در نامه‌اي خطاب زاكاني مطرح شد؛
 
آرزوي شب عيد يك فرزند شهيد

  اگر يك دختر شهيد فقط يك آرزو داشته باشد و به او بگويند بين ديدار پدرت و رهبرت

 كدام برايت مهم‌تر است، مي‌گويد "دوست دارم فقط يك بار رهبرم را زيارت كنم ".

 در مراسم تجليل از ائمه جماعات و بسيجيان منطقه 3 تهران كه شب گذشته در مجتمع فرهنگي، ورزشي و رفاهي قلهك برگزار شد، يك فرزند شهيد و از بسيجيان نخبه ناحيه مقاومت شهيد مفتح كه 40 روز پس از تولدش، پدرش به غافله شهدا پيوسته است، دلنوشته‌اي را خطاب به عليرضا زاكاني نماينده مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي قرائت كرد.

در اين دلنوشته آمده است: اين سلام از سوي دختري است كه هرگز پدرش را نديد؛ 40 روزم بود كه پدرم مسافر شهادت شد و حالا در آستانه 27 سالگي درست شده‌ام مانند مسافري كه در ابتداي يك جاده پر از علامت سؤال است.
دكتر زاكاني! بهار از راه مي‌رسد. خيابان‌ها قيامت كاسبي و تجارت شدند؛ از چند روز ديگر سفره هفت سين و توپ تحويل سال، لباس‌هاي نونوار و آدم‌هاي خوش‌اقبال؛ اما هيچ‌كس سال تحويل را در خانواده شهيد رصد نمي‌كند.

هر سين سفره عيدمان، سلام به غم و سرماي بي‌بهار تنهايي ارزش‌هاست كه بيرون در خانه بايد محكم مواظبش باشيم تا زمهرير بي‌تفاوتي اين چند برگ جدا مانده از بهار را از ما به غنيمت نگيرد.
ما چه بگوييم سر سفره عيد با ماهي سرخ دل‌هايي كه در تُنگ تَنگ ماتم، نفس مي‌كشد تا فلان بازيگر سينما امسال در نمايش بي‌حجابي با هنر هفتم، ما را به قعر بي‌ارزشي برد يا در دهه فجر با نمايش مُد و بي‌حجابي ما را زجر بدهد. بي‌خيال اين سيمرغ‌هايي كه رفتند و پرپر شدند؛ ققنوس قلب خاكستر نشينش را به ما بچه‌هاي شهيد سپرده است.

دكتر زاكاني! 40 روزم بود كه پدرم شهيد شد؛ يك فرزند و يك دختر و بزرگ شدن در خانه‌اي استيجاري با مادري كه هونداي پدر را فروخت تا 2 ماه اجاره‌خانه عقب افتاده را پرداخت كند و مادري كه گريه‌هاي شبانه‌اش را دَرِ گوش سجاده مي‌گفت، با پدري كه تنها شناسنامه حضورش در خانه ما فقط يك قاب عكس بود، يك پلاك، يك چفيه و 4 قطعه عكس كه هميشه مادرم از چشم ما پنهان مي‌كرد.
تا اينكه آن روز جمعه از راه رسيد، هوا عطر غريب امام حاضر داشت. در خانه تنها بودم به فكرم رسيد چه مي‌گذرد در كمدي كه مادر، سر درون آن مي‌كند و بي‌صدا گريه مي‌كند.
آن روز جمعه، من، فاطمه، با اضطراب و واهمه لباس‌ها و چمدان‌‌ها را كنار زدم و رسيدم به آن صندوقچه كه گنج جنگ بود براي مادر. روي صندوقچه غبار غصه گرفته بود و بغض‌هاي فروخورده مادر.

دكتر زاكاني! حالا من مانده بودم و آن 4 قطعه عكس از پدرم، چه مي‌گذرد به يك دختر وقتي جنازه پدرش را مي‌بيند.
دكتر زاكاني! رقيه شدم. خرابه شدم. روضه روضه گريه كردم، پدرم سر بر بدن نداشت، دست راست نداشت، كتف راست نداشت. پدر، حسين شده بود، عباس شده بود و دلم بين‌الحرمين شده بود.
تو كه نماينده مجلس هستي! بگو اگر نماينده بسيجي نباشد براي چه به مجلس راه پيدا كرده و اگر بسيجي است چرا براي يك‌سره كردن كار فتنه‌گران روي پا به نشانه تأييد، قيام نمي‌كند.
دكتر زاكاني! به ما بگو در مملكت امام زمان(عج) فارسي‌وان چه مي‌كند؟ در كوچه‌هاي گلبرگ سرخ لاله‌ها و در مرگ غريب «صانع ژاله‌ها» چرا حرمت آلاله‌ها لگد مي‌شود؟

مي‌دانم تو و سردار همداني رهبرمان را مي‌بينيد. اگر يك دختر شهيد فقط يك آرزو داشته باشد و به او بگويند بين ديدار پدرت و رهبرت كدام برايت مهم‌تر است مي‌گويد كه دوست دارم فقط يك بار رهبرم را زيارت كنم.
دكتر زاكاني! به گوش رهبرمان برسان فكر نكنند ما علي را تنها مي‌گذاريم؛ ما اهل كوفه نيستيم دخل دشمنان را درمي‌آوريم.

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و چهارم اسفند 1389ساعت 11:7  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

ریزشها...

 

چه بسا یاران خوش­­سابقه رسول خدا که گرفتار دنیازدگی یا منیّت­ها شدند و نتوانستند در

 امتحانات پایان  عمر، سربلند بیرون بیایند و چه بسا صحابه باوفایی که تا آخرین لحظه بر سر پیمان

 خویش استوار ماندند.

ریزش­ها

1-زبیر:در سیره­های اهل سنّت، مشهور است که اولین شمشیر را در راه اسلام،‌ زبیر کشیده و پیامبر نیز دعایش کرده است. همچنین نقل کرده­اند که رسول خدا فرموده: لکلّ نبیّ حواریّ و حواریّی الزبیر. (هر پیامبری حواریّی دارد و حواریّ من زبیر است)1 او جزو دسته اول مهاجرین به حبشه بود که به همراه یازده مرد دیگر و چهار زن به سوی نجاشی رفته­اند و در هیچیک از غزوات رسول خدا هم غایب نبوده است. وی را از جمله افرادی که قبل از سنّ بلوغ (12 سالگی) ایمان آورده­اند و به عنوان چهارمین یا پنجمین مسلمان، برشمرده­اند.2 او در زمان تعیین جانشین پیامبر در خانه علی بن ابیطالب و به حمایت از ایشان متحصّن شده و حتّی با شمشیر کشیده در مخالفت با سران سقیفه بیرون آمده بود.3 و در زمان تعیین خلیفه سوم نیز تنها عضو شورای شش­نفره بود که رأی خویش را به امام علیه السلام داد.

البته سبک زندگی زبیر بعدها با ویژه­خواری­هایی که در بین صحابه رواج یافت و اشرافیتی که در یاران پیامبر نهادینه گشت، تغییر یافت. او خانه­ای در بصره و خانه­هایی دیگر در مصر و کوفه و اسکندریه ساخت و جمع ثروت باقیمانده از وی بالغ بر 35 میلیون و دویست­هزار درهم می­شد. حتی این رقم را تا 52 میلیون درهم نیز نقل کرده­اند4 و از جمله دارایی­هایش، هزار کنیز و هزار اسب نوشته­اند. این در شرایطی بود که طبق روایت حضرت امیر علیه­­السلام، سقف مال حلال از چهارهزار درهم(سکه نقره) تجاوز نمی­کرد5. و بعدها که سطح رفاه عمومی بهتر شده بود،‌ امام صادق علیه­السلام این سقف را به ده­هزار درهم رسانید6. سهم خواهی او پس از به قدرت­رسیدن امیرالمؤمنین و نقشی که در فتنه جمل ایفا کرد، مشهور و متواتر است.

 2-طلحه :طلحه را جزو حاضران جنگ احد و بعد از آن دانسته­اند.از جمله فضایل او،‌ پایداری در جنگ احد تا آخرین لحظات و در کنار علی علیه­السلام و زبیر – در حفاظت از جان پیامبر – بوده است.7 هرچند که او نیز بعدها در دام دنیازدگی خواص گرفتار آمد و روال زندگی­اش را تغییر داد. طبق نقل واقدی، طلحه دومیلیون و دویست هزار درهم(سکه نقره) و دویست هزار دینار(سکه طلا) برابر دومیلیون درهم مال نقد باقی گذاشت و از نوۀ طلحه نقل می­کند که ارزش میراث باقیمانده از پدربزرگش (با احتساب زمین­ها و دام­ها و پول نقد)، سی میلیون درهم بوده است. همچنین نوشته­اند از طلحه،‌ یکصد پوست گاو نر انباشته از زر که در هریک سیصد رطل طلا بود،‌ برجای ماند.8

او البته در شورای شش نفره تعیین خلیفه سوم به عثمان رأی داد و بعدها نیز در جریان شورش علیه او و دست و پازدن برای ردای خلافت،‌ نقشی برجسته ایفا کرد. پس از ناکام ماندن نقشه هماهنگ او با امّ المؤمنین برای تصاحب قدرت پس از قتل عثمان، چشم انتظار جایگاهی در دستگاه خلافت علی علیه­السلام بود که با بی­اعتنایی امام مواجه شد. او و زبیر از اینکه تازه از راه رسیده­هایی مثل محمد بن ابی­بکر و مالک اشتر به استانداری منصوب و به مشورت گرفته می­شوند، اما آن دو با تمام سوابق درخشان­شان مورد توجه نیستند، نزد امیرالمؤمنین شکایت می­بردند و نهایتاً نیز با همدستی کارگزاران برکنار شده خلیفه قبل، فتنه جمل را به پا کردند که شرح آن، مجالی دیگر می­طلبد.

3- سعد بن ابی وقّاص :از اعضاء شورای شش نفره و جزو اولین کسانی است که اسلام آورده­اند.‌ در تمامی جنگ­های پیامبر حضوری پُررنگ داشت و از جملة شجاعانی که در حفاظت از جان پیامبر کوشا بود، ذکر شده است9. او در زمان خلافت عمر، به فرماندهی سپاه اسلام در جنگ با ایران منصوب شد که به دلیل مریضی، از کمی دورتر(قادسیه) امور جنگ را رهبری می­کرد و به همین سبب، سردار قادسیه لقب گرفته است. همچنین پایه­گذار شهر کوفه و پس از آن استاندار خلیفه دوّم در این شهر بوده است.10

سعد از بیعت با علی علیه­السلام سر باز زد که علتش، طبق فرمایش امیرالمؤمنین به عمّار یاسر، حسادت وی بود. واقعیت اینست که پس از قرارگرفتن در جمع شورای شش نفره تعیین خلیفه سوّم و در ردیف علی بن ابیطالب، خود را شخصیتی می­دید و بر اقبال مردم به امیرالمؤمنین حسد می­برد. صحابه­ای مانند سعد بن ابی وقاص هرچند به صف آشوبگران جمل و صفین نپیوستند امّا از یاوری علی نیز اکراه داشتند و به تعبیر خود آن حضرت: اولئک قومٌ خذلوا الحقّ و لم ینصروا الباطل. (ایشان جماعتی بودند که حق را وانهادند و باطل را هم یاری نکردند.)11

وی در کنار جماعت قابل توجهی از خواص باسابقه در زمان فتنه­های حکومت امام علیه­السلام، راه سکوت و قعود برگزید و از این رو مورد طمع معاویه نیز قرار گرفت. نامه­ای که معاویه به او و عبدالله بن عمر و محمدبن مسلمه نگاشته و یاری ایشان را طلبیده، شاهدی بر این مدّعاست. و شعری که سعد در پاسخ به درخواست معاویه فرستاد، خواندنی است. او در این ابیات،‌ ضمن بیان برتری­ علی­بن ابیطالب بر معاویه،‌ علت عدم یاری حضرت را عدم تشخیص مؤمن از کافر در فتنه­ها و جنگ­های جدید معرفی می­کند و نصرت معاویه را در همان شرایط و باوجود وانهادن علی، گزافه و بیجا می­داند12. او حتی از راویان حدیث منزلت (أنت مِنّی بمَنزله هارون مِن موسی) در شأن امیرالمؤمنین است13 اما همو از بیعت و یاری حضرت دریغ ورزید و پس از صلح تحمیلی امام حسن علیه­السلام و بیعت عراق و حجاز با معاویه، به جمع بیعت­کنندگان پیوست!14

وی به سال 55 هجری و در قصری که در عقیق (ده­میلی مدینه) ساخته بود، درگذشت15. به درخواست عایشه، جنازه او را برای اقامه نماز به داخل مسجدالنبی بردند و جلوی حجره همسران پیامبر نهادند تا آنها نیز بتوانند در نماز شرکت کنند16.

4- زید بن ثابت: را از علماء‌ صحابه و جزو شش یا هفت نفر صاحب فتوا از ایشان دانسته­اند و برخی او را در قضاوت و فتوا، شخص اول مدینه نامیده­اند17. او را در زمره کاتبان وحی و ملازمان رسول خدا نوشته­اند. استعدادش آن­قدر بالا بود که زبان عبری(یهود)‌ را در پانزده روز و زبان فارسی را از فرستاده کسری (پادشاه ایران) در هجده روز و زبان­های حبشی و رومی و قبطی را در زمان کوتاهی از خادمان رسول خدا فراگرفت. اولین جنگی که زید در آن حاضر شد، جنگ خندق و در سن 15 سالگی بود18. او بعدها خزانه­دار بیت­المال در زمان خلیفه دوم و سوم شد و از عطایا و مواهب آن نیز به نیکی بهره­مند گردید! قبل از او عبدالله بن ارقم، خزانه­دار عثمان بود که در اعتراض به خاصّه­خرجی­های عثمان و ویژه­خواری­های اطرافیان خلیفه، کلید را در ملاء عام به عثمان تحویل داد و گفت من خزانه­دار مسلمین­ هستم نه خزانه­دار تو و خویشاوندانت!19 زید بن ثابت آن را تحویل گرفت و به پاس اطاعت­ها و همراهی­هایش، آن­قدر از مواهب و عطایای خلیفه برخوردار شد که نوشته­اند طلا و نقره باقیمانده از او را با تبر می­شکستند و بین ورثه تقسیم می­کردند!20 فقط یکی از بخشش­های خلیفه به او صدهزار درهم بود که البته با اعتراض ابوذر مواجه شد.21 و البته این اعتراضات پی­درپی ابوذر، برایش هزینه تبعید به ربذه را به­دنبال داشت. زید در جریان شورش علیه عثمان، از وی دفاع می­کرد و دیگر انصار پیامبر را هم به یاری دوبارة خدا! فرامی­خواند.22 و البته همان­جا ابوایوب انصاری جوابش داد: «یاریش مى‏کنى از این رو که برایت سودمند بوده است!»23 وی از جمله کسانی است که با علی علیه­السلام بیعت نکرد و در جنگ­های زمان حکومتش نیز برکنار نشسته بود و مجموعه خواص ساکت را تکمیل کرد.

  5- محمد بن مسلمه: از بزرگان انصار و شرکت‏کنندگان در بدر و احد و جنگهاى دیگر غیر از تبوک است24 و کسی است که پیامبر در هنگام اعزام به برخی غزوات، به جای خویش در مدینه می­گذاشت.25 ‌او حتی از جانب پیامبر به فرماندهی برخی سریه­ها (جنگ­هایی که به فرماندهی شخصی غیر پیامبر انجام می­شد) منصوب شده26 و با شجاعت و کاملاً موفّق نیز عمل کرده است. در غزوه بنی­قینقاع، همو مأمور ضبط اموال یهود و تبعید ایشان از مدینه شد27 و فرماندهی گروه اعزامی برای ترور کعب­بن­اشرف یهودی را هم برعهده گرفت. کعب که از سران تأثیرگذار یهود بود، با اشعار و اموالش، جبهه مشرکین را علیه مسلمانان حمایت مادی و معنوی می­کرد. بالاخره رسول خدا فرمان ترور وی را صادر کردند و محمدبن­مسلمه برای انجام آن اعلام آمادگی نمود. او به همراهی چند نفر دیگر و طیّ یک نقشه حساب­شده، کعب را به قتل رسانید که بازتاب وسیعی هم پیدا کرد28 و با ایجاد رُعب در دل یهودیان، اقداماتشان علیه مسلمین را کاهش داد.

محمدبن­مسلمه نیز از جمله صحابه­ای است که با امیرالمؤمنین بیعت نکردند و با وجود سوابق دلاوری، خود را از جنگ­های زمان حضرت کنار کشید. او با این بهانه که در فتنه­های داخلی،‌ وارد نمی­شود و فقط حاضر به کشتن مشرکین است29، به جماعت قاعدین پیوست. سکوت و عدم همراهی امثال او در ایجاد تردید و شبهه در میان مردم بسیار تأثیرگذار بود.

وی که تا قبل از زمان حکومت حضرت علی علیه­السلام در مدینه ساکن بود، با شروع فتنه­ها به بیابان­های اطراف پناه برد و خیمه­ای برای سکونت برپا کرد و می­گفت که از شرّ فتنه فرار کرده است.30 او البته به­دلیل سوابق و جایگاهش، مورد طمع معاویه هم واقع شد و نامه­ای زیرکانه دریافت کرد: «من نامه را براى این ننوشتم تا خواهان بیعت تو باشم. لیکن مى‏خواهم نعمتى را یاد کنم که تو از آن بیرون آمده­اى. تو دلاور انصار هستى ... آیا اهل نماز از کشتن یکدیگر نهى نشده‏اند؟»31 و او در پاسخ معاویه، به تردید خویش در تشخیص حقّ و باطل در فتنة جمل اعتراف کرد و نوشت که معروفی نمی­شناخته تا به آن امر کند اما در مورد معاویه دچار این تردید نیست و او را دنیاطلب و تابع هوای نفس می­داند.32

  6- عبدالله بن سلام :از بزرگان علماء یهود و مقبول نزد ایشان بود که پس از ورود پیامبر به مدینه اسلام آورد و رسول خدا نامش را عبدالله گذاشت33. : آنچنان به علم و حکمت شهره بود که بزرگانی مانند معاذ هم به هنگام وفات، حاضران را به دریافت علم از او وصیت می­کردند.34 پس از اسلام آوردن عبدالله، پیامبر از یهودیان پرسید: عبدالله بن سلام در میان شما چگونه مردی است؟ گفتند: بهترین و سید و سرور ماست. فرمود: اگر اسلام بیاورد، چه می­گویید؟ گفتند: خداوند او را از چنین شرّی حفظ کند! پس عبدالله بیرون آمد و شهادتین را بر زبان راند. آنجا بود که یهودیان گفتند: بلکه بدترین ماست35! در نبرد با یهودیان بنی­نضیر که رسول خدا دستور قطع نخل­های خرمای آنان را صادر کرد، همین عبدالله مأمور اجرای حکم گردید36 و در جریان محاصره و تسلیم یهود بنی­قریظه نیز همو مسئول اخراج یهودیان از قلعه بود.37 او آن­قدر جایگاه داشته که دهمین نفر از ده­نفری باشد که حدیث عشرة مبشّره را در شأن­ ایشان نقل کرده­اند.

عبدالله ازجمله صحابه­ای است که در غائله شورش علیه عثمان از وی جانبداری کرده و حتی از معترضان خواسته ملائکه حول شهر را با قتل خلیفه،‌ کوچ ندهند!38 و البته سخنان دیگری هم در حمایت­ از عثمان و بیان مظلومیت او دارد. عبدالله بن سلام نیز از بیعت با علی علیه­السلام خودداری کرد و از جنگ­های ایشان کناره گرفت. نام او هم در ردیف خواصّی که به هنگام فتنه­های زمان امیرالمؤمنین، سکوت را ترجیح داده بودند، به چشم می­خورد

  7- صهیب بن سنان :در بدر و سایر غزوات پیامبر حاضر بود و جزو سابقین در اسلام به­شمار می­رفت. او در یک روز و همزمان با عمّار یاسر اسلام آورد،‌ درحالی که سی و چند نفر قبل از او مسلمان شده بودند. صهیب در زمرة هفت نفری است که اسلام خود را در مکّه آشکار کردند و به شدّت مورد آزار و شکنجه قریش واقع می­شدند. رسول خدا صهیب را سابق روم(سبقت­جسته در اسلام از میان رومیان) نامیده کمااین­که سلمان را سابق فارس و بلال را سابق حبشه معرفی کرده است.39 او را در ردیف سلمان و مقداد و ابوذر و عمّار از صحابه­ای دانسته­اند که فضائل­شان در کتابی نمی­گنجد.40هرچند که در مواضع سیاسی­ با این چهار نفر هم­سان نیست اما همین جایگاه در بین یاران پیامبر و البته جهت­گیری سیاسی­اش باعث شد که وقتی خلیفه دوم مجروح گردید و شورای شش نفره را برای تعیین خلیفه بعد تشکیل داد، صهیب را مسئول برگزاری نماز جماعت در مسجدالنبی کرد و او در آن ایام پیشنماز دیگر صحابه و مردم مدینه بود41. وی نیز بعدها از بیعت با علی علیه­السلام امتناع ورزید و از فتنه­ها کنار کشید و جبهه خواص ساکت را وزنه­ای قابل توجه بود.

  8- اسامه بن زید: او را براساس نقل قولی از پیامبر، محبوب­­ترین اشخاص نزد ایشان می­دانند!42 و حکایاتی نیز در این باب نوشته­اند. او هم که بزرگ­شده پیامبر بود،‌ غسل بدن مطهر ایشان را به همراه امیرالمؤمنین و چند تن دیگر عهده­دار بود.43 رسول خدا در واپسین روزهای حیات خویش، فرماندهی لشکر اعزامی به شام (معروف به لشکر اسامه) را به وی محوّل کرد و بزرگان اصحاب را تحت فرمانش درآورد و این در حالی بود که نوزده سال بیشتر نداشت.44 به نقل واقدی پیامبر او را در سال هفتم هجری نیز به فرماندهی گروهی اندک درآورد و به سریه­ای فرستاد که در جریان آن درگیری، اسامه مردی را کُشت که در لحظه آخر (وقتی شمشیر را بالای سرش دید)، شهادتین را بر زبان جاری کرد. رسول خدا نیز اسامه را به این علّت توبیخ فرمود و او عذر آورد که آن مرد از روی ترس اظهار اسلام کرد و حضرت جواب دادند: مگر تو از قلب او خبر داشتی؟ اسامه هم به بهانه این ماجرا از بیعت با امیرالمؤمنین و شرکت در جنگ­های زمان امام علیه­السلام کنار کشید.45 و بلکه آن­گاه که بصریان در آستانه جمل برای تحقیق از صداقت طلحه و زبیر فرستاده­ای به مدینه گسیل داشتند، شهادتی به سود سران فتنه جمل داد! و البته به نزاع هم انجامید.46 او حتی در سالخوردگی هم روزهای دوشنبه و پنج­شنبه روزه می­گرفت و می­گفت: اعمال در این دو روز عرضه می­شوند. و غلام او می­گوید در ابتدای جریان جمل، اسامه مرا نزد علی­بن ابیطالب فرستاد و گفت: «سلام برسان و بگو اسامه مى‏گوید اگر شما در کام شیر بروید، دوست مى‏دارم که همراهتان باشم ولى این کارى که مى‏خواهید انجام دهید، اعتقادى به آن ندارم.»47 و حتی خود به حضور امام علیه­السلام آمد و گفت: «مرا از بیرون آمدن با خودت در این راه معاف دار که با خداوند عهد کرده‏ام با کسانى که گواهى به وحدانیتش مى‏دهند، نجنگم»48. و ظاهراً اشاره به همان واقعه­ای داشت که در سریة زمان پیامبر اتفاق افتاد. نام وی نیز در لیست بلند خواصّ برکنار، تأثیرگذاری مواضع ایشان را در مردم هرچه بیشتر می­کرد.

   9- ابوسعید خدری: در جنگ­های پس از خندق و در آغاز جوانی،‌ در رکاب پیامبر بوده و در ردیف چند نفر فقهای عصر خلفا شمرده شده است.49 او هرماه یکبار به همراه محمدبن­مسلمه (دیگر صحابی مذکور در همین مقاله) به زیارت شهدای احد و قبر حمزه سیدالشهداء می­رفتند و دیگران را نیز به این کار توصیه می­کرد50. وی را از اصحاب خوشنام پیامبر و حافظ و راوی احادیث ایشان دانسته­اند.51 او از روزهای نخست به امیرالمؤمنین اظهار علاقه می­کرد و حدیث ثقلین را نیز کاملاً‌ منطبق بر عقاید شیعه نقل می­کند.52 و حتّی از پیامبر نقل می­کند که: حسن و حسین، سرور جوانان بهشت‏اند و پدرشان از آن دو برتر است.53 اما همو در زمان خلافت عثمان از ارادتمندان وی گردید و به جمع پُرشمار قاعدین خواصّ - که از بیعت با علی علیه­السلام و شرکت در جنگ با فتنه­گران سر باز زده بودند - پیوست.54 و جالب این­که نویسنده "وقعه صفین" پس از ذکر این حدیث پیامبر که «چون معاویه را بر منبر من دیدید که خطبه مى‏راند، او را بکشید»، نقل می­آورد: ابو سعید خدرى گفت «ما چنان نکردیم و رستگار نشدیم».55 و جالب­تر این­که ابوسعید از جمله راویان حدیث رسول خدا در مورد عمّار است که فرمود: او را فئه باغیه(سپاه طغیانگر) خواهند کشت در حالیکه آنها را به بهشت می­خواند و آنها او را به جهنّم56.

۱۰- حسّان 0بن ثابت: شاعر پیامبر بود که در هجو مشرکین و دفاع از جامعه مسلمین شعر می­سرود و به دلیل تبحّر در این کار، بسیار تأثیرگذار هم بود.  رسول خدا نیز او را دعا فرموده بود تا خداوند با روح­القدُس تأییدش فرماید. (اللَّهمّ أیِّدهُ بِروح القُدُس لِمُناضَلَتِه عن المُسلمین)57او البته بسیار از جنگ می­ترسید و در هیچ­یک از غزوات پیامبر هم حاضر نشد اما از سوی حضرت مأمور بود تا علیه مشرکین شعر بسراید و حتّی به دستور رسول خدا بر منبر ایشان در مسجدالنّبی می­ایستاد و در پاسخ اشعار جبهه مقابل، شعر می­خواند58 و با تشویقات زبانی و عملی پیامبر نیز مواجه می­شد. در مقالات قبلی ‌در مورد تأثیرگذاری و جایگاه شعر در صدر اسلام نوشتیم و این­که نقشی مانند رسانه جهان امروز را در تحریک و تخدیر افکار عمومی ایفا می­کرد.

حسّان پس از جریانات مربوط به جانشینی پیامبر، در فضائل علی علیه­السلام شعر سروده و چه پس از رحلت رسول خدا و چه در زمان حیات آن حضرت از امیرالمؤمنین در اشعار خویش با لفظ «وصیّ» (جانشین) یاد و ستایش می­کرد. اما در دوران دوازده ساله خلافت عثمان و بهره­مندی­های او از بخشش­های ویژة خلیفه،‌ رویه­اش را تغییر داد و نهایتاً در مذمّت شورشیان علیه عثمان و دفاع از او اشعاری سرود. از جمله در شعری با اشاره به تقارن روز قتل خلیفه سوّم با عید قربان می­گوید: «پیرى را که نشان سجود بر پیشانی داشت و شب را با تسبیح و قرآن به سر می­برد، قربانی این روز قرار دادند.»59 و در شعری دیگر سرود: «صبراً جمیلاً بنی الأحرار لاتَهِنوا قَد یَنفَعُ الصّبرُ فِی المَکروهِ أحیاناً یا لَیتَ شِعری و لَیتَ الطّیر تُخبِرُنی ما کان شأنُ عَلیّ و ابنُ­عفّاناً لَتَسمَعُنّ وَشیکاً فی دیارِکُم الله­أکبَر یا ثاراتُ عثماناً»60 (ای فرزندان آزادگان! صبر جمیل پیشه کنید که در مصائب، راهگشاست. ای­کاش می­دانستم که نقش علی(ع) در قتل عثمان چه بود. قطعاً بدانید که در سرزمین­تان به­خاطراین اقدام، فریادهای خونخواهی برپا خواهد شد.) او بعدها از بیعت و یاری علی علیه­السلام سرپیچید و به معاویه پیوست.61

 

  11- قدامه بن مظعون :از سابقین در اسلام و مهاجرین به حبشه است که در جنگ بدر و احد و سایر غزوات پیامبر شرکت کرده62 و قبل از دعوت علنی پیامبر، به جمع معدود اولین مسلمانان در مکّه پیوسته بود.63 او در هنگامی که از سوی عمربن­خطاب، امیر بحرین‌ بود، مرتکب شُرب خمر شد! و پس از شهادت دو شاهد، تازیانه­ خورد.64 او نیز از جمله یاران پیامبر بود که توفیق بیعت و یاری علی علیه­السلام را نیافت و گوشه­نشینی اختیار کرد.

  12- فضاله بن عبید :از سابقین در اسلام و حاضرین در جنگ احد و تمامی غزوات پس از آن بوده و در بیعت تحت الشجره (بیعت رضوان) شرکت داشته است. او بعدها به معاویه پیوست و از سوی او منصب قضاوت در شام را عهده­دار شد.65 او در مقایسه با سایر خواصّ ساکن شام، بیشتر اهل فقه و قضا و مقیّد به رعایت مسائل بود. در همین ایام، فردی که از سوی معاویه بر اداره امور املاکش وکالت داشت، به زمین مجاور مِلک معاویه تعدّی کرد و نزاع صاحب زمین با معاویه به دادگاه شام کشید. فضاله نیز که قاضی منصوب معاویه بود، علیه وی حکم کرد و معاویه هم به راحتی پذیرفت و زمین را برگرداند.66 او در فتح روم، از سوی معاویه، فرماندهی لشکر شام را عهده­دار شد و در فتح مصر نیز شرکت داشت و در جنگ صفین، مقابل امیرالمؤمنین شمشیر کشید.67 وی در سال 53 هجری درگذشت و معاویه زیر تابوتش را گرفت، درحالی­که به فرزندش نیز توصیه می­کرد چنین کند، «چراکه دیگر کسی مانند او را بردوش نخواهد کشید.»68

پی‌نوشت­ها:

1) الاستیعاب، ج2، ص512
2) همان، ص511
3) تاریخ الطبری، ترجمه، ج4، ص1329
4) الطبقات‏الکبرى، ترجمه، ج‏3، ص95
5) مجمع البیان، ‌ج5، ص26
6) بحارالانوار، ج72، ص66
7) الاستیعاب، ج2، ص766
8) الطبقات الکبری، ترجمه،‌ ج3، ص190
9) الاستیعاب، ج2، صص607و608
10) تاریخ الیعقوبی، ج2، ص163
11) الاستیعاب، ج2، ص610
12) همان / أسدالغابة، ج‏2، ص216
13) السیرةالنبویة، ج‏2، ص520
14) تاریخ‏ابن‏خلدون، ترجمه‏متن، ج‏1، ص642
15) البدایة و النهایة، ج‏8، ص78 / الاستیعاب، ج2، ص610
16) الطبقات‏الکبرى، ترجمه، ج‏3، ص128
17) الإصابة، ج‏2، ص492
18) البدایة و النهایة، ج‏8، ص30
19) أنساب‏الأشراف، ج‏10، ص8 / تاریخ‏یعقوبى، ترجمه، ج‏2، ص62
20) تاریخ‏ابن‏خلدون، ترجمه‏مقدمه، ج‏1، ص392
21) أنساب‏الأشراف، ج‏5، ص542 (چاپ‏زکار، ج‏6، ص166)
22) الاستیعاب، ج‏3، ص1326
23) تاریخ‏الطبری، ترجمه، ج‏6، ص2331
24) اخبارالطوال، ترجمه، ص158
25) الاستیعاب، ج‏3، ص1378
26) أنساب‏الأشراف، ج‏1، ص377 (چاپ‏زکار، ج‏1، ص483) / التنبیه‏والإشراف، ترجمه، متن، ص230
27) إمتاع‏الأسماع، ج‏9، ص292
28) تاریخ‏الإسلام، ج‏2، ص161 / إمتاع‏الأسماع، ج‏12، ص181 / البدایة و النهایة، ج‏4، ص6
29) امامت‏وسیاست، ترجمه، ص79 / الطبقات‏الکبرى، ج‏3، ص339
30) الطبقات‏الکبرى، ج‏3، ص339
31) امامت‏ و سیاست، ترجمه، ص132
32) همان
33) اسدالغابه، ج3، ص160
34) الاستیعاب، ج‏3، ص1228 / أسد الغابة، ج‏3، ص161
35) إمتاع‏الأسماع، ج‏14، ص75
36) همان، ج1، ص190
37) همان، ص248
38) تاریخ‏الطبری، ترجمه، ج‏6، ص2282
39) الاستیعاب، ج‏2، صص729و730 / أسدالغابة، ج‏2، ص419
40) الاستیعاب، ج‏2، ص733
41) البدایة و النهایة، ج‏7، ص 145 / الطبقات‏الکبرى، ترجمه، ج‏3، ص197
42) الاستیعاب، ج‏1، ص76
43) تاریخ‏الطبری، ترجمه، ج‏4، ص1338
44) أنساب‏الأشراف، ج‏1، ص474 (چاپ‏زکار، ج‏2، ص115) / أسدالغابة، ج‏1، ص80
45) همان / همان
46) تاریخ‏الطبری، ترجمه، ج‏6، ص2379
47) الطبقات‏الکبرى، ترجمه، ج‏4، ص60
48) اخبارالطوال، ترجمه، ص180
49) تاریخ‏ یعقوبى، ترجمه، ج‏2، ص52
50) المغازى، ترجمه، متن، ص226
51) الغارات، ترجمه، ص373
52) الطبقات‏الکبرى، ترجمه، مقدمه، ص17
53) همان، ج‏5، ص13
54) الفتوح، ترجمه، متن، ص1003 / مروج الذهب، ج‏2، صص6- 7
55) پیکارصفین، ترجمه، ص294
56) دلائل‏النبوة/ترجمه،ج‏2،ص:192
57) الاستیعاب،ج‏1،ص:345
58) الإصابة، ج‏2، ص56
59) التنبیه ‏و الإشراف، ترجمه، متن، ص269
60) أنساب‏الأشراف، ج‏5، ص599 (چاپ‏زکار، ج‏6، ص228)
61) الإصابة، ج‏5، ص458
62) أسدالغابة، ج‏4، ص94
63) آفرینش ‏و تاریخ، ترجمه، ج‏2، ص652
64) أنساب‏الأشراف، ج‏10، صص258و259 / الإصابة، ج‏5، صص323و324
65) الاستیعاب، ج‏3، ص1262 / أسدالغابة، ج‏4، ص64
66) أنساب‏الأشراف، ج‏5، صص132و133 (چاپ‏زکار، ج‏5، ص140)
67) تاریخ‏الإسلام، ج‏3، ص547
68) أسدالغابة، ج‏4، ص64 / الاستیعاب، ج‏3، ص1263
 

 

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و سوم اسفند 1389ساعت 12:31  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

کلامی گهربار ازشیخ الائمه(ع)

 


 حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام ) فرموده است: در شگفتم برای کسی که از چهار چیز بیم دارد، چگونه به چهار کلمه پناه نمی برد!



  1 - در شگفتم برای کسی که ترس بر او غلبه کرده، چگونه به ذکر «حسبنا الله و نعم الوکیل» (آل عمران ایه ۱۷۱) پناه نمی برد. در صورتی که خداوند به دنبال ذکر یاد شده فرموده است: پس (آن کسانی که به عزم جهاد خارج گشتند، و تخویف شیاطین در آنها اثر نکرد و به ذکر فوق تمسک جستند) همراه با نعمتی از جانب خداوند (عافیت) و چیزی زاید بر آن (سود در تجارت) بازگشتند، و هیچگونه بدی به آنان نرسید.

۲- در شگفتم برای کسی که اندوهگین است چگونه به ذکر «لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین» (سوره انبیاء آیه ۸۷) پناه نمی برد. زیرا خداوند به دنبال این ذکر فرموده است: «پس ما یونس را در اثر تمسک به ذکر یاد شده، از اندوه نجات دادیم و همین گونه مومنین را نجات می بخشیم.» (سوره انبیاء آیه ۸۸)


۳- در شگفتم برای کسی که مورد مکر و حیله واقع شده، چگونه به ذکر «افوض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد» (سوره غافر آیه ۴۴) ... پناه نمی برد. زیرا خداوند به دنبال ذکر فوق فرموده است: «پس خداوند (موسی را در اثر ذکر یاد شده) از شر و مکر فرعونیان مصون داشت.» (سوره غافر آیه ۴۵)

۴- در شگفتم برای کسی که طالب دنیا و زیباییهای دنیاست چگونه به ذکر «ماشاءالله لا قوه الا بالله» پناه نمی برد، زیرا خداوند بعد از ذکر یاد شده فرموده است: «مردی که فاقد نعمتهای دنیوی بود، خطاب به مردی که از نعمتها برخوردار بود) فرمود: اگر تو مرا به مال و فرزند، کمتر از خود می دانی امید است خداوند مرا بهتر از باغ تو بدهد.»

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و سوم اسفند 1389ساعت 12:19  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات

ویژگیهای عمار

 

زندگی فردی و اجتماعی عمار درس های مهمی برای امروز جامعه ما دارد .نیم نگاهی به این زندگی می تواند به بهترین نحو ملاکی برای شناسائی عمارهای واقعی باشد و الگوئی برای کسانی که می خواهند زیست عمارگونه داشته باشند.

به گزارش برخی از مهمترین ویژگی های عمار بدین شرح است:
بیش تر از همه کار کردن
پیامبر زمینی را برای ساخت مسجد انتخاب کردند، هر کدام از مسلمانان به همراه پیامبر خشت برمی داشت، آن قدر شور و شوق داشت که دو خشت سنگین را جا به جا می کرد.
*
افشاگری منافقین و عافیت طلب ها
به دنبال مقابله با عافیت طلب ها و منافقین بود، دو خشت برمی داشت، شعری را که امام علی گفته بود، می خواند و پیامبر هم قسمت آخر سرود را می خواند
لا یستوی من یعمر المساجدا پیامبر: المسجادا
یداب فیه قائما و قاعدا پیامبر: و قاعدا
و من یری من الغیار حائدا پیامبر: و حائدا
آن کس که مساجد را آباد می کند، و و برای این عمل می کوشد و می نشیند و برمی خیزد با آن کس که عافیت طلبانه از گرد و غبار و هزینه دادن برای دین عقب می کشد، مساوی نیست
حافظ ولایت
عافیت طلب ها آمده بودند با او دعوا می کردند. پیامبر که شنید، خشمگین شد و فرمود: از عمار چه می خواهند؟ عمّار آن ها را به بهشت دعوت می کند ولی آن ها عمّار را به جهنم می خوانند! هر آینه عمّار به منزله ی پوشتی است که میان دو چشم مرا گرفته و چشمان مرا حفظ می کند! »
**
آن قدر برای دین هزینه داده بود، که پیامبر گفت او را گروه طغیان گر خواهد کشت....
**
دفاع از ولایت
با مقداد و ابوذر و سلمان و زبیر و حضرت فاطمه مشغول جواب دادن و دفاع از ولایت و مقابله با انحراف بعد از پیامبر بودند... کار از کار گذشت... سلمان دست بر دست زد و گفت اسلموا و ما اسلموا بعضی ها حتی گفته اند فارسی گفت کردند و نکردند....بغض گلوی عمار را گرفته بود: «وای بر این مردم! حتی دو نفر پیدا نمی شدند که با هم اختلاف نداشته باشند!
*
در کجا بودید وقتی جنگ بود...
مسیلمه کذاب از کمینگاه به مسلمانان هجوم آورده بودند، ضعیف الایمان ها مثل گله ی رمیده پا به فرار گذاشته بودند. عبدالله ابن عمر می گوید: عمار یاسر را روی صخره ای دیدم در حالی که گوشش در اثر ضربه ی شمشیر بریده بود و از ان خون می چکید، با همان حال مشغول جنگ بود و به مسلمانان شکست خورده ی فراری خطاب می کرد و می گفت: «ای گروه مسلمانان آیا از بهشت فرار می کنید؟... من عمارم! من عمارم! پیش من بیایید و به سوی من بشتابید... ان قدر مقاومت کرد و رجز خواند که مسلمانان اطراف او جمع شدند، به دشمن حمله کرد و جبهه ی اسلام را فاتح میدان کرد
**
استاندار ساده زیست
از طرف خلیفه دوم استاندار حکومت کوفه شده بود، یعنی بخش های مهمی از عراق و حکومت اسلامی. روزی به اندازه یک درهم علوفه خرید، والی کوفه ریسمانی گرفت و علوفه ها را بست، بسته ی علوفه را روی دوشش گذاشت و به طرف منزل رهسپار شد.
**
مدیریت بسیجی
یکی از افراد قبیبه عطار و تمیمی را برای ماموریت جنگی به طرف دهانه ی (کلمه ناخوانا) فرستاده بود، لازم شد نامه ای برای او بفرستد. منتظر نشد، خودش شخصا رفت و نامه را در بحبوبحه نبرد به فرستاده اش داد.
**
وقت برای روشن فکر بازی نداریم
مسئله ای از استاندار پرسیدند. از پرسنده پرسید آیا چنین مسئله ای عملا واقع شده است؟ گفت نه. پاسخ داد: هر وقت چنین مسئله ای واقع شد آن را حل خواهیم کرد!
**
خودداری از براه انداختن فتنه
برای اقامه ی حق استانداری خلیفه ای که حق نمی دانست را پذیرفته بود، برای این با موضع گیری اش بین جامعه فتنه نیفتد، به جای خطبه ی جمعه خواندن یاسین می خواند.
*
احترام رهبر دینی باید حفظ شود
در دکان خیاط کوفی نشسته بودند، خیاط گفت آیا ندیدی علی چنین و چنان کرد. عصبانی شد، و گفت: ای فاسق مقصود تو امیرالمومنین است؟ سر ولایت با کسی شوخی نداشت.
**
دنبال اقامه حقم نه قدرت طلبی
توجیه گری نمی کرد. از فرمان داری کوفه بی دلیل عزلش کرده بودند. مدینه پیش خلیفه رفته بود. خلیفه گفته بود: آیا از این که تو را عزل کردیم رنجیده خاطر شدی؟ پاسخ داده بود: حقیقت این است که هم از نصبت بدم آمد هم از عزلت!
**
دفاع از ولایت حق حتی در شرایط ضعف
داخل شورای تعیین خلیفه سوم بود. بیرون ساکت ننشسته بود. عمار مردم را به علی می خواند و عبدالله ابن ابی سرح به دیگران. برای این که صدا به اصحاب شورا برسد بلند می گوید: اگر می خواهید اختلاف را از بین ببرید علی را انتخاب کنید! مقداد هم با او هم صدا می شود. عبدالله به باطل می خواند. تحمل نمی کند و جواب می دهد: «ای منافق! تو را چه به این حرف ها؟ خدا و مردم می دانند که پیوسته در مقابل اسلام مکر و حیله زده ای و به اسلام خیانت می کنی و دنبال فتنه و فسادی.» تحملش نکردند می خواستند تیغ بکشند. باز دوباره استدلال می آورد برای زمامداری علی...کار خودشان را کرده بودند. از شورا که بیرون آمدند ول کن منافقین نبود. رفته بود سراغ عبدالرحمن ابن عوف «لقد ترکت علیا. ولکن الحق ما ترکته. و انک لم تختر رجل العدل... تو علی را رها کردی ولی حق آن چیزی بود که رهایش کردی و مرد عدالت را انتخاب نکردی...
*
نفی اشرافیت دولتمردان
نمی توانست اشرافیت دولتمردان را بپذیرد می گفت کافر شده اند کفرة الصلعا ....به نحو زشتی به کفر گراییدند.
**
گفتن حق
ممنوع کرده بودند، وداع با ابوذر تبعیدی را! او توجه نکرده بود به ابوذر گفت :«اگر تو دنیای آن ها را می خواستی به تو امنیت می دادند. اگر به کارهای ان ها رضایت می دادی، تو را دوست داشتند.... تنها عاملی که جازه نمی دهد با تو همفکری و همزبانی کنند تسلیم به دنیا و ترس از مرگ است... و دنیا و آخرت شان را از دست داده اند.» آن قدر به اشراف دولتی گران آمده بودکه همین وداع وسیله تیره شدن روابط شان با علی و طرفدارانش شد
**
مقابله با نقشه تحمیل به رهبری دینی
می خواستند علی را به سازش با طاغوت بکشانند. عباس را واسطه کردند و چند بار هم عبدالله بن عباس را! سپر شده بود، که رهبری تن به مذاکره و سازش با طاغوت ندهد و در جواب وساطت ها محکم ایتسداه بود که آرمان ها پایین نیاید. عبدالله پیش طاغوت رفته بود و گفته بود: «من نتواسنتم از وساطت نتیجه ای بگیرم عمار مانع است و نمی گذارد که رضایت علی تحصیل شود.» متهمش می کردند به تند روی!....شاکی شده بودند از ممانعت او از تحمیل به رهبر دینی، خلیفه در مسجد به عمار دشنام داده بود، او هم سکوت در مقابل ظلم اشرافیت طاغوتی را جایز ندانسته بود. احضارش کرده بودند، نرفته بود، با زور برده بودندش. رفته بود مسجد علیه تحمیل گران به رهبر دینی حرف زده بود. آدم ریختند دیگران حرفش را نشنوند...
**
پرداخت هزینه عدالتخواهی
کلی از صحابه نامه نوشته بودند که اشرافیت طاغوتی توبه کند و دست از ظلم به مومنین بردارد. عمار جلو افتاده بود و ۱۰ نفر پشتش آمده بودند در کوچه ها که می رفتند یکی یکی از ترس پراکنده شدند. تنها رفت نامه را تحویل داد. خلیفه گفت: «تو این را نوشتی؟» -بله – تنها بودی؟ - نه افراد دیگری هم بودند از ترس تو متفرق شدند. – نام آن ها ر ابگو. – هر گز نخواهم گفت... مروان وسط پریده بود تا کی مقابل این بنده ی سیاه صبر می کنی؟ مردم را نسبت به تو جری ساخته. اگر بکشی اش بقیه هم عبرت می گیرند. چماق به دست به جانش انداخته بودند. آن قدر زدندش که فتق شد و غش کرد، در خیابان پرتش کرده بودند، ام سلمه پیدایش کرده بود و گفته بود او را به خانه اش بیاورند. بعد یک روز به هوش آمد، وضو گرفت و نماز خواند. رو کرد به ام المومنین و گفت : «اگر مضروب شدم، این اولین باری نیست که در راه خدا شکنجه می بینم»ء
**
عدالتخواهی و فضا باز کردن برای رهبری دینی
اشرافیت طاغوتی کار را به گلوی مردم رسانده بودند. چند حد شرعی آشکار را که زیر پا گذاشتند. دید سکوت جایز نیست. هم خودش با ظلم مقابله می کرد هم فضا باز می کرد برای حضور رهبری دینی. رفته بود سراغ علی که« ای منادی اسلام! برخیز و ندا در ده! معروف مرده و منکر زنده است! ناپاکی و زشت کاری جای معروف و درستکاری را گرفته است!... به خدا سوگند اگر یارانی داشتم با این قوم به مقابله برمی خاوستم. به خدا سوگند اگر یک نفر در پیکار با این ها پیش قدم شود من نفر دوم خواهم بود.» سخنرانی های پردامنه و مباحثات و مجادلات مبسوط به راه می انداخت و همه جا علیه ظالمین و اشرافیت طاغوتی صحبت می کرد.
**
عدم سکوت مقابل صف آرایی علیه رهبری دینی
خبر دادند ام المومنین برای خون خواهی خلیفه مقتول از مکه به طرف مدینه رفته. ولی به محض شنیدن خلافت علی برگشته. کسی را فرستاده بود نزد عایشه که «از کسی مثل ام المومنین شایسته نیست که وضع دیروز خودش را در برابر عثمان فراموش کند، و باید به خاطر داشته باشد که می گفت این یهودی پیر را بکشید. شایسته ی ام المومنین نیست که آن چه در باره ی علی در خاطر دارد فراموش کند. و مناسب شان او نیست که خودش را در جریان های متناقض و متعاکس وارد کند، و ابزار مقاصد سوء فرصت طلبان و ماجراجویان شود».... هر جا انحرافی علیه رهبری دینی می دید ساکت نمی نشست.
**
نهیب زنی به خواص بی بصیرت و ساکتین
می رفت سراغ خواص از محکم ها تا متزلزل ها و حتی متهمین به نفاق! حتی گیر داده بود به مغیره او هم جواب داده بود مدتی مهلت می خواهم تا این افق تیره و تار روشن شود و ماه طلوع کند آن گاه با بصیرت گام بردارم. به او جواب داد: «پناه بر خدا ای مغیره! با انی که چشم بصیرتت روشن شده است می خهواهی کور بمانی؟ و مانند کوران در گوشه ای بنشینی؟ فکری به حال خودت بردار! و ببین به چه می نگری و چه می کنی؟ اما من کسی هستم که جز در صف مقدم گامی برنخواهم داشت.»
حتی عبد الله بن عمر را ول نکرده بود. از امام علی اجازه گرفته بود برای بحث با او. «می دانی که مهاجر و انصار با علی بیعت کرده اند! اگر علی را بر تو ترجیح دهیم نباید خشمگین شوی، و اگر تو را بر او ترجیح دهیم نباید راضی باشی! می گویی نباید بر مسلمان شمشیر کشید حرف حساب است. من نیز قبل زمامداری علی همین گونه فکر می کردم. اما می دانی که قاتل را باید کشتن و زناکار را سنگسار کردن. این یکی با شمشیر کشته خواهد شد و این یکی با سنگ و تو میدانی که علی هیج نمازگذار حقیقی را نکشته است.»
سعد ابن ابی وقاص را هم ول نکرده بود. جواب نداده بود. رفت سراغ محمد بن مسلمه ی انصاری، او هم بهانه آورده بود که «اگر حدیثی از پیامبر نشنیده بودم بی درنگ با علی بیعت می کردم.» عمار کم نیاورده بود که «حرفت را صریح بگو! اگر حرف حساب باشد من هم همراهت می شوم. و اگر تشخیص بدهم که حق با توست تسلیم می شوم.» طرف هم گفته بود پیغمبر دستور داده است هر وقت دیدیم مسلمانان با نمازگزاران به کشتار برخاستند کناره گیری کنیم و بی طرف بمانیم.» - تو این را از پیغمبر شنیده ای؟ - بله به گوش خودم. – من تو را متهم نمی کنم ولی اگر ثابت شود این حرف را پیغمبر گفته است باید تفسیر صحیح شود. هیچ وقت ممکن نیست دو نفر مسلمان برای کشتار بر روی همدیگر شمشیر بکشند، به طور قطع یکی از آن دو مسلمان نیست. در ان صورت تو موظفی مسلمانی را یاری کنی که حق با اوست. اگر هم بگویی پیامبر گفته نمازگذاران تو یکی از دو نفری هستی که برای قول شهادت کافی است. آیا نشنیدی سخن پیامبر در حجة الوداع را که خون و مال شما بر همدیگر حرام است، مگر کسی ایجاد حادثه ای بکند؟...».... طرف هم که پاسخی نداشت گفته بود : «بحث را همین جا ختم کن!»
چهار ماه از بیعت با علی نگذشته بود، کار عمار این بود که یکی را دعوت کند، یکی را بر عهدش تقویت کند، یکی را سر جایش بنشاند....
**
اصل اصول است نه آدم ها
در بند نسبت های فامیلی نبود! اصل برایش خط پیامبر بود نه همسر پیامبر. با حسن بن علی راه افتاده بود، کوفه تهییج مردم برای قیام مقابل بیعت شکنان. «مردم در حال حاضر بین دو اشکال یعنی مخالفت با دین یا احترام به ام المومنین گرفتار شده اند و باید امتحان بدهند. » حفظ حکومت دینی برایش مهم تر از حفظ آدم ها بود. در مورد کسانی از خواص که بیعت شکسته بودند اهمیتی قائل نمی شد و می گفت «مقابله یا کشتن آن ها محتاج فتوا و دلیل نیست»
مردم را گرد رهبر دینی می خواند
به هر قیمت مردم را به گرد رهبر دینی فرا می خواند. «اگر برای کمک و نصرت رهبر دینی آمادگی ندارید، اقلا برای مباحثه و مناظره و گفتگوی با او حرکت کنید، تا حقیقت بر شما مکشوف شود. در نتیجه اگر کسانی با او موافق شدند او را کمک و یاری خواهند کرد و اگر مخالف شدند، به مقابله با او خواهند پرداخت.»
*
افشای خط سومی ها بین حق و باطل
ابوموسی می گفت فتنه است و «بر مردم واجب است که اسلحه را زمین بگذارند. مردم باید بی طرف بمانند تا این که آتش افروز جنگ خودش طعمه ی آتش شود. » خط سوم جملاتش را با قرآن و حدیث و قواعد کلی فقه اسلامی هم تطبیق می داد و می گفت «من از پیامبر شنیدم که از این فتنه یاد می کرد و می گفت، وقتی این فتنه برخواست اگر در خواب باشی بهتر است از این که نشسته باشی! و اگر نشسته باشی، بهتر از آن است که ایستاده باشی! اگر ایستاده باشی، بهتر از آن است که به راه افتی!» عمار به او گفت «آیا تو از پیغمبر شنیدی که چنین حرفی زد؟»- «بله این دستم را گرو می دهم!» – «اگر راست گفته باشی تازه خودت به تنهایی مسئولیت داری و باید به موجب این دلیل در خانه بنشینی و شاهد و نظاره گر فتنه نباشی! اما آن چه من از پیامبر خدا شنیدم این است که به علی امر کرد با عهدشکنان بجنگد و نام آن عهدشکنان را نیز به من گفته است. علاوه بر این به علی امر کرد که با منحرفین نیز بجنگد و اگر بخواهی شهودی را معرفی می کنم تا شهادت دهند به این که پیغمبر خدا (ص) فقط تو را نهی کرده و بس!... آن دستی را که به دروغ در گرو گذاشتی به من بده!» ابوموسی دستش را دراز کرد. دست ابوموسی را گرفت و او را از منبر به پایین کشید و بین جمعیت پرتاب کرد. «ابوموسی شما را در برابر این دو جبهه ای که آراسته شده به بی طرفی دعوت می کند؟ و آن چه گفته راست و درست نیست! اگر مردم دستور ابوموسی را به کار برند خدا از آن ها راضی نخواهد شد، به دلیل این که خدا گفته است: «هر گاه دو دسته مومن علیه یکدیگر به جنگ برخیزند؛ آن ها را با یک دیگر آشتی دهید ولی اگر دسته ای طغیان کنند؛ بر شما واجب است که با آن دسته ی یاغی و طاغی بجنگید تا این که به حکم خدا تسلیم شوند و سپس با عدل و داد در میان آن ها به اصلاح بپردازید.» و باز خدا گفته است «با آنان بجنگید تا این که فتنه بخوابد و دین خدایی استوار و پایدار بماند.» مردم خوب توجه کنید که کدام یک از آیات الهی با نصایح مغشوش و فریبکارانه ی ابوموسی تطبیق می کند؟ خدا از شما راضی نخواهد شد مگر این که برخیزید و در باره ی دسته ی طاغی و یاغی بررسی کنید تا این که حق به جایگاه خودش برگردد و توحید کلمه حکومت کند و فتنه از بین برود.
ای مردم از ابوموسی بپرسید: چه کسی این فتنه را برانگیخته است؟ آیا عامّه ی مردم با علی بیعت نکردند؟ و این بیعت برای همه ی مسلمانان الزام آور نیست؟ آیا همین طلحه وزبیر که ام المومنین را اغفال کرده اند و به وسیله ی او مردم را از توجه به حق منصرف می کنند و فریب می دهند با علی بیعت نکرده اند؟ و آیا همین دو نیستند که عهدشکنی می کنند؟ آیا علی حادثه ای را ایجاد کرده که مستحق خلع و عزل باشد؟ و آیا علی کسی است که به علت عصیان در معرض امتحان قرار گیرد؟ از بوموسی بپرسید و دلیل بخواهید تا فریب او برای شما آشکار شود، آن گاه طبق امر خدا برای احقاق حق و یاری امام و رهبر دینی قیام کنید! رحمت خدا بر شما باد! ای مردم کوفه! اگر قبلا از راه دور راجع به ما به شما رسیده؛ اینک از نزدیک وضع ما را ببینید! مطلب این است که قاتلان عثمان در برابر مردم از آنچه کرده اند پشیمان نیستند و عذرخواهی نمی کنند! و منکر عملشان هم نیستند. من با این که شخصا در این کار شرکت نداشته ام باید بگویم از این پیشامد بدم نیامده، کسانی که عثمان را کشتند کتاب خدا را میان خودشان و میان کسانی که در مورد قتل عثمان سر و صدا راه انداخته و بحث و جدال راه انداخته اند داور و قاضی قرار داده اند. کتاب خدا راجع به حیات زنده و مرگ مرده دستوراتی داده که باید طبق آن عمل کرد؛ در این صورت کسانی که راه جدال را می پیمایند باید دست از طغیان و عصیان بردارند؛ آنگاه برای حل مشکل محکمه ای تشکیل شود این قضیه را رسیدگی کند. اما طلحه و زبیر بیعت رهبری دینی و امام را نقض کرده اند بدون این که حادثه ای ایجاد کرده باشد. »
**
ایجاد فضا برای رفع شبهه از رهبر دینی
بعد از جمل امیرالمومنین اعلام کرد «هیچ کس حق ندارد فرار کننده ای را دنبال کند، یا بر مجروحی بتازد یا پرده ای را پاره کند!» عده ای شایعه کردند که خون و مال و زن جنگجویان مباح شناخته می شود. عمار نزد امام رفت و برای رفع شبهه و مدیریت سوال های اذهان گفت «ای امیرالمومنین! اجازه بده که این اسرای جنگ جمل کشته شوند. » امام جواب داد من اهل قبله را نمی کشم...
**
ظرفیت سازی برای تصمیم رهبری
در خلال اقامت امیرالمومنین در کوفه بین او و معاویه مکاتباتی جریان داشت. امام نیز در مسائل با اصحاب مشورت می کرد. نظر امام این بود که این سال را در کوفه به حال انتظار بگذرانند. ولی عمار و مالک اشتر و عدی بن حاتم و شریح بن هانی مخالف بودند. عمار می گفت : «ای امیرالمومنین! ما با تو بیعت کرده ایم و کسی را در برابر تو نمی بینیم که بتواند علیه تو قیام کند. قبلا کسانی بودند که به جنگ تو برخاستند ولی خدا به وعده ای داد و به موجب آیه ی "و من بغی علیه لینصره الله" یاغیان و طاغیان را تار و مار کرد و تو را یاری نمود و به موجب "و من نکث فانما ینکث علی نفسه" پیمان شکانان به سزای کردار شان رسیدند. آن روزها کوفه موافق بود و بصره مخالف. دسته ای ماجور شدیم و دسته ای معذور. ولی فعلا در شام درد بی درمانی دامن گیر شده و مردی قیام کرده که تا مقتول یا مغلوب نشود تسلیم نخواهد شد. در این صورت پیش از آن که دست به جنگ بزند باید پیش دستی کرد و جنگید. پس برخیز و فرمان حمله صادر کن!»
**
شکستن جو سازی دشمن خارجی
عمروعاص که قبلا با پاره ای منافقین عراقی امثال اشعث راه مکاتبه بازکرده بود. اینک سخنرانی می کرد و تلاش می کرد آن ها را اغفال کند. به محض شنیدن این سخنان عمار به سپاه گفت: «ای بندگان خدا برخیزید تا به طرف این قوم که به خونخواهی ستمگر برخاسته اند؛ بشتابیم، یک عده مردان خیرخواه و نکوکار که مخالف جور و عدوان و طرفدار عدل و احسان بودند قیام کردند و آن مرد را کشتند. حالا این قوم قیام کرده و می خواهند انتقام چنان کسی را از ما بگیرند. این مدعیان خونخواهی، کسانی هستند که اگر دنیای شان تامین شود و دین از بین برود باکی ندارند. چنین کسانی به ما گفتند: چرا او را کشتید؟ گفتیم برای کارهای ناروایی که کرده بود او را کشتند. گفتند" او کار ناروایی نکرد! می دانید چرا این حرف را زدند، برای این که او دنیای شان را آباد کرده بود! این ها کسانی هستند که هستی او را چاپیده اند. و اگر کوه ها منهدم شوند باکی ندارند. به خدا قسم که آن ها طالب خونخواهی نیستند، بلکه دنیا در کام شان مزه کرده و لذت بخش شده است. آن ها دانسته اند که اگر صاحب حق، حکومت را در دست بگیرد، جلوی منافع نامشروع و مطامع نامحدودشان را خواهد گرفت! این مردم در اسلام سابقه ای ندارند! تا به آن جهت شایسته ی فرمانروایی و حکومت باشند. بلکه پیروان شان را فریب داده اند و گفته اند. اما پیشوای ما مظلوم کشته شد! این حرف را گفتند برای این که به این وسیله سلطنت و قدرت به دست بیاورند. این ادعا جز مکر و فریب چیز دیگری نیست. و اگر مکر و فریب به کار نبرده بودند هیچ کس با آنان بیعت نمی کرد. خدایا اگر ما را نصرت دهی این اولین نصرت تو نخواهد بود. زیرا پیش از این به ما پیروزی هایی داده ای. و اگر مقدر است که آ نها حکومت را در دست بگیرند، پس نتیجه ی کارهای ناروای آن ها را که آن همه عذاب و شکنجه برای مردم فراهم کرده ، برای خودشان ذخیره قرار ده!» سپس به هشام مرقال، پرچمدار خود دستور پیشروی داد. وقتی به عمروعاص رسید گفت :«ای عمرو! دین خود را به مصر فروختی؟ وای بر تو چه مفاسد و شروری را علی و اسلام برانگیخته ای!» «خدایا تو می دانی اگر بدانم رضای تو در آن است که خودم را در این نهر بیندازم، این کار را خواهم کرد. خدایا اگر بدانم رضای تو در آن است که نوک شمشمیر را در شکم فرو برم و خم شوم تا این که شمشیر از پشت من درآید این کار را خواهم کرد. خدایا تو میدانی آن چه را به منت تعلیم داده ای فرا گرفته ام و به خوبی می دانم که هیچ عمل صالحی در این روز بالاتر از این نیست که با این متجاوزین به حقوق عمومی جهاد کنم؛ و اگر در حال حاضر بدانم عملی مطلوب تر و نزدیک تر به رضای تو باشد آن را انجام خواهم داد.»
**
تضعیف روحیه حریف
عمار در میانه جنگ عبدالله بن عمرو بن عاص را دید و فریاد زد :«ای عبدالله دینت را به دنیا فروختی؟» - «این طور نیست! بلکه به خونخواهی عثمان برخاسته ام»- «ابدا مطلب این طور نیست. بلکه شهادت می دهم که تو هیچ کاری در راه خدا انجام نمی دهی! بدان که اگر امروز کشته نشوی، فردا کشته خواهی شد! خوب توجه کن! در صورتی که خدا مردم را بر حسب نیت شان پاداش می دهد. بگو ببینم نیت تو چیست؟»
*
جلوگیری از سست شدن نیروها و حمله ضمن توجیه افکار عمومی
عصر روز جنگ عمار ستون جنگی خودش را به عقب جبهه برگدانید تا استراحت کند. آن ساعتی که لشگریانش مشغول استراحت بودند مردم به یکدیگر می گفتند دشمن امشب از ضربات شمشیرهای جنگندگان عمّار مصون خواهد بود. عمّار این حرف ها را می شنید و شمشیرش ر تیز می کرد و پرچمدارش را تهییج و تجهیز می کرد. برای شکستن فضا به مرقال فرمان آماده باش داد. با صدای بلند فریاد زد «کیست که عازم بهشت باشد! بهشت زیر سایه ی شمشیرها و تیرهاست! امروز به ملاقات دوستان نائل می شوم. امروز محمد و حزبش را ملاقات می کنم»« سوگند به آنکه حیات من در دست اوست، اگر کار این مردم به جایی بکشد که با ضربات کوبنده پی در پی ما را نابود کنند؛ باز هم در یقین و اطمینان من فتوری روی نخواهد داد. زیرا به خوبی می دانم که حق با ماست و آن ها باطل اند. ... آن پرچمی را که عمروعاص بر دوش می کشد همان پرچمی است که سه بار در رکاب پیغمبر با آن مبارزه کرده ام و این چهارمین بار است » و سپس حمله کرد....
**
مشخص کردن خط ها
رجز می خواند
نحن ضربناکم علی تنزیله(یک روز به خاطر نزول قرآن با شما جنگیدیم)
و الیوم نضربکم علی تاویله (امروز بر سر تاویل و تطبیق آن با مصادیق بیرونی با شما می جنگیم)
(ضربه ای که پوس ترا از جایگاهش می کند) ضربا یزیل الحام عن مقیله
و یذهل الخلیل عن خلیله (ضربه ای که دوست، دوستش را به خاطر ان فراموش می کند)
او یرجع الحق الی سبیله (یا این که حق را به موضع خودش بازگرداند

 

 

+ نوشته شده در  شنبه بیست و یکم اسفند 1389ساعت 8:39  توسط حمزه اسماعیلی  |  آرشیو نظرات