص نمی شدند به حرف تو رسیدم ای دوست ! کاش تفحص نمی شدم شعر از محمد طوقانی + نوشته شده در پنجشنبه یازدهم فروردین 1390ساعت 12:19 توسط حمزه اسماعیلی | 3 نظر کو دستمال اشک من شد فاطمیه آروم آروم فاطمیه هم داره از راه می رسه ُ سعی می کنم مطالبم مقتضی با ایام بیشتر رنگ و بوی فاطمیه بده ... راستی فاطمیه اول اگر عمری باشه و خدا قسمت کنه مکه و مدینه دعاگویتان خواهم بود... باز این دل شوریده یاد یار کرده یاد از حکایات در و دیوار کرده و باز هم جای شهداء خالی ست... ما سینه زنهای اهالی الستیم ما غصه دار روی سیلی خورده هستیم ما از دوکوهه آمدیم اینجا غریبیم حتی زشکوه نیمه شب هم بی نصیبیم محترق الشهداء + نوشته شده در سه شنبه نهم فروردین 1390ساعت 14:43 توسط حمزه اسماعیلی | یک نظر چرا «جهاد» اقتصادی؟ «اصلاح الگوی مصرف»، «همت مضاعف و کار مضاعف»، «جهاد اقتصادی»؛ اینها نامهایی هستند که رهبر معظم انقلاب برای سالهای اخیر برگزیدهاند و مسئولان و مردم را به برنامهریزی و اقدام در مسیر تحقق آن فراخواندهاند. نگاهی به نامگذاری سالها تا به امروز و مقایسه آن با سالهای اخیر نشان از یک هدفگذاری دقیق و هدفمند از سوی حضرت آیتالله خامنهای در سالهای اخیر برای ارائه الگوی پیشرفت ایران اسلامی دارد؛ البته در سالهای پیشین هم ایشان با ارائه الگوهایی نظیر «پاسخگویی مسئولین» چنین برنامه مدونی را برای مردم و مسئولان ارائه کرده بودند اما این مساله در سالهای اخیر پررنگتر شده و حکایت از تاکید ویژه مقام معظم رهبری بر بهبود شرایط زندگی مردم و پیشرفت کشور دارد. این موضوع از آنجایی اهمیت مییابد که حوادثی که در سال ۸۸ رخ داد، زمینهساز نوعی خدشه در روند اجرایی کارهای کشور و کسب و کار مردم شد؛ تا جایی که رهبر انقلاب برای جبران تمامی خساراتی که فتنه ۸۸ بر روند تعالی و پیشرفت کشور وارد کرد، سال ۸۹ را سال همت مضاعف و کار مضاعف ناگذاری کردند تا مردم و مسئولان که توانسته بودند دوران سخت فتنه را با موفقیت پشت سر بگذارند، اکنون خود را آماده جبران ضررهای ناشی از آن کنند. حضرت آیتالله خامنهای نام امسال را هم بنا به سنت این چند سال، به سوی زندگی مردم و جامعه ایران سوق دادند و با اعلام سال «جهاد اقتصادی» همگان را متوجه مسئولیتشان در برابر آینده ایران عزیز کردند؛ آیندهای که تحقق سیاستهای کلی چشم اندار ۲۰ ساله در سال ۱۴۰۴ تنها بخش کوچکی از آرمانهای بلند مردمان این سرزمین است. جهاد در کلام «آقا» اکثر کارشناسان بر روی این موضوع اتفاق نظر دارند که نامهای سال که از سوی رهبر انقلاب انتخاب میشوند، دارای جزئیات و ظرایفی هستند که توجه ویژه به آن ضروری است و میتواند زمینهساز تحولهای جدی و گوناگون در عرصه خدمترسانی به مردم باشد. به عنوان مثال، سال گذشته برخی عنوان کردند که به جای عنوان «همت مضاعف و کار مضاعف» میشد یکی از کلمات را حذف کرد و از عبارت «همت و کار مضاعف» استفاده کرد اما بعدا مشخص شد که علت تکرار کلمه مضاعف در نام سال ۸۹، تاکید ویژه مقام معظم رهبری بر همت و تلاش مردم برای جبران ایراداتی بود که در سال ۸۸ و در حین فتنه بروز کرده بود. امسال نیز انتخاب نام «جهاد اقتصادی» فعالان سیاسی و کارشناسان را به تامل بیشتر در علت انتخاب واژه جهاد از سوی ایشان واداشته است؛ واژهای که بار معنایی بسیار غنی و پربارتری نسبت به کلماتی همچون تلاش و کار دارد. بررسی سخنان رهبر مظعم انقلاب هم مشخص میکند که جهاد از نظر ایشان تعریف ویژه و مقدسی دارد. به عنوان مثال، حضرت آیتالله خامنهای چند سال پیش و در دیدار اعضای جهاد دانشگاهی با اشاره به نام این سازمان، تاکید کردند:... از طرفى شما مشغول جهاد هستید. جهاد یعنى مبارزه براى یک هدف والا و مقدس. میدانهایى دارد؛ یکى از میدانهایش حضور در نبردهاى مسلحانهى رایج جهانى است. میدان سیاست هم دارد؛ میدان علم هم دارد؛ میدان اخلاق هم دارد. ملاک در صدق جهاد این است که این حرکتى که انجام مىگیرد، جهتدار و مواجه با موانعى باشد که همت بر زدودن این موانع گماشته مىشود؛ این مىشود مبارزه. جهاد یعنى یک چنین مبارزهیى، که وقتى داراى جهت و هدف الهى بود، آنوقت جنبهى تقدس هم پیدا مىکند. ایشان همچنین درباره تفاوتهای «تلاش» و «جهاد» فرمودهاند:... جهاد با جهد و تلاش از لحاظ ریشه یکىاند؛ یعنى در آن معناى جهد و کوشش وجود دارد؛ اما جهاد فقط این نیست؛ جهاد یعنى مبارزه؛ مبارزهى در همین اصطلاح متعارف فارسىِ امروز ما. مبارزه انواع و اقسامى دارد: مبارزهى علمى داریم، مبارزهى مطبوعاتى داریم، مبارزهى سیاسى داریم، مبارزهى اقتصادى داریم، مبارزهى نظامى داریم، مبارزهى آشکار داریم، مبارزهى پنهان داریم؛ اما یک نقطهى مشترک در همهى اینها وجود دارد و آن اینکه در مقابلِ یک خصم است؛ در مقابلِ یک مانع است. مبارزه با دوست معنى ندارد؛ مبارزه در مقابلِ یک دشمن است. فرض کنید در دوران اختناق، کسى هر هفته مثلاً پنج تا کتاب میخواند؛ خیلى کار بود؛ اما لزوماً مبارزه نبود؛ جهد بود، جهاد نبود. اگر میخواست جهاد باشد، باید کتابى را میخواند که در حرکت او در مواجههى با رژیم طاغوت و رژیم اختناق، تأثیر داشت؛ آنوقت میشد جهاد. خاصیت جهاد این است. لزوم آمادگی مسئولان و مردم برای جهاد با دشمنان تاکید ویژه رهبر انقلاب بر جهاد اقتصادی و بازخوانی سخنان ایشان درباره ماهیت کلمه جهاد این موضوع را عیان میکند که ایشان قصد دارند تا مردم را نسبت به موانع و سختیهای این اقدام آگاه کنند؛ اقدامی که در همان ابتدای طرح شدن و حتی قبل از اینکه به اجرا در بیاید، با دشمنیهای فراوانی روبرو شد و حتی به گفته مسئولان، ستادهایی برای ایجاد فتنه اقتصادی در سراسر کشور ایجاد شد. طرح تحول اقتصادی و به ویژه هدفمند کردن یارانهها اگرچه با تدابیر و اقدامات مناسب دولت به برگ زرینی از افتخارات جمهوری اسلامی ایران در خدمت رسانی به مردم ثبت شد اما نباید فراموش کرد که هنوز در ابتدای راه هستیم و مخالفان ایران و انقلاب برنامههای بسیاری برای ضربه زدن به کشور و مردم در دستور کار خود دارند. تشکیل ستادهای مختلف برای ضربه زدن به اقتصاد کشور، دامن زدن به شایعت بیاساس درباره تبعات اجرای طرح تحول اقتصادی، کارشکنی در راه اقدامات سانده دولت به منظور حمایت و پشتیبانی از مردم و همچنین فضاسازی تبلیغاتی و روانی با استفاده از رسانههای ضدانقلاب فارسی زبان تنها بخشی از اقدامات دشمنان برای ایجاد مانع بر سر راه پیشرفت ایران است. همین کینهتوزیها و سنگاندازیها است که سبب شده تا حضرت آیتالله خامنهای از مردم و مسئولان بخواهند تا با روحیه جهادی به این میدان وارد شوند و در برابر ناملایمات و سختیها، به خداوند متعال توکل کنند و از اقدامات گسترده دشمن علیه خود و ایران عزیز واهمه نداشته باشند؛ چرا که این وعده الهی است که «کم من فئته قلیل غلبت فئته کثیره باذن الله.» سرفصلهای اقتصادی بیانات مقام معظم رهبری در حرم مطهر رضوی بیانات رهبر معظم انقلاب در حرم مطهر رضوی در حوزه اقتصادی به دو دسته تقسیم میشود. یکی توفیقات اقتصادی سال 89 و دیگری توصیهها و فرامینی برای سال 90 که در ادامه، فهرستوار ذکر میشود. الف: توفیقات اقتصادی سال 891. هدفمندی یارانهها2. مدیریت مصرف3. افزایش صادرات غیرنفتی4. مواجهه با تحریمها5. رفع تحریم بنزین و خودکفایی6. اشتغالزایی ب: اولویتهای اقتصادی سال 901. جهاد اقتصادی2. تحقق رشد اقتصادی 8 درصدی3. اشتغالزایی4. توسعه سرمایهگذاری بخش تعاونی و بخش خصوصی5. صرفهجویی در مصرف آب6. مشارکت مردم در اقتصاد7. الزامات پیشرفت اقتصادی:• روحیه جهادى• استحکام معنویت و روح ایمان و تدین در جامعه• کشور به مسائل حاشیهاى مبتلا نشود• حفظ اتحاد و انسجام ملى + نوشته شده در سه شنبه نهم فروردین 1390ساعت 14:31 توسط حمزه اسماعیلی | آرشیو نظرات ويژگي هاي اقتصاد در جامعه اسوه ي اسلامي مکتب اقتصادي اسلام، در صدد تامين اهداف فراواني است که برخي از آنها اخلاقي و برخي ديگر اجتماعي است، در اين جا به بعضي از آن اهداف که داراي اهميت بيشتري است، اشاره مي شود: 1. حاکميت سياسي اسلام 2. تحکيم ارزش هاي معنوي و اخلاقي 3. برپايي عدالت اجتماعي 4. عدم وابستگي اقتصادي 5. خودکفايي و اقتدار اقتصادي6. توسعه و رشد7. رفاه عمومي اهداف مذکور همه در عرض هم نيستند بلکه برخي از آنها با حفظ برخي ديگر هدف قرار مي گيرند، مثلا سه هدف آخر به اين شرط مطلوب اند که لطمه اي به چهار هدف اول نزنند. دو هدف اول، به نظر مي رسد که اقتصادي نيستند، ولي جزء اهداف اقتصادي اسلامي گنجانده شده اند، زيرا، در احکام اسلام، اين اهداف جدا از يکديگر مطرح نشده اند و جدا کردن آنها جزء اهداف وظايف سازمان هاي اقتصادي نيستند و از وظايف ساير سازمان هاي اجتماعي سياسي اسلام مي باشند، در صورتي که اين گونه نيست، مثلا، درباره زکات، در عين اين که هدف از آن توازن اقتصادي و تعديل در خلال رفتارهاي اقتصادي در نظر گرفته شده اند. موارد ذکر شده، به جز اين که خود، اهداف مکتب اقتصادي اسلام را شکل مي دهند، هر يک از آنها در بسياري از موارد، به عنوان محدوديت براي اهداف ديگر و يا ابزاري براي رسيدن به اهدافي مثل رفاه عمومي است و گاهي تحقق آن ارزش ها در جامعه، ابزاري براي رسيدن به ساير اهداف استادامه مطلب + نوشته شده در سه شنبه نهم فروردین 1390ساعت 14:23 توسط حمزه اسماعیلی | آرشیو نظرات دعبل مردى كه دار خود را به دوش مى كشيد دعبل بسال 148 هجرى در كوفه متولد شد از دانشمندان و شاعران و اديبان بزرگ و توانا و زبردست و با شهامتى كه همواره در پيشانى تاريخ مى درخشد، و او را با شهامت ترين شاعر تاريخ در حقگوئى خوانده اند، دعبل خزاعى است .(221)دعبل بسال 148 هجرى در كوفه متولد شد، و بيشتر سكونتش در بغداد بود، و در سن 98 سالگى به شهادت رسد.او از شيعيان بنام و آگاه به علم كلام بود و درباره طبقات شعرا كتابى تاءليف كرد و ديوان شعراء 300 صفحه است .دعبل مسافرتهاى زيادى كرد از حجاز و يمن گرفته تا رى و خراسان و قم و نقاط ديگر مى گشت ، به گفته ابوالفرج دراغانى (ج 18 ص 36) گاهى دعبل سالها از مردم پنهان مى شد و دور دنياى آن روز به گردش مى پرداخت .زبان او چون شمشيرى بران ، همواره براى بزرگداشت حق و كوبيدن باطل ، در جولان بود، او هرگز ستمگران را مدح نمى كرد بلكه به عكس با اشعار پر مغز به شرح ستمكاريهاى آنان مى پرداخت ، قدرت شعر و بيان او به اندازه اى بود كه بر اندام ستمگران و زمامداران خودكام لرزه مى انداخت .شما درباره رادمردى كه مى گفت :((من چوبه دارم را مدت پنجاه سال است بدوش مى كشم ولى آن كس كه مرا به دار بزند نيافته ام .))چه تصور مى كند؟به محمد بن عبدالملك (وزير) گفتند:چرا دعبل را بخاطر قصيده اش كه در آن از تو بدگوئى كرده ، مجازات نمى كنى ؟در پاسخ گفت :((دعبل دار خود را به گردن نهاده و با آن گردش مى كند و مدت سى سال است كه در جستجوى كسى است تا او را با آن به دار زند، او باكى ندارد.)) (222)دعبل اشعارى در هجو ابراهيم بن مهدى (عموى ماءمون ) سرود، ابراهيم سخت ناراحت شد و به ماءمون شكايت كرد و گفت :من و تو از يك منسب و ريشه ايم ، دعبل مرا هجو كرده است ، انتقام مرا از او بگير.ماءمون گفت :شايد آن شعر معروفش را مى گوئى ؟ابراهيم گفت :اين بعضى از آنها است ، مرا به بدتر از آن نكوهش كرده است .ماءمون گفت :تو در اين باره از من پيروى كن ، او مرا هجو كرده و من ناديده گرفتم .ابراهيم گفت :اى خليفه ! خدا حلمت را زياد كند، ما هم از حلم تو پيروى مى كنيم (223)احمد بن اسحاق مى گويد:دعبل را ديدم و به او گفتم :تو شجاعترين و پرجراءت ترين مردم هستى ، زيرا آن اشعار كوبنده و رسوا كننده را درباره ماءمون گفتى ، آن هم در دوران حكومت و قدرت بى نظير او، دعبل پاسخ گفت :((اى ابااسحاق ! من چهل سال است كه دار خود را به دوش مى كشم ولى آن كس كه مرا دار بزند نمى يابم .)) قصيده معروف ((مدارس آيات )) دعبل شنيد حضرت رضا (ع ) به خراسان آمده است ، قصيده تكان دهنده و پرشور ((مدارس آيات )) را كه به قصيده ((تائيه )) معروف است ، سرود و به قصد ((مرو)) خراسان براى شرفيابى به حضور حضرت رضا عليه السلام عازم گرديد، وقتى كه خدمت حضرت رسيد، عرض كرد:اى فرزند پيامبر! قصيده اى در شاءن شما گفته ام و با خود عهد كرده ام كه پيش از شما نزد هيچكس نخوانم ، حضرت فرمود:بخوان ، او آن قصيده را (كه بسيار مفصل است ).از اينجا شروع كرد: مدارس آيات خلت من تلاوة و مخزن وحى مقفر العرصات (224) اءرى فيئهم فى غيرهم متقسما و ايديهم من فيئهم صفرات (225) تا به اينجا رسيد: و قبر ببغداد لنفس زكية تضمنها الرحمن فى الغرفات ((و قبرى در بغداد است كه مربوط به جان پاك (امام موسى بن جعفر) است خداوند مهربان او را در غرفه هاى بهشت جاى داده است .))وقتى كه دعبل به اينجا رسيد، حضرت رضا (ع ) فرمود: آيا شعرى به قصيده ات اضافه نكنم ؟ دعبل عرض كرد: نهايت افتخار است ، امام فرمود بگو: و قبر بطوس يالها من مصيبة توقد بالاحشاء فى الحرقات (226) الى الحشر حتى يبعث الله قائما يفرج عناالهم و الكربات (227) دعبل گفت : اى فرزند پيامبر! اين قبرى كه در خراسان است ، آنرا نمى شناسم از كيست ؟امام فرمود: آن ، قبر من است . پيراهن امام و اهل قم امام هشتم پس از شنيدن قصيده دعبل ، به او فرمود همينجا باش كارى دارم ، سپس وارد خانه شد، پس از چند لحظه ، خادم حضرت نزد دعبل آمد و گفت :مولايم فرمود: اين كيسه صد دينار را بگير و در راه معاش خود مصرف كن .دعبل گفت : به خدا سوگند، من به خاطر طمع به اينجا نيامدم ، كيسه پول را رد كرد و گفت به مولايم عرض كنيد، من بسيار علاقمندم كه لباسى از شما را داشته باشم تا به عنوان تيمن و تبرك ببرم .خادم پيام دعبل را به حضرت رضا (ع ) رساند، حضرت پيراهنى مخصوص كه خود آنرا مى پوشيد، با همان كيسه براى دعبل فرستاد و فرمود:به دعبل بگو پولها را قبول كن زيرا مورد احتياج تو خواهد شد خادم سخن امام (ع ) را به دعبل رساند.دعبل پيراهن و پول را گرفت و روانه وطن شد، در راه با قافله اى همسفر گرديد، وقتى كه به ((قوهان )) رسيدند، دزدان و راهزنان سر رسيدند و به غارت قافله پرداختند، دعبل نيز از دستبرد آنها در امان نماند. سپس دزدان آن اموال را بين خود تقسيم كردند... اما وقتى كه دعبل را شناختند تمام اموال مسروقه را به صاحبانشان پس دادند.دعبل به راه خود ادامه داد تا به قم رسيد، شيعيان قم دور دعبل را گرفتند، و از او درخواست كردند كه قصيده معروف خود را براى آنان بخواند، دعبل آنها را به مسجد جامع قم برد، و بالاى منبر رفت و اشعار حماسه اى خود را در زمان اقتدار ماءمون خواند. (228)مردم ارادت خود را نسبت به خاندان پيامبر (ص ) و بغض خود را از قدرتهاى ظالم به صورت پول و صله شعر جلو دعبل مى ريختند.و چون شنيده بودند كه حضرت رضا (ع ) لباس خود را به او بخشيده است ، خواستند با التماس آنرا از او به هزار دينار بخرند، او قبول نكرد و سرانجام با اصرار و اجبار قطعه اى از آنرا به هزار دينار گرفتند.دعبل از قم عازم وطن شد، ولى وقتى كه به وطن رسيد، ديد خانه او را دزدان غارت كرده اند در اين هنگام پى به سخن حضرت رضا (ع ) برد كه هنگام عطاى كيسه دينار به او فرمود:اينها را داشته باش كه روزى به آن نياز پيدا مى كنى !دعبل سكه ها را كه نام امام بر آن بود به شيعيان عراق فروخت و در برابر هر دينار، صد درهم گرفت و وضع زندگى خود را دوباره مرتب كرد.(229) ماءمون عمامه را به زمين مى كوبد دعبل همچنان با عزمى ثابت ، و هدفى خلل ناپذير با شمشير بيان با دشمنان اهلبيت (ع ) پيكار مى كرد، تا هنگامى كه خبر شهادت امام هشتم (ع ) به گوشش رسيد، با اين خبر در دنيائى از التهاب و سوز و گداز فرو رفت ، به اين مناسبت قصيده اى در مصيبت آنحضرت و بدگوئى از دشمنان آن بزرگوار سرود كه بنام قصيده ((رائيه )) معروف است ، ماءمون از اين قصيده اطلاع پيدا كرد، براى دعبل امان نامه اى نوشت تا دعبل نزد ماءمون برود و آن قصيده را بخواند.دعبل نزد ماءمون رفت ، نخست چنين قصيده اى را انكار كرد، ولى وقتى كه از امان دادن ماءمون كاملا مطمئن شد، به خواندن آن قصيده شروع كرد تا به اينجا رسيد: يا امة السوء ما جازيت احمد من حسن البلاء على الايات و السور خلفتموه على الابناء حتى مضى خلافة الذئب فى النفاد ذى بقر ((اى امت حق ناشناس ! حق پيامبر را مراعات نكرديد در مورد پاداش ابلاغ او آيات و سوره ها را، و پس از رحلت او خلافت او را تغيير داديد تا گرگها بر مسند خلافت نشستند...))همچنان اشعار را خواند تا به اينجا رسيد: قبران فى طوس خير الناس كلهم و قبر شرهم هذا من العبر ما ينفع الرجس فى قرب الزكى ولا على الزكى بقرب الرجس من ضرر هيهات كل امرء رهن بما كسبت له يداه فخذ ما شئت او تذر ((در خراسان دو قبر است كه يكى از آنها از بهترين همه مردم (قبر حضرت رضا) و ديگرى قبر بدترين همه مردم (قبر هارون ) است ، و اين از پندهاى روزگار است ، پليدى در جوار پاكى ، نفعى نمى برد، و پاك از پليد ضرر نمى بيند، هر كسى در گرو عمل خودش مى باشد، اى شنونده هر كدام خوبست بگير و هر كدام پليد است واگذار.))قصيده دعبل به پايان رسيد، او در اين قصيده ماءمون و پدرانش را گرگ معرفى كرد و با ظرافت شاعرانه ، آنانرا پليدترين مردم خواند.ماءمون چاره اى در ظاهر نديد جز اينكه سخن دعبل را تصديق كند و لذا عمامه را از سر گرفت و به زمين كوبيد و گفت :به خدا راست گفتى ! شهادت پيرمرد 98 ساله 98 سال از عمر دعبل گذشت ، ولى اشعار و بيانات پرتوان او آن چنان كينه و انتقام دشمن را بر ضد او برانگيخته بود كه همين موضوع سرانجام موجب مرگ او شد، و او را به كام مرگ فرو برد.او براى نجات خود از چنگال دشمن به اهواز گريخت ، مالك بن طوق (يكى از حكام جور كه دعبل با اشعار خود او را هجو كرده بود) مرد زيرك ولى پول پرستى را ماءمور قتل دعبل كرد، به او براى اجراى اين امر ده هزار درهم داد، او به خاطر ده هزار درهم در تعقيب دعبل شب و روز نمى شناخت ، تا اينكه دعبل را در قريه اى از نواحى ((سوس )) پيدا كرد، سرانجام شبى او را غافلگير نمود، و بعد از نماز شام سرنيزه مسمومى را به پاى او فرو برد، و اين ضربه آنچنان كارى بود، كه دعبل در همان شب در آن قريه شهيد شد، قبرش (طبق قول بعضى ) در همانجا است .او با يك دنيا شهامت و افتخار از اين جهان فانى درگذشت ، اما اشعار تكان دهنده او هنوز به دلها و جانها روح مى دمد و الهام مى بخشد.پس از شهادتش او را در خواب ديدند كه لباس سفيد پوشيده ، از علت آن پرسيدند، جواب داد:اشعارم را براى پيامبر (ص ) خواندم ، آنحضرت مرا تحسين و شفاعت كرد و لباسهائى كه بر تن مباركش بود به من بخشيد + نوشته شده در یکشنبه هفتم فروردین 1390ساعت 8:57 توسط حمزه اسماعیلی | آرشیو نظرات ((كميت )) شاعر آگاه و مسئول كميت ، برجسته ترين شاعران گذشته و آينده در روزگارى كه بنى اميه صداها را در سينه ها، و نفس ها را در گلوها خفه كرده بودند، و بر روى اجساد آزادگان ، مسند خلافت خود را پهن كرده و با رژيم غضب و جنايت حكومت مى كردند، آزاد مرد شجاع و آگاهى بنام ((كميت )) (210) بپا خاست و با شمشير زبان و قدرت بيان ، بر ضد وضع نابسامان زمان ، پيكار كرد.كميت شاعرى دانشمند و اديب و نيرومند بود كه او را به ((اشعر الاولين والاخرين )) (برجسته ترين شاعران گذشته و آينده ) لقب داده اند. (211)او بر همه شاعران زمان جاهليت و اسلام برترى داشته و بعلاوه خطيبى توانا، فقيهى برجسته ، حافظ قرآن ، نويسنده و آگاه به علم انساب و سخاوتمند بوده است . (212)او در ادبيات بر اديبان و شعراى زمان خود، رياست و فوق العادگى داشت . (213)كميت با اينكه در زمان حكومت بنى اميه به سر مى برد، و در آن زمان مدح كردن اهلبيت (ع ) جرم و مساوى با كشتن بود، اشعار پرمعنائى در شاءن اهلبيت (ع ) گفت و در مدينه خدمت امام باقر (ع ) شرفياب شد و بعضى از شعرهايش را براى امام (ع ) قرائت كرد، وقتى كه به اين شعر رسيد: و قتيل بالطف غودر منهم بين غوغا امة و طغام يعنى شهيد كربلا هنگامى كه مى خواست سخن بگويد و مردم را آگاه كند با هياهو و غوغا مانع شنيدن سخنان او گرديدند.امام (ع ) با شنيدن اين شعر گريه كرد و فرمود:اى كميت اگر نزد ما ثروت و مالى بود به تو مى داديم ، اما همان جمله اى را كه پيامبر (ص ) به حسان بن ثابت فرمود، درباره تو مى گويم :((تا آنگاه كه از ما اهلبيت پيامبر، دفاع مى كنى مشمول تاءييد و يارى روح القدس باشى .))كميت از محضر امام (ع ) بيرون آمد، با عبدالله فرزند حسن بن امام مجتبى (ع ) ملاقات كرد، و اشعارش را براى او نيز خواند، عبدالله به او فرمود:مزرعه اى به چهار هزار دينار خريده ام و اين سند آن است ، مى خواهم آنرا به تو بدهم . كميت گفت :پدر و مادرم به فدايت من درباره غير شما براى پول و دنيا شعر مى گويم ، اما به خدا سوگند درباره شما براى خدا گفته ام ، چيزى را كه براى خدا قرار داده ام پول و قيمتى براى آن نخواهم گرفت .عبدالله خيلى اصرار كرد، او سند را قبول كرد و رفت ، پس از چند روز به خانه عبدالله آمد و گفت :پدر و مادرم فدايت اى پسر پيامبر! حاجتى دارم .عبدالله : حاجتت چيست ؟ كه برآورده است .كميت : آيا هر چه باشد؟عبدالله : آرى .كميت : اين سند را از من بپذير و مزرعه را به ملك خود برگردان . سند را نزد عبدالله نهاده و عبدالله نيز آنرا پذيرفت .پس از اين جريان ، مردى از بنى هاشم به چهار نفر از غلامانش دستور داد كه به خانه هاى بنى هاشم مراجعه نمايند و اعلام كنند كه كميت درباره بزرگداشت شما هنگامى شعر گفته كه ديگران از ترس بنى اميه سكوت كرده اند، ولى او جانش را در معرض خطر قرار داد، آنچه مى توانيد به او پاداش دهيد، مردها به فراخور حال خود، انعام دادند و زنها زينتهاى خود را درآورده و به او بخشيدند، حدود صد هزار درهم جمع شد، آنها را نزد كميت آوردند و تقديم كردند و گفتند اين پول ناقابل را از ما بگير. و براى تاءمين معاش خود صرف كن !كميت آنرا گرفت و گفت چه بسيار پاكيزه است اين مال كه به من بخشيده ايد، اما اشعار من فقط به عنوان بزرگداشت خدا و پيامبرش بوده است ، چيزى از مال دنيا را نخواهم گرفت ، اينها را به صاحبانش برگردانيد، هر چه اصرار كردند نپذيرفت . (214)در بعضى از روايات آمده كميت هيچ پولى را در راه انجام وظيفه شناساندن خاندان نبوت نگرفت ، فقط جامه اى از امام سجاد (ع ) و امام باقر (ع ) و امام صادق (ع ) طلبيد كه آنرا پوشيده باشند و بدنهاى پاكشان با آن جامه تماس پيدا كرده باشد آنها نيز قبول نموده هر يك قطعه اى از جامه خود را به او عنايت كردند.(215) نقشه عجيبى براى قتل كميت قصائد و اشعار آبدار و پر مغز كميت ، همچون پتكى بود كه بر مغز دشمن كوبيده مى شد و چونان نورى بود كه قلبهاى مؤ منين را روشن مى ساخت ، بعضى از قصائد او در مدح اهلبيت (ع ) و هجو دشمنان آنها، آنچنان مؤ ثر و نافذ بود كه دشمن را به آتش مى كشاند.خالد بن عبدالله قسرى (حاكم كوفه از ناحيه هشام بن عبدالملك ) روزى يكى از قصائد كميت را كه در هجو آنها گفته بود شنيد، بسيار ناراحت شد و سوگند ياد كرد كه كميت را به كشتن دهد.و لذا براى قتل كميت ، نقشه عجيبى به اين شرح طرح كرد:30 كنيز خريد كه از جهت زيبائى و ادب و كمال ممتاز بودند، و از بهترين اشعار كميت به نام ((هاشميات )) را به آنها ياد داد و آنها را مخفيانه بوسيله برده فروشى به سوى هشام فرستاد. هشام همه آنها را خريد، در مجالس بزم با آنها ماءنوس شد، و آنها را در سخن گفتن بسيار فصيح و اديب و خوش بيان يافت ، از تلاوت قرآن سؤ ال كرد، آنها بسيار عالى تلاوت قرآن كردند، از شعر و خواندن اشعار جويا شد، آنها شعرهاى حماسه اى و پرتوان كميت را خواندند كه خالد آن اشعار را به آنها تعليم داده بود.اشعار كميت ، خليفه را تكان داد و سخت آزرد، به طورى كه تصميم قتل شاعر را گرفت و چنين گفت :واى بر گوينده اين شعرها، كيست شاعر اين اشعار؟!- شاعر اين اشعار شخصى به نام ((كميت )) است .- واى بر او، او در چه شهرى است ؟- در عراق ، كوفه !هشام به خالد نوشت ، دست و پاى كميت را قطع كند و گردن او را بزند و خانه اش را خراب نمايد و او را بر ويرانه هاى خانه اش به دار بياويزد كميت از همه جا بى خبر بود، ناگهان اطراف خانه اش را محاصره كردند و او را گرفته به طرف زندان روانه ساختند.(216)آرى همانطور كه تصور مى رفت ، براى اينكه ديگر صداى كميت شنيده نشود و كسى جراءت خواندن قصائد او را نداشته باشد بايد او در ميان چهار ديوار تنگ زندان قرار گيرد و زمزمه اش در همانجا حبس گردد! آزادى كميت از زندان حاكم ((واسط)) به نام ((ابان )) از دوستان كميت بود، او براى آزادى كميت از زندان نقشه عجيب ذيل را طرح كرد:غلامى را با استرى به سوى كميت فرستاد، به غلام گفت اگر كميت را از زندان فرار دهى ، آزاد هستى و استر نيز مال تو باشد و براى كميت نامه نوشت كه مى دانم سرانجام تو مرگ است ، مگر خدا فرجى كند، فكر مى كنم همسرت ((حبى )) را به ملاقات خود طلب كنى ، آنگاه كه به زندان براى ملاقات آمد، نقاب او را بگير و لباس او را بپوش و از زندان بيرون رو، اميد آنكه گرفتار نگردى !غلام نامه ((ابان )) را برداشت و سوار بر استر شد و از واسط بيرون آمد تا به كوفه رسيد، بامداد بطور ناشناس به در زندان رفت و كميت را از نقشه ابان آگاه كرد.كميت به همسرش پيغام داد و او را از جريان مطلع نمود، همسر شجاع كميت ، با دو نفر زن ديگر به عنوان ملاقات كميت به زندان آمدند كميت به همسر خود گفت :اى دختر عمويم بر خود و دودمانت ترسان مباش ، اگر براى تو خطرى داشت اين نقشه را پياده نمى كردم ، همسر، با كمال ميل پيشنهاد شوهرش كميت را پذيرفت (217) لباسهاى كميت را به تن كرد و لباسها و نقاب خود را به شوهر پوشاند، يكى دوبار او را ((ورانداز)) كرد، گفت : هيچ معلوم نيست ، فقط مردانگى شانه هايت پيدا است ، عيبى ندارد به نام خدا خارج شو!كميت با دو زن ديگر از زندان بيرون آمدند، و كسى از ماءمورين متوجه نشد، كميت وقتى كه از زندان بيرون آمد، جمعى از جوانان بنى اسد، مراقب اوضاع بودند كه كسى كميت را نشناسد، او را همراهى نمودند تا به محلى از شهر كوفه رسيدند، در آن محل ، مردى از بنى تميم ، كميت را شناخت و فرياد زد به خدا مرد است ، و به غلامش دستور داد تا او را تعقيب كند.ابوالوضاح يكى از بستگان كميت بر او بانگ زد كه چرا دنبال زن مردم افتاده اى و به استر او اشاره كرد، در اين هنگام برگشت ، و به اين ترتيب كميت را سالم به منزل رساندند.اما در زندان ، پس از مدتى زندانبانان ديدند، ملاقات طول كشيد كميت را صدا زدند، جوابى نشنيدند، وارد زندان شدند تا از او خبرى بگيرند، با زنى روبرو شدند كه لباسهاى كميت را در بر كرده بود، آنها با كمال ناراحتى و تعجب به خانه حاكم كوفه رفتند و جريان توطئه را گزارش دادند، حاكم همسر كميت را احضار كرد و به او گفت :((اى دشمن خدا عليه فرمان خليفه توطئه اى ترتيب دادى و دشمن خليفه را از زندان فرار دادى )) و او را سخت تهديد كرد كه بايد او را تحويل دهى . بنى اسد به حمايت از همسر كميت ، اجتماع كردند و به حاكم گفتند به اين زن چه كار دارى ، توطئه اى در كار بود او در آن قرار گرفت و نفهميد. حاكم هم از اجتماع عده اى جوانمرد آگاه ، ترسيد و همسر شجاع كميت را آزاد كرد. (218) شهادت كميت شمشير زبان كميت كه چونان شراره هاى آتش بر سر و روى خلفاى بنى اميه مى ريخت و سر تا پاى آنها را مى سوزاند، بالاخره كار خود را كرد و شربت شهادت را در كام او ريخت .دشمن زخم خورده در كمين او بود، سرانجام ضمن توطئه اى ، هشت نفر از طرف يوسف بن عمر ثقفى (حاكم كوفه ) ماءموريت پيدا كردند، و با شمشيرهاى برهنه بر كميت حمله نمودند و از او جدا نشدند تا به مرگ او يقين نمودند. پسر كميت (219) مى گويد:هنگام مرگ پدرم ، حاضر بودم ، در آن لحظات آخر چشمهايش را باز كرد و سه بار گفت :اللهم آل محمد (خدايا دودمان پيامبر) تا آنكه در راه عقيده اش جام شهادت نوشيد. (220) + نوشته شده در یکشنبه هفتم فروردین 1390ساعت 8:54 توسط حمزه اسماعیلی | آرشیو نظرات پيكار فرزدق با شمشير بيان فرزدق ، حافظ قرآن از مردان آزاده و شاعران با هدف و آگاه شيعه كه با شمشير بيان از حريم حق و اهلبيت (ع ) دفاع مى نمود. و مورد توجه خاص اهلبيت (ع ) بود ((همام )) فرزند غالب بن صعصعه تميمى مجاشعى ملقب به ابوفراس معروف به ((فرزدق )) است .او از خاندان بزرگ عرب برخاست (237) و در بلاغت و فن شعر و شاعرى ، يگانه زمان خود بود، و اديبان در برابر فكر و بلاغت و آگاهيش در فنون ادب ، سر تعظيم فرود مى آوردند.ابوالفرج روايت مى كند:((غالب )) پدر فرزدق در حاليكه دست پسرش فرزدق را گرفته بود بعد از جنگ جمل در بصره به حضور اميرمؤ منان على (ع ) شرفياب شد، و به على (ع ) عرض كرد، اين (اشاره به پسرش فرزدق ) از شاعران خاندان ((مضر)) است ، على (ع ) به غالب فرمود:به او قرآن بياموز، همين سفارش على (ع ) آنچنان در قلب فرزدق نشست ، كه او از همان وقت تصميم گرفت كه ديگر به هيچ چيز نپردازد تا قرآن را حفظ كند.از ابن ابى الحديد نقل شده كه سرانجام به تصميم خود جامه عمل پوشاند و همه قرآن را حفظ نمود.(238) فرزدق و امام حسين (ع ) هنگامى كه سالار شهيدان امام حسين (ع ) با ياران خود از مدينه به طرف مكه مى رفت تا از آنجا روانه كوفه شود، در راه مدينه و مكه ، در منزل ((صفاح )) فرزدق (كه از عراق مى آمد) با امام حسين (ع ) ملاقات كرد، گفتگوى وى با امام (ع ) درباره خروج امام حسين (ع ) و هدف از اين خروج شروع شد تا اينكه امام (ع ) فرمود:مردم را چگونه يافتى ؟فرزدق عرض كرد:((دلهاى مردم با شماست اما اسلحه و شمشيرهاى آنها در اختيار بنى اميه است ، ولى در عين حال قضاى الهى از آسمان فرود مى آيد و خداوند آنچه بخواهد، انجام خواهد شد.))حضرت در پاسخ فرزدق فرمود:((درست مى گوئى همه چيز در دست خدا است ، و خداوند در هر روزى خواست و اراده اى دارد، در اين صورت اگر قضاى الهى با هدف تطبيق كند، در برابر نعمتهايش سپاسش را مى گوئيم ، و اگر قضا با هدف ما تطبيق نكرد، كسى كه قصدش حق و باطنش تقوى است از خداوند دور نشده است .))(239)فرزدق گفت :اميد آنكه خداوند شما را به هدفتان برساند، و شما را از گزند دشمن كفايت كند، آنگاه از هم جدا شدند، امام حسين (ع ) به جانب مكه روانه شد.ابوالفرج روايت كرده : وقتى كه امام حسين (ع ) شهيد شد، فرزدق گفت :((هرگاه عرب براى جلب رضايت فرزند سرور و نيك ترين افرادشان بخشم بيايند و بر ضد دشمنان اقدام نمايند، بدانند كه عزت و عظمتشان باقى خواهد ماند وگرنه تا پايان دنيا خوار و زبون خواهند شد))سپس اين شعر را گفت : فان انتم لم تثاءرو الابن خيركم فالقوا السلاح و اغزلوا بالمغازل ((اگر شما از فرزند بهترين فردتان ، خونخواهى نكنيد، پس شمشيرها را كنار انداخته ، همانند زنان به ريسندگى بپردازيد و در صف زنان درآئيد.))(240)ادامه مطلب + نوشته شده در یکشنبه هفتم فروردین 1390ساعت 8:51 توسط حمزه اسماعیلی | آرشیو نظرات باسم رب الشهدا و الصدیقین حدیث شهادت شنیدنی است، حدیث دیدار است، دیدار دوست. آنها كه همیشه در حضور حق اند و آنان كه به دیدار یار رفته اند،گوش جانشان با حدیث شهادت اُنسها دارد، حدیث شهادت برای شهیدان شاهد نیست، برای ماندگان عاشق شهادت است تا آنان نیز در وقت نیاز با عشقی آتشین تر به جهاد برخیزند و از پیشروی به سوی دیار یار نهراسند و بر پرواز پروانگان كوی حق اندوهگین نباشند، پركشیدن بسوی فرشتگان آسمان افسوس و آه ندارد، پوسیدن و با پلیدان زمین زیستن غمبار و حسرت انگیز است. امید است این چهل دُرّ درخشان كه چهل رهنمود گرانبها در موضوع شهادت است، مورد استفاده عاشقان جهاد و شهادت قرار گیرد و این خدمت ناچیز مورد قبول حضرت جلّ و علا قرار بگیرد. ادامه مطلب + نوشته شده در یکشنبه هفتم فروردین 1390ساعت 8:38 توسط حمزه اسماعیلی | آرشیو نظرات
آیت الله مجتبی تهرانی:
در گذشته بحث ما راجع به تربیت، یعنی روش رفتاری و گفتاری دادن بود. عرض کردم به طور معمول، انسان در چهار محیط خانوادگی، آموزشی، رفاقتی و شغلی روش میگیرد؛ فضای پنجمی هم داریم که حاکم بر هر چهار محیط است. اینها بحثهای گذشته ما بود. من راجع به چهار محیط بحث کردم، امّا بحث فضای پنجم ماند.در ضمن بحث محیط خانوادگی، دو سه جلسه به طور اختصار در مورد مسأله حیا در بُعد اخلاقیاش بحث کردم، چون حیا ارتباط تنگاتنگی با آن محیط داشت؛ امّا به طور مستقل وارد این بحث نشدم. چند چیز موجب شد که احساس کنم «بحث حیا» مستقلاً، مورد ابتلا است و نه تنها نسبت به محیط خانوادگی بلکه به طور کلّی، نسبت به کل جامعه نقش دارد؛ به خصوص نسبت به آن فضای پنجمی که میخواستم مطرح کنم. چون اصلاً رکن اساسی در مورد فضای کلّی جامعه حیا است. از طرفی هم، همان موقع نیز من مراجعات متعدّدی راجع به همین مسأله داشتم؛ لذا به ذهنم آمد که چون این بحث، نسبت به همه آنها نقش اساسی دارد، آن را مطرح کنم.اشاره به تاریخچه این بحثالبته من در گذشته، در دو بُعد حیا را مستقلاً بحث کردم؛ یکی در بُعد اخلاقی در سال شصت و پنج، حدود بیست و پنج سال پیش بود. یکی هم در بُعد معرفتی، در منازل سلوک الی الله تعالی، بحث کردم که «حیا» سی و چهارمین منزل از منازل سلوک الی الله تعالی، است و من بعد از منزل شکر، آن بحث را کردم. این بحث هم حدود دوازده سال قبل بوده است. فعلاً نمیخواهم بحث حیا را در بُعد معرفتی مطرح کنم و به دنبال آن نیستم. چون این دوره بحث من، بحث تربیّتی است؛ لذا در مورد بُعد اخلاقی حیا بحث میکنم. چون از آن هم تقریباً دهها سال گذشته است و غالب افراد جلسه ما هنوز به دنیا هم نیامده بودند و از طرفی هم دیدم آن مباحث هنوز منتشر نشده است، احساس نیاز کردم که بحث حیا را دوباره مطرح کنم.چند مقدّمه در مورد مباحث اخلاقیحالا برای آشنایی به مباحث اخلاقی، مقدّمهای را میگویم و بعد وارد بحث میشوم.۱. کیفیّت سیر مباحث اخلاقیمباحث اخلاقی بر محور قوای درونی انسانی، یعنی قوه شهوت، غضب و وهم مطرح میشود. مباحث اخلاقی اینطور هستند و من هم مفصّل راجع به آن بحث کردهام. علمای اخلاق، برای هر کدام از این قوا رذایل و فضایلی را میشمارند و وارد بحث آن میشوند. مثلاً رذیلههای قوه شهوت را شمارش میکنند، یا مثلاً راجع به خشم و غضب و رذایلش و مقابلاتش بحث میکنند. یک رذیله را میگویند بعد ضدّ آن را که فضیلت است، بیان میکنند. تا بحث میرسد به جایی که یک قوّه به تنهایی نقش ندارد، مثلاً جاهایی ممکن است از دو قوّه یا سه قوّه، یک رذیله پیش بیاید. یعنی شهوت و غضب منشأ همان رذیله میشود. رذیله را موضوع بحث قرار داده و میگویند: گاهی ممکن است ریشه این رذیله، شهوت باشد و گاهی ممکن است، غضب باشد. اینها مقدّمه است برای این که به بحثمان برسیم.«وقاحت» یعنی «بیحیایی»در مباحث اخلاقی، رذیلهای تحت عنوان «وقاحت» مطرح است که من میخواهم توضیح دهم، گاهی در ارتباط با شهوت قرار میگیرد و منشأش شهوت است و گاهی منشأش غضب است. «وقاحت» از نظر لغت، به معنای «بیشرمی» است که ما هم این لفظ را در همین معنا استفاده میکنیم. بحث ما «حیا» است نه بی حیایی ولی از آنجا که گاهی تعریف به ضد، مطلب را خوب تفهیم میکند مجبورم اوّل این رذیله را بگویم بعد سراغ آن فضیلت بروم. علما میگویند: «یُعرَفُ الاشیاء بأضدادها». چون ضدّ او حیا است و من میخواهم بحث ضد را بکنم،. خود ما هم در محاورات عرفیمان میگوییم: فلانی خیلی بیحیا است؛ و منظورمان همین وقاحت است. یا میگوییم وقیح است یا بیحیا است. این یک بحث لغوی بود.علمای اخلاق، وقتی وقاحت را از نظر اصطلاح تعریف میکنند، میگویند: «وقاحت عبارت است از عدم مبالات نفس نسبت به ارتکاب محرّمات شرعیّه، قبایح عقلیّه و عرفیّه». «عدم مبالات نفس از ارتکاب» به تعبیر ما یعنی «پررویی». اگر انسان، کاری را که از دیدگاه عقل زشت است انجام دهد، و اصلاً هم به روی خود نیاورد و برایش اهمیت نداشته باشد، انسان پررو و بیحیایی است. از نظر درونی، برای چنین کسی ذرّهای ناراحتی ایجاد نمیشود.قبایح عقلیّه در ارتباط با عقل عملی است، چون ادراک حُسن و قُبح مربوط به عقل عملی است. محرّمات شرعیّه هم یعنی دستورات شرعی. لذا منشأ این که یک نفر با این که میگوید: من معتقد به معاد و نبوّت و همه اینها هستم، در عین حال گناهی میکند و از نظر درونی هم هیچ ناراحتی برایش ایجاد نمیشود، منشأ این عدم مبالات نفس، بیحیایی است. حالا چه شده که او بیحیا شده است، بحث مفصّلی است که قبلاً در همین مباحث تربیتی به آن اشارهای کردم، اما در آینده به آن بحث میرسم و مفصّل صحبت میکنم.روایتی در اصول کافی به نام حدیث عقل و جهل است که در آن بیش از هفتاد جنود عقل و جهل را شمرده است. لشکر عقل چیست؟ لشکر جهل چیست؟ در آنجا هم مسأله حیا مطرح هست. البته از ضدّ حیا که میگوییم قباحت و وقاحت است، در آنجا تعبیر به خُلع میکند که من انشاءالله همه اینها را در آینده بحث میکنم که چرا در آن روایت، تعبیر خُلع است؟ روایت را سماعه از امام هفتم(علیهالسلام) نقل میکند. من هم تحت همین عنوان خُلع در محیط خانوادگی، بحث کردم و گفتم که معنای خُلع، پردهدری است، حیا را هم گفتم که پردهداری است.۲. افراط و تفریط قوا منشأ گناه هستندانسان که مرتکب یک عملی زشت و قبیح یا مرتکب گناهی میشود، چه در بُعد عقلی و چه در بُعد شرعی، این عمل در ارتباط با یکی از همین قوای درونی او است؛ یا شهوت بوده یا غضب بوده و یا وهم بوده است. انسان در ارتباط با خواستههای نفس است که گناه کرده و یا عمل زشتی را انجام میدهد که حتی عقل تقبیح میکند و میگوییم وقیح است؛ لذا گاهی ممکن است منشأ کار زشت و گناه، شهوت و گاهی غضب باشد.قوای نفسانی ما چه غضب و چه شهوت، ممکن است یک حالت افراطی و یا یک حالت تفریطی داشته باشند، ممکن هم هست که حالت اعتدالی داشته باشند. حالا من چند تا مثال میزنم. مثلاً فرض کنید در باب شهوت، شخص به دنبال ربا خواری، حرص و مال اندوزی است. این موارد در حالت افراطی شهوت است. یعنی حالت افراطی شهوت، او را به این رذیله حرص و مالاندوزی میکشد و منشأ این میشود که «پول و مال» را روی هم انباشته کند، از هر جایی و هر دری که میشود. چنین آدمی دیگر هیچ مرزی نمیشناسد. این شخص، آدم وقیحی است و غیر از این هم نمیشود چیزی در مورد او گفت.به این حالت افراطی در ربط با خشم یا غضب «بغی» میگویم که معنایش به اصطلاح ما «سرکشی» است. مثلاً «ضرب و شتم» یا «ناسزاگویی» حالت افراطی غضب است. منشأ همه اینها آن حالت افراطی خشم است. این شخص حالت تعادلش را از دست داده و دیگر متعادل نیست که این کارها از او سر میزند.«بیحیا» دین ندارد!ممکن است برخی بخواهند اعمال وقیح خودشان را توجیه کنند، ولی شما فریب این چیزها را نخورید و بدانید که این کارها از عدم تعادل قوای نفسانی نشأت گرفته است. من اخیراً میشنوم که درباره کسی که فحاشی میکند، میگویند: او ادبیّاتش خوب نیست. او دارد فحش میدهد و دیگران میگوید: «چیز مهمّی نیست ادبیّاتش خوب نیست»! ما اخیراً داریم این حرفها را میشنویم. یک نفر «آدم بیحیا و بیشرمی» است و حتی «آدم بیدینی» است، چون بسیاری از این بیشرمیها خلاف شرع است، اما میگویند: «مهم نیست، ادبیّاتش خوب نیست یا بدسلیقه است»!حالا من روایاتی را میخوانم که فرمودند: «لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا حَیَاءَ لَهُ». کسی که حیا ندراد، ایمان ندارد. در روایتی پیغمبر میگوید: «لا دینَ لِمَن لا حَیاءَ لَه» هرکس حیا ندارد، اصلاً دین ندارد. بحث ما بحث تقریباً سلسلهوار و علمی است. من الآن در مورد بحث ریشهیابی حیا وارد شدهام که بسیاری از رذائل اخلاقی، به خاطر افراط قوای نفسانی است.حالت افراطی شهوت و غضب را گفتم و برایش مثال هم زدم. این قوا، حالت تفریطی هم دارند؛ یعنی گاهی شخص به آن مقدار که باید از این قوا بهره بگیرد، نمیگیرد. مثل «عدمغیرت» که ما به آن «بیغیرتی» میگوییم. این به خاطر حالت تفریط غضب است. یا فرض کنید «کتمانحق»؛ اینکه کسی حق را میپوشاند، برای این است که جرأت ندارد حق را بگوید. این حالت تفریطی غضب است و به چنینی شخصی میگویند: «ترسو!»گاهی ممکن است که شهوت منشأ یک رذیله شود و غضب هم منشأ همان رذیله شود، با این که اینها دو نیروی جدا از هم هستند؛ شهوت یک نیرو در انسان است، غضب هم نیروی دیگری در انسان است، ولی اینها هر دو منشأ یک رذیله میشوند. گاهی هم حتی ممکن است «وهم» نیز موثّر باشد. البته من چون نمیخواهم بحث پیچیده شود، همین دو قوّه را میگویم.ریشه غیبتکردنمن میروم سراغ گناهانی که مبتلابه است، مثل: «غیبت کردن» گاهی ممکن است منشأ غیبت، غضب باشد، با کسی دشمنی دارد و این موجب شده است که غیبت او را کرده است، میخواهد رسوایش کند. در اینجا منشأ غیبت، خشم است. گاهی منشأ غیبت خشم نیست، شهوت است، مثلاً برای خوشایند دیگری غیبت میکند. این شخص خیلی بدبخت است! من از معاصی کبیره برایتان مثال زدم که انشاءالله مطلب جا بیافتد.حالا یک تقسیم بندی دیگر؛ گاهی رذیله، از فعل نشأت میگیرد و گاهی از ترک فعل. یک وقت فرد، فعل حرام انجام میدهد، مثل این که غیبت میکند، این یک فعل است و حرام هم هست، یک وقت ترک واجب است. مثل کتمان حق، که گفتن حق واجب است. آن فعل بود و این ترک است. چون هر دو قسم را گفته بودم این توضیح را دادم که کاملاً متوجه شوید. کسانی که اهل بحث هستند، خوب دقت کنند!تمام گناهان انسان از همین امور نشأت میگیرد؛ حالت افراط و تفریط در ارتباط با نیروهای نفسانی، چه فعل باشد و چه ترک باشد. سرچشمه همه اینها هم «وقاحت، بیحیایی و بیشرمی» است.۳.بیحیایی سرسلسله شرارتها استبه جای حساس بحث رسیدیم که گفتم بحث اساسی است و مبتلابه جامعه ما بوده و بحث اساسی مباحث گذشته تربیّتی ما است. حالا من برایتان چند روایت میخوانم. یک؛ «القحة عنوان الشر» عنوان همه زشتیها وقاحت و بیشرمی است. «عنوان» یعنی «تیتر»، یعنی اگر بخواهی برای شرور، یک تیتر بگذاری، آن بیحیایی است. همه شرور زیرمجموعه بیحیایی است.حالا روایت دیگری که خیلی روشنتر است، میفرماید: «رأس کل شر القحة» سرآمد هر شری بیحیایی است. یک روایت از امام صادق(ع) است که می فرماید: «الْوَقَاحَةُ صَدْرُ النِّفَاقِ وَ الشِّقَاقِ وَ الْکُفْرِ» سرآمد همه اینها بیحیایی است، یعنی سرآمد نفاق، شقاق و کفر این است.همه دین، حیا استروایات دو نوع است، یک دسته وقاحت را مطرح میکند، مثل این روایاتی که الآن خواندم و در مورد با خود وقاحت بود. در یک دسته از روایات، ضدّش را وطرح میکنند و میگویند: «لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا حَیَاءَ لَهُ» بی شرم ایمان ندارد. این ضدّ وقاحت است. روایتی از پیغمبر اکرم است که فرمودند: «قال رسولالله(ص): الحیا هو الدین کلُّه» پیغمبر با این سخن، کار را تمام کرد. اصلاً دین حیا است. لذا آن روایتی که از امام صادق(ع) خواندم در باب وقاحت که فرمود: صدر نفاق و شقاق و کفر، بیحیایی است، همه با همدیگر همسو است. این بحث، بحث مفصّلی است که انشاءالله اگر خدا توفیق عنایت کند بیش از سابق تذکّراتی هم داشته باشم. وقاحت و در مقابلش حیا، در تخریب و سازندگی انسان نقش اساسی دارد که من بعد در بحثم وارد آن میشوم. اگر حیا نباشد، دست ما هم از انسانیّت خالی است و هم ازالهیّت. نه انسان هستیم و نه متدیّن. در دو رابطه من دارم مطرح میکنم، هم عقل عملی و هم بُعد معنوی. از هر دو، دست خالی میشود که بعد انشاءالله وارد میشوم. + نوشته شده در سه شنبه سی ام فروردین 1390ساعت 11:20 توسط حمزه اسماعیلی | نظر بدهید متن وصیتنامه حضرت زهرا (سلام الله علیها) بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما اوصت به فاطمة(سلام الله علیها) بنت رسول الله(صلی الله علیه و آله) اوصت و هی تشهد أن لا إله إلا الله و أن محمد(صلی الله علیه و آله) عبده و رسوله و ان الجنة حق و النار حق و ان الساعة آتیة لاریب فیها و ان الله یبعث من فی القبور یا علی! انا فاطمة(سلام الله علیها) بنت محمد(صلی الله علیه و آله) زوجنی الله منک لاکون لک فی الدنیا و الآخرة انت أولی بی من غیری حنطنی غسلنی کفنی بالیل و صل علی و ادفنی بالیل و لا تعلم احدا و استودعک الله و اقرء علی ولدی السلام الی یوم القیامة به نام خداوند بخشنده مهربان این وصیت نامه فاطمه(سلام الله علیها) دختر رسول(صلی الله علیه و آله) خداست، در حالی که وصیت می کند که شهادت می دهم، خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد(صلی الله علیه و آله) بنده و پیامبر اوست و بهشت حق است و آتش جهنم حق است و روز قیامت فرا خواهد رسید، شکی در آن نیست و خداوند مردگان را زنده وارد محشر می کند. ای علی! من فاطمه(سلام الله علیها) دختر محمد(صلی الله علیه و آله) هستم، خدا مرا به ازدواج تو درآورد، تا در دنیا و آخرت برای تو باشم. تو از دیگران بر من سزاوارتری، حنوط و غسل و کفن کردن مرا در شب به انجام رسان و شب بر من نماز بگزار و شب مرا دفن کن و هیچ کسی را اطلاع نده! تو را به خدا می سپارم و بر فرزندانم تا روز قیامت سلام و درود می فرستم. ------------------------------------------ غزلی از استادم حسن لطفی دود بود و دود بود و دودبود گل ميان آتش نمرود بود شعله مي پيچيد برگرد بهار خون دل مي خورد تيغ ذوالفقار يك طرف گلبرگ اما بي سپر يك طرف ديوار بود و ميخ در ميخ ياد صحبت جبريل بود شاهد هر رخصت جبريل بود قلب آهن را محبت نرم كرد ميخ از چشمان زينب شرم كرد شعله تا از داغ غربت سرخ شد ميخ كم كم از خجالت سرخ شد گفت با در رحم كن سويش مرو غنچه دارد سوي پهلويش مرو حمله طوفان سوي دود شمع كرد هرچه قوت داشت دشمن جمع كرد روز رنگ تيره ي شب را گرفت مجتبي چشمان زينب را گرفت پاي ليلي چشم مجنون مي گريست ميخ بر سر مي زد و خون مي گريست جوي خون نه تا به مسجد رود بود دود بود ودود بود و دود بود + نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم فروردین 1390ساعت 6:54 توسط حمزه اسماعیلی | 4 نظر بیانیه کم سابقه حزب الله در حمایت از شمس المادحین حاج منصور ارضی(عرشی بیانات حاج منصور ارضی در صنف " شمس المادحین حاج منصور ارضي در مراسم زيارت عاشوراي صبح (24/1/90) كه در پنجمين روز از ايام حزن انگيز فاطميه در حسينيه صنف لباس فروش تهران برگزار شد؛ در ادامه توضيح دعاي «عاليه المضامين» و در خصوص تبيين «مراقبت از نماز» مطالب مهمي بدين شرح گفت:* همه دعواهای آن گروه با حضرت زهرا (س) از اینجا شروع شد که به نمازشون اهمیت ندادند و به تدریج بت پرست هم شدند.* یکی از دوستان می گفت كه رئیس دفتر کارخانه داري گفته تا وقتی زمان کار تموم نشده نمی توانید نماز بخوانید. گفتند: مگر شما مقام ولایت داری؟ گفت: اگر نمی خواهید برويد. به اين بهانه، همینجوری 300 الی 400 نفر را از کارخانه سایپاپرس اخراج کردند. در حالي كه آنها زن و بچه دار بودند. آن وقت این پرچمی که به اصطلاح بر سر زبانشان هست و می گويند «دولت عدالت خواه» و داریم این کارها را می کنیم و پشتیبان مردم هستیم؛ در کنار کارهايشان گذاشتند. اگر دقت کنید به یک جاهایی می رسید.- وي در خصوص جوسازی های اخیر دفتر رئيس جمهور و طرح شکایت عليه ایشان به اتهام توهین به رئیس دفتر رئیس جمهور افزود:* بعضی از دوستان خواستند که سند «يهودیان امت پیامبر» را بيان كنم که این سند در کتاب «علی و صل الله علی الباکین علی الحسین (ع) » آمده که عبارت است از اینکه در جلد 44 بحارالانوار صفحه304 به نقل از «تفسیر منسوب به امام حسن عسگری (ع) » آمده است که در رابطه با آیه «وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لاَ تَسْفِكُونَ دِمَاءكُمْ» پیامبر خدا(ص) فرمودند: «این آیه برای اهل یهود است. حالا می خواهید یهودیان امت من را بشناسید. اینها (قریب به این مضامین) «یُبَدِّلونَ شَریعتی و سُنّتی، یَقتلون ذُرّیَّتی و یَقتلون الوَلدی الحَسن و الحُسین (علیهم السلام) کَما مثل أَسلاف الیَهود زَکریا و یَحیی» اینها یهودیان امت من هستند و آخرش هم به اینجا می رسد که خداوند قبل از قیامت یک هادی و مهدی (یعنی حضرت صاحب الزمان(عج) ) که از باقیمانده اولاد حسین مظلوم می باشد را برای فرزندان این یهودیان مبعوث خواهد کرد تا آنان را با شمشیرهای دوستانش (ببینيد چقدر ارزش دارد که جزء سپاه امام زمان (ع) باشیم) به هلاکت برساند.* يعني اگر کسی بخواهد دین خدا و دین پیغمبر خدا(ص) را تغییر بدهد و تبدیل کند به چیز دیگری؛ این میشود یهود امت پيامبر. پس این شد دلیل و سند ما براي بيان يهودي صفت.* بعد هم یک عده ای می گويند كه چرا اهانت می کنید؟ یزید (لعنت الله علیه) هم به دین خدا اهانت و توهین کرد. عاقبت اباعبدالله (ع) فرمود: این «یابن دعیه» می خواهد از من بیعت بگیرد. يعني پسر پیغمبر هم جواب اهانت به دین را با اهانت داد. جواب اهانت به دین همین است. می گويند مگر مداح فحش میدهد؟ بله. مداح این کار را می کند، ولی کجا؟ آنجايي که باید بگويد می گويد. شما بروید و ببینید معنی «یابن دعیه و یابن خبیثه» چه می شود. برويد سوال کنید. یک وقت اهانت شکل دیگري دارد آیه می فرماید: «واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما»ولی این (م) کسی هست که دارد به دین خدا و به پیامبران خدا ، (نوح وغیره) توهین می کند. می گويد آنها مدیریت ندارند، فراری هستند. همه اینها را گفته و به نبوت ما اهانت کرده و ما هم اهانت می کنیم. همه پیامبران را مسخره کرده و بعد هم گفته «دین ایرانی». یواش یواش هخامنش و کوروش و داریوش را هم آوردند.* متأسفانه آن آقا در هیئت دولت می گويد: «این شخص (م) خيلي زلاله و من به حال این فرد غبطه می خورم». ببینید چه طور مسخ می شوند بعضي آدمها. این یک حقیقت است که دارند اهانت می کنند و وقتی جوابشان رو میدهی، صدايشان در می آيد.* ما اطلاع داريم كه بعضي از اعضاء هيئت دولت هم از اي آقا و حرف هايش ناراحت هستند و شايد آنها هم مجبور به استعفا شوند.* ما ضمن اينكه كارهاي خوب دولت و رئيس جمهور را تحسين مي كنيم، انحرافات آنها را هم بيان مي كنيم. ************* بیانیه حزب الله پیرامون شکایت غیر قانونی جریان منحرف و نفوذی در دولت خدمتگذار از حاج منصور ارضی اکنون که پیروزی انقلاب اسلامی و مقاومت 32 ساله جمهوری اسلامی مقابل استکبار جهانی، الگوی ملت های به پا خواسته خاور میانه شده و آمریکای اشغالگر از یکسو دچار استیصال و ناتوانی در تحلیل اوضاع و از سوی دیگر مجبور به برخورد دوگانه با انقلابهای مردمی خصوصا در بحرین، یمن و لیبی گردیده است، بر اساس منویات مقام معظم رهبری بر همگان واجب است که در زمینه فوق مواضعی انقلابی بگیرند. این در حالی است که شاهد سوء استفاده برخی از افراد منحرف و نفوذی در دولت خدمتگذار به منظور ایجاد شکاف و تفرقه داخلی می باشیم. یکی از این موارد تداوم حمایتهای بنیادی و مالی از سی دی مستند «ظهور نزدیک است» در اشکال دیگر آن می باشد؛ در این میان یکی از عوامل مهم بازگو کننده انحراف سی دی فوق الذکر و افشاگر ارتباط آن با عوامل اختلاف در میان هواداران رییس جمهور محبوب یعنی حاج منصور ارضی است که مورد تهمت و افترا در شکایت غیر قانونی آنان قرار گرفته است.از این رو توجه همگان را به نکات ذیل جلب می نماییم:1- این شکایت از وجاهت قانونی برخوردار نیست زیرا از سوی معاونت حقوقی رییس جمهور تنظیم شده است. این جایگاه یه طور قانونی برای دفاع از شخصیت حقوقی دولت و فقط از شخص رییس جمهور است نه افراد حقیقی دیگر دولت. از این رو شاهد هزینه کردن این جایگاه برای شخص مشایی هستیم.2- بخشی از موارد مطرح شده در شکایت، افترا و تهمت به شخص حاج منصور ارضی است و بخش دیگر آن مستند به پاسخهای لازم می باشد. به عنوان مثال بیان حاج منصور پیرامون یهودی صفت بودن مشایی، توهین مشایی به پیامبران اولوالعزم(علیهم السلام) و دیدگاه انحرافی وی نسبت به اسلام تحت عنوان مکتب ایرانی دارای پاسخهای محکم و مستندات شرعی از جمع آیات و روایات می باشد.3- خوشبختانه حزب الله، اتاق فکر جریان نفوذی فوق را به طور کامل می شناسد. حزب الله معتقد است علاوه بر دشمنان ولایت فقیه، افراد معلوم الحال و نیز گروه های زخم خورده از افشاگریهای مکرر حاج منصور از این شکایت سود اصلی را خواهند برد، زیرا همواره در پی قرار دادن دولت خدمتگذار در مقابل امت حزب الله بوده و هستند.بر همین اساس وعاظ محترم، فضلا و طلاب در صحنه، هیئات مذهبی، دلسوزان انقلاب و در یک کلام امت حزب الله تا به نتیجه رساندن رسوایی جریان نفوذی فوق آن هم با پیگیریهای آگاهانه و انقلابی از پای نخواهند نشست. حزب الله بیدار است از نفوذی بیزار است دبیر شورای هماهنگی حزب الله دکتر عبدالحسین الله کرم + نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم فروردین 1390ساعت 9:27 توسط حمزه اسماعیلی | 3 نظر به آخرين ثانيههاي جانبازان شيميايي: خون... سرفة خشك... درد... بيمارستان... آيينهاي از نبرد... بيمارستان... پيچيد صداي ضجة شير زني! يك خط كشيده! ... مرد... بيمارستان... انشام دوباره بيست، باباي گلم! موضوع: «كسي كه نيست» باباي گلم! ديشب زن همسايه به من گفت «يتيم» معناي يتيم چيست؟ باباي گلم! با ما كمي از بهار خون حرف بزن از غيرت شهر واژگون حرف بزن وقتي پدرم شهيد شد مجنون بود آقاي معلم از جنون حرف بزن! گفتي كه پس از سجود برميگردي وقتي كه صلاح بود برميگردي در نامه نوشتي كه دلت تنگ شده تا فكر كنم كه زود برميگردي! لبخند و جنون و استخوان و چمدان باران دو چشم منتظر در باران در دفتر مشق خويش كودك ميسوخت! بابا آمد... نه آب آورد نه نان! دفتر... خودكار... شوق انشايي سبز جغرافي زندگي... جهتهايي سبز ناگاه صداي توپ... بازي! ... نه! جنگ خون ريخت به دستان الفبايي سبز! تا اول و آخر سفر باختن است در بازي عشق برد در باختن است از پيكر بيسرم تعجب نكنيد سرباز شدن براي سر باختن است هر چند زمانه با دل ما بد كرد چون كوه هميشه صبر ميبايد كرد امروز اگر چه سرخ بايد باشيم باران گلوله سبزمان خواهد كرد! + نوشته شده در پنجشنبه هجدهم فروردین 1390ساعت 7:23 توسط حمزه اسماعیلی | یک نظر علمدار لشگر مازندران دل در گرو عشقی سپرده بود که پایانی نداشت و درکرانه ای قدم می زد که به ساحلی جز شهادت نمی انجامید، به راهی می رفت که بی بازگشت بود و آنچنان به پیش می تاخت که گویا از قافله عشق فرسنگها جا مانده است، او همچنان یکه تاز و بی وقفه می رفت، اما حسرت نگاهش را در چشمها می کاشت و دل را در غبطه دیدارش نگه می داشت!شیرمردی که نشان می داد تا انتهای کرانه زمین خواهد رفت و هرگز از راه رفته باز نخواهد گشت تا آنجا که حبل الله را به چنگ آورده و عرش را در معراجی خونین تجربه کند و وصل را روزی خود گرداند تا به وجه الله نظر افکند!جوانمردی و شجاعت پیشگی این سردار سرافراز در وسط میدان های رزم و حماسه و در مصاف با دشمنان عنود، مرا یاد سه حماسه آفرین استثنائی سپاه صدر اسلام در حساس ترین دوران می انداخت:حمزه در کنار پیامبر اعظم(ص)، مالک در رکاب امام علی(ع) و عباس در خیمه امام حسین(ع)او کسی جز سردار شهید محمدحسن طوسی نیست که خداوند مشتری اش بود و او را به حجله عشق عروج داد تا همچون ستاره ای شمالی برای همیشه بدرخشد و آسمان نگاه ما را از اسارت شب برهاند و سحر را به همه ارزانی دارد!سردار شهید طوسی، اسطوره کم تکرار عرصه های دلاوری است که شجاعت در دریای عشق او موج می زد و درایت از نگاه معرفتی اش پیدا بود و ارادت به ولایت، رکن ایمانش را می ساخت، کسی که وجودش، وقف موعود بود و سجودش ذکر معبود، فرودش، فراز می نمود و صعودش راز می گشود، نمازش، بلورین و نیازش، دل آذین بود، یادش آتشین و خاطراتش، کلامش، گفته ها و نگفته هایش دلنشین است!طوسی، بیش آنکه به وصف آید، بیاد می آید، پیش از آنکه نامش را ببریم، دوست داریم شجاعت و نجابتش را به ارث ببریم، باور کنید که او رویای همه نسلهاست، اصیل ترین اصلهاست و در یک کلام، او زمینی، اما استثناست!کسی که پس از ده سال جاودانگی، زمانی که آثار جنازه اش به زاذگاهش برگردانده شد، کوچکتر از قنداقه کودکی بود که همچون ستاره ای خاموش ناشدنی بر فراز دستان دخترش بلند شد ، دختری که شجاعت به ارث برده از پدر، از او رقیه خاتون قهرمانی ساخته بود که شجاعانه کفن قنداق گونه پدر را بر بالای دستان کوچکش برد و گفت:در کربلا، پدری قنداقه فرزند شیرخواره شهیدش را با افتخار بر دستانش گرفت و او را به خدا هدیه کرد و امروز، دختری قنداقه بی جان پدرش را در حضور شما بر دستان کوچکش بالا برده و به خدای خویش اهداء می کند!امروز مادران جوان مازندرانی، نام سردار طوسی را بر گوش خردسالان خود زمزمه می کنند، تا از آنان حماسه سازانی بوجود آورند که تاریخ یک کشور به آنها مباهات کند و آحاد مردم او را الگوی خود پنداشته و با نامش عجین باشند!امروز تمثال طوسی، تابلوی ملی مازندرانی هاست که او را در کنار شهدایی همچون حاج همت، باکری و خرازی می نگرند و با خود می گویند، اگر عباس بن علی(ع) شدن دشوار است، اما می توان سردار طوسی شد و تداعی شجاعت ابوالفضل(ع) از او داشت!اما سئوال اینجاست، که طوسی عزیز چه کرد و چگونه به سرداری تا این اندازه بلندآوازه مبدل گردید؟!طوسی عزیز، پس از حضور شورانگیز در تظاهرات و مبارزه با رژیم ستمشاهی وآشنایی و همکاریهای گسترده با مبارزانی همچون سردار شهید بروجردی ،از آغازین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی وارد هسته های اولیه خودجوش نظامی و انتظامی شد و با نقش آفرینی در سطوح فرماندهان، نامش را در گروه بنیانگذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مازندران به ثبت رساند.پس از حضور اولیه در مناطق بحرانی کردستان و تجربه مقابله با ضدانقلاب و شرکت در عملیات های پارتیزانی، که حاصل آشنایی و همکاری شهید طوسی با سردار جاوید الاثر متوسلیان به اضافه حضور تاثیرگذار در جنگلهای انبوه مازندران و مبارزه نفس گیر با گروههای کمونیستی و التقاطی که پس از اعلام جنگ مسلحانه در خرداد 60 به جنگل شمال پناه آورده و با عملیات های ایذائی و ترورهای کور، مردم را بستوه آورده بودند، اولین جلوه های جدی سردار طوسی در جریان عضویت در نهاد مقدس سپاه بود.همچون شیرانی را می ماند که آرام و قرار نداشته و بی تاب تر از همیشه، برای انقلاب احساس خطر می کرد، خواب را بر خود حرام کرده بود و وقت را ضیق می دید، عملیات پس از عملیات در جریان بود و پراکندگی ضد انقلاب مسلح در جنگل بسیار گسترده شده و با توجه به عملیاتهای تروریستی در جنگل و جاده ها و شهرهای حاشیه، پاکسازی جنگل از لوث ضد انقلاب، اولویت اول ایشان برای حضور در سپاه بود و در این راه با تمام وجود از خطرها استقبال می کرد و زیرکانه ترین طراحی ها را برای پایان دادن به غائله های جنگلی انجام می داد،گویا او با نگاههای تیزبینانه اش در همان روزهای پرخطر، 6 بهمن 60 آمل را پیش بینی می کرد!اگر چه او همواره بی تاب حضور در جبهه ها بود، اما مهارت رزمهای پارتیزانی و موفقیت های جنگ و گریز با ضدانقلاب داخلی، توجیه مخالفت فرماندهان مافوق برای تاخیر در اعزام سردار طوسی به جبهه های نبرد حق علیه باطل بود که این مخالفت تا مورخه//62 ادامه یافت و نهایتاً طوسی عزیز توانست موافقت حضور مجددش در جبهه ها را دریافت کند و از آن تاریخ، دوره جدید حماسه آفرینی های سردار شهید طوسی در دفاع مقدس آغاز می شود.شاید هم درست نباشد که دائماً طوسی بزرگ با آن همه نقش آفرینی و حماسه سازی تاثیرگذار، از منظر نگاه ما پائین دستی ها به افکار عمومی معرفی گردد، چرا که ایشان مروارید گرانسنگ و درخشانی است که الزاماً باید از نگاه گهرشناسان زبده و بالادست توصیف گردد تا معلوم گردد که ایشان چه دُرّ ارزنده ای بوده اند که اولاً خیلی دیر شناخته شده و ثانیاً خیلی کم او را شناخته ایم و یا لااقل به افکار عمومی، همواره معرفی حداقلی شده اند!قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر، گوهری!سردار شهید طوسی که از طوسکلای شهرستان نکا و از خانواده ای روستایی، زحمتکش و مذهبی برخاسته و به عضویت سپاه نکا در آمده بود، در فاصله زمانی کوتاهی و به واسطه بروز لیاقت ها و شجاعت های ویژه اش در انجام مدبرانه و شجاعانه ماموریتهای محوله، به سپاه مرکز استان یعنی ساری منتقل شده و فرماندهی واحد عملیات را به عهده گرفت و پس از گذشت چند ماه به منطقه ۳ سپاه مازندران و گیلان واقع در چالوس رفته و به سمت فرماندهی عملیات منطقه منصوب شد نهایتاً با گذشت زمانی کوتاه تر، از آنجا نیز رهسپار جبههها شده و فرماندهی واحد اطلاعات عملیات لشکر به ایشان واگذار شد و در ادامه همین روند تصاعدی که با اثبات لیاقتها و بروز قابلیتها و استعدادهایش همراه بود، جانشینی و قائم مقامی لشکر را نیز به عهده گرفت و با همین سمت آسمانی شد و به وجهالله نظر کرد.ورود سردار شهید طوسی به جبهههای نبرد، آغاز بالندگیهای مازندران و مکمل تواناییهای اولیه رزمندگان مازندرانی در جبههها بوده و نقطه عطفی در نقش آفرینیهای ویژه لشکر ۲۵ کربلا در سرلوحه عملیات های فوق سنگین و پیشقراولی در تعیین کننده ترین مراحل استراتژیهای نظامی ما در دفاع مقدس بود.سردار شهید طوسی که قائم مقام لشکر ۲۵ کربلا و فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشکر تا هنگام شهادت بوده، بزرگترین عامل موفقیت های نظامی این لشکر در تمامی ماموریت های عملیاتی به شمار رفته و در همه صحنه ها با بهرهگیری از ویژگیهای ایمان به خدا، اعتقاد به ولایت فقیه، شجاعت و شهادت طلبی، میداندار بلا منازع عرصههای خطر بوده و به خاطر درایت بالایی که به تجربه و بارها در عمل نشان میداد،اعتماد بالای فرماندهان عالیتر را به خود جلب کرده و طی آن ضریب ریسک پذیری قرارگاههای عملیاتی نیز به شدت ارتقا مییافت.سردار طوسی، فرمانده شهیدی است که هم بود او احساس می شد و هم نبود او! وقتی که بود، همه به وچودش دلگرم بودند و وقتی که رفت، همه از فقدان او می نالیدند و تا زمانی که دفاع مقدس ادامه داشت، نام طوسی عزیز با پیشوند "ای کاش" بر زبانها جاری بود و همه احساس می کردند که گمشده ای دارند و دنبالش بودند!سردار شهید محمد حسن طوسی در جریان عملیات کربلای 8 در تاریخ 18/1/66 در منطقه شلمچه به آرزوی دیرینه و قلبی اش یعنی شهادت رسیده و همانطوری که خودش بارها از خداوند خواسته بود، سالها مفقودالاثر بوده و پس از ده سال پیکر مطهرش که تنها استخوان پاره ها و پلاک متعلق به ایشان بوده اند، به زادگاهش طوسکلای نکای مازندران بازگردانده شد و در کنار برادران شهیدش محمد حسین و محمد ابراهیم آرام گرفت تا مثلث برادرانه عشق تکمیل گردد.سردار شهید طوسی که در اخلاق حسنه، زبانزد و اسوهای تمام عیار برای یکایک رزمندگان بوده، بزرگترین موفقیت خویش را در تواضع و پرهیز از ذخارف دنیا و اطاعت پذیری محض از ولی امر مسلمین یافته و با صبر و توکل الهی، راه سعادت خویش را آهسته و آرام پشت سر میگذاشت و بدون کمترین دغدغهای برای دنیا و جاذبههای مادیاش، خود را وقف خدای خویش کرده و «الههای» را به جای آن یگانه «اله» خویش نمیشناخت.رهبر معظم انقلاب در مورخه 15/11/68 در باره سردار شهید طوسی می گوید:شخصیت و فعالیت ایشان (شهید طوسی) در صحنه جنگ، منجر به کسب فتوحات مهم، سرافرازی و افتخار ابدی گردید.فرماندهان بزرگ دفاع مقدس در اظهارات روشن و طولانی به بیان تقش کلیدی سردار شهید طوسی پرداخته و همزمان از میزان اعتماد خود به ایشان و نمرات عالی وی در همه آزمونها ستوده و او را در ردیف شهیدان بزرگی همچون باکری، خرازی، کاظمی و غیره قرار داده و در سوگش گریستند.دکتر محسن رضائی:لشگر پر افتخار 25 کربلا در دامن خود قهرمانان سرافراز فراوانی را تقدیم اسلام و ایران عزیز کرده و برادر عزیز و بزرگوار شهید طوسی یکی از این فرزندان قهرمان مازندران بود که در بنیانگذاری لشگر 25 کربلا سهم مهمی بر عهده داشت.سرلشکر پاسدار رحیم صفوی:آقاي طوسي را به لحاظ ارتباط كاري كه با هم داشتيم كاملاً ميشناسم روحيه شجاعت و شهامت و عشق و ايثار در وجودش متبلور بود وي داراي استعداد فوقالعاده نظامي و راهگشاي بسياري از مسائل نظامي در لشگربود از خصوصيات بارز كاري ايشان شناسايي كارشناسانه و فني و دقيق او در مناطق عملياتي بود با تمام خستگي كه در وجودش بود دست از كار نميكشيد و تمام آرزويش پيروزي بچهها و نابودي دشمن بود سردار طوسي بر اثر رشادتهاي بيمانند كه از خود در لشگربه جا گذاشت ميتوان او را مالك اشتر لشگر25 كربلا ناميد.سردار پاسدار مرتضی قربانی:شهيد طوسي سرداري بود شجاع و فرماندهي بود با تدبير. سختترين مأموريتهاي اطلاعاتي و عملياتي دفاع مقدس را بعهده داشت و خطرناكترين مأموريتها را به عهده ميگرفت و بدون آنكه چهرهاش اثري از خستگي و يا نشاني از اضطراب و نگراني ديده شود به خوبي آن را انجام ميداد. سرزمين مقدس اسلامي ما و پايگاههاي رزمندگان دليرمان شاهد صادقي بر اين مدعاست. ايران زمين به داشتن چنين فرزندان غيور، مؤمن ـ شجاع، با تدبير و متواضع افتخار ميكند. دهها عمليات كوچك و بزرگ سپاه اسلام پيروزي خود را مديون اطلاعات دقيق و طراحيهاي ماهرانه اين شهيد بزرگ است. محبوبيت كم نظير او بين سپاهيان و بسيجيان قهرمان لشگرويژه 25 كربلا حكايت از مردم دوستي، رفتار و روابط برادرانه و سرشار از عواطف انساني اوست كه چهرهاي دوست داشتني از او ميسازد.در پایان لازم می دانم که با توجه به چهره محبوب و استثنائی سردارشهید طوسی که می تواند الگوی عملی نوجوانان و جوانان مازندرانی باشند، نهادهای ذیربط امکان تاسیس" کانون طوسی شناسی" را در مرکز استان ایجاد کرده و از طرفی زمینه های معرفی سردار شهید طوسی را در یکی از کتابهای درسی فراهم آورند تا جاودانگی فرهنگی این سردار عزیز را در نسلهای آتی نیز فراهم آورند. رنجبر + نوشته شده در چهارشنبه هفدهم فروردین 1390ساعت 16:45 توسط حمزه اسماعیلی | 3 نظر یک مسیحی درمناطق عملیاتی مسلمان شد یک هموطن مسیحی هنگام حضور در یادمان های دفاع مقدس خوزستان با دیدن آثار از خودگذشتگی شهیدان و رزمندگانی ایران به دین اسلام مشرف شد.به گزارش مهر در شلمچه، شهین بیدادرس که اکنون نام خود را به مریم تغییر داده است، در دلنوشته ای آورده است: «مسیحی بودم که در این سالها بر دین او مانده بودم ولی فقط نام جنگ را شنیده بودم.خانواده های داغدار را دیده بودم، شهادت هزاران هزار انسان از نوجوان ?? ساله گرفته تا پیرمرد ?? ساله، اما فقط شنیده بودم. می گفتند جوانان با علاقه به جنگ می روند. برای رفتن به خط مقدم دعوا راه می افتد».این هموطن اهل ارومیه می افزاید:« اما باور این حرفها برای ما سخت بود تا وقتی که پشت میز دانشگاه نشستم و سالها از پایان جنگ گذشت روزی کاروانی از دانشگاه راهی مناطق جنگی شد کاروانی بنام راهیان نور حس کنجکاوی مرا با این کاروان همسفر کرد.همراه کاروان به سرزمینی رفتم که می گفتند خاکش تبرک است قدم که می گذاری باید وضو بگیری آنقدر پاک است که اگر تبرک کنی اگر بر زخمت بگذاری التیام می یابد».بیدادرس آورده است:«راست می گفتند آنجا که رسیدم خاک با من سخن گفت ذره ذره خاک گویی زبان باز کرده بود به هر قسمت که قدم می گذاشتی محل شهادت شهیدی بود در آئین ما فقط در یک نقطه عیسی را به صلیب کشیده بودند ولی اینجا هزاران مسیح را را در هزاران نقطه به صلیب کشیده بودند ندایی درونی مرا به خضوع وا داشت سجده بر خاک کردم بوسه بر خاکی کردم که رد پای انسانهایی بود ناتمام که اگر می ماندند امروز به عمر جباران خاتمه می دادند شنیدن خاطره انسانهایی که آوار بر سرشان ریخته، گهواره ها ی کودکانشان از شرم به گورستان پناه برده اند». این هموطن مسیحی نوشته است:«مردانی که قسمتی از بدن خود را از دست داده اند دنیای دیگری در برابر چشمم مجسم کرد زنگ توحید در گوشم به صدا در آمد اشهد ان لااله الله ، اشهدان محمدا رسول الله ، اشهد ان علی ولی الله یکی گفت صدایت می زند او که عیسی بشارت آمدنش را داده بود آنجا بود که به یگانگی خداوند سوگند یاد کردم و مسلمان شدم نامم را گذاشتم مریم تا خادم خون شهیدان باشم اینک من مریمم. مریمی که در کربلای ایران متولد شد با عطر و بوی شلمچه نسیم اروند کنار و صدای نخل های سربریده آبادان نشو و نما کرد نام اورا تاریخ در دل خود ثبت کرد تا آیندگان بدانند اینجا معجزه می کند شفا می دهد التیام می بخشد اینجا گنجینه ای پایان ناپذیر است اینجا پاکترین انسانها جان خود را تقدیم پاکترین هدفها کرده اند اگر در کربلای هزار و ??? سال قبل ?? تن جان باختند. اینجا میلیونها انسان فدا شدند اگر آنجا سر یک تن بر سر نیزه رفت اینجا هزاران هزار مرد سر خود را به دار دادند تا جاودانگی اسلام را به ارمغان آورند». آری اینها همان هستند نسل حسین وارث خون آدم قهرمان کربلا. + نوشته شده در چهارشنبه هفدهم فروردین 1390ساعت 7:13 توسط حمزه اسماعیلی | نظر بدهید با اجازه ی بابا … بله تقدیم به فرزندان شهداء علی الخصوص فرزندان شهدای مفقود الاثر که حتی یک پلاک هم از پدرشان ندارند. عاقد دوباره گفت:« وکیلم؟…»، پدر نبودای کاش در جهان ره و رسم سفر نبودگفتند: رفته گل … نه!… گلی گم… دلش گرفتیعنی که از اجازه ی بابا خبر نبودهجده بهار منتظرش بود و برنگشتآن فصل های سرد که بی دردسر نبودای کاش نامه یا خبری، عطر چفیه ایرویای دخترانه ی او بیشتر نبودعکس پدر، مقابل آینه، شمعدانآن روز دور سُفره، جز چشمِ تر نبودعاقد دوباره گفت:« وکیلم؟…» دلش شکستیعنی به قاب عکس امیدی دیگر نبود + نوشته شده در یکشنبه چهاردهم فروردین 1390ساعت 14:11 توسط حمزه اسماعیلی | 4 نظر سنگ قبری عجیب در مزار شهداء معمولا در همه گلزارهای شهدا در شهرهای گوناگون، دیده می شود که مزار مطهر شهدا یک یا چند وجب از سطح زمین بالاترند؛ این بلندی مزار، در برخی از شهرها به یک متر هم میرسد. سنگ مزار شهدا هم معمولاً از نوع مرغوب انتخاب میشود.اما در میان گلزار بهشت علی دزفول، تنها یک قبر وجود دارد که بی نام، ساده و همسطح زمین است و آن مزار عارف وارسته فرمانده شهید بهمن ـ محمد جواد ـ دُرولی است.بهمن دُرولی همان دانشجوی ـ دانشگاه علم و صنعت ـ شهیدی است که وصیت کرد:قبرم را ساده و هم سطح زمین درست کنید و با اندکی سیمان روی آن را بپوشانید و فقط با انگشت روی آن بنویسد: «پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی»عارفی دلسوز:«خدایا! آنچنان که از تو میترسم، به رحمتت امید دارم. خدایا! میدانم آنچنان که دادهای مؤاخذه میکنی، اما ای فریادرس! روزی که مؤآخذه ام میکنی، هیچ جوابی برایت ندارم. تو را به وحدانیتت قسم میدهم آن روز دست رد بر سینه ام نزن!خدایا! دوست داشتم در این مسافرت 25 ساله آنچنان در دنیا کشت کنم که در آخرت روسفید باشم، اما چه کنم که این سگِ نفس من را به دنبال خود کشید.»این جملات آسمانی از خواجه عبدالله انصاری یا هیچ پیر عاشق و از دنیا بریدهای نیست. اینها را بهمن (محمد جواد) دُرولی نوشته است؛ دانشجوی عارفی که دنیا را سه طلاقه کرده بود و دل عاشق خود را به قرب الهی پیوند داده بود.بهمن در یکی از یادداشتهایش نوشته بود:«امروز تا این ساعت برایم پر ارزش و فراموش نشدنی بود، زیرا مقدار زیادی بر اعمال گذشته ام بازگشت داشتم و استغفار نمودم ... خدایا! راضیم به رضایت، ولی دوست دارم و امیدوارم هر لحظه که نوبتم باشد، حتی مویی از بدنم باقی نماند.»مناجاتی از فرمانده شهید بهمن دُرولی:خدایا تو شهادت را نصیبم کن، خود چگونه شهید شدن را انتخاب خواهم نمود، خدایا تو شهادت را نصیبم کن که خود عشق و عاشقی را به حد اعلای آن خواهم رساند، خدایا آن گونه خواهم بود که تمام وجودم شیفتگی عشق رسیدن به وصال و حضور به درگاهت را گواه بگیرند.خدای من، از سر تا به پا در خدمت شمایم، تمام وجودم را هدیه میکنم، چشمانم، پیشانی و سجده گاهم را، سینه و قلبم را، گلو و حنجره ام را، دهان و زبانم را، دست ها و پاهایم را و جزء جزء بدنم را به ساحت مقدست هدیه خواهم کرد، آنگونه به درگاهت خواهم آمد که عشقم را با تمام وجود خود اعلام کرده باشم.امّا ای خدا، ای رازدار بندگان شرمگینت، ای آنکه در خلوتخانه ام، در خلوت های شبانه ام تنها تو را میطلبیدم، ای آنکه تنها عشق من، مولای من، مرا ببخش.جسمی را که به من به امانت سپرده بودی سالم نیاورده ام، خدایا آن را پاره پاره آورده ام مرا ببخش، مولای من عفوم کن و در این خصوص از ضاربان بپرس که باید آنها پاسخگوی این عمل ننگین باشند، از خسارت زدگان به جسمم بپرس به چه جرمی آن را دریدند، به چه گناهی به آن حمله ور شدند و گناه من چه بود که اینگونه به درگاهت مرا آوردهاند.خدای من، جرم من خدا خواهی بود، جرم من تنها عشق به تو بود، جرم من عدالت خواهی بود، جرم من این بود که تنها تو را میخواستم، نمیخواستم بنده غیر تو باشم و حنجره پاره ام این گواهی را میدهد که فقط تو را میطلبیدم و از چشمانم بپرس که فقط آنجا را که تو فرموده بودی مینگریستم و از دست ها و پاهایم سئوال کن که فقط برای رضای تو گام برداشته ام.خواب های عجیب:بهمن خواب های عجیبی میدید. که همه را هم یادداشت میکرد:1) خواب دیدم برای دومین بار به مکه مشرف شدهام ولی این بار با گذشته فرق میکند. همه را نامه زیارت میدادند ولی موقت توانستند زیارت کنند؛ اما به دست من نامهای دادند که چند جمله به این مفهوم نوشته شده بود: «طواف همیشگی». در همین حال، یکی از شهدا را دیدم که اصرار میکرد کاری کنم تا به او اجازهی زیارت داده شود. من هم کارت طواف همیشگی را به دستش دادم. او زیارت کرد و دوباره کارت را به من داد. ناگاه با صدای مؤذن گردان از خواب پریدم.2) شب سوم شعبان 1406 هجری قمری برابر با 8/1/1365 - تهران، شهید حسین غیاثی را در خواب دیدم که گفت: «زود بیا که منتظرت هستیم و جایت نیز مشخص و معین شده است». پس از این خواب بهمن به دزفول میآید و از آنجا به جبهه اعزام میشود. درست در روز 20/3/1365 آسمانی میشود. رفته بودم سفری سمت مزار شهداءکه طوافی بکنم گرد مزار شهداءبه امیدی که دل خسته، هوایی بخوردمتبرک شود از گرد و غبار شهداءهرچه زد خنجر احساس به سرچشمه ی عشقشرمگینم که نشد اشک نثار شهداءرمز این چشم عطشناک از آنجاست که منآبیاری نشدم فصل بهار شهداءچون نشد شمع، دلِ تنگ که سوزد شب عشقکاش می شد که شوم سنگ مزار شهداءآخرین خط وصایای دل من این استکه به خاکم بسپارید کنار شهداء بال های خسته پرهای شکسته دل هایی خونین سجاده های خاک گرفته گله هایی در خواب دل هایی گمشده و مجالی که نیست ! گاز خردل سرفه هایی سنگین و یارانی که هزاران سال بعد طعمه باستان شناسانند غربتی غریب کوچه پس کوچه هایی دلتنگ شهری دل مرده با سنگفرشی اسیر گرفتار بازندگانی نا آشنا با زندگان و شهدایی تفحص شده که در معراج شهر دلتنگ و بی قرار رمل های فکه و قتلگاه و راه خون و آرزویی غریب که کاش تفحص نمی شدند به حرف تو رسیدم ای دوست ! کاش تفحص نمی شدم شعر از محمد طوقانی + نوشته شده در پنجشنبه یازدهم فروردین 1390ساعت 12:19 توسط حمزه اسماعیلی | 3 نظر کو دستمال اشک من شد فاطمیه آروم آروم فاطمیه هم داره از راه می رسه ُ سعی می کنم مطالبم مقتضی با ایام بیشتر رنگ و بوی فاطمیه بده ... راستی فاطمیه اول اگر عمری باشه و خدا قسمت کنه مکه و مدینه دعاگویتان خواهم بود... باز این دل شوریده یاد یار کرده یاد از حکایات در و دیوار کرده و باز هم جای شهداء خالی ست... ما سینه زنهای اهالی الستیم ما غصه دار روی سیلی خورده هستیم ما از دوکوهه آمدیم اینجا غریبیم حتی زشکوه نیمه شب هم بی نصیبیم محترق الشهداء + نوشته شده در سه شنبه نهم فروردین 1390ساعت 14:43 توسط حمزه اسماعیلی | یک نظر چرا «جهاد» اقتصادی؟ «اصلاح الگوی مصرف»، «همت مضاعف و کار مضاعف»، «جهاد اقتصادی»؛ اینها نامهایی هستند که رهبر معظم انقلاب برای سالهای اخیر برگزیدهاند و مسئولان و مردم را به برنامهریزی و اقدام در مسیر تحقق آن فراخواندهاند. نگاهی به نامگذاری سالها تا به امروز و مقایسه آن با سالهای اخیر نشان از یک هدفگذاری دقیق و هدفمند از سوی حضرت آیتالله خامنهای در سالهای اخیر برای ارائه الگوی پیشرفت ایران اسلامی دارد؛ البته در سالهای پیشین هم ایشان با ارائه الگوهایی نظیر «پاسخگویی مسئولین» چنین برنامه مدونی را برای مردم و مسئولان ارائه کرده بودند اما این مساله در سالهای اخیر پررنگتر شده و حکایت از تاکید ویژه مقام معظم رهبری بر بهبود شرایط زندگی مردم و پیشرفت کشور دارد. این موضوع از آنجایی اهمیت مییابد که حوادثی که در سال ۸۸ رخ داد، زمینهساز نوعی خدشه در روند اجرایی کارهای کشور و کسب و کار مردم شد؛ تا جایی که رهبر انقلاب برای جبران تمامی خساراتی که فتنه ۸۸ بر روند تعالی و پیشرفت کشور وارد کرد، سال ۸۹ را سال همت مضاعف و کار مضاعف ناگذاری کردند تا مردم و مسئولان که توانسته بودند دوران سخت فتنه را با موفقیت پشت سر بگذارند، اکنون خود را آماده جبران ضررهای ناشی از آن کنند. حضرت آیتالله خامنهای نام امسال را هم بنا به سنت این چند سال، به سوی زندگی مردم و جامعه ایران سوق دادند و با اعلام سال «جهاد اقتصادی» همگان را متوجه مسئولیتشان در برابر آینده ایران عزیز کردند؛ آیندهای که تحقق سیاستهای کلی چشم اندار ۲۰ ساله در سال ۱۴۰۴ تنها بخش کوچکی از آرمانهای بلند مردمان این سرزمین است. جهاد در کلام «آقا» اکثر کارشناسان بر روی این موضوع اتفاق نظر دارند که نامهای سال که از سوی رهبر انقلاب انتخاب میشوند، دارای جزئیات و ظرایفی هستند که توجه ویژه به آن ضروری است و میتواند زمینهساز تحولهای جدی و گوناگون در عرصه خدمترسانی به مردم باشد. به عنوان مثال، سال گذشته برخی عنوان کردند که به جای عنوان «همت مضاعف و کار مضاعف» میشد یکی از کلمات را حذف کرد و از عبارت «همت و کار مضاعف» استفاده کرد اما بعدا مشخص شد که علت تکرار کلمه مضاعف در نام سال ۸۹، تاکید ویژه مقام معظم رهبری بر همت و تلاش مردم برای جبران ایراداتی بود که در سال ۸۸ و در حین فتنه بروز کرده بود. امسال نیز انتخاب نام «جهاد اقتصادی» فعالان سیاسی و کارشناسان را به تامل بیشتر در علت انتخاب واژه جهاد از سوی ایشان واداشته است؛ واژهای که بار معنایی بسیار غنی و پربارتری نسبت به کلماتی همچون تلاش و کار دارد. بررسی سخنان رهبر مظعم انقلاب هم مشخص میکند که جهاد از نظر ایشان تعریف ویژه و مقدسی دارد. به عنوان مثال، حضرت آیتالله خامنهای چند سال پیش و در دیدار اعضای جهاد دانشگاهی با اشاره به نام این سازمان، تاکید کردند:... از طرفى شما مشغول جهاد هستید. جهاد یعنى مبارزه براى یک هدف والا و مقدس. میدانهایى دارد؛ یکى از میدانهایش حضور در نبردهاى مسلحانهى رایج جهانى است. میدان سیاست هم دارد؛ میدان علم هم دارد؛ میدان اخلاق هم دارد. ملاک در صدق جهاد این است که این حرکتى که انجام مىگیرد، جهتدار و مواجه با موانعى باشد که همت بر زدودن این موانع گماشته مىشود؛ این مىشود مبارزه. جهاد یعنى یک چنین مبارزهیى، که وقتى داراى جهت و هدف الهى بود، آنوقت جنبهى تقدس هم پیدا مىکند. ایشان همچنین درباره تفاوتهای «تلاش» و «جهاد» فرمودهاند:... جهاد با جهد و تلاش از لحاظ ریشه یکىاند؛ یعنى در آن معناى جهد و کوشش وجود دارد؛ اما جهاد فقط این نیست؛ جهاد یعنى مبارزه؛ مبارزهى در همین اصطلاح متعارف فارسىِ امروز ما. مبارزه انواع و اقسامى دارد: مبارزهى علمى داریم، مبارزهى مطبوعاتى داریم، مبارزهى سیاسى داریم، مبارزهى اقتصادى داریم، مبارزهى نظامى داریم، مبارزهى آشکار داریم، مبارزهى پنهان داریم؛ اما یک نقطهى مشترک در همهى اینها وجود دارد و آن اینکه در مقابلِ یک خصم است؛ در مقابلِ یک مانع است. مبارزه با دوست معنى ندارد؛ مبارزه در مقابلِ یک دشمن است. فرض کنید در دوران اختناق، کسى هر هفته مثلاً پنج تا کتاب میخواند؛ خیلى کار بود؛ اما لزوماً مبارزه نبود؛ جهد بود، جهاد نبود. اگر میخواست جهاد باشد، باید کتابى را میخواند که در حرکت او در مواجههى با رژیم طاغوت و رژیم اختناق، تأثیر داشت؛ آنوقت میشد جهاد. خاصیت جهاد این است. لزوم آمادگی مسئولان و مردم برای جهاد با دشمنان تاکید ویژه رهبر انقلاب بر جهاد اقتصادی و بازخوانی سخنان ایشان درباره ماهیت کلمه جهاد این موضوع را عیان میکند که ایشان قصد دارند تا مردم را نسبت به موانع و سختیهای این اقدام آگاه کنند؛ اقدامی که در همان ابتدای طرح شدن و حتی قبل از اینکه به اجرا در بیاید، با دشمنیهای فراوانی روبرو شد و حتی به گفته مسئولان، ستادهایی برای ایجاد فتنه اقتصادی در سراسر کشور ایجاد شد. طرح تحول اقتصادی و به ویژه هدفمند کردن یارانهها اگرچه با تدابیر و اقدامات مناسب دولت به برگ زرینی از افتخارات جمهوری اسلامی ایران در خدمت رسانی به مردم ثبت شد اما نباید فراموش کرد که هنوز در ابتدای راه هستیم و مخالفان ایران و انقلاب برنامههای بسیاری برای ضربه زدن به کشور و مردم در دستور کار خود دارند. تشکیل ستادهای مختلف برای ضربه زدن به اقتصاد کشور، دامن زدن به شایعت بیاساس درباره تبعات اجرای طرح تحول اقتصادی، کارشکنی در راه اقدامات سانده دولت به منظور حمایت و پشتیبانی از مردم و همچنین فضاسازی تبلیغاتی و روانی با استفاده از رسانههای ضدانقلاب فارسی زبان تنها بخشی از اقدامات دشمنان برای ایجاد مانع بر سر راه پیشرفت ایران است. همین کینهتوزیها و سنگاندازیها است که سبب شده تا حضرت آیتالله خامنهای از مردم و مسئولان بخواهند تا با روحیه جهادی به این میدان وارد شوند و در برابر ناملایمات و سختیها، به خداوند متعال توکل کنند و از اقدامات گسترده دشمن علیه خود و ایران عزیز واهمه نداشته باشند؛ چرا که این وعده الهی است که «کم من فئته قلیل غلبت فئته کثیره باذن الله.» سرفصلهای اقتصادی بیانات مقام معظم رهبری در حرم مطهر رضوی بیانات رهبر معظم انقلاب در حرم مطهر رضوی در حوزه اقتصادی به دو دسته تقسیم میشود. یکی توفیقات اقتصادی سال 89 و دیگری توصیهها و فرامینی برای سال 90 که در ادامه، فهرستوار ذکر میشود. الف: توفیقات اقتصادی سال 891. هدفمندی یارانهها2. مدیریت مصرف3. افزایش صادرات غیرنفتی4. مواجهه با تحریمها5. رفع تحریم بنزین و خودکفایی6. اشتغالزایی ب: اولویتهای اقتصادی سال 901. جهاد اقتصادی2. تحقق رشد اقتصادی 8 درصدی3. اشتغالزایی4. توسعه سرمایهگذاری بخش تعاونی و بخش خصوصی5. صرفهجویی در مصرف آب6. مشارکت مردم در اقتصاد7. الزامات پیشرفت اقتصادی:• روحیه جهادى• استحکام معنویت و روح ایمان و تدین در جامعه• کشور به مسائل حاشیهاى مبتلا نشود• حفظ اتحاد و انسجام ملى + نوشته شده در سه شنبه نهم فروردین 1390ساعت 14:31 توسط حمزه اسماعیلی | آرشیو نظرات ويژگي هاي اقتصاد در جامعه اسوه ي اسلامي مکتب اقتصادي اسلام، در صدد تامين اهداف فراواني است که برخي از آنها اخلاقي و برخي ديگر اجتماعي است، در اين جا به بعضي از آن اهداف که داراي اهميت بيشتري است، اشاره مي شود: 1. حاکميت سياسي اسلام 2. تحکيم ارزش هاي معنوي و اخلاقي 3. برپايي عدالت اجتماعي 4. عدم وابستگي اقتصادي 5. خودکفايي و اقتدار اقتصادي6. توسعه و رشد7. رفاه عمومي اهداف مذکور همه در عرض هم نيستند بلکه برخي از آنها با حفظ برخي ديگر هدف قرار مي گيرند، مثلا سه هدف آخر به اين شرط مطلوب اند که لطمه اي به چهار هدف اول نزنند. دو هدف اول، به نظر مي رسد که اقتصادي نيستند، ولي جزء اهداف اقتصادي اسلامي گنجانده شده اند، زيرا، در احکام اسلام، اين اهداف جدا از يکديگر مطرح نشده اند و جدا کردن آنها جزء اهداف وظايف سازمان هاي اقتصادي نيستند و از وظايف ساير سازمان هاي اجتماعي سياسي اسلام مي باشند، در صورتي که اين گونه نيست، مثلا، درباره زکات، در عين اين که هدف از آن توازن اقتصادي و تعديل در خلال رفتارهاي اقتصادي در نظر گرفته شده اند. موارد ذکر شده، به جز اين که خود، اهداف مکتب اقتصادي اسلام را شکل مي دهند، هر يک از آنها در بسياري از موارد، به عنوان محدوديت براي اهداف ديگر و يا ابزاري براي رسيدن به اهدافي مثل رفاه عمومي است و گاهي تحقق آن ارزش ها در جامعه، ابزاري براي رسيدن به ساير اهداف استادامه مطلب + نوشته شده در سه شنبه نهم فروردین 1390ساعت 14:23 توسط حمزه اسماعیلی | آرشیو نظرات دعبل مردى كه دار خود را به دوش مى كشيد دعبل بسال 148 هجرى در كوفه متولد شد از دانشمندان و شاعران و اديبان بزرگ و توانا و زبردست و با شهامتى كه همواره در پيشانى تاريخ مى درخشد، و او را با شهامت ترين شاعر تاريخ در حقگوئى خوانده اند، دعبل خزاعى است .(221)دعبل بسال 148 هجرى در كوفه متولد شد، و بيشتر سكونتش در بغداد بود، و در سن 98 سالگى به شهادت رسد.او از شيعيان بنام و آگاه به علم كلام بود و درباره طبقات شعرا كتابى تاءليف كرد و ديوان شعراء 300 صفحه است .دعبل مسافرتهاى زيادى كرد از حجاز و يمن گرفته تا رى و خراسان و قم و نقاط ديگر مى گشت ، به گفته ابوالفرج دراغانى (ج 18 ص 36) گاهى دعبل سالها از مردم پنهان مى شد و دور دنياى آن روز به گردش مى پرداخت .زبان او چون شمشيرى بران ، همواره براى بزرگداشت حق و كوبيدن باطل ، در جولان بود، او هرگز ستمگران را مدح نمى كرد بلكه به عكس با اشعار پر مغز به شرح ستمكاريهاى آنان مى پرداخت ، قدرت شعر و بيان او به اندازه اى بود كه بر اندام ستمگران و زمامداران خودكام لرزه مى انداخت .شما درباره رادمردى كه مى گفت :((من چوبه دارم را مدت پنجاه سال است بدوش مى كشم ولى آن كس كه مرا به دار بزند نيافته ام .))چه تصور مى كند؟به محمد بن عبدالملك (وزير) گفتند:چرا دعبل را بخاطر قصيده اش كه در آن از تو بدگوئى كرده ، مجازات نمى كنى ؟در پاسخ گفت :((دعبل دار خود را به گردن نهاده و با آن گردش مى كند و مدت سى سال است كه در جستجوى كسى است تا او را با آن به دار زند، او باكى ندارد.)) (222)دعبل اشعارى در هجو ابراهيم بن مهدى (عموى ماءمون ) سرود، ابراهيم سخت ناراحت شد و به ماءمون شكايت كرد و گفت :من و تو از يك منسب و ريشه ايم ، دعبل مرا هجو كرده است ، انتقام مرا از او بگير.ماءمون گفت :شايد آن شعر معروفش را مى گوئى ؟ابراهيم گفت :اين بعضى از آنها است ، مرا به بدتر از آن نكوهش كرده است .ماءمون گفت :تو در اين باره از من پيروى كن ، او مرا هجو كرده و من ناديده گرفتم .ابراهيم گفت :اى خليفه ! خدا حلمت را زياد كند، ما هم از حلم تو پيروى مى كنيم (223)احمد بن اسحاق مى گويد:دعبل را ديدم و به او گفتم :تو شجاعترين و پرجراءت ترين مردم هستى ، زيرا آن اشعار كوبنده و رسوا كننده را درباره ماءمون گفتى ، آن هم در دوران حكومت و قدرت بى نظير او، دعبل پاسخ گفت :((اى ابااسحاق ! من چهل سال است كه دار خود را به دوش مى كشم ولى آن كس كه مرا دار بزند نمى يابم .)) قصيده معروف ((مدارس آيات )) دعبل شنيد حضرت رضا (ع ) به خراسان آمده است ، قصيده تكان دهنده و پرشور ((مدارس آيات )) را كه به قصيده ((تائيه )) معروف است ، سرود و به قصد ((مرو)) خراسان براى شرفيابى به حضور حضرت رضا عليه السلام عازم گرديد، وقتى كه خدمت حضرت رسيد، عرض كرد:اى فرزند پيامبر! قصيده اى در شاءن شما گفته ام و با خود عهد كرده ام كه پيش از شما نزد هيچكس نخوانم ، حضرت فرمود:بخوان ، او آن قصيده را (كه بسيار مفصل است ).از اينجا شروع كرد: مدارس آيات خلت من تلاوة و مخزن وحى مقفر العرصات (224) اءرى فيئهم فى غيرهم متقسما و ايديهم من فيئهم صفرات (225) تا به اينجا رسيد: و قبر ببغداد لنفس زكية تضمنها الرحمن فى الغرفات ((و قبرى در بغداد است كه مربوط به جان پاك (امام موسى بن جعفر) است خداوند مهربان او را در غرفه هاى بهشت جاى داده است .))وقتى كه دعبل به اينجا رسيد، حضرت رضا (ع ) فرمود: آيا شعرى به قصيده ات اضافه نكنم ؟ دعبل عرض كرد: نهايت افتخار است ، امام فرمود بگو: و قبر بطوس يالها من مصيبة توقد بالاحشاء فى الحرقات (226) الى الحشر حتى يبعث الله قائما يفرج عناالهم و الكربات (227) دعبل گفت : اى فرزند پيامبر! اين قبرى كه در خراسان است ، آنرا نمى شناسم از كيست ؟امام فرمود: آن ، قبر من است . پيراهن امام و اهل قم امام هشتم پس از شنيدن قصيده دعبل ، به او فرمود همينجا باش كارى دارم ، سپس وارد خانه شد، پس از چند لحظه ، خادم حضرت نزد دعبل آمد و گفت :مولايم فرمود: اين كيسه صد دينار را بگير و در راه معاش خود مصرف كن .دعبل گفت : به خدا سوگند، من به خاطر طمع به اينجا نيامدم ، كيسه پول را رد كرد و گفت به مولايم عرض كنيد، من بسيار علاقمندم كه لباسى از شما را داشته باشم تا به عنوان تيمن و تبرك ببرم .خادم پيام دعبل را به حضرت رضا (ع ) رساند، حضرت پيراهنى مخصوص كه خود آنرا مى پوشيد، با همان كيسه براى دعبل فرستاد و فرمود:به دعبل بگو پولها را قبول كن زيرا مورد احتياج تو خواهد شد خادم سخن امام (ع ) را به دعبل رساند.دعبل پيراهن و پول را گرفت و روانه وطن شد، در راه با قافله اى همسفر گرديد، وقتى كه به ((قوهان )) رسيدند، دزدان و راهزنان سر رسيدند و به غارت قافله پرداختند، دعبل نيز از دستبرد آنها در امان نماند. سپس دزدان آن اموال را بين خود تقسيم كردند... اما وقتى كه دعبل را شناختند تمام اموال مسروقه را به صاحبانشان پس دادند.دعبل به راه خود ادامه داد تا به قم رسيد، شيعيان قم دور دعبل را گرفتند، و از او درخواست كردند كه قصيده معروف خود را براى آنان بخواند، دعبل آنها را به مسجد جامع قم برد، و بالاى منبر رفت و اشعار حماسه اى خود را در زمان اقتدار ماءمون خواند. (228)مردم ارادت خود را نسبت به خاندان پيامبر (ص ) و بغض خود را از قدرتهاى ظالم به صورت پول و صله شعر جلو دعبل مى ريختند.و چون شنيده بودند كه حضرت رضا (ع ) لباس خود را به او بخشيده است ، خواستند با التماس آنرا از او به هزار دينار بخرند، او قبول نكرد و سرانجام با اصرار و اجبار قطعه اى از آنرا به هزار دينار گرفتند.دعبل از قم عازم وطن شد، ولى وقتى كه به وطن رسيد، ديد خانه او را دزدان غارت كرده اند در اين هنگام پى به سخن حضرت رضا (ع ) برد كه هنگام عطاى كيسه دينار به او فرمود:اينها را داشته باش كه روزى به آن نياز پيدا مى كنى !دعبل سكه ها را كه نام امام بر آن بود به شيعيان عراق فروخت و در برابر هر دينار، صد درهم گرفت و وضع زندگى خود را دوباره مرتب كرد.(229) ماءمون عمامه را به زمين مى كوبد دعبل همچنان با عزمى ثابت ، و هدفى خلل ناپذير با شمشير بيان با دشمنان اهلبيت (ع ) پيكار مى كرد، تا هنگامى كه خبر شهادت امام هشتم (ع ) به گوشش رسيد، با اين خبر در دنيائى از التهاب و سوز و گداز فرو رفت ، به اين مناسبت قصيده اى در مصيبت آنحضرت و بدگوئى از دشمنان آن بزرگوار سرود كه بنام قصيده ((رائيه )) معروف است ، ماءمون از اين قصيده اطلاع پيدا كرد، براى دعبل امان نامه اى نوشت تا دعبل نزد ماءمون برود و آن قصيده را بخواند.دعبل نزد ماءمون رفت ، نخست چنين قصيده اى را انكار كرد، ولى وقتى كه از امان دادن ماءمون كاملا مطمئن شد، به خواندن آن قصيده شروع كرد تا به اينجا رسيد: يا امة السوء ما جازيت احمد من حسن البلاء على الايات و السور خلفتموه على الابناء حتى مضى خلافة الذئب فى النفاد ذى بقر ((اى امت حق ناشناس ! حق پيامبر را مراعات نكرديد در مورد پاداش ابلاغ او آيات و سوره ها را، و پس از رحلت او خلافت او را تغيير داديد تا گرگها بر مسند خلافت نشستند...))همچنان اشعار را خواند تا به اينجا رسيد: قبران فى طوس خير الناس كلهم و قبر شرهم هذا من العبر ما ينفع الرجس فى قرب الزكى ولا على الزكى بقرب الرجس من ضرر هيهات كل امرء رهن بما كسبت له يداه فخذ ما شئت او تذر ((در خراسان دو قبر است كه يكى از آنها از بهترين همه مردم (قبر حضرت رضا) و ديگرى قبر بدترين همه مردم (قبر هارون ) است ، و اين از پندهاى روزگار است ، پليدى در جوار پاكى ، نفعى نمى برد، و پاك از پليد ضرر نمى بيند، هر كسى در گرو عمل خودش مى باشد، اى شنونده هر كدام خوبست بگير و هر كدام پليد است واگذار.))قصيده دعبل به پايان رسيد، او در اين قصيده ماءمون و پدرانش را گرگ معرفى كرد و با ظرافت شاعرانه ، آنانرا پليدترين مردم خواند.ماءمون چاره اى در ظاهر نديد جز اينكه سخن دعبل را تصديق كند و لذا عمامه را از سر گرفت و به زمين كوبيد و گفت :به خدا راست گفتى ! شهادت پيرمرد 98 ساله 98 سال از عمر دعبل گذشت ، ولى اشعار و بيانات پرتوان او آن چنان كينه و انتقام دشمن را بر ضد او برانگيخته بود كه همين موضوع سرانجام موجب مرگ او شد، و او را به كام مرگ فرو برد.او براى نجات خود از چنگال دشمن به اهواز گريخت ، مالك بن طوق (يكى از حكام جور كه دعبل با اشعار خود او را هجو كرده بود) مرد زيرك ولى پول پرستى را ماءمور قتل دعبل كرد، به او براى اجراى اين امر ده هزار درهم داد، او به خاطر ده هزار درهم در تعقيب دعبل شب و روز نمى شناخت ، تا اينكه دعبل را در قريه اى از نواحى ((سوس )) پيدا كرد، سرانجام شبى او را غافلگير نمود، و بعد از نماز شام سرنيزه مسمومى را به پاى او فرو برد، و اين ضربه آنچنان كارى بود، كه دعبل در همان شب در آن قريه شهيد شد، قبرش (طبق قول بعضى ) در همانجا است .او با يك دنيا شهامت و افتخار از اين جهان فانى درگذشت ، اما اشعار تكان دهنده او هنوز به دلها و جانها روح مى دمد و الهام مى بخشد.پس از شهادتش او را در خواب ديدند كه لباس سفيد پوشيده ، از علت آن پرسيدند، جواب داد:اشعارم را براى پيامبر (ص ) خواندم ، آنحضرت مرا تحسين و شفاعت كرد و لباسهائى كه بر تن مباركش بود به من بخشيد + نوشته شده در یکشنبه هفتم فروردین 1390ساعت 8:57 توسط حمزه اسماعیلی | آرشیو نظرات ((كميت )) شاعر آگاه و مسئول كميت ، برجسته ترين شاعران گذشته و آينده در روزگارى كه بنى اميه صداها را در سينه ها، و نفس ها را در گلوها خفه كرده بودند، و بر روى اجساد آزادگان ، مسند خلافت خود را پهن كرده و با رژيم غضب و جنايت حكومت مى كردند، آزاد مرد شجاع و آگاهى بنام ((كميت )) (210) بپا خاست و با شمشير زبان و قدرت بيان ، بر ضد وضع نابسامان زمان ، پيكار كرد.كميت شاعرى دانشمند و اديب و نيرومند بود كه او را به ((اشعر الاولين والاخرين )) (برجسته ترين شاعران گذشته و آينده ) لقب داده اند. (211)او بر همه شاعران زمان جاهليت و اسلام برترى داشته و بعلاوه خطيبى توانا، فقيهى برجسته ، حافظ قرآن ، نويسنده و آگاه به علم انساب و سخاوتمند بوده است . (212)او در ادبيات بر اديبان و شعراى زمان خود، رياست و فوق العادگى داشت . (213)كميت با اينكه در زمان حكومت بنى اميه به سر مى برد، و در آن زمان مدح كردن اهلبيت (ع ) جرم و مساوى با كشتن بود، اشعار پرمعنائى در شاءن اهلبيت (ع ) گفت و در مدينه خدمت امام باقر (ع ) شرفياب شد و بعضى از شعرهايش را براى امام (ع ) قرائت كرد، وقتى كه به اين شعر رسيد: و قتيل بالطف غودر منهم بين غوغا امة و طغام يعنى شهيد كربلا هنگامى كه مى خواست سخن بگويد و مردم را آگاه كند با هياهو و غوغا مانع شنيدن سخنان او گرديدند.امام (ع ) با شنيدن اين شعر گريه كرد و فرمود:اى كميت اگر نزد ما ثروت و مالى بود به تو مى داديم ، اما همان جمله اى را كه پيامبر (ص ) به حسان بن ثابت فرمود، درباره تو مى گويم :((تا آنگاه كه از ما اهلبيت پيامبر، دفاع مى كنى مشمول تاءييد و يارى روح القدس باشى .))كميت از محضر امام (ع ) بيرون آمد، با عبدالله فرزند حسن بن امام مجتبى (ع ) ملاقات كرد، و اشعارش را براى او نيز خواند، عبدالله به او فرمود:مزرعه اى به چهار هزار دينار خريده ام و اين سند آن است ، مى خواهم آنرا به تو بدهم . كميت گفت :پدر و مادرم به فدايت من درباره غير شما براى پول و دنيا شعر مى گويم ، اما به خدا سوگند درباره شما براى خدا گفته ام ، چيزى را كه براى خدا قرار داده ام پول و قيمتى براى آن نخواهم گرفت .عبدالله خيلى اصرار كرد، او سند را قبول كرد و رفت ، پس از چند روز به خانه عبدالله آمد و گفت :پدر و مادرم فدايت اى پسر پيامبر! حاجتى دارم .عبدالله : حاجتت چيست ؟ كه برآورده است .كميت : آيا هر چه باشد؟عبدالله : آرى .كميت : اين سند را از من بپذير و مزرعه را به ملك خود برگردان . سند را نزد عبدالله نهاده و عبدالله نيز آنرا پذيرفت .پس از اين جريان ، مردى از بنى هاشم به چهار نفر از غلامانش دستور داد كه به خانه هاى بنى هاشم مراجعه نمايند و اعلام كنند كه كميت درباره بزرگداشت شما هنگامى شعر گفته كه ديگران از ترس بنى اميه سكوت كرده اند، ولى او جانش را در معرض خطر قرار داد، آنچه مى توانيد به او پاداش دهيد، مردها به فراخور حال خود، انعام دادند و زنها زينتهاى خود را درآورده و به او بخشيدند، حدود صد هزار درهم جمع شد، آنها را نزد كميت آوردند و تقديم كردند و گفتند اين پول ناقابل را از ما بگير. و براى تاءمين معاش خود صرف كن !كميت آنرا گرفت و گفت چه بسيار پاكيزه است اين مال كه به من بخشيده ايد، اما اشعار من فقط به عنوان بزرگداشت خدا و پيامبرش بوده است ، چيزى از مال دنيا را نخواهم گرفت ، اينها را به صاحبانش برگردانيد، هر چه اصرار كردند نپذيرفت . (214)در بعضى از روايات آمده كميت هيچ پولى را در راه انجام وظيفه شناساندن خاندان نبوت نگرفت ، فقط جامه اى از امام سجاد (ع ) و امام باقر (ع ) و امام صادق (ع ) طلبيد كه آنرا پوشيده باشند و بدنهاى پاكشان با آن جامه تماس پيدا كرده باشد آنها نيز قبول نموده هر يك قطعه اى از جامه خود را به او عنايت كردند.(215) نقشه عجيبى براى قتل كميت قصائد و اشعار آبدار و پر مغز كميت ، همچون پتكى بود كه بر مغز دشمن كوبيده مى شد و چونان نورى بود كه قلبهاى مؤ منين را روشن مى ساخت ، بعضى از قصائد او در مدح اهلبيت (ع ) و هجو دشمنان آنها، آنچنان مؤ ثر و نافذ بود كه دشمن را به آتش مى كشاند.خالد بن عبدالله قسرى (حاكم كوفه از ناحيه هشام بن عبدالملك ) روزى يكى از قصائد كميت را كه در هجو آنها گفته بود شنيد، بسيار ناراحت شد و سوگند ياد كرد كه كميت را به كشتن دهد.و لذا براى قتل كميت ، نقشه عجيبى به اين شرح طرح كرد:30 كنيز خريد كه از جهت زيبائى و ادب و كمال ممتاز بودند، و از بهترين اشعار كميت به نام ((هاشميات )) را به آنها ياد داد و آنها را مخفيانه بوسيله برده فروشى به سوى هشام فرستاد. هشام همه آنها را خريد، در مجالس بزم با آنها ماءنوس شد، و آنها را در سخن گفتن بسيار فصيح و اديب و خوش بيان يافت ، از تلاوت قرآن سؤ ال كرد، آنها بسيار عالى تلاوت قرآن كردند، از شعر و خواندن اشعار جويا شد، آنها شعرهاى حماسه اى و پرتوان كميت را خواندند كه خالد آن اشعار را به آنها تعليم داده بود.اشعار كميت ، خليفه را تكان داد و سخت آزرد، به طورى كه تصميم قتل شاعر را گرفت و چنين گفت :واى بر گوينده اين شعرها، كيست شاعر اين اشعار؟!- شاعر اين اشعار شخصى به نام ((كميت )) است .- واى بر او، او در چه شهرى است ؟- در عراق ، كوفه !هشام به خالد نوشت ، دست و پاى كميت را قطع كند و گردن او را بزند و خانه اش را خراب نمايد و او را بر ويرانه هاى خانه اش به دار بياويزد كميت از همه جا بى خبر بود، ناگهان اطراف خانه اش را محاصره كردند و او را گرفته به طرف زندان روانه ساختند.(216)آرى همانطور كه تصور مى رفت ، براى اينكه ديگر صداى كميت شنيده نشود و كسى جراءت خواندن قصائد او را نداشته باشد بايد او در ميان چهار ديوار تنگ زندان قرار گيرد و زمزمه اش در همانجا حبس گردد! آزادى كميت از زندان حاكم ((واسط)) به نام ((ابان )) از دوستان كميت بود، او براى آزادى كميت از زندان نقشه عجيب ذيل را طرح كرد:غلامى را با استرى به سوى كميت فرستاد، به غلام گفت اگر كميت را از زندان فرار دهى ، آزاد هستى و استر نيز مال تو باشد و براى كميت نامه نوشت كه مى دانم سرانجام تو مرگ است ، مگر خدا فرجى كند، فكر مى كنم همسرت ((حبى )) را به ملاقات خود طلب كنى ، آنگاه كه به زندان براى ملاقات آمد، نقاب او را بگير و لباس او را بپوش و از زندان بيرون رو، اميد آنكه گرفتار نگردى !غلام نامه ((ابان )) را برداشت و سوار بر استر شد و از واسط بيرون آمد تا به كوفه رسيد، بامداد بطور ناشناس به در زندان رفت و كميت را از نقشه ابان آگاه كرد.كميت به همسرش پيغام داد و او را از جريان مطلع نمود، همسر شجاع كميت ، با دو نفر زن ديگر به عنوان ملاقات كميت به زندان آمدند كميت به همسر خود گفت :اى دختر عمويم بر خود و دودمانت ترسان مباش ، اگر براى تو خطرى داشت اين نقشه را پياده نمى كردم ، همسر، با كمال ميل پيشنهاد شوهرش كميت را پذيرفت (217) لباسهاى كميت را به تن كرد و لباسها و نقاب خود را به شوهر پوشاند، يكى دوبار او را ((ورانداز)) كرد، گفت : هيچ معلوم نيست ، فقط مردانگى شانه هايت پيدا است ، عيبى ندارد به نام خدا خارج شو!كميت با دو زن ديگر از زندان بيرون آمدند، و كسى از ماءمورين متوجه نشد، كميت وقتى كه از زندان بيرون آمد، جمعى از جوانان بنى اسد، مراقب اوضاع بودند كه كسى كميت را نشناسد، او را همراهى نمودند تا به محلى از شهر كوفه رسيدند، در آن محل ، مردى از بنى تميم ، كميت را شناخت و فرياد زد به خدا مرد است ، و به غلامش دستور داد تا او را تعقيب كند.ابوالوضاح يكى از بستگان كميت بر او بانگ زد كه چرا دنبال زن مردم افتاده اى و به استر او اشاره كرد، در اين هنگام برگشت ، و به اين ترتيب كميت را سالم به منزل رساندند.اما در زندان ، پس از مدتى زندانبانان ديدند، ملاقات طول كشيد كميت را صدا زدند، جوابى نشنيدند، وارد زندان شدند تا از او خبرى بگيرند، با زنى روبرو شدند كه لباسهاى كميت را در بر كرده بود، آنها با كمال ناراحتى و تعجب به خانه حاكم كوفه رفتند و جريان توطئه را گزارش دادند، حاكم همسر كميت را احضار كرد و به او گفت :((اى دشمن خدا عليه فرمان خليفه توطئه اى ترتيب دادى و دشمن خليفه را از زندان فرار دادى )) و او را سخت تهديد كرد كه بايد او را تحويل دهى . بنى اسد به حمايت از همسر كميت ، اجتماع كردند و به حاكم گفتند به اين زن چه كار دارى ، توطئه اى در كار بود او در آن قرار گرفت و نفهميد. حاكم هم از اجتماع عده اى جوانمرد آگاه ، ترسيد و همسر شجاع كميت را آزاد كرد. (218) شهادت كميت شمشير زبان كميت كه چونان شراره هاى آتش بر سر و روى خلفاى بنى اميه مى ريخت و سر تا پاى آنها را مى سوزاند، بالاخره كار خود را كرد و شربت شهادت را در كام او ريخت .دشمن زخم خورده در كمين او بود، سرانجام ضمن توطئه اى ، هشت نفر از طرف يوسف بن عمر ثقفى (حاكم كوفه ) ماءموريت پيدا كردند، و با شمشيرهاى برهنه بر كميت حمله نمودند و از او جدا نشدند تا به مرگ او يقين نمودند. پسر كميت (219) مى گويد:هنگام مرگ پدرم ، حاضر بودم ، در آن لحظات آخر چشمهايش را باز كرد و سه بار گفت :اللهم آل محمد (خدايا دودمان پيامبر) تا آنكه در راه عقيده اش جام شهادت نوشيد. (220) + نوشته شده در یکشنبه هفتم فروردین 1390ساعت 8:54 توسط حمزه اسماعیلی | آرشیو نظرات پيكار فرزدق با شمشير بيان فرزدق ، حافظ قرآن از مردان آزاده و شاعران با هدف و آگاه شيعه كه با شمشير بيان از حريم حق و اهلبيت (ع ) دفاع مى نمود. و مورد توجه خاص اهلبيت (ع ) بود ((همام )) فرزند غالب بن صعصعه تميمى مجاشعى ملقب به ابوفراس معروف به ((فرزدق )) است .او از خاندان بزرگ عرب برخاست (237) و در بلاغت و فن شعر و شاعرى ، يگانه زمان خود بود، و اديبان در برابر فكر و بلاغت و آگاهيش در فنون ادب ، سر تعظيم فرود مى آوردند.ابوالفرج روايت مى كند:((غالب )) پدر فرزدق در حاليكه دست پسرش فرزدق را گرفته بود بعد از جنگ جمل در بصره به حضور اميرمؤ منان على (ع ) شرفياب شد، و به على (ع ) عرض كرد، اين (اشاره به پسرش فرزدق ) از شاعران خاندان ((مضر)) است ، على (ع ) به غالب فرمود:به او قرآن بياموز، همين سفارش على (ع ) آنچنان در قلب فرزدق نشست ، كه او از همان وقت تصميم گرفت كه ديگر به هيچ چيز نپردازد تا قرآن را حفظ كند.از ابن ابى الحديد نقل شده كه سرانجام به تصميم خود جامه عمل پوشاند و همه قرآن را حفظ نمود.(238) فرزدق و امام حسين (ع ) هنگامى كه سالار شهيدان امام حسين (ع ) با ياران خود از مدينه به طرف مكه مى رفت تا از آنجا روانه كوفه شود، در راه مدينه و مكه ، در منزل ((صفاح )) فرزدق (كه از عراق مى آمد) با امام حسين (ع ) ملاقات كرد، گفتگوى وى با امام (ع ) درباره خروج امام حسين (ع ) و هدف از اين خروج شروع شد تا اينكه امام (ع ) فرمود:مردم را چگونه يافتى ؟فرزدق عرض كرد:((دلهاى مردم با شماست اما اسلحه و شمشيرهاى آنها در اختيار بنى اميه است ، ولى در عين حال قضاى الهى از آسمان فرود مى آيد و خداوند آنچه بخواهد، انجام خواهد شد.))حضرت در پاسخ فرزدق فرمود:((درست مى گوئى همه چيز در دست خدا است ، و خداوند در هر روزى خواست و اراده اى دارد، در اين صورت اگر قضاى الهى با هدف تطبيق كند، در برابر نعمتهايش سپاسش را مى گوئيم ، و اگر قضا با هدف ما تطبيق نكرد، كسى كه قصدش حق و باطنش تقوى است از خداوند دور نشده است .))(239)فرزدق گفت :اميد آنكه خداوند شما را به هدفتان برساند، و شما را از گزند دشمن كفايت كند، آنگاه از هم جدا شدند، امام حسين (ع ) به جانب مكه روانه شد.ابوالفرج روايت كرده : وقتى كه امام حسين (ع ) شهيد شد، فرزدق گفت :((هرگاه عرب براى جلب رضايت فرزند سرور و نيك ترين افرادشان بخشم بيايند و بر ضد دشمنان اقدام نمايند، بدانند كه عزت و عظمتشان باقى خواهد ماند وگرنه تا پايان دنيا خوار و زبون خواهند شد))سپس اين شعر را گفت : فان انتم لم تثاءرو الابن خيركم فالقوا السلاح و اغزلوا بالمغازل ((اگر شما از فرزند بهترين فردتان ، خونخواهى نكنيد، پس شمشيرها را كنار انداخته ، همانند زنان به ريسندگى بپردازيد و در صف زنان درآئيد.))(240)ادامه مطلب + نوشته شده در یکشنبه هفتم فروردین 1390ساعت 8:51 توسط حمزه اسماعیلی | آرشیو نظرات باسم رب الشهدا و الصدیقین حدیث شهادت شنیدنی است، حدیث دیدار است، دیدار دوست. آنها كه همیشه در حضور حق اند و آنان كه به دیدار یار رفته اند،گوش جانشان با حدیث شهادت اُنسها دارد، حدیث شهادت برای شهیدان شاهد نیست، برای ماندگان عاشق شهادت است تا آنان نیز در وقت نیاز با عشقی آتشین تر به جهاد برخیزند و از پیشروی به سوی دیار یار نهراسند و بر پرواز پروانگان كوی حق اندوهگین نباشند، پركشیدن بسوی فرشتگان آسمان افسوس و آه ندارد، پوسیدن و با پلیدان زمین زیستن غمبار و حسرت انگیز است. امید است این چهل دُرّ درخشان كه چهل رهنمود گرانبها در موضوع شهادت است، مورد استفاده عاشقان جهاد و شهادت قرار گیرد و این خدمت ناچیز مورد قبول حضرت جلّ و علا قرار بگیرد. ادامه مطلب + نوشته شده در یکشنبه هفتم فروردین 1390ساعت 8:38 توسط حمزه اسماعیلی | آرشیو نظرات
+ نوشته شده در چهارشنبه دهم فروردین ۱۳۹۰ ساعت 10:52 توسط حمزه اسماعیلی
|